- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
در این نوشتار، تلاش شده تا نوجوانان و جوانان در دهکده جهانى مورد آسیب شناسى قرار گیرند. قرآن کریم حضرت یوسف را به عنوان سمبل پاکى معرفى کرده و خطرها و آسیبهایى که این جوان پاک دامن را تهدید مىکرده، برشمرده و با کمک و با توسعهاى همه جانبه بر پیروانش عرضه شده است. حقیقتا داستان بسیار شیرین حضرت یوسف(علیه السلام) زندگینامه واقعى جوانان حقیقت جو است و شیوه زندگى کردن نوجوانان و جوانان را در گستره خود قرار داده است.
پس در جواب این سوال که: آیا داستان یوسف(علیه السلام) قابل توسعه است؟ و آیا عنصرى دانستن آن قابل اثبات مىباشد؟ باید گفت: قرآن در روایات، کتاب جرى معرفى گشته، یعنى مانند آفتاب و ماه در جریان است و بر انواع مصادیق قابل تطبیق است. از این رو هم طبق روایات یک آیه از قرآن نیز بر هر موردى که قابل انطباق باشد تطبیق مىگردد؛ هرچند که ربطى به مورد نزول آیه نداشته باشد.
عقل هم همین سلیقه و روش را صحیح مىداند، چون قرآن براى هدایت همه انسانها و در همه زمانها نازل شده است. بنابراین داستان حضرت یوسف(علیه السلام) همان سرنوشت و فراز و نشیب زندگى یک جوان قدسى است و گستره زندگى تمام جوانان را در هر زمان و مکانى، تحت پوشش قرار مىدهد. از این رو جوانان قرآن باید یوسف گونه با آسیبها و آفتها مقابله نمایند. از این رو سوره یوسف را ـ که سوره جوانان و زندگى نامه یوسف(علیه السلام) است،مطالعه کرده و از آن الگو بگیرند.
حد آسیب و آفت اخلاقى، در تهدید جوانان همان طورى که صفات پسندیده، انسان را به معراج مىبرند، صفات ناپسند نیز انسان را به گمراهى مىکشانند. یکى از صفات ناپسندى که زندگى انسان را به نابسامانى مىکشاند، حسادت است. حسد نهال ایمان را مىسوزاند و فرد و جامعه را با خطر جدى مواجه مىسازد.
آتش حسد، حد و مرزى نمىشناسد، بلکه فراگیر بوده و دامن گیر همه افراد مىگردد. خداوند در همین زمینه مىفرماید: اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الى ابینا منا و نحن عصبه ان ابانا لفى ضلال مبین(۱) آنگاه که(برادران او) گفتند: همانا یوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدرمان از ما که گروهى نیرومند هستیم محبوب ترند. همانا پدرمان(در این علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است.
اولین آسیبى که این جوان ملکوتى را با خطر جدى مواجه ساخت،(حسادت خودمانى بود. حسادتى که از درون خانه شعله ور شده، حس حسادت، برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت، بعضى گفتند: یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید تا محبت پدر یک پارچه متوجه شما بشود.(۲)
این بود دو پیشنهاد پلیدى که در بین برادران به خاطر حسادت مطرح شد:
حسن یوسف دیده اخوان ندید از دل یعقوب کى شد ناپدید(۳)
لذا امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: اللهم سلم لى قلبى من البغى و الحسد و الکبر و العجب و الریإ و النفاق و سوء الاخلاق؛ خدایا! قلب و جان مرا از سرکشى، حسد، خودبزرگ بینى، از خود راضى بودن، خودنمایى، دورویى، و اخلاق ناپسند، سلامت بدار.(۴) حسد، یک بیمارى روانى اى است که جان و جامعه انسانى را نابود مىکند. لذا باید با دعا و عوامل معنوى اى که ائمه معصومین(علیهم السلام) بیان کرده اند آن را مداوا نمود.
بنابراین حسد را باید از طریق دعا درمان کرد، نه دارو و عوامل مادى. حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: فان الحسد یإکل الایمان کما تإکل النار الحطب؛ بر هم حسد مورزید که حسد ایمان را مىخورد ـ چنان که آتش هیزم را نابود مىکند.(۵) البته حسادت هاى دشمنان معنویت، مرموزتر و شکننده تر از حسادت آدم هاى معمولى است، زیرا سرمنشإاش مسائل سیاسى ـ اجتماعى است. دنیاى امروز به صورت مجتمعى از همسایگان و دهکده اى کوچک درآمده است. به طورى که با همدیگر رفت و آمد داشته و از رفتار همدیگر آگاه و باخبرند.
در یک چنین دهکده اى جهانى، دشمن به راحتى از همه چیز و همه کس اطلاع دارد. به راحتى مىتواند قشرهاى مختلف هر جامعه را شناسایى کرده و مورد هجوم فرهنگى و مانند آن قرار دهد. بنابراین آسیب شناسى جوانان باید با نگرشى جهانى و کلى مورد بررسى قرار گیرد، نه در یک جامعه بسته و محدود. به هر حال حسودان جهانى پیروان حضرت یوسف را در سراسر جهان مورد تهدید قرار داده، و براى تمام آن ها طرح و نقشه شومى تدارک دیده اند. گرچه آسیب ها و آفت ها در حیاط خلوت منزل و درون خانه، پیروان حضرت یوسف راتهدید مىکند.
اما دشمنان خارجى و داخلىاى که با پاکى و معنویت مخالف اند، کمتر آنها را فراهم مىکنند. به عنوان مثال مىتوان به پخش برنامه هاى مبتذل ماهواره اى و امثال آن اشاره کرد. لذا امام سجاد(علیه السلام) مىفرمایند: بارخدایا! مشرکان را به مشرکان گرفتار ساز تا از دستیابى بر سرزمین هاى مسلمانان بازمانند، و آنان را با کاستن عددشان از کاستن مسلمین باز دار و رشته اتحادشان را بگسل تا از همدستى بر ضد مسلمین باز مانند.(۶)
بنابراین باید براى محفوظ ماندن جوانان از خطر دورى از معنویت و فرار از حقیقت و اخلاق انسانى تلاش کرد و از هر نیرو و امکاناتى استفاده نمود؛ گرچه خود جوانان هم باید با هوشیارى و فراست با نقشه هاى ضد انسانى دشمنان و دوستان مقابله کرده و از دام آنها فرار کنند. چهره هاى دروغین در کمین جوانان خداوند در قرآن کریم مىفرماید: قالوا یا ابانا انا ذهبنا نستبق وترکنا یوسف عند متاعنا فاکله الذئب وما انت بمومن لنا ولو کنا صادقین(۷) گفتند: اى پدر! ما براى مسابقه رفتیم و یوسف را نزد اثاثیه خود گذاشتیم و گرگ او را خورد.
هرچند ما راست بگوییم، اما تو باور نخواهى کرد. گرگ ها، براى خوردن دست به درندگى نمىزنند، بلکه به خاطر شهوت رانى و خون آشامى است که خوى درندگى را در آنها تقویت کرده. از این رو هیچ وقت آرام نمىگیرند و تمام توان خود را به کار مىبندند. در عین این که گرگ ها نسبت به بعضى از حیوانات دیگر مانند: پلنگ، نهنگ، شیر و شتر، جثه کوچکترى دارند، اما به جهت صفت خون آشامى سمبل درندگى مىباشند: اى صبا در دل یوسف مگو یعقوب راآشتى کردند یارانش ولى گرگ آشتى(۸)
گرگ صفتى و خوى درندگى در جامعه ناسالم جهانى امروز، موج مىزند. امام على(علیه السلام) در نامه اى به عبدالله پسر عباس یا عبیدالله برادر عبدالله فرموده: … و ایتامهم اختطاف الذئب الازل دامیه المعزى الکسیره…؛ و چون مجال بیشترى در خیانت به امت، به دستت افتاد، شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى که براى بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند بربودى. چنانکه گرگ تیز تک برآید و بز زخم خورده و از کار افتاده را برباید… به خدا اگر حسن و حسین چنان مىکردند که تو کردى از من روى خوش نمىدیدند و به آرزویى هم نمىرسیدند، تا آن که حق را از آنان بستانم و باطلى را که به ستمشان پدید شده نابود گردانم.(۹)
امام على(علیه السلام) زندگى رانت خواران و راحت خواهان را مورد آسیب شناسى و کالبد شکافى قرار مىدهد و آنان را با گرگ تیز تکى که بز زخم خورده و از کار افتاده را برباید، مقایسه و تشبیه مىکند. به هر حال اگرچه جوانان یک جامعه مانند یوسف از شر گرگ صفتان روزگار در امان نیستند، اما با توکل به خدا و پیمودن راه انسانیت و حقیقت مىتوانند از موج حمله هاى آنها در امان باشند. خداوند هم پشتیبان و یاور انسان هاى پاک و ملکوتى است.
حضرت على(علیه السلام) در یک آسیب شناسى عمیق و دقیق، گرگ صفتان تمام زمان ها را مورد خطاب قرار مىدهد، مىفرماید:
… و کان اهل ذلک الزمان ذئابا، و سلاطینه سباعا، و اوساطه إکالا، و فقراوه امواتا.. و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا؛ پیشواى قوم باید با مردم خود به راستى سخن بگوید و پراکندگى مردم را به اجتماع تبدیل کند، و ذهن خود را آماده پذیرفتن گرداند… در غیر این صورت باطل بر جاى استوار شود، و نادانى بر طبیعت ها سوار و کار ستمکار بزرگ گردد، و دعوت(به حق) اندک و کم خریدار شود، و روزگار چون درنده اى دیوانه حمله آرد، و باطل آرمیده برخیزد، و در کار دین جدایى پذیرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست با یکدیگر دشمن شوند. و چون چنین شود، فرزند با پدر کینه ورزد و باران، کشت ها را بسوزاند، فرومایگان درهم پخش کنند، و جوانمردان تهدیدست مانند. مردم این زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، مستمندان همانند مردگان باشند. سرچشمه راستى خشک شود و چشمه دروغ جوشان گردد. راستى را به زبان به کار برند، ولى در دل با هم دشمن اند. گناه و نافرمانى سبب پیوند گردد و پارسایى موجب ریشخند، و اسلام به طور وارونه جلوه دهند و کسى سخن حق نگوید.(۱۰)
بنابراین از دیدگاه امیرالمومنین(علیه السلام) ریا و دورویى، گرگ صفتى و خوى درندگى، آسیب هایى هستند که مىتوانند افراد جامعه، خصوصا جوانان را به کام خود فرو برده و از مسیر انسانیت و پاکى منحرف سازند.
لذا در عصر ما هیچ کس نمىتواند رهبرى قافله جوانان جهان را بر عهده بگیرد مگر این که خود از تمام پلیدى ها و حیله ها به دور باشد و نفس خود را با صفات پاک انسانى آراسته گرداند. بنابراین بهترین راهنماى بشریت ـ در رسیدن به سعادت ـ همان رهبران معنوى اند. چالش ها و موانع رشد معنوى جوانان در داستان حضرت یوسف(علیه السلام) آمده: و جائت سیاره فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال یا بشرى هـذا غلام و اسروه بضاعه و الله علیم بما یعملون؛ کاروانى فرا رسید و آب آورشان را فرستادند. او دلوش را در چاه انداخت و گفت: مژده باد، این پسرکى است…(۱۱)
چاه را تو خانه اى بینى لطیف دام را تو دانه اى بینى ظریف(۱۲)
معمولا اشیاى قیمتى مانند طلا و انسان هاى باارزش و اندیشمند؛ مانند جوانان فعال ـ در تیررس دشمنان و گرگ صفتان تیز دندان قرار دارند. جوانان هر مرز و بومى، سرمایه هاى انسانى و معنوى آن کشوراند، و انرژى هاى متراکم زیادى را در خود ذخیره دارند. کیم وو چونگ مىگوید: در میان تمام چیزهایى که جوانى به همراه دارد، مهم ترینشان آرزوهاست.
مردمانى که آرزو و هدف دارند فقر نمىشناسند، زیرا شخص به اندازه هدف هایش ثروتمند است، جوانى دورانى از زندگى است که حتى اگر شخص هیچ چیز نداشته باشد، ولى هدف داشته باشد، نیازى به اشک و غبطه خوردن ندارد. تاریخ متعلق به کسانى است که در زندگى هدف دارند، آرزوها، اهداف، آمال و امیدها قدرت هایى هستند که با آنها مىتوان جهان را متحول ساخت، ملت هایى که برنامه دارند سرانجام اهدافشان به واقعیت منتهى مىشود.(۱۳)
لذا این نیروهاى سرشار از انرژى و تحرک، مورد هدف دشمنان قرار مىگیرند. از این جهت براى به دام انداختن جوانان، از دام هاى متنوع استفاده مىکنند و از تنوع دام ها لذت مىبرند. گاهى گرگ منشى پیش مىروند و زمانى هم از چاه ها و چالش هاى موجود در جامعه مدد مىگیرند تا جوان روشن ضمیر را زمینگیر نمایند و به تباهى بکشند که عامل مهم افسردگى و بى انگیزه شدن جوانان است؛ چنان که برادران حضرت یوسف(علیه السلام) نیز او را فداى بلهوسى و صفت زشت حسد و خودخواهى خودشان کردند و نوجوانى مثل یوسف(علیه السلام) را از بسیارى فرصت هاى نوجوانى محروم ساختند. البته چاهى که دشمنان، در عصر جاهلیت جدید و عصر فضا در مسیر جوانان قرار داده اند شکل عوض کرده و با تنوع بیشترى جلوه نموده است.
چاه و چاله، در عصر جاهلیت جدید، داراى لایه هایى متعدد و متنوع است و به شکل رسانه هاى جمعى مانند: اینترنتى، ماهواره، رایانه و… درآمده است. دشمنان کوردل، با ارائه ده درصد برنامه هاى منفى، موهوم، مهیج، مهمل و فحشا، در اینترنت، ماهواره و… نود درصد از جوانان جهان قربانى مىگیرند. اگرچه در این میان جوانان و نوجوانان متعهد و متدین از این سقوط در امان مىباشند، زیرا زندگى حضرت یوسف(علیه السلام) را الگوى زندگى خود قرار مىدهند. آرى! خداوند بندگان مخلص خود را تنها نمىگذارد و آنها را در شداید و سختى ها نجات مىدهد.
نوح را روى آب، یونس را زیر آب، یوسف را در کنار آب، نجات داد. هم چنان که ابراهیم را از آتش، موسى را در وسط دریا و محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) را در داخل غار و على(علیه السلام) را در لیله المبیت ـ که به جاى پیامبر خوابیده بود ـ نجات داد. خداوند هر جا اراده کند، بدون خواست انسان عملى مىشود. مثلا حضرت موسى رفت تا آتش بیاورد، ولى با وحى و پیامبرى برگشت و این کاروان رفتند تا آب بیاورند، ولى یوسف را نجات داده و با او برگشتند.
با اراده الهى ریسمان چاهى وسیله شد تا یوسف از قعر چاه به تخت و کاخ برسد، پس بنگرید با حبل الله چه مىتوان انجام داد!(۱۴) یا ایها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له…؛ اى مردم به مثلى که زده شده است گوش فرا دهید: کسانى که غیر از خدا مىخوانیدشان هرگز قادر به خلق مگسى هم نیستند، اگرچه براى این کار متفق شوند و اگر مگس چیزى از آنها برباید قدرت پس گرفتنش را ندارند. آرى طالب و مطلوب ناتوانند.(۱۵) پیام قرآن براى همیشه جاودانه است و دشمنان یوسف قرآن و جوانان قرآنى براى همیشه ناتوانند.
این پیام قرآنى را باور کنیم و باز باورهاى خود را باور نمائیم و آن را پاس بداریم. برده گیرى جوانان در عصر فضا و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین؛ او را با بى رغبتى به بهایى اندک ـ چند درهم ـ فروختند.(۱۶)
با رویکرد جدید به زندگى بشریت، بازگشت به برده گیرى و برده فروشى به وضوح به چشم مىخورد. بازار برده فروشى در عصر جاهلیت جدید، بسیار رایج است، یعنى با گرفتن اراده از آنها، تحت سیطره خود درآورده اند. جاهلیت مدرن منشإ همه فسادها است. اگر در جاهلیت اولى، تن انسان ها به بردگى افتاده مىشد، در جاهلیت مدرن، اندیشه، باورها، اراده، انسانیت، شخصیت، عرض و آبروى افراد به بردگى گرفته مىشود.
در جاهلیت قدیم در سه صورت، فرزندان خود را مىکشتند: از دختران نفرت داشتند، لذا آنها را مىکشتند. به خاطر نداشتن باور درست، مثلا: از ترس روزى فرزندان خودشان را مىکشتند: ولا تقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم وایاکم ان قتلهم کان خطءا کبیرا؛ فرزندان خود را از ترس تنگ دستى به قتل نرسانید، ما رازق آنها و شما هستیم و کشتن آنها گناه بزرگى است.(۱۷)
عدهاى فرزندان خود را براى بت ها، قربانى مىکردند: و کذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکآوهم لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم و لو شاء الله ما فعلوه فذرهم و ما یفترون؛ این چنین شریکانشان کشتن فرزند را در نظر بسیارى از مشرکان بیاراستند تا هلاکشان کنند و آیین آنها را مشتبه سازند، اگر خدا مىخواست این کار را نمىکردند بنابراین آنها را با تهمت هایشان تنها بگذارید.(۱۸)
اما در جاهلیت جدید، فرزندان و بچه هاى خیابانى وجود دارند، پدیده بچه هاى خیابانى، پدیده بسیار پلید عصر فضا و زندگى ماشینى است. بى سرپناهى، بى سرپرستى و بدسرپرستى سبب شده همه روزه شاهد کودکانى باشیم که در خیابان ها، میادین و پایانه هاى شهرهاى بزرگ سرگردانند. پایان سرگردانى هم پیوستن به گروه هایى است که کار آنها سوء استفاده از کودکان و از بین بردن کرامت انسانى آنها است.(۱۹)
ادامه دارد…