- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : محقق شماره 1
- 0 نظر
مقدمه
دیدگاه ها و نظرات تربیتی هر فیلسوف، اگرچه ممکن است بطور واضح در نظریات تربیتی او بیان نگردند، اما اساس آن را تشکیل میدهند. از جمله نظام های فلسفی ای که میتوان با بررسی و جستجو در آن به استخراج نظریات تربیتی پرداخت، نظام فلسفی صدرالمتألهین است.
از آنجا که موضوع اصلی هر نظام تربیتی انسان است. در مبانی فلسفی تعلیم و تربیت نظام صدرایی نیز به انسان با رویکردی وجودی نگریسته شده و از آن به «حکمت» تعبیر شده است. نظام تعلیم و تربیت از نگاه صدرالمتألهین نظام جامع و کاملی است که تمام قوای انسان را در بر میگیرد.
در این نظام تنها به پرورش بعد روحانی و نفسانی زندگی انسان توجه نشده است، بلکه زندگی اجتماعی و دنیوی و تمام شئونات آن نیز پسندیده است و باید مورد توجه قرار گیرد. همچنین در این نظام، انسان براساس حرکت جوهری، تحول جوهری و گوهری دارد و برنامه های تربیتی نیز باید بگونه یی باشد که تمام وجود او را متحول سازد.
در پژوهش حاضر برآنیم که با بررسی فلسفه ی ملاصدرا، به مهمترین مبانی فلسفی نظام تعلیم و تربیت وی پی ببریم و به استخراج نظریات تربیتی او بپردازیم.
۱- مبانی هستی شناختی صیرورت انسان
انسان موضوع اصلی دانش تعلیم و تربیت است، زیرا قابلیت رشد علمی و تکامل رفتاری دارد. اما تعلیم و تربیت انسان و نظام آن برای ملاصدرا، بسیار عمیقتر و پیچیده تر از یک سلسله مبانی آموزشی و راهکارهای پرورشی در عالم دنیوی است. نظام تعلیم و تربیت در اندیشه ملاصدرا اهداف بسیار متعالی را دنبال میکند که این اهداف بسیار فراتر از دستاوردهای دنیوی است.
مبانی فکری- فلسفی ملاصدرا، برای ما کاملاً روشن میسازد که یک مکتب تعلیمی و تربیتی، هنگامی جامع و کامل است که چه بلحاظ مبانی آموزشی و تعلیماتی و چه بلحاظ راهبردهای تربیتی و پرورشی، سعادت و رضایت خاطر انسان را نه فقط در دنیا که در عوالم پس از مرگ نیز فراهم آورد. ملاصدرا، هنگامی که در نظام فلسفی خویش، «حکمت» را مورد بحث قرار میدهد و به تبیین آن میپردازد، به چنین نظام تعلیمی و تربیتی با ویژگی های فوق نظر دارد.
از این رو، برای دست یافتن به مبانی تعلیم و تربیت در حکمت متعالیه، نخست باید انسان را از لحاظ وجودی بشناسیم؛ به عبارت دیگر برای تبیین و تحلیل مبانی فلسفی تعلیم و تربیت، باید به انسان با رویکرد وجودی نگاه کنیم.
«حکمت» در نگاه ملاصدرا یک نظام تعلیمی و تربیتی برای انسان میباشد که هم شامل آموزش و هم شامل پرورش است. ملاصدرا در کتاب المظاهر الالهیه مراد از «حکمت» را آنگونه وجود شناسی انسان میداند که زمینه و استعداد و تعالی نفس را به غایت قصوری فراهم میکند: «المراد من الحکمه، التی تستعد النفس بها للارتقاء الی الملأ الاعلی و الغایه القصوی …»(۳)
حکمت در زبان عربی به معنای اتقان در عمل و بازداشتن از کجروی است و در اصصلاح، به دانش خاص فلسفه گفته میشود. با این اعتبار، در حکمت دو عنصر علم و عمل( پندار و کردار ) نهفته است؛ علم برای عمل و زندگانی انسانی و عمل برای صیقل دادن دل و جان و شناخت بهتر خود و جهان و آفریدگار آن: اینجاست که تفکر فلسفی ملاصدرا، با تعلیم و تربیت مرتبط میشود، زیرا در حکمت هم آموزش فکری و هم پرورش روح و نفس انسان ملحوظ است.
حکمت اصولاً از سنخ علم صرف نیست و از نوع دانستی صرف محسوب نمیشود، بلکه نوعی تمرین و ممارست است که با تقوا و تزکیه و سلوک زمانمند حاصل میگردد، زیرا ریشه حکمت از «حکم» به معنای منع است.(۴) و از این جهت «حکم» گفته میشود که حکیم را از هر زشتی و ظلمی منع میکند. ملاصدرا «حکمت» را وجود شناسی شدن انسان و رفتن او به سوی کمال میداند.
در واقع در حکمت است، که وجودشناسی انسان رقم میخورد و معتقد است که هر کس خواهان حکمت است باید برای خویشتن و در خویشتن خویش، دست به آفرینش بزند و خویشتن وجود خود را با دست خود رقم زند و فطرت ثانیه را در نفس خود ایجاد کند: «من اراد الحکمه فلیستحدث لنفسه فطره ثانیه.»(۵) این فطرت ثانوی باید در راستای فطرت اولیه یی باشد که بحسب قضای علم الهی تحقق یافته است.
کما أن العقل الاول مشتمل علی جمیع ما صدرمنه، من الخیرات و الوجودات و الصور و الهیات بحسب الفطره الاولی، فهکذا العقل الذی وقع ما بازائه، بل یکون عینه بوجه، للفطره الثانیه الوجودیه، المطابقه للفطره الاولی العلمیه القضائیه.(۶)
یعنی همان نحوه وجود انسانی که با فطرت الهی مطابق است. بر این اساس، انسان به اذن الهی، یک ویژگی منحصر بفرد دارد و آن این است که میتواند با اراده ی خویش و به اختیار و انتخاب خود، در خویش تصرف کند و خود را بلحاظ وجودی بازآفرینی نماید.
بر این اساس، یک نظام تعلیمی و تربیتی با یک مکتب آموزشی و پرورشی، نباید ذهن انسان را به مثابه ی انباری تلقی کند و آن را فقط از معلومات ذهنی انباشته سازد، بلکه باید انسان را موجودی خاق بداند که پیش از هر چیز میتواند تمام وجود خود را متحول سازد و در خود دست به خلاقیت بزند و بتعبیر دیگر، خود را بازآفرینی کند.
بنابراین، یک نظام تعلیمی و تربیتی، باید به گونهیی باشد که این امکان را برای انسان فراهم آورد، تا نگاه او به خود، عالم و آدم، زندگی، اهداف و ارزش ها، مرحله به مرحله، نو و متعالی گردد و در نتیجه انسان در هر مرحله، در خود، احساس شخصیت عالیتر و متعالیتری نماید.
انسان در این گونه وجود شناسی، از پوسته ی عقل گذشته به لب آن دست مییابد. ملاصدرا انسان را اولوالالباب بشمار میآورد که ویژگی آن «تذکر و به ذکر رسیدن» است. انسان در مقام ذکر و تذکر و در مقام دانستن صرف به سر نمیبرد؛ بلکه در تذکر معجونی از معرفت، وجد، اراده، انتخاب، تصمیم گیری و عمل وجود دارد که انسان را به حقیقت واصل میکند، نه اینکه فقط تصویری معنایی و مفهومی از حقیقت در ذهن و عقل او ترسیم کند.(۷)
در حکمت، انسان به خودشناسی و علم بر توانایی ها و نیروهای درون که میتواند یاریگر وی در طی طریق و سپری نمودن مسیر سعادت باشد، آگاهی مییابد: «[یحصل بها] معرفه النفس و قوتیها و مراتبها».(۸)
در سایه ی حکمت و معرفت حقیقی، انسان از حبس ماده و تعلیقات مادی رها میگردد و به قرب رحمان مفتخر میشود: «[یحصل منها] متخلصا عن سجن الحدثان و الخسران الی جنه السعاده و مجاوره الرحمان».(۹)
به واسطه ی حکمت، معرفت ذوات روحانی حاصل میآید که میتواند واسطه یی برای شناخت خداوند باشد: «و یحصل بها معرفه الکلمات النوریه والذوات الروحانیه و الشعله الملکوتیه، التی هی سبب معرفه الرحمان».(۱۰)
صدرالمتألهین، حکمت را معرفت ذات حق تعالی و معرفت به صفات و افعال و اینکه چگونه موجودات از وی صادر شدهاند و به وی بازگشت میکنند همچنین حکمت به معارفی مانند: معرفت نفس و قوا و مراتب آن، معرفت عقل هیولانی، معرفت به چگونگی سعادت و شقاوت، معرفت به مقدماتی که موصل انسان در صعود از حضیض اسفل به ذروه عالین میباشد، میداند که این با آنچه به عنوان قیل و قال وبحث و استدلال خشک در نزد متفلسفین مطرح میشود، متفاوت است:
ان الحکمه التی هی معرفه ذات الحق الاول و مرتبه وجوده، و معرفه صفاته و افعاله و انها کیف صدر منه الموجودات فی البدء و العود، و معرفه النفس و قوتیها و مراتبها، و معرفه العقل الهیولانی- التی هی مجمع البحرین و ملتقی الاقلیمین- و کیفیه حال السعاده و الشقاوه و معرفه النفس، الموصوله الی الصعود من حضیض السافلین الی ذروه العالین، التی هی مرقاه لمعاینه الجمال الاحدی و الفوز بالشهود السرمدی… .(۱۱)
در مسیر سلوک و کسب حکمت، علم مکاشفه و باطن، نصیب انسان میشود و آن چیزی است که غایت علوم میباشد و همان معرفتی است که به آن علم صدیقین و مقربین گفته میشود و آن عبارت است از نوری که قلب را در خود میگیرد، او را تطهیر میکند و از صفات مذمومه مبرا مینماید.
بواسطه ی این نور، اموری که قبلاً نامی از آنها شنیده، برایش مکشوف میشود و موضوعاتی که قبلاً بصورت موهومی و غیر واضح آنها را پذیرفته، وضوح کامل مییابد، تا جایی که به خداوند معرفت حاصل میکند و به صفات تامه، افعال باری، فلسفه ی آفرینش دنیا و آخرت آگاهی مییابد و به اشکال مختلف حیله های شیطانی و وساوس اهریمنی، چگونگی وحی و نزول فرشتگان بر انبیا و چگونگی وصول وحی بر ایشان آگاه میشود و به ملکوت آسمان و زمین، بهشت و دوزخ، عذاب قبر، صراط، میزان و حساب، معرفت حاصل میکند:
فیتضح له ذلک حتی تحصل له المعرفه الحقیقیه بذات الله تعالی، و بصفاته التامات، و بافعاله، و بحکمته فی الخلق الدنیا و الاخره، و وجه ترتیب الاخره علی الدنیا، و المعرفه بمعنی النبوه و النبی، و معنی الوحی، و معنی لفظ الملائکه و الشیاطین، و کیفیه معاداه الشیطان للانسان … .(۱۲)
بنابراین، میتوان گفت که حکمت انسان را به غایت وجودی خویش میرساند و تمامی ساحتهای وجودی او را متأثر میسازد. حکمت، در راستای ژرف نگری حاصل میآید، بنابراین تعمیق درون، شخص حکیم را معطوف به عیوب و نواقص خویش مینماید، به گونهیی که سعی و تلاش و اهتمام خویش را مصروف خویشتن خویش میکند و به احوال قلب و باطن خویش میپردازد و در رفع رذایل باطنی و درونی میکوشد و دل خویش را را از تاریکی ها و کدورت ها و گناهان پیدا و پنهان میپالاید و تزکیه و تهذیب خویش را در مسیر تجرید خویش و احراز مراتب عالیتر، از اهم امور قرار میدهد و بدین وسیله، معرفت طریق آخرت و راه حق و مسیر تقدس را میپوید.
پس در اینجا نحوه یی از وجود شناسی معطوف به اراده، انتخاب و تصمیم گیری جریان پیدا میکند که میتوان از آن به وجودشناسی انسی و انفسی تعبیر کرد. روش شناسی این وجودشناسی نیز، روش «معرفه النفس»- رکن اساسی در تربیت اسلامی- است.
معرفت نفس یکی از مهمترین شناختها و معرفتهایی است که از اساسیترین و مبناییترین شرایط رسیدن به حکمت میباشد. آن کس که حقیقت و گوهر خویش را نشناخته و بر نیروها و توانایی ها و توانمندی های خویش واقف نباشد و نداند که چه گوهری را با کدام قابلیت ها در درون خود دارد، بطریق اولی نخواهد توانست از نیروها و قوای درونی خویش بهره ببرد و استفاده شایسته کند و کسی که نتواند از تمامی مراتب وجودی خویش، در راه کسب کمالات بهره ببرد، هرگز به حکمت که «خیر کثیر» است دسترسی پیدا نخواهد کرد.
بنابراین، حکمت نحوه یی از زندگی است و وجودشناسی در حکمت الهی، انضمامی است، نه انتزاعی و مفهومی صرف. اساساً در حکمت، وجودشناسی و خودشناسی به خودکاوی درونی و تعمقات نفسانی معطوف میشود، بنابراین حکمت، انسان را به شدن و تحول و ارتقای وجودی وا میدارد. حتی حکمت میتواند فلسفه ی وجودی انسان و تمامی رنجها و تلاشهایش را معنی کند.
برای حکیم، وصول به خیر کثیر، بعد از ریاضات نفسانی که متحمل گردیده، از چشمان عقلش، ضعف بصر و پرده ها و تاریکی را زایل میکند و او میتواند در پرتو آن، حقیقت آیات قرآنی را مشاهده کند و از انوار آن، دل خویش را نورانی نماید، بنابراین به نور قرآن، تمامی مقامات و مراتب و احوال اخروی، احکام ایمانی، علوم الهی و تمامی شئون و آداب و حدود شرعی را مشاهده میکند و به جمیع مقامات دنیوی، احوال اخروی، احکام ایمانی، علوم الهی، آداب خلقی و سیاسات و حدود شرعی آگاه میگردد و این همان حکمت بی پایان و خیر کثیر و فوز کبیر و فضل عظیم است:
حتی زالت عن عیون عقولهم و بصائرهم العمش و الغشاوه و الأفه، حتی امکنهم ان یلحظواالایات القرآنیه و یستضیئوا بانوارها، فیروا بنور القرآن جمیع المقامات الدینیه، و الاحوال الاخرویه و الاحکام الایمانیه، و العلوم الالهیه و الآداب الخلقیه، و السیاسات و الحدود الشرعیه… و هی الخیر الکثیر، و الفوز الکبیر و الفضل العظیم.(۱۳)
بنابراین، در رویکرد وجودی به انسان یا بعبارت دیگر در حکمت، تنها حصول سلسله یی از مفاهیم انتزاعی و ذهنی هدف نیست، بلکه رخداد یک واقعه وجودی در انسان است که همه عرصه های درون آدمی را اعم از ذهن، عقل، قلب و اراده او در بر میگیرد. بنابراین، نظام تعلیم و تربیت از دیدگاه ملاصدرا نظامی است که آموزش وپرورش با هم و توأمان و هر کدام زمینه ساز و مکمل دیگری باشد.
۲- «النفس فی وحدتها کل القوا»
یکی دیگر از اصول بنیادین در تعلیم و تربیت اصل «النفس فی وحدتها کل القوا» میباشد. که یکی از نتایج وجودشناسی انسان است.
ملاصدرا معتقد است که چون نفس از سنخ ملکوت است، از این رو دارای وحدتی بنام وحدت جمعیه است؛ یعنی وحدتی که در عین وحدت و بساطت، جامع جمیع مقامات و مراتب جمادی، نباتیف حیوانی و عقلانی است. پس نفس انسان در مرتبه ذات، هم عاقل، هم متخیل و هم حساس است: «ان النفس الانسانیه لکونها من سنخ الملکوت فلها وحده جمیعه هی ظل للوحده الالهیه فهی بذاتها عاقله و متخیله و حساسه و منمیه و محرکه و طبیعه ساریه فی الجسم .»(۱۴)
نفس، گاهی از مقام و مرتبه ی رفیع خویش به درجه و مرتبه ی حواس ظاهری تنزل میکنند و گاه تا عالم علوی و نشئه عقلانی صعود مینماید. نفس، هم محسوسات این عالم، هم وهمیات، هم متخیلات و هم معقولات را ادراک میکند:
ان الانسان له هویه واحده ذات نشآت و مقامات، و یبتدیء وجوده اولاً من ادنی المنازل و یرتفع قلیلاً قلیلاً الی درجه العقل و المعقول، کما اشاره الیه سبحانه: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکورا».(۱۵)
این بخاطر جوهر قدسی و تجرد نفس و جامعیت آن است که بتنهایی حاصل جمیع مراتب انسانی و مقامات حیوانی و نباتی میباشد. در واقع این نفس است که با مراجعه به خویش و منشأ اصلی خود که همان نیروی عقلانی است، در عین اینکه متضمن قوای حیوانی است، از مرتبه ی حس تا تخیل را نیز شامل میشود. بهمین سبب است که در مرتبه ی لمس، عین عضو لامسه و در مرتبه ی وهم، عین قوه واهمه است و در عین حال میتواند با هر یک از عقول اعم از عقل بالملکه یا فعال و عقول دیگر متحد گردد:
فهی بذاتها قوه عاقله اذا رجعت الی موطنها الاصلی. و هی متضمنه ایضا لقوه حیوانیه علی مراتبها من حد التخیل الی حد الاحساس اللمسی، و هو آخر مرتبه الحیوانیه فی السفاله. و هی ایضاً ذات قوه نباتیه علی مراتبها التی ادناها الغاذیه و اعلاها المولده. و هی ایضاً ذات قوه محرکه طبیعیه قائمه بالبدن… .(۱۶)
ادامه دارد…