قطره ای از دریای معجزات و کرامات امام رضا (ع)

قطره ای از دریای معجزات و کرامات امام رضا (ع)

اشتراک‌گذاری در ایتا اشتراک‌گذاری در بله اشتراک‌گذاری در سروش کپی کردن لینک

کرامات امام رضا (ع)، در تاریخ مشهور است و حکایات فراوانی درباره آن نقل شده است. گرچه مقام و حقیقت نورانی آن حضرت، بسیار بالاتر از این کرامات ظاهری است اما مرور برخی از کرامات امام رضا (ع) برای درک گوشه ای از مقام و منزلت ایشان خالی از لطف نیست. در ادامه به برخی از کرامات امام رضا (ع) اشاره می کنیم.

امام رضا (ع) و تسخیر باد

یکی از کرامات امام رضا (ع) تسخیر باد برای ایشان بود. ابن طلحه در کتاب خود نقل می کند چون مأمون امام را به ولایتعهدی برگزید و خلافت پس از خود را به آن حضرت واگذارد، اطرافیان مأمون از این عمل ناخشنود گشتند و ترسیدند که خلافت از خاندان عباس بیرون شود و به بنى فاطمه برسد. از این رو نسبت به امام رضا (ع) بسیار بدبین گشتند.

در آن هنگام عادت چنان بود که هرگاه حضرت رضا (ع) بر مأمون وارد مى شد از اطرافیان مأمون، هر که داخل تالار بود پرده بر مى گرفتند[۱] و به حضرت سلام مى دادند  تا امام (ع) وارد شود، امّا چون نفرت آنان نسبت به آن حضرت بالا گرفت، به یکدیگر سفارش کردند و گفتند: هر وقت امام رضا (ع) آمد و خواست بر خلیفه وارد شود، رو برگردانید و پرده را برنگیرید.

همگان در این باره هم پیمان شدند اما در روزى که امام رضا (ع) به مجلس خلیفه وارد شد، آنان بى اختیار سلام دادند و پرده را برگرفتند. پس از آن، یکدیگر را ملامت کردند که چرا بر خلاف توافقى که کرده بودند، عمل کردند. گفتند: بار دیگر که حضرت بیاید، پرده را برنمیداریم. چند روز بعد که امام (ع) به مجلس آمد، از جا بلند شدند، سلام دادند ولى این بار، ایستادند و پرده را برنداشتند.

در این هنگام، خداوند تند بادى را فرستاد که به پرده وزید و بیشتر از هر روز آن را بلند کرد و پس از ورود امام (ع) از وزیدن ایستاد و پرده به حال اول برگشت و وقتی امام خواست از مجلس بیرون رود نیز دوباره وزدیدن گرفت و پرده را بلند کرد، امام (ع) که بیرون شد، باز ایستاد دوباره پرده به جاى خود برگشت.

پس از رفتن امام (ع)، مخالفان رو به یکدیگر کردند و گفتند: دیدید چه شد؟ گفتند: آرى. آنگاه به یکدیگر گفتند: دوستان! این مرد در نزد خدا مقامى والا دارد و خداوند را به او عنایتى است. مگر ندیدید که وقتی شما پرده را برنگرفتید، خداوند باد را فرستاد و براى برگرفتن پرده، باد را مسخّر او کرد، همچنان که براى سلیمان (ع) مسخر کرده بود.[۲] بنابراین یکی از کرامات امام رضا (ع) -مانند حضرت سلیمان (ع)- تسخیر باد بود.

حکایت زینب دروغگو

از دیگر کرامات امام رضا (ع)، کرنش درندگان و حیوانات وحشی در برابر آن حضرت است. نقل شده است زنى به نام زینب مدعى شد که از دودمان حضرت فاطمه (س) است و به مردم خراسان به خاطر نسبش، فخر فروشى مى کرد. امام رضا (ع) جریان را شنید و او را به نزد خود طلبید و نسبت او را رد کرد و فرمود: این زن دروغ مى گوید.

آن زن (جسارت ورزید) و نسبت سفاهت به حضرت داد و گفت: همانطور که نسب مرا رد کردى، من هم در نسبت شما ایراد دارم. امام (ع)  را غیرت علوى تکان داد و موضوع را به حاکم خراسان ارجاع فرمود – حاکم خراسان جاى وسیعى داشت به نام ««برکه السباع»» که در آنجا درندگان را به زنجیر بسته بودند و براى مجازات مفسدان نگهدارى مى کردند.

امام رضا (ع) آن زن را نزد حاکم خراسان آورد و فرمود: این زن بر على و فاطمه (ع) دروغ بسته است، از نسل ایشان نیست (لیکن خود را به ایشان منسوب میدارد)، اگر کسى واقعا پاره تن فاطمه و على (ع) باشد، گوشتش بر درندگان حرام است، این زن را به «برکه السباع بیندازید، اگر راست گفته باشد درندگان به او نزدیک نخواهند شد و اگر دروغ گفته باشد او را مى درند.»

وقتى زن این سخن را از امام (ع) شنید، گفت: تو خود اگر راست مى گویى که به تو نزدیک نمى شوند و تو را نمى درند به آن جا وارد شو! امام (ع) بى آنکه چیزى در پاسخ آن زن بگوید از جاى خود برخاست حاکم گفت: به کجا مى روید؟ فرمود به «برکه السّباع»، به خدا سوگند که باید وارد آنجا شوم، حاکم و مردم و اطرافیان حاکم برخاستند و آمدند و در «برکه السّباع» را باز کردند.

امام رضا (ع) به آن جایگاه وارد شد در حالى که مردم از بالاى برکه، نگاه مى کردند، همین که امام میان درندگان قرار گرفت همگى روى دمها بر زمین نشستند، امام (ع) به سمت یکى یکى آنها مى آمد و به سر و صورت و پشت آنها دست مى کشید و آن درنده کرنش مى کرد تا همگى را دست کشید، سپس در مقابل چشم ناظران بیرون آمد. بعد به حاکم گفت: اکنون این زن را که بر على و فاطمه (ع) دروغ بسته است، وارد «برکه السّباع» کن تا مطلب روشن شود.

آن زن خوددارى کرد ولى حاکم او را مجبور کرد و به مأمورانش دستور داد تا او را در برکه انداختند. به مجرد این که درندگان او را دیدند به سمت او جستند و او را دریدند. نام آن زن در خراسان، به زینب دروغگو مشهور شد و داستانش در آن دیار بر سر زبان ها افتاد.[۳] بدون شک این کرامت از کرامات امام رضا (ع)، حاکی از قدرت تکوینی امام در تسخیر و کرنش حیوانات است و در منابع تاریخی و حدیثی این معجزه از سایر ائمه (ع) نیز گزارش شده است.

ذکر خدا در رحم مادر، از کرامات امام رضا (ع)

یکی دیگر از کرامات امام رضا (ع)، سخن گرفتن در رحم مادر است. على بن میثم از قول پدرش روایت کرده، مى گوید: شنیدم مادرم مى گفت: من از نجمه مادر حضرت رضا (ع) شنیدم که مى فرمود: وقتى که به فرزندم حامله بودم، احساس سنگینى حمل را نمى کردم و در خواب، صداى تسبیح، تهلیل و تحمید را از شکمم مى شنیدم که باعث ترس و بیم من مى شد. وقتى که از خواب بیدار مى شدم چیزى نمى شنیدم.

هنگامى که وضع حمل کردم، نوزاد دست بر زمین و سر به طرف آسمان بلند کرد و چنان لبهایش را حرکت مى داد که گویا حرف مى زد. در این بین پدرش موسى بن جعفر (ع) وارد شد، فرمود: اى نجمه! گوارا باد بر تو کرامت پروردگارت![۴]

کرامات امام رضا (ع) در آگاهی از امور پنهانی و آینده

یکی از کرامات امام رضا (ع)، اخبار از امور پنهانی و مربوط به آینده است. در این مورد حکایات بسیاری از امام هشتم (ع) نقل شده است:

۱. پاسخ به سوالات نپرسیده

حمیرى به نقل از جعفر بن محمّد بن یونس نقل کرده مى گوید: مردى نامه اى خدمت امام رضا (ع) نوشت و از آن حضرت مسائلى را پرسید لیکن فراموش کرد مسأله پوشیدن لباس نیمه ابریشمى توسط مُحْرِم و موضوع اسلحه رسول خدا (ص) را که قصد پرسیدنشان را داشت در نامه بنویسد. از این رو افسوس میخورد که چرا ننوشتم!

وقتى که پاسخ مسائل آمد آن حضرت، نوشته بود: اشکالى بر احرام در جامه نیمه ابریشمى نیست و بدان که اسلحه رسول خدا (ص) در نزد ما نظیر تابوت در نزد بنى اسرائیل است هر امامى، هر جا که باشد، آن اسلحه همراه اوست.[۵] این داستان علاوه بر آشکار کردن یکی از کرامات امام رضا (ع)، توجه فراوان آن حضرت به حل مشکلات و سوالات شیعیان را نیز نشان می دهد.

علی بن احمد نیز نقل می کند که مسائلی را نوشتم تا نزد امام برده و جواب آنها را از ایشان بگیرم. هنگامی که به منزل حضرت رسیدم به دلیل ازدحام جمعیت نتوانستم خدمتش برسم و در میان جمعیت منتظر نشستم. در آن بین که نشسته بودم ناگاه خدمتگزارى از خانه خارج شد و به سمت من آمد و گفت: اى على بن احمد! اینها پاسخ مسائلى است که همراه دارى. آنها را گرفتم، دیدم پاسخ همان مسائل من است.[۶]

۲. خبر از سلامتی بیمار محتضر

از جمله کرامات امام رضا (ع)، خبر از سلامتی بیماری است که همه از زنده ماندش ناامید شده بودند. حسن بن ابى الحسن می گوید: عمویم محمّد بن جعفر به بیمارى سختى مبتلا شد بطورى که بیم مردن او را داشتم. روزى ابوالحسن الرضا (ع) به عیادت وى آمد در حالیکه ما و پسران و برادرانش در اطراف او بودیم و عمویم اسحاق با دیدن بدحالى بیمار، بالاى سرش گریه مى کرد.

امام (ع) آمد و در کنارى نشست و در ما نظاره کرد، وقتى که از منزل بیرون شد، من به دنبالش رفتم و عرض کردم: فدایت شوم، شما بر عمویتان وارد شدید و او را در چنان حالى دیدید، ما گریه مى کردیم و عمویت اسحاق گریه مى کرد ولى از شما چیزى مشاهده نشد.

فرمود: این شخص را که بالاى سر مریض گریه مى کند، مى بینید! بزودى بیمار شفا مى یابد، و از بستر بر مى خیزد امّا آنکه گریه مى کند مى میرد. فاصله اى نشد که محمّد بن جعفر از بستر بیمارى برخاست و اسحاق دردمند شد و از دنیا رفت و محمّد بر او گریست.[۷]

در این حکایت که از کرامات امام رضا (ع) نقل شد، عبرتی بزرگ نهفته است که انسان باید همواره به رحمت خداوند امیدوار باشد و از سوی دیگر خود را از مصون از مرگ نپندارد.

۳. پیشگویی سرنوشت افراد

یکی دیگر از کرامات امام رضا (ع) که در تاریخ بارها نقل شده، پیشگویی و خبر از سرنوشت افراد مختلف است. وقتى که محمّد بن جعفر در مکه خروج کرد و مردم را به سوى خود دعوت کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و مردم با او به عنوان خلیفه بیعت کردند، امام رضا (ع) بر او وارد شد و فرمود: اى عموى من! پدر و برادرت را تکذیب نکن، این امر سرانجامى نخواهد داشت.

راوى مى گوید: محمّد از مکه بیرون شد و من هم همراه او به سمت مدینه حرکت کردم. طولى نکشید که فرمانده عباسیان به مقابله با او آمد و او را شکست داد. محمّد بن جعفر امان خواست، جامه سیاه پوشید و بر منبر رفت و خودش را عزل کرد و ادعاى خویش را تکذیب نمود و گفت: خلافت از آن مأمون است و من با آن حقى ندارم. سپس راهى خراسان شد و در مرو از دنیا رفت.[۸]

همچنین از محمّد بن فضل نقل شده است: چون سال یورش هارون به برامکه فرا رسید و جعفر بن یحیى را کشت و یحیى بن خالد را زندانى کرد و بر سر آنها آورد آنچه آورد، امام رضا (ع) در عرفه بود و دعا کرد و سپس سر به زیر افکند. پرسیدند چه دعایى مى کردید؟ فرمود: از خداوند مى خواستم به برامکه سزاى آنچه را که نسبت به پدرم کردند برساند و خداوند همین امروز درباره آنها خواسته مرا اجابت کرد. سپس بازگشت و چیزى نگذشت که جعفر به هلاکت رسید و یحیى زندانى شد و حال برامکه دگرگون گشت.[۹]

در روایت دیگری، موسی بن عمران مى گوید: على بن موسى (ع) را در مسجد مدینه دیدم در حالیکه هارون خطبه مى خواند، فرمود: خواهى دید که من و او را در یک خانه دفن مى کنند.[۱۰]

موسى بن مهران مى گوید: ابوالحسن على بن موسى (ع) را دیدم که نگاهى به هرثمه انداخت و فرمود: «گویا مى بینم که او را به مرو مى برند و گردنش را مى زنند» و همانطور شد که فرموده بود.[۱۱]

در روایتى دیگر سعد بن سعد از امام رضا (ع) نقل کرده است که آن حضرت به مردى نگاه کرد و فرمود: ای بنده خدا! هر وصیتى دارى بکن و خود را براى سفرى که از آن گریزى نیست آماده ساز، بعد از سه روز آن مرد از دنیا رفت.[۱۲]

از حسین بن موسى بن جعفر (ع) نقل شده که فرمود: ما تعدادى از جوان هاى بنى هاشم اطراف امام رضا (ع) بودیم، ناگاه جعفر بن عمر علوى از کنار ما گذشت، او مردى لاغر اندام و بد منظر بود، ما به یکدیگر نگاه کردیم بر هیأت او خندیدیم. امام رضا (ع) رو به ما کرد و فرمود: به همین زودى او را خواهید دید که اموال و یاران زیادى دارد! چند ماهى نگذشته بود که حاکم مدینه شد و حالش بهبود یافت. از آن پس با خواجه ها و خدمتکارانش از کنار ما عبور مى کرد.[۱۳]

و نیز به اسناد خود از حسین بن بشار نقل کرده، مى گوید: امام رضا (ع) به من فرمود: عبداللّه، محمّد را مى کشد! پرسیدم: عبداللّه بن هارون، محمّد بن هارون را مى کشد؟! فرمود: آرى، عبداللّه که در خراسان است محمّد بن زبیده را که در بغداد است مى کشد. مدتى بعد وى را کشت.[۱۴]

۴. هدایت حسن بن علی وشاء

حسن بن علی وشاء ابتدا عضو فرقه واقفیه بود یعنی کسانی که در امامت امام کاظم (ع) متوقف شدند و اعتقادی به امامت امام رضا (ع) نداشتند. شغل حسن وشاء، تجارت پارچه و لباس میان کوفه و مرو بود. او داستان هدایت خود را چنین نقل می کند:

«من در خراسان بودم. روزى امام رضا (ع) کسى را فرستاده بود که آن بُرد یمانی مخصوص را نزد ما بفرست و چنان بُردى نزد من نبود. به قاصد آن حضرت گفتم: نزد من بردى وجود ندارد. دوباره قاصد برگشت و گفت: فرمودند: برد را بده بیاورند. میان جامه ها گشتم، چیزى نیافتم. به فرستاده امام (ع) گفتم: من جستجو کردم ولى آن را نیافتم.

براى نوبت سوم قاصد برگشت و گفت: بُرد را نزد ما بفرست. بلند شدم و همه جا را جستم، هیچ جا نماند جز یک صندوق، به سراغ آن رفتم، دیدم برد میان صندوق است. آن را برداشتم و نزد امام بردم و گفتم: گواهى مى دهم که تو امام واجب الاطاعه هستى و همین مطلب باعث ورود من به جمع پیروان امام (ع) شد.[۱۵] این حکایت از حکایات کرامات امام رضا (ع) نشان می دهد که امام (ع) به هدایت انسان ها، اهتمام ویژه داشته و از هر فرصتی برای این امر مهم بهره می برد.

کرامات امام رضا (ع) در تبدیل آب و خاک به طلا

یکی از کراماتی که در تاریخ از حضرت رضا (ع) نقل شده است، تبدیل آب و خاک به طلاست. از جمله فردی نقل می کند: مال زیادى خدمت امام رضا (ع) بردم لیکن ندیدم که از آن مال خوشحال شده باشد. از این رو غمگین شدم، با خود گفتم: این قدر مال براى آن حضرت بردم، خوشحال نشد.

آن حضرت وقتی حال مرا فهمید، فرمود: غلام! طشت و آب بیاور! و خود روى مسندى نشست و با دست به غلام اشاره کرد: آب روى دستم بریز، دیدم از میان انگشتانش، طلا داخل طشت مى ریزد. سپس به من نگاهى کرد و گفت: کسى که چنین است، اعتنا به مالى که نزد او آورده اند، ندارد.[۱۶]

همچنین از اسماعیل بن ابى الحسن نقل شده است: خدمت امام رضا (ع) بودم، با دست مبارکش به زمین اشاره مى کرد، گویى چیزى را طلب مى کند، ناگهان شمش هاى طلا نمایان شد، سپس دستی به آنها کشید همه ناپدید شدند. عرض کردم: خوب بود یکى از آنها را به من مى دادید؟ فرمود: خیر، هنوز وقت آن نرسیده است.[۱۷]

القاء زبان عربی به فردی عجم

یکی از کرامات امام رضا (ع)، فهم یکباره زبان عربی فردی غیر عرب با اشاره امام (ع) است. ابواسماعیل سِندى مى گوید: در سِند (یکی از شهرهای هندوستان) شنیدم که خداوند حجتى در میان عرب دارد، از آنجا به قصد دیدن وى در آمدم. مرا به امام رضا (ع) راهنمایى کرد. آهنگ ایشان را کردم و به خدمتش رسیدم در حالیکه یک کلمه عربى نمى دانستم. به زبان سندى سلام دادم، آن حضرت به زبان خودم جواب داد، شروع کردم به زبان سندى سخن گفتن و ایشان به همان زبان پاسخ مى داد.

عرض کردم: من در سند شنیدم که خدا را در میان عرب، حجتى است به قصد دیدنش از سند بیرون شده ام. فرمود: آرى من مطلعم، آن حجت منم. سپس فرمود: هر چه مى خواهى بپرس! آنچه خواستم پرسیدم. وقتى قصد کردم که از حضورش مرخص شوم، عرض ‍ کردم: من از زبان عربى چیزى نمى دانم، از خدا بخواهید به قلبم بیندازد تا بتوانم با مردم عرب صحبت کنم. امام (ع) دست مبارکش را بر لبم کشید، من از آن لحظه به زبان عربى تکلم کردم.[۱۸]

قصیده تائیه دعبل خزاعی

یکی از کرامات امام رضا (ع) ناظر به ماجرایی مربوط دعبل بن على خزاعى شاعر است. دعبل مى گوید: چون قصیده «تائیه» را در مدح امام رضا و اهل بیت (ع) را سرودم، آهنگ ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع) را کردم که در خراسان ولیعهد مأمون در امر خلافت بود.

وقتى که وارد آن دیار شدم و به خدمت آن حضرت رسیدم و قصیده را خواندم، آن را مورد تحسین قرار داد. وقتی خبر به مأمون رسید، آن قصیده را بار دیگر با اجازه از امام رضا (ع) نزد او خواندم و مأمون تحسین کرد و دستور داد پنجاه هزار درهم به من دادند و حدود این مبلغ را نیز امام رضا (ع) فرمان داد.

عرض کردم: مولاى من! چه خوب بود که مقدارى از جامه تان را به من مى دادید تا کفنم باشد! فرمود: بسیار خوب، آنگاه پیراهنى به من لطف کرد که کهنه بود با یک حوله نازک و فرمود: این را نگه دار که باعث حفظ تو مى شود.

پس از چندى دوباره به عراق برگشتم، در بین راه گروهى از راهزنان راه بر ما گرفتند و هرچه داشتیم بردند. من ماندم با یک پیراهن کهنه و از خسارتى که بر من وارد شده بود، متأسف بودم و بیش ‍ از هر چیزى براى آن پیراهن و حوله تأسف مى خوردم و به سخن مولایم امام رضا (ع) مى اندیشیدم که ناگهان یکى از راهزنان را دیدم، سوار بر اسب، نزدیک من ایستاده و در حالی منتظر بود تا افرادش جمع شوند، ابیاتى از قصیده «تائیه» را مى خواند و گریه مى کرد.

چون من این حال را دیدم از این که دزدى از مردم بیابانى، اظهار محبت اهل بیت (ع) مى کند متعجب شدم، آنگاه طمع در آن پیراهن و حوله بستم و گفتم: سرورم، این قصیده اى که مى خوانید، از کیست؟ گفت: این قصیده مشهورتر از آن است که صاحب آن را نشناسى. گفتم: صاحب آن کیست؟ گفت: دعبل خزاعى، شاعر آل محمّد که خداوند او را جزاى خیر دهد! گفتم: سرورم! من دعبل ام و این قصیده از من است.

گفت: واى بر تو! چه مى گویى؟! گفتم: قضیه روشن تر از اینهاست. کسى را نزد اهل کاروان فرستاد و گروهى را احضار و راجع به من از آنها پرس و جو کرد. همگى گفتند: این دعبل خزاعى است. گفت: از تمام اموالى که از کاروان گرفته ایم، از یک سیخ تا ارزشمندترین مالها، از همه به احترام تو دست برداشتم. سپس یارانش را صدا زد و به آنها دستور داد، هر کس چیزى گرفته است باز پس دهد.

تمام اموال مردم را پس دادند و اموال من نیز، همه به من برگشت. آنگاه تا جاى امنى ما را بدرقه کرد و به این ترتیب به برکت آن پیراهن و حوله من و کاروان محفوظ ماندیم.[۱۹]

جمع بندی

در کتب معتبر تاریخی و حدیثی، حکایات بسیاری درباره کرامات امام رضا (ع) نقل شده است. کرامات امام رضا (ع) شامل مواردی از جمله در اختیار داشتن کائنات همانند باد و کرنش حیوانات درنده در برابر حضرت، سخن گفتن در رحم مادر و به هنگام طفولیت، اِخبار از امور پنهانی و مربوط به آینده، تبدیل آب و خاک به طلا و القاء زبان عربی به شخصی غیر عرب می شود. همچنین تفقد آن حضرت به دعبل خزاعی سبب نجات او از دست اشرار و راهزنان گردید.

پی نوشت ها

[۱] پرده برگرفتن این است که پرده و حائل میان خود و دیگران را برمیداشتند و به امام سلام می کردند.

[۲] نصیبی، مطالب السؤول، ص ۲۹۶.

[۳] نصیبی، مطالب السؤول، ص ۲۹۷.

[۴] ابن بابویه، عیون أخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۰.

[۵] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۹۹.

[۶] اربلی، کشف الغمه، ص ۳۱۲ و ۳۱۳.

[۷] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۰.

[۸] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۰.

[۹] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۳.

[۱۰] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۳.

[۱۱] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۴.

[۱۲] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۱۴.

[۱۳] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۱۴.

[۱۴] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۱۴.

[۱۵] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۲.

[۱۶] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۳.

[۱۷] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۴.

[۱۸] اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۴.

[۱۹] نصیبی، مطالب السؤول، ص ۲۹۷ و ۲۹۸.

منابع

ابن بابویه، عیون أخبار الرضا، تهران، نشر جهان، بی تا.

اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، تبریز، بنی هاشمی، ۱۳۸۱ش.

نصیبی، محمد بن طلحه، مطالب السؤول، بیروت، مؤسسه البلاغ، ۱۴۱۹ق.

بدون دیدگاه