کشتار شیعیان در احتجاج امام حسین (عليه السلام) با معاویه

کشتار شیعیان در احتجاج امام حسین (علیه السلام) با معاویه

۱۴۰۱-۰۶-۰۵

243 بازدید

از صالح بن کیسان نقل است که وقتى دست معاویه به خون حجر بن عدى و یارانش آلوده شد و دست به کشتار شیعیان زد، در همان سال قصد حج خانه خدا را نمود و در آنجا با امام حسین (علیه السلام) روبرو شده و به او گفت:

«ابا عبدالله! خبر کارى که با حجر بن عدى و یارانش و شیعیان پدرت کردم بتو رسیده؟»

حضرت فرمود: «با آنان چه کردى؟ گفت: تمام را کشته و کفن نموده و بر همه آنها نماز خواندم!»

امام حسین (علیه السلام) تبسمى نموده و فرمودند: «آن گروه بر تو چیره شدند اى معاویه، که اگر ما شیعیانت را مى‏ کشتیم، نه کفنشان کرده و نه بر آنان نماز خوانده و نه دفنشان مى ‏کردیم، خبر افترا و بدگویى تو نسبت به على و حرکت مبغضانه‏ ات نسبت به ما و اعتراض عیب جویانه‏ تو به بنى هاشم به من رسیده، پس اگر این گونه عمل کردى به خود بیندیش و نفس خود در میزان حق و باطل قرار ده، اگر خودت را بزرگ ترین عیب نیافتى؛ عیب کوچکى هم در تو نبوده و ما در حق تو ستم کرده ‏ایم.

اى معاویه به فکر خودت باش و به غیر هدف و نشانه خود به محل دیگر تیر نینداز و از سر دشمنى با ما از مکان نزدیک به دشمنى نپرداز، که به خدا سوگند تو از میان ما اطاعت مردى را کردى (یعنى: عمرو بن عاص) که قدیم الاسلام نبوده و نفاقش هم تازگى ندارد و به هیچ وجه به فکر تو نیست، پس خود به فکر خود باش یا او را رها کن.

پاسخ امام حسین (علیه السلام) به معاویه و اشاره به کشتار شیعیان

امام حسین (علیه السلام) در جواب نامه‏ اى که معاویه برای ایشان فرستاد فرمودند:

«اما بعد؛ نامه ات رسید، گفته‏ اى مطالبى از من به تو رسیده، که من از آن ها بى‏ نیازم و پنداشته‏ اى که من رغبتى در آن ها دارم در حالى که من بغیر آنها بر تو سزاوارترم و اما آنچه از من بتو رسیده همه آنها را افرادى بی نوا و سخن چین بافته ‏اند، گروهى که جماعات را به هم مى‏ زنند. دروغ گفته‏ اند! بدگویان سخن چین!

من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم، هر چند که در ترک این عمل از خدا در هراسم، و گمان ندارم خدا از این کارم راضى باشد، و عذر مرا در باره تو و یاران ظالمت که مایه جمع حزب ظالمان با اولیاى شیطان شده ‏اند را بپذیرد.

مگر تو قاتل حجر بن عدى برادر کنده و اصحاب صالح مطیع عابد او نیستى، آنان منکر ظلم بوده و بدعت را بد شمرده و حکم کتاب خدا را پیش مى ‏انداختند، و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامت گرى نمى ‏ترسیدند، تو از سر ظلم و عدوان همه‏ ایشان را پس از امان و عهد و میثاق محکم؛ بى ‏آنکه مساله ‏اى میان تو و ایشان بوده و نه حقد و کینه اى که در سینه داشته باشى؛ از لب تیغ گذراندى.

مگر تو قاتل عمرو بن حمق، صحابه گرامى رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) نیستى؛ بنده صالحى که شدت عبادت او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده بود، پس از آنکه او را به عهود و میثاق الهى امانش دادى، امانى که اگر به پرندگان داده بودى همه آنها از بالاى کوه بر تو نازل مى‏ شدند، سپس تو آن بزرگوار را از سر گستاخى و بى ‏شرمى بر خداى و کوچک شمردن عهد و پیمان او به قتل رساندى!

مگر تو آن نیستى که زیاد را، همان را که بر فراش بردگان عبد ثقیف به دنیا آمد، برادر خود خواندى‏ با اینکه خود رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) فرموده بود “فرزند متعلق به صاحب فراش است و زانى را نصیبى جز سنگ نیست” و تو با این کار سنت رسول خدا را از روى عمد ترک گفته و بدون هدایت الهى از هواى نفس خود پیروى کردى.

سپس او را بر عراقیون (کوفه و بصره) حاکم کردى تا دست و پاى اهل اسلام را قطع و چشمانشان را از کاسه درآورده و بر نخل هاى خرما دار بزند، مانند آن است که تو از اهل این امت نیستى، و ایشان نیز از تو نیستند!

مگر در ماجراى حضرمیّین که زیاد در موردشان از تو استفتا نمود که اینان بر دین على- که صلوات خدا بر او باد- هستند چه کنم و تو گفتى همه را بکش و او نیز همه را  کشته و مثله کرد و دین على و فرزند علی- بخدا سوگند- همان است که با آن بر سر تو و پدرت کوفت و به پشتوانه همان است که در این مکان جلوس نموده‏ اى و اگر آن نبود، بالاترین شرف تو و پدرت همان کوچ زمستانى و تابستانى بود که خداوند به واسطه ما بر شما منت نهاده و آن را از دوش شما برداشت‏[۱].

و در نامه‏ ات گفته بودى ملاحظه خود و دینت و امت محمد را بکن، و از سرکشى و پراکندگى این امت به پرهیز که تو را وارد فتنه ‏اى کنند و من فتنه‏ اى را عظیم تر از ولایت تو بر اینان نمى ‏دانم و هیچ نظرى را براى خود و فرزندانم و امت جدم افضل از جهاد تو نمى‏ دانم، که اگر آن را انجام دهم فقط قصدم قربت به خداوند است و اگر آن را ترک گفته ‏ام از خداوند به جهت این گناه استغفار مى‏ کنم و توفیق هدایت در کارى که دارم.

و اى معاویه تو در قسمت دیگرى از نامه ‏ات گفته‏ اى اگر تو را انکار کنم تو نیز همان کنى و اگر برای تو کید کنم تو هم به حیله دست یازى. مگر راى و نظر تو از وقتى که به دنیا آمده‏ اى جز کید صالحان بوده!؟ هر چه خواهى در باره من کید کن که من امیدوارم که هیچ کدام از آنها زیانى به من نرساند، و بر کسى زیانبارتر بر خودت نخواهد بود.

چرا که تو با حیله و کید به دشمنت ضربه مى ‏زنى ولى در نهایت موجب رسوایى خود خواهى شد، مانند رفتارى که در قتل و مثله ساختن این جماعت مرتکب شدى، پس از صلح و عهد و میثاقى که با اینان بستى همه را از لب تیغ گذراندى و تنها جرمشان ذکر مناقب ما اهل بیت؛ و بزرگداشت حق ما بود؛ حقى که بدان مشرف و آگاهى و آنان را کشتى از ترس اینکه مبادا پیش از اینکه کارى انجام دهند تو بمیرى، یا اینان قبل از اینکه درک کنند بمیرند.

اى معاویه خود را آماده قصاص کن و مهیاى حساب و بدان که خداوند را کتابى است که هیچ کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته جز آنکه همه را جمع و به حساب آورده است، و خداوند هیچ رضایتى از این اعمالت ندارد؛

دستگیرى گروهى به ظن و شبهه، کشتن اولیایش به تهمت، و تبعید اینان از دارالهجره به دیار وحشت و تنهایى و اینکه مردم را مجبور به بیعت پسرک خود نمودى، همو که شرب خمر کرده و نرد بازى مى ‏نماید، تو با این اعمال فقط به خود خسارت زده و دینت را فروخته و درباره رعیت خود مبتلا به نیرنگ و دغل بازى شده ‏اى، و در امانت خود خیانت ورزیده و سخن سفیه جاهل را گوش کرده و پرهیزگار با ورع حلیم را ترساندى [به خاطر اینان، و السلام‏].»

راوى گوید وقتى معاویه نامه آن حضرت را خواند گفت :«در دل او به من کینه‏ اى بود که از آن بى‏ خبر بودم.»

توصیه یزید برای پاسخ سخت به امام حسین (علیه السلام)

فرزندش یزید و عبد اللَّه بن ابى عمر بن حفص به او گفتند جواب دندان شکنى به او بنویس که خوار و ذلیل شود و پدرش را به کارها و آثار بد و زشت یاد کن.

معاویه گفت: «مگر شما دو نفر نمى ‏دانید که اگر من حقا بخواهم پدرش را بد گویم نمى ‏توانم، بدرستى که شایسته من نیست که با اباطیل و عدم شناخت عیب گویى کنم و اگر خود تو دیگرى را به آنچه مردم نمى‏ دانند عیب گویى کردى نه تنها در او جمع نشود که هیچ کس بدان توجهى هم نخواهد کرد و من قصد رسوایى و بدگویى حسین را نداشتم و در او مکانى براى عیب نیافتم، جز آنکه قصد داشتم نامه ‏اى تهدید آمیز برایش بنویسم و جهالتش را به او تفهیم کنم، سپس از این کار منصرف شدم.»

راوى گوید معاویه هیچ نامه ناراحت ‏کننده ‏اى براى امام حسین (علیه السلام) ننوشت، و از ارسالات سابق چیزى نکاست؛ عطایایى که سالانه به یک میلیون درهم مى ‏رسید و این به غیر از هدایا و متاعى بود که از همه جا براى آن حضرت ارسال مى‏ شد.[۲]

پی نوشت ها

[۱] . مراد مضمون مطالبى است که در سوره شریفه قریش آمده :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ لِإِیلافِ قُرَیْشٍ إِیلافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ‏» ، عرب گرسنه بود و غارتگر و چادرنشین که براى آب و علف خیمه‏ گاه خود عوض مى‏ کرد. در این سوره روى سخن با قریش است که اسلام در میان آنها نمودار شد و دشمنى و برابرى با آن از آنها آغاز شد، این است که نعمت پناهندگى کعبه به شما داده مى ‏شود که بجاى کوچ و پى آب و علف رفتن دیگران شما سفر بازرگانى نصیبتان شده است که از گرسنگى و بلاى عرب آسوده ‏اید و نیز به پاس ارزش این خانه کسى شما را غارت نمى ‏کند و آسوده ‏اید که مى ‏توانید به سفر روید و بجاى آن محرومیت هاى عرب شما از پرتو این خانه خوشى و آسایش دارید پس وظیفه شما پرستش پروردگار خانه است که از آن بهره‏ مند هستید که خوى عربى شما به شما حکم مى‏ کند پاس نعمت بدارید و مخالفت پیغمبر نکنید و خدا پرست شوید، این سوره را بعضى قریش نامیده‏ اند و بعضى ایلاف.(از تفسیر مرحوم عاملى)

[۲] . الاحتجاج؛ ترجمه جعفرى؛ ج‏۲؛ ص۹۳

منبع

ابو منصور طبرسى؛ ترجمه از بهزاد جعفرى؛ ‏الاحتجاج؛ ترجمه جعفرى؛ انتشارات اسلامیه‏؛ تهران؛ اول؛ ۱۳۸۱ ش‏.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *