- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه: 25 دقیقه
- توسط: رحمت الله ضیایی
- 7:46 ق.ظ
- 4 نظر

مقدمه
حادثهاى مانند رويداد خونين نينوا كه رهبر قهرمانش حسين بن على (ع) است،بزرگترين ذخيره انسانيت در گذرگاه قرنها است. رويداد عاشورا تنها يك جنگ نابرابر،يك داستان غمانگيز و يا فاجعه نبود، بلكه جلوهاى از كمال و جمال الهى بود كه در چهرهانسانهايى تجسم يافت و در منظر اهل نظر به نمايش گذارده شد. رخداد عاشورا چوناننهضتهاى عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه انسانهاى مجاهد نبود، بلكه عصاره همهبعثتها، نهضتها، انقلابهاى مردان الهى بود كه در سرزمين تفتيده طف رخ نمود.تبلور دو انديشه، دو اعتقاد و دو جريان تاريخى كه در چهره دو گروه يا دو پيشوا ترسيممى شود. جنگ امام نور با امام نار، درگيرى انسان صالح و مصلح با انسان فاسد و مفسد،رويارويى فضيلتها با رذيلتها .اين واقعه با آنكه بيش از نيم روز طول نكشيد، نقلمجالس گوناگون در همه روزگاران شد . تاريخ، جنگهاى بزرگ، كشمكشهاى دراز وخونريزى هاى سهمگين،بسيار ديده است، اما هيچ كدام به اندازه اين رويداد كوتاه،بحثانگيز و عبرتآموز نبوده است. انديشه و رفتار امام حسين(ع) در همه ابعاد اسوه مى باشد. و راهى كه حسين (ع) در تعريف زندگى نشان داد، راه حريت و عزت است وپرچمى كه برافراشت، فرا راه آزاديخواهان و عزت جويان تا قيام قيامت است. رسالتسياسى حسين (ع) در آن دوران تاريك اين بود كه سلطنت شوم امويان را رسوا سازد وسرزمينهاى اسلام و مرزهاى قرآن و مصالح اهل قبله را از آنان بستاند تا اسلام و مسلمانان از آن فتنه و تباهى خلاصى يابند.
در اين نوشتار برآنيم تا روز شمار حوادث زندگى امام حسين (ع) را با تكيه بربخش آخر زندگانى آن حضرت ؛ يعنى دوره آغاز قيام تا شهادت حسين (ع) با بهرهگيرى از منابع و اطلاعات موجود مورد بررسى قرار دهيم.
از ولادت تا امامت (50 – 4 هجرى )
ولادت امام حسين(ع)
سومين پيشواى شيعيان در روز سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه ديده به جهان گشود. پس از ولادت آن حضرت، پيامبر (ص) از ديدار وى خرسند شد و او را«حسين» ناميد. حسين (ع) از نظر والائى نسب و حسب از چنان مقامى برخوردار استكه هيچكس به آن مقام نمى رسد. چراكه آن حضرت از حيث نسب ممتازترين انسان استو جدش رسول خدا (ص)، مادرش حضرت فاطمه زهرا3، پدرش على مرتضى ، برادرشحسن مجتبى ، خواهرش زينب كبرى و همسرش ـ بنا بر برخى روايات ـ شهر بانودختربزرگ يزدگرد پادشاه ساسانى است و اين نسب براى احدى نيست. رشيد ،طبيب،زكى ثار الله و سيد الشهداء از القاب ايشان است و كنيه آن امام ابى عبدالله است.
حسين (ع) در عصر پيامبر (ص) (11-4 ه)
امام حسين (ع) حدود هفت سال از عمر شريف خود را در زمان حيات پيامبرگرامى اسلام سپرى كرد. روايتهاى بسيارى در مورد مقام ارجمند حسن و حسين درپيشگاه پيامبر (ص) وجود دارد، كه منابع اهل سنت و شيعه به آن اشاره كردهاند.رسولخدا (ص) سخت به حسين و برادرش اظهار علاقه كرده و با جملاتى كه درباره آنهافرمودند، گوشهاى از فضايل آنها را براى اصحاب بازگو كردند. اكنون در آثار حديثى ،شمار زيادى فضيلت براى امام حسين (ع) نقل شده است كه بسيارى از آنها نظير«الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه» متواتر بوده و يا فراوان نقل شده است.
حسين(ع) در عصر خلفا (ابو بكر ـ عمر ـ عثمان، 11 ـ 35 ه)
امام حسين (ع) پس از رحلت پيامبر (ص) با حوادث تلخ و ناگوارى چون ماجراى سقيفه بنى ساعده و غصب خلافت اسلامى ، غصب فدك و شهادت مادرش حضرتزهرا(س) روبه رو گرديد. در عصر حكومت خلفا كه حدود بيست وپنج سال به طولانجاميد، همراه پدر بزرگوارش امام على (ع) در ابعاد گوناگون و جبهههاى مختلف ازحريمحق و عدالت دفاع مى كرد و با استفاده از هر فرصتى به مبارزه با جناح باطل و افشاى ماهيت دشمن و مقابله با تبليغات انحرافى دشمنان مى پرداخت. بنا به اظهار منابع،حسين(ع) در دوره خلفا به سبب عنايات و عواطف مشهورى كه از رسول خدا (ص) نسبتبه او ديده بودند، بسيار مورد احترام بود.
از جمله وقايعى كه حسين (ع) در دوره خلافت ابوبكربن ابى قحافه (13-11 ه.ق) در آن مشاركت داشت، اين بود كه آن حضرت كه در آن هنگام دوران كودكى را مى گذراند،همراه برادرش حسن (ع) در معيت مادرشان حضرت زهرا 3 براى مطالبه فدك، نزدابوبكر رفتند و به عنوان شاهد، گواهى دادند كه فدك از آن فاطمه3 است. به گونهاى كهخليفه پذيرفت ولى با مداخله عمر گواهى آنان مورد قبول واقع نشد. يكى ديگر از مواردفعاليت حسين(ع)، همراهى با اقدامات پدر براى گرفتن حق خود (خلافت و رهبرى امت)بود. در دوران خلافت عمر بن خطاب (23-13 ه .ق) نيز روايتهاى بسيارى در مورداعتراض حسين (ع) به خليفه در مورد غصب مقام خلافت آمده است.
در مورد شركت امام حسين (ع) در فتوحات دوران خلفا اتفاق نظر وجود دارد،برخى منابع معتقدند كه آن حضرت و برادرش امام حسن (ع) در فتح طبرستان و شمالآفريقا مشاركت فعال داشتهاند. نكته ديگرى كه در دوران خلافت عمر در مورد امامحسين (ع) مطرح است، ازدواج آن حضرت با شهربانو ،يكى از دختران يزدگرد سوم،آخرين پادشاه ساسانى است، كه در اين مورد هم نظرات مختلف و گاه متضادى ابرازشدهاست.
امام حسين (ع) كه در دوران خلافت عثمان بن عفان (35-23 ه .ق) دورانجوانى را مى گذراند، در همراهى با پدر و برادرش ،هيچ گاه خلافت و روش عثمان رانپذيرفت، بنا به اظهار منابع، وقتى خليفه سوم، ابوذر غفارى ـ يكى از صحابه پيامبر (ص) ـرا به سبب اعتراض به روش وى از مدينه به ربذه تبعيد كرد، با وجود دستور خليفه مبنى برعدم بدرقه ابوذر، على (ع) همراه جمعى از ياران ،از جمله حسن و حسين به بدرقه ابوذرشتافتند و در همان هنگام امام حسين (ع) طى سخنانى ، آشكارا مخالفت خود را با روش عثمان اعلام كرد. در ماههاى پايانى خلافت عثمان و زمانى كه شورشيان، خانه خليفه رامحاصره كردند و مانع رسيدن آب به خانه خليفه شدند، كسانى كه قدرت داشتند تا راهى از ميان شورشيان باز كرده و به خانه عثمان آب برسانند، امام حسن و حسين 8 بودند.
حسين (ع) در دوره خلافت على (ع) (40-36 ه)
پس از قتل عثمان مردم به خانه على (ع) هجوم بردند و خواهان بيعت با آن حضرت شدند. امام ـ كه در ابتدا حاضر به پذيرش خلافت نبود، پس از اصرار فراوان مردم و قبول شرايط امام از سوى مردم ـ زمام امور خلافت را در دست گرفت و در طول چهارسال و نه ماه خلافت خويش، در دو بخش اقدامات اصلاحى (اجراى عدالت و از بين بردنفاصلههاى نارواى طبقاتى ) و اقدامات سياسى و نظامى (جنگ با سه گروه ناكثين،قاسطين و مارقين) به فعاليت پرداخت. حسين (ع) در اين دوران در تمام فعاليتهاى سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى و نظامى مشاركت فعال داشت. به نوشته منابع تاريخى درجريان جنگ جمل (با گروه پيمان شكن يا ناكثين) كه در سال سى و ششم هجرى قمرى در نزديكى بصره رخ داد، امام حسين (ع) نقش مهمى داشت، چنان كه فرماندهى جناحراست سپاه امير المومنين را برعهده داشت و رشادتهاى زيادى از خود نشان داد.
در جنگ امام على (ع) با گروه قاسطين يا ظالمين (جنگ صفين) كه از ماه رجبسال 36 هجرى قمرى آغاز و در صفر سال 37 هجرى قمرى با ماجراى حكميت پايانيافت، حسين (ع) قبل از جنگ با خطبههاى آتشين خود، مردم كوفه را براى مقابله بامعاويه بسيج مى كرد و در جريان جنگ نيز شجاعتها و دلاورى هاى زيادى از خود نشانداد، چنان كه امام على (ع) پيوسته مراقب بود تا آسيبى به آن حضرت وبرادرشحسن8 نرسد و هميشه مى فرمود:
«براى حفظ نسل رسول خدا (ص) مراقب آنانباشيد.»
از آن حضرت خطبهاى در جنگ صفين نقل شده است كه ضمن آن مردم را بهجنگ ترغيب مى كردند. امام حسين (ع) در همان مراحل مقدماتى جنگ صفين، درگرفتن مسير آب از دست شاميان نقش داشت. امام على (ع) پس از آن پيروزى فرمود:«هذا اول فتح ببركه الحسين.» بعد از پايان جنگ و ماجراى حكميت نيز امامحسين (ع) يكى از شاهدانى بود كه امام على (ع) براى نظارت بر روند مذاكرات او رابرگزيد.
امام حسين (ع) در جنگ نهروان با گروه مارقين (خوارج) كه در سال 38 هجرى قمرى صورت گرفت، نيز نقش فعال داشته و سمت فرماندهى بخشى از سپاه را به عهدهداشته است.
آن حضرت در دوره خلافت على (ع) ضمن نقش پر تلاش در امور نظامى در امورديگر نيز مشاركت فعال داشت كه از آن جمله مى توان به آموزش و تعليم قرآن، رسيدگى به نيازمندان، حل وفصل امور سياسى ، قضايى و اجتماعى اشاره كرد.
حسين (ع) در دوره خلافت و امامت برادرش (50-40 ه)
پس از شهادت حضرت على (ع) در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجرى قمرى ، بنا به وصيت آن حضرت، مسلمانان با فرزند بزرگ ايشان حسن (ع) به عنوانخليفه بيعت كردند. حسين (ع) در طول دوران كوتاه خلافت پدرش و دوران ده سالهامامت برادر بزرگوارش، پيوسته در كنار آن حضرت قرار داشت؛ هنگام حركتامامحسن(ع) براى جمع آورى سپاه به منظور مقابله با معاويه، امام حسين (ع) همراهبرادر بود و پس از آنكه امام مجتبى مجبور به صلح با معاويه شد، با برادرش حسين (ع) دراين مورد به مشورت پرداخت.
از امامت حسين (ع) تا آغاز قيام (61-50 ه)
امام حسين (ع) در عصر خلافت معاويه (60-40 ه .ق)
پس از صلح امام حسن (ع) با معاويه و بعد از آنكه حضرت به ناچار از خلافتكنارهگيرى كرد، معاويه بن ابوسفيان نوزده سال و هشت ماه (60-40 ه .ق) بر مسندخلافت نشست. حدود ده سال از اين دوران مقارن با امامت امام حسن (ع) و حدود دهسال ديگر هم زمان با امامت امام حسين (ع) بود. امام حسين در دوره امامت برادرش، بهطور كامل از سياست وى دفاع كرد. آن حضرت در برابر در خواستهاى مكرر مردم عراق،براى آمدن آن حضرت به كوفه، حتى پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأى آناننشده و فرمودند:«تا وقتى معاويه زنده است نبايد دست به اقدامى زد.» معناى اين سخنآن بود كه امام در فاصله ده سال به اجبار حكومت معاويه را تحمل كردند.
اگر چه امام خود را متعهد به پيمان صلح با معاويه مى دانست و نمى خواست پيمانشكنى كند ولى در مواقع لازم به مبارزه با معاويه و عمالش مى پرداخت كه از آن جملهمى توان به پاسخ قاطع امام به نامه معاويه ـ كه به دنبال گزارش مروان بن حكم(حاكممدينه) در مورد فعاليتهاى امام براى آن حضرت فرستاده بود، و نيز سخنرانى كوبنده امامحسين (ع) در مراسم حج سال 58 هجرى قمرى در جمع گروه كثيرى از صحابه و تابعيندر افشاى حكومت بنى اميه ومصادره اموال به منظور غيرمشروع جلوه دادن حكومتمعاويه و مخالفت شديد امام با انتصاب يزيد به ولايتعهدى ازسوى معاويه ـ اشاره كرد.
حسين (ع) از قيام تا شهادت (رجب سال 60 تا محرم سال 61 ه)
پانزدهم رجب سال 60 هجرى (مرگ معاويه و آغاز خلافت يزيد)
معاويه بن ابوسفيان در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى قمرى در شام از دنيا رفت.هنگام مرگ وى فرزندش يزيد در حوارين به سر مى برد. معاويه وصيت نامهاى به اينمضمون خطاب به يزيد نوشت: «به اطلاع او برسانيد كه من بر او جز از چهار مرد بيم ندارمو آنان حسين بن على و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبكر و عبدالله بن زبيرهستند، اما حسين بن على ، خيال مى كنم مردم عراق او را رها نكنند و وادار به خروج كنند.اگر چنين كرد بر او در گذر…» يزيد چون به دمشق رسيد و زمام امور خلافت را در دستگرفت به نوشته يعقوبى «به عامل مدينه، وليد بن عتبه بن ابى سفيان نوشت: هنگامى كهنامهام به تو رسيد، حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آن دو بيعت بگير،پس اگر زير بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهاى آن دو را نزد من بفرست، مردم را نيزبه بيعت فراخوان و اگر سرباز زدند، همان حكم را درباره آنان اجرا كن.»
بيست وهفتم رجب سال 60 هجرى (ملاقات امام حسين (ع) با وليد بن عتبه ولى مدينه)
چون نامه يزيد به وليد بن عتبه، فرماندار مدينه رسيد، وليد با مروان حكم (والى سابق مدينه) در اين مورد به مشورت پرداخت.«مروان گفت: از ناحيه عبدالله بن عمروعبدالرحمن بن ابوبكر مترس كه آن دو خواستار خلافت نيستند، ولى سخت مواظبحسين بن على و عبدالله بن زبير باش و هم اكنون كسى بفرست، اگر بيعت كردند كه چهبهتر و گرنه پيش از آنكه خبر آشكار شود و هر يك از ايشان جايى بگريزد و مخالفت خودرا ظاهر سازد گردن هر دو را بزن. » وليد، عبدالله بن عمر و بن عثمان را كه نوجوانى بود،دنبال امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير فرستاد. هنگامى كه پيام آور والى مدينه نزد امامآمد ،آن حضرت متوجه مرگ معاويه گرديد، لذا تنى چند از دوستان و غلامان خويش راجمع كرد و همراه خود به دار الاماره برد تا در صورت وجود خطر آنان را به كمك بطلبد.
طبرى مى نويسد:
«حسين بيامد و بنشست، وليد نامه را به او داد كه بخواند و خبرمرگ معاويه را داد و او را به بيعت خواند. حسين گفت :انالله انا اليه راجعون، خدا معاويه رارحمت كند و تو را پاداش بزرگ دهد، اينكه گفتى بيعت كنم، كسى همانند من به نهانى بيعت نمى كند، گمان ندارم به بيعت نهانى من بس كنى و بايد آن را ميان مردم علنى كنيم. گفت: آرى . گفت: وقتى ميان مردم آيى و آنها را به بيعت خوانى ما را نيز به بيعتبخوان كه كار يكجا شود. وليد كه سلامت دوست بود گفت: به نام خداى برو تا با جمع مردمبيايى .» امام پس از خارج شدن از فرماندهى مدينه تصميم به خروج از مدينه و حركتبهسوى مكه گرفت.
همان شب عبدالله بن زبير از مدينه خارج شد، فرداى آن روز ماموران حكومتى دنبال او رفتند و شب بعد نيز امام حسين (ع) تصميم به ترك مدينه گرفت و خواهرشزينب و ام كلثوم و برادر زادگانش و برادرانش، جعفر و عباس و عموم افراد خانوادهاش كه درمدينه بودند، همراه ايشان رفتند غير از محمد بن حنفيه كه در مدينه ماند. ابن عباس همچند روز پيش از آن به مكه رفته بود.
بيست و هشتم رجب سال 60 هجرى (خروج امام از مدينه به سوى مكه )
امام حسين (ع) در شب يكشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال 60 هجرى بهاتفاق همراهان از مدينه عازم مكه شدند؛ حضرت هنگام خروج از مدينه وصيت نامهاى نوشت و به برادرش محمد حنفيه داد وپس از حمد وثناى خداوند اهداف و انگيزههاى خودبراى خروج از مدينه را بيان فرمودند.
سوم شعبان سال 60 هجرى (ورود امام حسين (ع) وهمراهانش به مكه)
امام و يارانش در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجرى قمرى وارد شهر مكهشدند. «هنگامى كه امام وارد مكه شد، مردم شهر بسيار خشنود شدند و حتى ابن زبير، كهخود داعيه رهبرى داشت در نماز امام و مجلس حديث او شركت مى كرد. مكه پايگاه دينى اسلام بود و طبعا توجه بسيارى را به خود جلب مى كرد. در آنجا امام با افراد وشخصيتهاى مختلف در تماس بود وعلل عدم بيعت خود با يزيد را بيان مى كرد. درهمين روزها كه دمشق نگران كسانى بود كه بيعت نكرده و در حجاز بودند، در كوفه حوادثى مى گذشت كه از طوفان سهمگين خبر مى داد.
شيعيان على (ع) كه درمدت بيست سال حكومت معاويه صدها تن كشته دادهبودند و همين تعداد يا بيشتر از آنان در زندان به سر مى بردند، همين كه از مرگ معاويهآگاه شدند ، نفسى راحت كشيدند. ماجراجويانى هم كه ناجوان مردانه على (ع) را كشتند وگِرد پسرش را خالى كردند تا دست معاويه در آنچه مى خواهد باز باشد، همين كه معاويه بهحكومت رسيد و خود را از آنان بى نياز ديد به آنان اعتنايى نكرد، از فرصت استفاده كردندو در پى انتقام برآمدند تا كينهاى كه از پدر در دل دارند از پسر بگيرند .دستهبندى شروعشد شيعيان على در خانه على سليمان بن صرد خزاعى گرد مى آمدند. سخنرانى هاآغازشد.
سرانجام تصميم گرفتند تا امام را به كوفه دعوت كنند. در مدت امامت سه ماههامام حسين (ع) نامههاى فراوانى از كوفه براى آن حضرت رسيد كه مضمون نامهها اينبود: «كوفه و عراق آماده براى آمدن شماست. ما همه در انتظار تو هستيم و تو را يارى خواهيم كرد.» يعقوبى مى نويسد:«حسين به مكه رفت و چند روزى بماند .مردم عراق به اونامه نوشتند و پى در پى فرستادگانى روانه كردند و آخرين نامهاى كه از ايشان بدو رسيد،نامههاى ابن هانى و سعيد بن عبدالله حنفى بود:«بنام خداى بخشاينده مهربان، بهحسين بن على ، از شيعيان با ايمان و مسلمانش، اما بعد، پس شتاب فرما كه مردم تو راانتظار مى برند و جز تو پيشوايى ندارند، شتاب فرما والسلام.»
پانزدهم رمضان سال 60 هجرى (اعزام مسلم بن عقيل به كوفه)
وقتى كه تعداد نامههاى كوفيان از حد متعارف گذشت، حسين (ع) لازم ديدعراقيان را بيش از اين منتظر نگذارد. بنابراين پاسخى بدين مضمون براى كوفهنوشت:«هانى وسعيد آخرين فرستادگانى بودند كه نامههاى شما را براى من آوردند. به مننوشتهايد نزد ما بيا كه رهبرى نداريم. من برادر و پسر عمويم مسلم بن عقيل را نزد شمامى فرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما مى گذرد خبر دهد»
پنجم شوال سال 60 هجرى (ورود مسلم به كوفه)
امام، مسلم بن عقيل را همراه تنى چند به سوى كوفه روانه كرد. مسلم پس ازپيشامدهاى بسيار در پنجم شوال سال 60 هجرى وارد شهر كوفه شد. چون مسلم به كوفهرسيد، مردم نزد وى آمدند و با او بيعت كردند .و پيمان بستند و قرار نهادند و اطمينان دادندكه او را يارى و پيروى و وفادارى كنند.
يازدهم ذى القعده سال 60 هجرى “رسيدن نامه مسلم به امام حسين (ع)”
مسلم پس از ورود به كوفه در خانه «مختار بن ابى عبيده ثقفى » ساكن شد .مردمكوفه دسته دسته به خانه مختار مى آمدند و مسلم نامه حسين را براى آنان مى خواند وآنان مى گريستند و بيعت مى كردند. درمورد تعداد افرادى كه درمدت اقامت مسلم در كوفهبا وى بيعت كردند ميان مورخان اتفاق نظر وجود ندارد. بيشترين رقم را حدود يك صدوبيست هزار نفر و كمترين رقم را دوازده هزار نفر نوشتهاند. مسلم وقتى استقبال مردم وآمادگى آنان را براى يارى امام مشاهده كرد نامهاى به اين مضمون به امام حسين (ع)نوشت:«براستى كه مردم اين شهر گوش به فرمان و در انتظار رسيدن تواند.» بنابراين امامتصميم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود.
در آن روزها اوائل ذى الحجه امام از حادثه ديگرى آگاه شد كه او را به بيرون رفتناز حجاز مصممتر ساخت او دانست كه فرستادگان يزيد خود را به مكه رساندهاند تا درمراسم حج بر وى حمله كنند و ناگهان او را بكشند.
هشتم ذى الحجه سال 60 هجرى (حركت امام از مدينه به عراق )
امام حسين (ع) پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل و احساس خطر از دژخيمانيزيد، احرام حج خود را به عمره تبديل كرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بيرون آمدو در روز سه شنبه روز ترويه (هشتم ذى الحجه سال 60 ه . ق) پس از شصت وپنج روزاقامت در مكه به اتفاق حدود هشتادو شش نفر مرد از شيعيان و دوستان و خانواده خود ازمكه بيرون آمده و به سوى عراق حركت كرد. از سوى ديگر خبر ارسال نامههاى مردمكوفه و دعوت از امام حسين (ع) براى آمدن به آن شهر يزيد را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصميم گرفت تا «نعمان بن بشير» را از حكومت كوفه معزول و«عبيدالله بن زياد» حاكم بصره را با حفظ سمت به حكومت كوفه منصوب نمايد.
عبيدالله پس از دريافت فرمان يزيد مبنى بر انتصاب وى به حكومت كوفه بهاتفاق تعدادى از همراهانش به صورت مخفيانه وارد كوفه شد تا ضمن آزمايش واكنشمردم و ميزان علاقه آنان به امام حسين (ع)، رهبران مخالفان يزيد را شناسايى نمايد.مردم كوفه كه با استبداد شديد عبيدالله بن زياد مواجه شدند به تدريج مسلم را تنهاگذاشته و از بيعت خود عقب نشينى كردند.
مدتى بعد، پس از شناسايى محل استقرار مسلم، ايشان از خانه مختار به خانه«شريك بن اعور» رفت. شريك چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانه «هانى بن عروه»رفت. اما عبيدالله كه به وسيله جاسوسان خود از مخفى گاه مسلم و ارتباط او با ياران وهوادارنش مطلع شده بود، هانى را احضار و پس از شكنجه زندانى نمود.
هشتم ذى الحجه سال 60 هجرى (خروج مسلم بن عقيل با چهار هزار نفر ازهمراهانش از كوفه)
همين كه خبر دستگيرى و زندانى شدنى هانى در شهر منتشر شد، مسلم دانستكه ديگر درنگ جايز نيست و بايد از نهانگاه بيرون آيد و جنگ را آغاز كند. پس جارچيانخود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هيجده هزار تن كه با او بيعت كرده بودندچهار هزار تن در خانه هانى و خانههاى اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههايى تقسيم كرد و هر دستهاى را به يكى از بزرگان شيعه سپرد. دستهاى از اين جمعيتبه قصر ابن زياد روانه شدند، ولى ابن زياد موفق شد آن مردم بى تدبير را با ايجاد اختلافو استفاده از حربه تهديد متفرق سازد. نتيجه اين شد كه در شامگاه آن روز جز سى تن با اونماندند. چون نماز مغرب را خواند. يك تن از ياران خود را همراه نداشت.
مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها ديد در كوچههاى كوفه سرگردان شد، درحالى كه گروه زيادى در جستجوى وى بودند، تا سرانجام زنى به نام «طوعه» كه از شيعيانعلى (ع) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وى از وجود مسلم در خانهمطلع شد و به ماموران عبيدالله خبر داد. همين كه ابن زياد پناهگاه مسلم را دانست،«محمد اشعث» را با شصت يا هفتاد تن براى دستگيرى وى فرستاد .مسلم پس ازدرگيرى با ماموران ابن زياد ونشان دادن رشادتها و شجاعتهاى بسيار مجروح ودستگير شد و در روز نهم ذى الحجه سال 60 هجرى قمرى به همراه هانى به دستور ابنزياد به شهادت رسيد.
امام حسين (ع) در مسير خود از مدينه به كربلا ابتدابه منزل «ذات عرق »رسيد كهدر ذات عراق «بشر بن غالب اسدى » كه از عراق مى آمد با سيد الشهداء ملاقات كرد و ازاوضاع عراق باخبر شد. در همين منزل بود كه فرزدق رسيد وسئوال كرد: يابن رسول الله درموقع حج چرا عجله كردى ؟امام پاسخ داد: اگر من شتاب نمى كردم در مكه مرا دستگيرمى كردند و با ريختن خون من در خانه خدا احترام كعبه را از بين مى بردند. آن گاه حضرتاز اوضاع كوفه وعراق سوال كرد، فرزدق پاسخ داد: دلهايشان با تو و شمشيرهايشان عليهتوست.»
سپس كاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (كه واديى است در مكه كه مردمكوفه وبصره براى رسيدن به مدينه از اين راه مى روند و منزل و فرودگاه حجاج است)حركت كرد. در اين منزل بود كه امام نامهاى به اهل كوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامهمسلم بن عقيل بود) و خبر حركت امام و همراهانش ازمكه به سمت عراق به اهالى اطلاعداده شد.و سپس حسين (ع) نامه را به «قيس بن مسهر صيداوى » داد تا همراه عبداللهبن يقطر به كوفه برساند. قيس وهمراهش چون به قادسيه رسيدند، جاسوسان عبيداللهآنان را شناسايى كردند،و «حصين بن نمير تميمى » را دستگير كرد و چون قيس نامه راخورده بود و حاضر به افشاى متن نامه نشد، به دستور ابن زياد او را از بالاى ساختماندارالاماره كوفه به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد. امام و همراهانش سپس از حاجزبه« عيون» آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود كه در آن گودالهايى وجود داشت كه آبدر آنها جمع شده بود.) در اين محل «عبدالله بن مطيع عدوى » به حضور امام رسيد و امامرا از عزيمت به كوفه منع كرد. امام در پاسخ فرمود:«احترام به خدا و رسول (ص) و قريش وعرب به اين است كه من زير بار زور نروم» و حركت كرد.
سپس كاروان امام از عيون، به منزل «حزيمه» رسيد و يك شب در اين منزلاقامت گزيد وآن گاه راهى «زرود» از منازل معروف بين مكه و كو فه شدند. در اين محلامام با «زهير بن قين بجلى » كه عازم سفرحج بود، ملاقات كرده و زهير سرانجامبهحسين(ع) پيوست. بنا به نوشته پارهاى از منابع در همين منزل امام از شهادتمسلمبن عقيل و هانى بن عروه و تغيير كوفه مطلع شد. بسيار نگران و پريشان حال شد وبا صداى بلند گريست.
در هر حال حسين (ع) چون از كشته شدن مسلم و هانى و نيز قتل دو پيكى كه بهكوفه فرستاده بود، مطلع گشت، همراهان خود را فرا خواند و چون مى خواست ذمه مردمهمراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت:«خبر جانگدازى به من رسيده است، مسلم وهانى كشته شدهاند. شيعيان ما را رها كردهاند. حالا خود مى دانيد، هر كه نمى خواهد تاپايان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگيرد و برود» گروهى رفتند اين گروه مردمى بودندكه دنيا را مى خواستند، گروهى هم ماندند و آنان مسلمانان راستين بودند.
پس از حركت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمين «ثعلبيه»رسيدند. به نوشته برخى منابع «عبدالله بن سليمان» و «خدرى بن مشعل» و احتمالا«عبدالله بن سليم» و «المنذرى بن مشعل» كه پس از پايان مراسم حج قصد داشتند خودرا به امام برسانند در بين راه با مردى از قبيله بنى اسد روبه رو شدند و از وى اوضاع كوفه راپرسيدند، گفت: من بيرون نيامدم، مگر شاهد قتل مسلم بن عقيل و هانى بن عروه بودم.ديدم كشته آنها را در بازار روى زمين مى كشيدند.
آنان پس از ملاقات خود را به كاروان امام رسانيده و از آن حضرت خواستند كه ازاين سفر منصرف شود، ولى امام نپذيرفت و فرمود: قضاى الهى جارى مى شود و منمامورم به اين سفر بروم. پارهاى از منابع هم برخورد امام حسين (ع) و فرزدق را در اينمحل مى دانند. درهر حال امام و همراهانش از ثعلبيه به طرف منزل «شقوق» حركتكردند. در اين محل هم امام با مردى كه از كوفه مى آمد، برخورد كرد و از وى خبر حوادثكوفه را گرفت .
در اين منزل امام جنايات بنى اميه و كشتار اصحاب پيامبر (ص) و دوستانعلى (ع) را براى حاضران متذكر شد. سپس كاروان امام و همراهانش در منزلى به نام«زباله» وارد شد. در اين سرزمين مردى خبر قتل «قيس بن مسهر صيداوى » را داد و بازهم امام در حالى كه بسيار متاثر بود، در جلسهاى كه تشكيل داد، همراهان خود را درجريان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر كه مى خواهد برگردد.سپس قافله از زبالهحركت كرد تا به منزل «بطن العقبه» پيش رفتند و پس از اقامت كوتاهى به طرف منزل«شراف» يا «اشراف» حركت كردند دراين منزل شب را ماندند كاروان پس از استراحتمقدارى آب برداشتند و نزديك نيم روز راه پيمودند؛ كه با سپاه اعزامى عبيدالله بن زياد بهفرماندهى «حر بن يزيد رياحى » روبه رو شدند. امام و اصحابش به سمت «ذوحسم»حركت كردند.
در اينجا بود كه حر راه بر كاروان امام بست. امام فرمود: «اين مردم مرا به سرزمينخود خواندهاند تا با يارى آنان بدعتهايى را كه در دين خدا پديد آمده است ،بزدايم. ايننامههاى آنهاست و دستور داد تا دعوت نامههاى مردم كوفه را به حر نشان بدهند، حال اگرپشيمان اند بر مى گردم» حر گفت: «من از جمله نامه نگاران نيستم و از اين نامهها همخبرى ندارم. امير من،مرا مامور كرده است، هرجا تو را ديدم، راه بر تو گيرم و تو را نزد اوببرم.» بديهى است كه امام حسين (ع) پيشنهاد وى را نمى پذيرد و او هم امام را رهانمى كند تا به حجاز برگردد و حتى به او اجازه نمى دهد كه در منزلى آباد و پر آب و علففرودآيد.
سرانجام پس از مذاكرات بسيار موافقت شد تا كاروان امام به راهى برود كه نه بهسوى مكه باشد و نه به سوى كوفه، تا دستور جديد عبيدالله بن زياد برسد. در همين منزل(ذوحسم) بود كه امام خطبه بسيار مهمى ايراد كرد و به برخى اهداف خود از قيام اشارهكردند.در گرماى ظهر امام دستور داد تا يارانش سپاهيان حر را كه بسيار تشنه بود، سيرابسازند و در حالى كه سيدالشهداء و همراهانش به طرف قادسيه پيش مى رفتند،حر بالشكريانش به فاصله كوتاهى آنان را تعقيب مى كرد تا اينكه به سرزمين وسيعى به نام«بيضه» رسيدند. در اين منزل امام براى سپاه حر خطبهاى خواند وقايع را براى آنان بهروشنى بيان كرد .سپس قافله مكه از بيضه وارد سرزمينى به نام «الرهيمه» شد.در اينجا بامردى از اهل كوفه به نام «ابوهرم» ملاقات كرد، و در پاسخ به سوال وى در مورد علتخروج از مكه، انگيزه قيام و حركت خود را بيان فرمودند.
كاروان امام سپس به محلى به نام «عذيب» رسيدند و امام از اصحاب خود پرسيد:راه از كدام طرف است؟ بنا به اظهار برخى از منابع، «طرماح بن عدى الطائى » كه از كوفهآمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا بازگردد. امام در پاسخ فرمود:خداوند تو را جزاى خير بدهد، اما من معاهدهاى با اين مردم و عهدى با خدا دارم كه بايدبدان عمل كنم» اين سخنها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بنى مقاتل» رسيدند. درمنزل قصر بنى مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفى » ملاقات كردند و از وى خواست كهدر اين سفر همراه او باشد ولى او قبول نكرد و از امام خواست تا اسب و شمشير او را بپذيرد.حسين (ع) ديگر اعتنايى به او نكرد. پس از حادثه عاشورا وى پيوسته تأسف مى خورد كهچرا چنان توفيق بزرگى را از دست داده است.
حسين و همراهانش پس از برداشتن آب بسيار، شبانه از قصر بنى مقاتل به طرف«نينوا» (از قراء كوفه) حركت كردند و صبحگاهان به اين محل رسيدند. اينجا بود كهقاصدى به نام «مالك بن نسر كندى » نامهاى از عبيدالله بن زياد به اين مضمون براى حر آورد: «چون اين نامه و فرستاده من رسيد بر حسين سخت بگير و او را جز در بيابان بى پناهگاه و بى آب فرود نياور، من فرستاده خود را مامور كردم كه با تو باشد و او تو را رها نخواهد كرد تا مرا از اجراى اوامر آگاهسازد».
دوم محرم سال 60 هجرى (ورود امام حسين (ع) و يارانش به سرزمين كربلا)
پس از رسيدن نامه عبيدالله بن زياد، حر تغيير رويه داد و قصد داشت تا مانع ازحركت امام شود؛ زيرا نينوا نه آب داشت و نه آبادانى و با دستور عبيدالله هماهنگى لازم راداشت . اما پس از گفتگوهاى بسيار امام و همراهانش به طرف سرزمين كربلا حركتكرده و روز چهارشنبه اول محرم يا پنج شنبه دوم محرم سال 60 هجرى قمرى ، در اينسرزمين فرود آمدند. به نوشته منابع چون ابى عبدالله وارد سرزمين كربلا شدند، اسب آنحضرت قدم از قدم برنداشت. حضرت فرمودند: اين سرزمين را چه مى نامند؟ گفتند:كربلا، امام ضمن خواندن اشعارى ، دستور داد تا خيمهها را در آن محل سرپاكنند.
عبيدالله بن زياد پس از اطلاع از رسيدن امام حسين (ع) و يارانش، نامهاى به اينمضمون به امام نوشت: «اى حسين! به من خبر رسيده كه به كربلا وارد شدهاى ، يزيد بنمعاويه براى من نوشته كه بر بستر نرم نخوابم و آرام نگيرم، و غذاى سير نخورم تا تو را بهخداى خبير ملحق سازم (بكشم)، يا آن كه تسليم من و حكم يزيد مى شوى . والسلام»حضرت نامه را خواند و همان دم آن را به دور افكند. پيك گفت: پاسخ نامه را بده. امامفرمودند: «اين نامه پاسخ ندارد» ابن زياد پس از آنكه از بى اعتنايى حسين (ع) به نامهخود مطلع شد، بسيار خشمگين شد و به جمع آورى سپاه براى جنگ با امام حسين (ع)پرداخت.
سوم محرم سال 61 هجرى (ورود عمر بن سعد و سپاهيانش به كربلا)
عبيدالله بن زياد براى مقابله با امام حسين (ع) و مجبور كردن وى به پذيرفتنبيعت با يزيد«عمربن سعد ابن ابى وقاص» را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلافمنابع) به كربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال 60 هجرى وارد كربلا شد و بلافاصلهمذاكرات خود را با امام آغاز كرد عمر، حسين (ع) را خوب مى شناخت و مى دانست كه اومرد سازش نيست، ولى بيشتر مايل بود تا كار بدون جنگ و با مصالحه به پايان برسد.بنابراين پس از آنكه نخستين گفتگو بين او و امام صورت گرفت، نامهاى به ابن زيادنوشت كه خدا را شكر كه فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چراكه من از حسين پرسيدمكه چرا به اينجا آمدهاى ؟ گفت: مردم اين شهر از من دعوت كردهاند كه نزد آنها بيايم، حالاكه شما نمى خواهيد برمى گردم» اما ابن زياد در پاسخ نامه ابن سعد نوشت: كار را برحسين سخت گير و آب را بر او و يارانش ببند، مگر اينكه حاضر شوند با شخص من به ناميزيد بيعت كند.
پنجم محرم سال 61 هجرى (ورود شبث بن ربعى با چهار هزار نفر سپاه به كربلا)
عبيدالله بن زياد پس از اين كه احساس كرد عمر بن سعد در مقابله با امام مصممنيست، شبث بن ربعى را در رأس چهار هزار نفر نيروى جنگى به كربلا فرستاد، شبث روزپنجم محرم وارد كربلا شد و تحت فرمان عمر بن سعد قرار گرفت. به نوشته منابع ابنزياد در فاصله روزهاى سوم تا دهم محرم افراد ديگرى را به همراه جنگجويان به كربلافرستاد. از جمله سنان ابن انس نخعى را با چهار هزار نفر، عروه بن قيس را با چهار هزارنفر شمر بن ذى الجوشن را با چهار هزار نفر و نصر مازنى را با سه هزار نفر براى جنگ باامام به كربلا عازم نمود.
هفتم محرم سال 61 هجرى (رسيدن دستور عبيدالله بن زياد مبنى بر بستن آببرسپاه امام)
نامه عبيدالله بن زياد مبنى بر بستن آب بر روى حسين و يارانش در صورت خوددارى از بيعت در روز هفتم محرم سال 61 هجرى قمرى به عمر بن سعد رسيد و عمر«عمر بن حجاج» را با پانصد سوار مامور كرد تا با استقرار دركنار رودخانه فرات مانع ازدسترسى سپاه امام به آب شوند. بنابراين از روز هفتم محرم تشنگى نيز بر مشكلات امامو همراهانش اضافه شد.
نهم محرم سال 61 هجرى (ورود شمر بن ذى الجوشن به كربلا)
در روز نهم محرم «شمر بن ذى الجوشن» در راس چهار هزار نفر سپاهى واردكربلا شد .شمر حامل نامهاى از ابن زياد براى عمر بن سعد بود. بدين مضمون كه بدونفوت وقت جنگ را با حسين شروع كند. شمر ضمن تلاش براى تحريك جنگ و قتلامام حسين (ع) امان نامهاى هم براى پسران ام البنين (عباس ،عبدالله، جعفر و عثمان)آورد، آنان نپذيرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمينه براى آغاز جنگ فراهم شد وعمر كه بيمناك بود مبادا رقيبش شمر سمت فرماندهى كل را از دست وى خارج كندشخصا تيرى در كمان گذاشت و سوى خيمههاى امام حسين (ع) پرتاب كرد و ديگران رابه شهادت طلبيد كه اولين تير را وى پرتاب كرده است.
در اين هنگام امام حسين (ع) برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضاى يكشب مهلت كرد، كه مورد موافقت قرار گرفت. شكى نيست كه امام مايل به جنگ نبود و تاآخرين لحظات كوشيد تا وجدان خفته اين مردم دنيا خواه را با سخنانى كه سراسر خيرخواهى و دلسوزى و روشنگرى بود، بيدار سازد. به آنان گفت: كه اين آخرين فرصتى استكه براى انتخاب زندگى آزاد به آنان داده مى شود. اگر اين فرصت را از دست بدهند ديگر،هيچگاه روى رستگارى را نخواهند ديد. اگر به اين عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگى پر مذلتى در انتظار ايشان است .
براى همين بود كه نخستين ساعات روز دهم محرم نيز به پيغام بردن و سخنگفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبههاى امام در ساعات آخر بيش از آنكه نشان دهندهروح آزادگى و شرف و پرهيزگارى باشد، نمايانگر اوج دلسوزى بر مردم گمراه و تلاشانسانى براى نجات مردم است. جاى هيچ ترديدى نيست كه سخنان و اقدامات امامبراى رهايى از چنگ دشمن و يا بيم از كشته شدن، گفته نشده است، بلكه بوى آشتى طلبى و خير خواهى و دوستى طلبى مى دهد.
با فرا رسيدن شب نهم محرم عمر بن سعد نمايندهاى را نزد امام حسين (ع)فرستاد و پيغام داد: يك امشب را من به شما مهلت مى دهم، اگر تا صبح تسليم شدى منبه ابن زياد خبر مى دهم، شايد تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نمى توانم ازجنگ خوددارى كنم. حسين همان پاسخى را داد كه مكرر فرموده بود: «من مرگ با عزترا بهتر از زندگى با ذلت مى دانم». در آن شب (شب عاشوراى سال 61 هجرى قمرى )امام حسين بار ديگر يارانش را در رفتن و يا ماندن در كنار وى و شهادت مخير گذارد وساعاتى را به ذكر و عبادت حق تعالى گذراند تا اينكه فرداى آن روز يكى ازاستثنايى ترين روزهاى تاريخ دميد.
دهم محرم سال 61 هجرى (آغاز درگيرى سپاه امام حسين (ع) با لشكر ابن زياد)
با دميدن فجر روز دهم سال 61 هجرى قمرى سرانجام آنچه نبايد بشود، شد؛ يا آنچه بايد روى دهد،آغاز گرديد. عاشورا منشاء يك سلسله وقايع تاريخى و مظهرصحنهاى خونين است كه آن همه مقدمات براى اين روز است . اين همه موخرات كه درآينده اتفاق افتاد. اثر وقايع اين روز تاريخى است اصحاب اندك امام حسين (ع) در آنصحراى خشك در محاصره انبوهى از دشمنان قرار گرفته بودند، صفوف سپاهيان دوطرف براى آغاز جنگى نابرابر آراسته شد. در يك سوى ميدان حدود هفتاد و دو نفر سوار وپياده مهياى جانبازى بودند و در سوى ديگر حدود بيست ودو هزار نفر لشكر ماجراجوي پست فطرت انتقام جوى كينه توز و منافق قرار داشتند كه هر آن انتظار مى كشيدند با قتلفرزند پيامبر (ص) اموال و دارايى هاى او را به غنيمت بگيرند. قبل از شروع جنگ عمر بنسعد بار ديگر حسين (ع) را به بيعت با يزيد فرا خواند، پاسخ حسين همان بود كه بارهافرموده بود: «مرگ با عزت در نظر حسين بهتر است از زندگى با ذلت».
آرايش سپاه امام حسين (ع) در روز عاشورا چنين بود كه «زهير بن قين» را درميمنه سپاه قرار داد. «حبيب بن مظاهر اسدى » را به فرماندهى ميسره لشكر گماشت.پرچم را به دست حضرت ابوالفضل سپرد . به دستور امام در خندقى كه قبلا اطرافخيمهها كنده بودند، آتش روشن كردند. عمر بن سعد نيز صفوف سپاه خود را آراست، درحالى كه حدود بيست تا سى هزار قشون در اختيار داشت. فرماندهى ميمنه سپاه را به«عمربن حجاج بن زبيدى » داد و شمر بن ذى الجوشن عادى را به فرماندهى ميسره سپاهمنصوب كرد، بر پيادگان «عروه بن قيس الحمس» را امير كرد و بر رجالهها و كلوخ اندازها«شبث بن ربعى » را گماشت و پرچم را به دست «ذويد»، غلام خود داد.
پس از آرايش صفوف دو سپاه، امام حسين (ع)، زهير بن قين، برير بن خضير و حربن يزيد رياحى (كه به سپاه امام ملحق شده بود) هر كدام خطبهاى در حقانيت خانداناهل بيت و عدم مشروعيت بنى اميه و يزيد ايراد كردند.
جنگ آغاز شد و در جنگى نابرابر ياران حسين (ع) به قلب سپاه دشمن حملهبردند و تا ظهر عاشورا تعدادى از آنان به شهادت رسيدند و افراد باقيمانده، نماز ظهر را بهامامت امام حسين (ع) خواندند. سپس به جنگ با دشمن پرداختند و تا حدود دو ساعتبعدازظهر همگي به شهادت رسيدند. بنا به اظهار منابع اولين كسي كه در جنگ با دشمنتن به تن كشته شد، حر بن يزيد رياحي بود و آخرين شهيد عباس (ع) بود .در اين روزحتي طفل شش ماهة امام نيز شربت شهادت نوشيد.
سرانجام امام حسين (ع) پس از آنكه اهل بيت را امر به صبر و بردباري كرد، خودبه ميدان جنگ شتافت و طي خطبه هايي ضمن دعوت لشكر عمر به تفكر و تدبر، برفضائل خود و اهل بيت و مقام خود و برادرش حسن (ع) در نزد پيامبر را برشمرد. سپسفرمود: «اي گروه دغا در ريختن خون پسر پيامبر شتاب مكنيد كه به زيان شما تمامخواهد شد، اي ناكس مردم زشت خو! سوگند به خداي بزرگ كه آن زنازاده ما را بر آنداشت كه بين لباس ذلت و شهادت يكي را انتخاب كنيم. اي مردم! ما هرگز دستخوشذلت نمي شويم….» سپس با شجاعت ودلاوري بي نظير به قلب سپاه دشمن حمله برد وپس از وارد شدن جراحات بسيار بر بدن مباركش و تحمل ضربات شمشير، نيزه و كمان بهشهادت رسيدند.
سر آن حضرت را «شمر بن ذي الجوشن »يا «سنان بن انس» از پيكر جدا كرد،خولي به كوفه نزد ابن زياد برد. جنگ در حدود ساعت چهار بعد از ظهر خاتمه يافت.
سپاهيان ابن زياد پس از شهادت امام حسين (ع) به خيمههاي خانوادة امام حملهبردند،آنها را غارت نمودند و به آتش كشيدند و زنان و كودكان را در بيابان آواره كردند.ساعتهاي آخر روز سپري ميشد. ديوانه هايي كه از خشم و شهوت و مال و جاه دنيا،جسم و روحشان را پر كرده بود،پس از آنكه كشتند و سوختند وبردند و در مقابل خودكوچكترين مقاومتي از زن و مرد نديدند، يكباره به خود آمدند و دانستند كه كاري زشتكردهاند و از خود پرسيدند: سيد جوانان بهشت را براي خشنودي مردي تبهكار به خاك وخون كشيديم. پشيمان شدند، اما ديگر دير شده بود.
كوفه يك بار ديگر خواري خود را به زشتترين صورت به تاريخ نشان داد.
يازدهم محرم سال 61 هجري (حركت كاروان اسراء از كربلا به كوفه)
فرداي روز عاشورا يعني در يازدهم محرم سال 61 هجري قمري، به دستورعمربن سعد زنان و كودكان اهل بيت را از اطراف جمع آوري كرده و به اسارت گرفتند وپس از آنكه عمر بن سعد بركشتههاي سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن كرد، اسراي اهلبيت را حركت داده، همراه لشكريان خويش به كوفه و نزد عبيدالله بن زياد بردند.خطبههاي آتشين حضرت زينب (س) و امام سجاد (ع) رسواگر چهره زشت بني اميه دركوفه وشامبود.
منابع:
ابن اثير، عزالدين بن الاثير: كامل (تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، ترجمه عباس خليلي،به اهتمام دكتر سادات ناصري،به تصحيح دكتر مهيار خليلي، تهران، انتشارات علمي،1344، جلدهاي 7-3.
ابن العبري، غريغوريوس ابوالفرج اهرون، تاريخ مختصر الدول ،ترجمه دكتر محمدعلي تاج پور، دكتر حشمت الله رياضي، تهران، اطلاعات، 1364.
احمدي، حبيب الله: امام حسين (ع) الگوي زندگي، قم انتشارات فاطميا، 1381 .
اديب عادل: زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشري، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامي، ج پنجم، 1366.
ابن اعثم كوفي، ابو محمد احمد بن علي: الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفيهروي، به تصحيح غلامرضا طباطبائي مجد، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چدوم، 1374.
اوليايي، مصطفي: امام حسين (ع) و پاكبازان راه عشق، همدان، شهر انديشه، 1379 .
پيشوايي، مهدي: سيماي پيشوايان در آينه تاريخ، قم، انتشارات دار العلم، 1375.
جعفريان، رسول: حيات فكري و سياسي امامان شيعه (ع)، قم ،انصاريان، 1379.
حسين خاني، نورالله: خورشيد بر نيزه، تهران، انتشارات مسعي: 1379.
خراساني، محمد هاشم بن محمد علي: منتخب التواريخ، تهران، كتابفروشياسلاميه، 1347 .
دستغيب، عبد الحسين: سيد الشهداء، تهران، اعلايي، چ چهارم، 1367.
دلشاد تهراني، مصطفي: مدرسه حسيني ،تهران، انتشارات دريا، 1379.
دينوري، ابو حنيفه احمد بن داود: اخبار الطوال، ترجمه دكتر محمود مهدوي دامغاني،تهران، نشر ني، چ سوم، 1368.
سپهر، ميرزا محمد تقي ا(لسان الملك): ناسخ التواريخ (در احوالات حضرتسيدالشهداء (ع))، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1351.
سحاب تفرشي، ابوالقاسم: زندگي خامس آل عبا ابا عبدالله حسين (ع)، تهران،ابنسينا، 1338.
شهيدي، سيد جعفر: پس از پنجاه سال، تهران، امير كبير، 1358.
شيخ مفيد: الارشاد، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميهاسلاميه، بي تا، 2 ج.
صاحبي، محمد جواد، مقتل الشمس، قم، انتشارات هجرت، چ دوم ،1373.
صالحي كرماني، محمد رضا: الفباي فكري امام حسين (ع)، تهران، كانون انتشار،1351.
طبرسي، شيخ جليل ابومنصور احمد بن علي بن ابي طالب: احتجاج، ترجمه حسنمصطفوي، تهران، كتابخانه سنايي، چ سوم، مقدمه مترجم 1357 هـ.ق .
طبري، محمد بن جرير: تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك)، ترجمه ابوالقاسمپاينده، تهران، انتشارات اساطير، چ سوم، 1369، جلدهاي 7-3.
عمادزاده اصفهاني، حسين: زندگاني امام حسين (ع)، تهران، انتشارات علمي، چدوم، 1364، ج اول .
غفوري، علي: سرگذشت وشهادت امام حسين (ع)، تهران، انتشارات فجر، 1369.
فاضل، جواد: معصوم پنجم (حسين بن علي سيد الشهداء) تهران، انتشارات علمي،1337.
فياض، علي اكبر: تاريخ اسلام، دانشگاه تهران، چ سوم، 1367.
قمي، شيخ عباس: منتهي الامال، تهران، انتشارات هجرت، 1365، ج اول .
كمپاني، حسين: حسين (ع)كيست؟ تهران، انتشارات فروغي، 1344.
مجلسي، محمد تقي: بحار الانوار، ترجمه محمد جواد نجفي، تهران، كتابفروشياسلاميه، 1355.
مجلسي، علامه محمد باقر: جلاء العيون، تهران، انتشارات قائم، بي تا .
محمدي اشتهاردي ،محمد: نگاهي بر زندگاني امام حسين (ع) تهران، سازمانعقيدتي سياسي ارتش، تاريخ مقدمه 1373.
مستوفي، حمدالله: تاريخ گزيده، به كوشش ادوارد براون، تهران، دنياي كتاب ،1361.
32.مسعودي، علي بن حسين: مروج الذهب و معادل الجوهر، ترجمه ابوالقاسم، پاينده،تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.
مطهري، مرتضي: فريادهاي شهيد مطهري بر تحريفهاي عاشورا، به كوششمحمد حسين حق جو، قم، نشر روح،1360.
مظاهري، حسين: زندگاني چهارده معصوم:، تهران، انتشارات پيام آزادي، 1373.
منشي، محمود: سلام بر حسين (ع) تهران، انتشارات نوين ،چ ششم ،1357.
وحيد قاسم ،اسعد: در جستجوي حقيقت ،ترجمه سيد محمد جواد مهري، قم، نشربنياد معارف اسلامي ،1372.
37.يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب (ابن واضع يعقوبي)، تاريخ يعقوبي ترجمه محمدابراهيمآيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، چ ششم، 1371.
قاسم فتاحى – كيوان لؤلوئى