هشام‌ بن عبدالمک، ‌دهمین خلیفۀ اموی- قسمت سوم

۱۴۰۰-۱۱-۱۶

425 بازدید

وفات

هشام بر اثر بیماری خناق دیفتری [۲۴۲][۲۴۳] در ششم ربیع‌الآخر ۱۲۵ در رُصافه – که جزو ولایت قنسرین و مجاور صحرا بود – درگذشت. [۲۴۴] [۲۴۵][۲۴۶][۲۴۷] [۲۴۸] [۲۴۹][۲۵۰] پسرش، مسلمه، بر او نماز گزارد [۲۵۱][۲۵۲] و او را در رُصافه به خاک سپرد. [۲۵۳][۲۵۴]

او هنگام فوت ۵۳ سال داشت. [۲۵۵][۲۵۶][۲۵۷][۲۵۸] مدت حکومت او ۱۹ سال و ۷ ماه و ۲۱ روز بود. [۲۵۹][۲۶۰][۲۶۱] [۲۶۲][۲۶۳][۲۶۴] هنگام درگذشت او، ولید ‌بن یزید حضور نداشت. وی به عیاض بن مسلم دستور داد همه خزاین را مُهر نهد تا جایی که حتی نتوانستند برای هشام کفنی بیابند.

از این رو، سه روز منتظر آمدن ولید شدند. [۲۶۵][۲۶۶] حتی گفته اند عیاض اجازه نداد از آب گرم خزانه برای غسل او استفاده کنند و ناگزیر از دیگران آب عاریه گرفتند. [۲۶۷][۲۶۸][۲۶۹] او همچنین به عباس بن ولید بن عبدالملک، پسرعموی خود، دستور داد تا در رصافه تمامی اموال هشام را مصادره کند. [۲۷۰]

خانواده و فرزندان

هشام سیزده یا چهارده فرزند از همسران و کنیزان خود داشت؛ ده یا یازده پسر و سه دختر، به نام های مسلمه، یزید، محمد، معاویه، عبدالرحمان، ولید، سلیمان، قریش، سعید، عبدالملک، عایشه، امّ‌ هشام، و امّ ‌سلمه. [۲۷۱][۲۷۲] [۲۷۳][۲۷۴] [۲۷۵][۲۷۶]

هشام تربیت فرزندانش را به محمد ‌بن مسلم بن شهاب زهری سپرد. [۲۷۷] در میان فرزندانش، معاویه و سلیمان و مسلمه و سعید در جنگهای بسیاری شرکت داشتند. [۲۷۸][۲۷۹][۲۸۰][۲۸۱][۲۸۲][۲۸۳]

معاویه در زمان حیات پدرش درگذشت. هشام قصد داشت او را جانشین خود سازد. [۲۸۴] فرزند این معاویه، عبدالرحمان، معروف به عبدالرحمان داخل، بنیانگذار حکومت امویان اندلس، از همه مشهورتر است. [۲۸۵] [۲۸۶][۲۸۷] [۲۸۸] [۲۸۹]

سلیمان در آغاز حکومت عباسیان، به فرمان ابوالعباس سفاح، کشته شد. [۲۹۰][۲۹۱][۲۹۲] مسلمه، کنیه اش اباشاکر، با ولید‌ بن یزید میانه خوبی داشت و حتی از پدرش می خواست با ولید به مدارا رفتار کند. به همین سبب، زمانی که ولید به خلافت رسید، اموال هشام، فرزندان و عمال و خادمان او را بررسی کرد، اما به اموال مسلمه کاری نداشت. [۲۹۳][۲۹۴]

ویژگی های ظاهری

از نظر ظاهری هشام نیکوروی بود و پوستی سفید مایل به زردی داشت [۲۹۵][۲۹۶] [۲۹۷] او چهارشانه، درشت خوی، سخت سر و خوش اندام بود و ریش خود را رنگ سیاه می کرد. [۲۹۸]

ویژگی های اخلاقی

هشام از نظر رفتار نزد مردم شام یکی از بهترین خلفای بنی امیه بود. گفته اند در میان خلفای بنی امیه هیچکس بزرگوارتر از او نبود [۲۹۹]. دوراندیشی و مردانگی‌اش در میان بنی امیه کم نظیر بود، [۳۰۰] اما به علویان سخت می گرفت و در هر فرصتی، آنان را از میان می برد، چنانکه با زید و یحیی چنین کرد.

همه سرزمین ها تحت فرمانروایی او بودند و از گوشه و کنار جهان برای وی جزیه می فرستادند. او هدایا را می پذیرفت و از آن خوشحال می شد. [۳۰۱] در حدود سال، ۱۱۲ جنید، با تقدیم هدایای گرانبها به خلیفه و همسرش، نظر ایشان را جلب کرد و بار دیگر حکومت خراسان را از آن خویش نمود. [۳۰۲]

گفته اند که هشام، خردمند بود و سیره پسندیده ای داشت. [۳۰۳] او مردی سیاستمدار بود. به گفته هیثم بن عدی، مدائنی و دیگران، سیاستمداران بنی امیه سه تن بودند که یکی از آنان هشام بود. [۳۰۴]

هشام همواره به ضعفا نزدیک بود و از آنان دلجویی می کرد و آماده شنیدن مظالم مردم بود و به آن رسیدگی می کرد. همواره در میان شهر می گشت و از مردم می پرسید که آیا به آنان ستم شده است.

همچنین تعدادی از بهترین مردم را معیّن کرده بود تا کارهای کارگزاران را به او گزارش دهند و به همین سبب اگر حادثه ای در مشرق یا مغرب جهان روی می داد، خبر آن در شام به او می رسید. [۳۰۵]

هشام در کار دولت، دقیق و در کار رعیت، مدیر بود. کارها را شخصاً به دست داشت و هیچ نکته ای از کار ممالک از او پنهان نبود. [۳۰۶] هشام بسیار عاقل و حلیم، [۳۰۷] اما بسیار بخیل بود و مال می اندوخت و کم می بخشید، [۳۰۸] ولی بعدها همه اموالش را ولید ‌بن یزید، با دست و دلبازی، بین مردم پخش کرد. [۳۰۹]

به نوشته جاحظ، هشام درهم بر درهم می افزود [۳۱۰] و هیچکدام از خلفای قبلی در بخل به او نمی رسیدند. [۳۱۱] در روزگار او، مردم نیز، طبق روش او، مال اندوختند و به همین سبب، بخشش کم شد و عطا نماند. [۳۱۲][۳۱۳]

او را بخیل، حسود، درشت خو، خشن، ستمگر، سخت دل، بی عاطفه و زبان دراز هم وصف کرده اند. هشام شرابخوار بود و در روزهای جمعه، بعد از نماز، شراب می نوشید و مجالس شراب ترتیب می داد. [۳۱۴]

علایق

هشام به اسب دلبسته بود و به مسابقه اسب دوانی اهمیت می داد و نخستین کسی بود که مسابقه اسب دوانی ترتیب داد که از اسب های او و دیگران، چهار هزار اسب در آن شرکت داشتند؛ چیزی که نه در جاهلیت سابقه داشت نه در اسلام. شاعران درباره اسب های او سخن گفته اند. [۳۱۵] وی به تجهیزات جنگی نیز توجه خاص داشت و پوشش و فرش و لوازم جنگ و زره جمع می کرد. [۳۱۶]

هشام علاقه بسیاری به ساختن عمارت و بنا، و توجه خاصی به آبادانی اراضی و تقویت مرزها داشت. پس از طاعون شام، رصافه را در مغرب رقه ساخت و تابستان ها در آنجا ساکن بود. [۳۱۷]

همچنین در رصافه دو قصر بنا کرد، و الهَنِی و المَرِی را حفر کرد و دیهی را، که به همین نام معروف است، احیا کرد و در آن واسط‌ الرَقَّه را پدید آورد. [۳۱۸]

در شهر داجون رمله، مناره ای برای مسجد جامع آن ساخت و ستون های آن را از رُخام – که مسیحیان در زیر خاک پنهان کرده بودند – ساخت. [۳۱۹] در شام، ربض را بنا کرد. به دستور او و به دست حسان بن ماهویه انطاکی، مثقب به صورت دژ درآمد. دژ قطرغاش را به دست عبدالعزیز‌ بن حیان انطاکی، قلعه موره را به دست مردی انطاکی و دژ بوقا از توابع انطاکیه. را نیز بنا کرد. [۳۲۰]

هشام به آبادانی اهمیت می داد. او قنات ها و برکه هایی در راه مکه ساخت و آثاری بر جای گذاشت که همه آنها را در زمان عباسیان، داود بن علی ویران کرد. [۳۲۱]

هشام همچنین به عامل خود در افریقیه نوشت که مسجد جامع قیروان را توسعه دهد و باغ کنار آن را – که متعلق به قومی از بنی فهر بود – بخرد و جزو مسجد کند. صنعت حریربافی و قطیفه در روزگار او پدید آمد و خز و لباس خز باب شد. [۳۲۲]

سفر حج

هشام یازده بار حج‌ گزارد. [۳۲۳] یک بار که عازم حج بود از ابوزناد، عبدالرحمان بن ذکوان خواست تا آداب حج را برایش بنویسد. ابوزناد چنین کرد. چون هشام وارد مدینه شد، ابوزناد از او خواست تا در اماکنی مخصوص ‌به امام علی (علیه السلام) لعنت فرستد. اما هشام از این کار ابا کرد و گفت که برای اعمال حج آمده است. [۳۲۴][۳۲۵][۳۲۶][۳۲۷]

هشام پیش از این که به خلافت برسد، قبایی سبز به تن داشت. عقال بن شبه گفته است که چون مرا به امارت خراسان فرستاد، همان قبا بر تنش بود و می گفت من قبایی جز این ندارم و از این اموال حفاظت می کنم، چون از شماست. [۳۲۸][۳۲۹]

مجالس مباحثه

هشام مجالسی تشکیل می داد که بعضی از محدثان، چون محمد ‌بن شهاب زمری و ابوزناد، در آن شرکت می کردند. [۳۳۰] [۳۳۱] گاهی نیز مناظره های دینی برپا می کرد، مانند مناظره غیلان دمشقی با میمون بن مهران. گفته شده است چون غیلان نتوانست به میمون پاسخ مسئله ای را بگوید، به دستور هشام، دو دست و پایش را قطع کردند.[۳۳۲]

بنا بر نقلی دیگر، چون غیلان قدری مذهب بود، هشام چنین دستوری داد. [۳۳۳] گاهی نیز در مجالس به طعن ولیعهد خود، ولید‌ بن یزید، می پرداخت. [۳۳۴][۳۳۵][۳۳۶]

هشام همچنین در دیدار با پدر خلفای عباسی، محمد ‌بن علی بن عبدالله بن ‌عباس، که پیر و نابینا شده بود، او را استهزا کرد. محمد بن علی – که همراه دو فرزندش، ابوالعباس سفاح و منصور دوانیقی، به آنجا رفته بود – حتی اجازه نشستن نیافت.

هشام نیاز او را پرسید و چون محمد ‌بن علی از سنگینی قرض و عیالواری شکایت کرد، هشام با لحنی تند او را رد کرد و گفت: «از یک طرف نیاز خود را مطرح و از طرف دیگر برای به دست آوردن خلافت قیام می کنید؟» هشام به اطرافیانش گفت که این پیرمرد گمان می کند خلافت از آن یکی از دو پسرش است و محمد‌ بن علی گفت: «به خدا، علیرغم نظر تو، چنین چیزی را می بینم». [۳۳۷][۳۳۸] [۳۳۹]

بعد از مرگ هشام

بعد از مرگ هشام، میان بنی امیه در شام، نزاع های خونینی درگرفت و آشفتگی هایی در عراق و خراسان پدید آمد و اوضاع را برای تشدید فعالیت داعیان بنی عباس به خوبی فراهم کرد و خلافت بنی امیه به سراشیب سقوط افتاد.

پس از رسیدن بنی عباس به حکومت، عبدالله‌ بن علی، عموی ابوالعباس سفاح، دستور داد تا گور خلفای اموی را بشکافند. بقایای جنازه هشام را – که به سبب مجاورت با نمک تقریباً سالم مانده بود – از قبر خارج‌کردند و تازیانه زدند و سپس او را به دار آویختند و در آتش سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند. شبیه به کاری که به دستور هشام با پیکر زید بن علی‌ بن الحسین (علیه السلام) کرده بودند. [۳۴۰] [۳۴۱] [۳۴۲][۳۴۳][۳۴۴][۳۴۵]

پی نوشت ها

۲۴۲. طبری، تاریخ، ج۷، ص‌۲۰۱، بیروت.

۲۴۳. طبری، تاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۱، بیروت.

۲۴۴. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۸، ص‌۳۶۸، چاپ زکار.

۲۴۵. ابن ‌قتیبه، المعارف، ج۱، ص‌۳۶۵، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.

۲۴۶. ۲۰۷، طبری، ج‌۷، ص‌۲۰۰، تاریخ، بیروت.

۲۴۷. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۲۴۸. مسعودی، التنبیه و الاشراف،ص۲۷۹.

۲۴۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۲۲۶۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۵۰. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۲۵۱. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۱، بیروت.

۲۵۲. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۳۲، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۲۵۳. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۰، بیروت.

۲۵۴. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۲، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۵۵. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۳۲، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۲۵۶. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۰، بیروت.

۲۵۷. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۲۵۸. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۱، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۵۹. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۰، بیروت.

۲۶۰. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۱، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۶۱. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۳۲، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۲۶۲. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۸، ص‌۳۶۹، چاپ زکار.

۲۶۳. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۲۶۴. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۲۶۵. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۸، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۲۶۶. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۵۲۶۷، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۶۷. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۸، بیروت.

۲۶۸. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۱۵، بیروت.

۲۶۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۱، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۷۰. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۹، ص‌۱۴۳، چاپ زکار.

۲۷۱. مصعب ‌بن عبدالله زبیری، کتاب نسب قریش، ج۱، ص‌۱۶۷۱۶۸، چاپ الیفی بروفنیسال، قاهره ۱۹۵۳.

۲۷۲. ابن ‌قتیبه، المعارف، ج۱، ص‌۳۶۵، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.

۲۷۳. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۸، ص‌۳۶۷-۳۶۸، چاپ زکار.

۲۷۴. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۹، ص‌۲۹، چاپ زکار.

۲۷۵. ابن ‌حبیب، المحبر، ج۱، ص‌۵۹، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۱/ ۱۹۴۲.

۲۷۶. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۸، بیروت.

۲۷۷. ابن ‌کثیر، البدایه و النهایه، ج‌۹، ص‌۳۴۲، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸.

۲۷۸. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۲۵، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۲۷۹. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۸ـ۳۲۹، بیروت.

۲۸۰. طبری، تاریخ، ج۷، ص‌۲۳۰ـ۲۳۱، بیروت.

۲۸۱. طبری، تاریخ، ج۷، ص۹۹، بیروت.

۲۸۲. طبری، تاریخ، ج۷، ص۱۰۹، بیروت.

۲۸۳. طبری، تاریخ، ج۷، ص۱۶۰، بیروت.

۲۸۴. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۷، بیروت.

۲۸۵. اخبار الدوله العباسیه، ص‌۵۳، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت ۱۹۷۱.

۲۸۶. مصعب ‌بن عبدالله زبیری، کتاب نسب قریش، ج۱، ص‌۱۶۸، چاپ الیفی بروفنیسال، قاهره ۱۹۵۳.

۲۸۷. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۷، بیروت.

۲۸۸. محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ج‌۶، ص‌۸۸.

۲۸۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۴۹۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۹۰. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۵۸، بیروت.

۲۹۱. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۴۲۹، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۹۲. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج‌۳، ص‌۱۶۵، المسمی دیوان المبتدا و الخبر، بیروت ۱۳۹۱/ ۱۹۷۱.

۲۹۳. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج‌۳، ص‌۱۲۹، المسمی دیوان المبتدا و الخبر، بیروت ۱۳۹۱/ ۱۹۷۱.

۲۹۴. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۷، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۲۹۵. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۱، ص‌۲۷۹.

۲۹۶. ابن ‌کثیر، البدایه و النهایه، ج‌۹، ص‌۳۵۲، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸.

۲۹۷. مسعودی، مجمل التواریخ و القصص، ص‌۳۱۰، چاپ ملک‌الشعراء بهار.

۲۹۸. مسعودی، مجمل التواریخ و القصص، ص‌۳۱۰، چاپ ملک‌الشعراء بهار.

۲۹۹. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۳۰۰. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۸، بیروت.

۳۰۱. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۵، بیروت.

۳۰۲. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۶ـ ۳۱۷، بیروت.

۳۰۳. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۳۰۴. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۷، بیروت.

۳۰۵. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص‌۱۰۷۱۰۸، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۳۰۶. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۱، ص‌۲۷۹.

۳۰۷. محمد بن علی‌ ابن‌ طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ج۱، ص‌۱۳۲، بیروت، دارصادر.

۳۰۸. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۳۰۹. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۱۷، بیروت.

۳۱۰. عمرو بن بحر جاحظ، البخلاء، ص‌۱۵، قاهره ۱۹۶۳.

۳۱۱. محمد بن علی‌ ابن‌ طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ج۱، ص‌۱۳۲، بیروت، دارصادر.

۳۱۲. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۲، بیروت.

۳۱۳. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۸، بیروت.

۳۱۴. التاج‌ فی اخلاق الملوک، منسوب به جاحظ،ج‌۲، ص‌۲۹۵، قاهره ۱۹۱۴.

۳۱۵. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۳۱۶. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۳۱۷. ذیل «رصافه»، یاقوت حموی، معجم البلدان.

۳۱۸. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص‌۱۸۰، چاپ فؤاد سزگین، ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.

۳۱۹. محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ص‌۱۶۵.

۳۲۰. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص‌۱۶۷، چاپ فؤاد سزگین، ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.

۳۲۱. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۳۲۲. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۳۲۳. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۳۲۴. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۳۶، بیروت.

۳۲۵. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۳۰۱۳۱، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۳۲۶. ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج‌۳، ص‌۲۶۲۷، چاپ ابوالقاسم امامی.

۳۲۷. ابن ‌جوزی، المنتظم فی‌التاریخ الملوک والامم، ج‌۷، ص‌۱۱۲، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.

۳۲۸. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۱، بیروت.

۳۲۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۱، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۳۳۰. ابن‌ عبّدربه، العقد الفرید، ج‌۵، ص‌۱۸۸، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.

۳۳۱. ابن‌ عبّدربه، العقد الفرید، ج۱، ص‌۴۵، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.

۳۳۲. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۳، بیروت.

۳۳۳. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، ج۱، ص‌۲۵۶، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران ۱۳۶۲ش.

۳۳۴. ابوالفرج ‌اصفهانی، الاغانی، ج‌۷، ص‌۴ـ۵، قاهره، دارالکتب ۱۹۲۷ـ ۱۹۷۰.

۳۳۵. ابن‌ عبّدربه، العقد الفرید، ج‌۴، ص‌۹۵، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.

۳۳۶. ابن‌ عبّدربه، العقد الفرید، ج‌۵، ص‌۱۸۳، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.

۳۳۷. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۱۰، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۳۳۸. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص‌۳۲۲، بیروت.

۳۳۹. محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ج‌۶، ص‌۵۸.

۳۴۰. ابن‌ سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج‌۵، ص‌۳۲۶.

۳۴۱. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۲، ص‌۵۳۷، چاپ زکار.

۳۴۲. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۵۶ـ ۳۵۷، بیروت.

۳۴۳. طبری، تاریخ، ج‌۱۱، ص‌۶۴۴، بیروت.

۳۴۴. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص‌۲۰۷ـ۲۰۸، بیروت.

۳۴۵. مسعودی، مروج الذهب، ج‌۴، ص‌۴۴، بیروت.

منبع: دانشنامه جهان اسلام؛ موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی؛ برگرفته از مقاله «هشام بن عبدالملک».

ویکی فقه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *