امام علی (علیه السلام) همان گونه که در زمان ابوبکر گره گشا بود، در دوران خلافت عمر بن خطاب نیز مشاور و گره گشای مشکلات سیاسی و علمی و اجتماعی بوده است.
گسترش اسلام و حفظ کیان مسلمانان هدف بزرگ امام علی (علیه السلام) بود از این رو گرچه خود را وصی منصوص پیامبر می دانست و شایستگی و برتری او بر دیگران محرز بود با وجود این هر وقت گرهی در کار خلافت می افتاد با فکر نافذ و نظربلند خود آن را می گشود. به این جهت می بینیم که امام علی (علیه السلام) در زمان خلفا به خصوص در زمان خلافت عمر بن خطاب خلیفه دوم در امور مختلف سیاسی اجتماعی و علمی، گره گشای او بوده است.[۱]
در این نوشتار به برخی از مواردی که در زمان خلافت عمر بن خطاب از راهنمایی علی (علیه السلام) در مسائل سیاسی استفاده شده است اشاره می شود:
عمر بن خطاب و مشورت برای فتح ایران
در سال چهارم هجری در سرزمین قادسیه نبرد سختی میان سپاه اسلام و ارتش ایران رخ داد که سرانجام به پیروزی مسلمانان انجامید و رستم فرخزاد فرمانده کل قوای ایران و گروهی از لشکریانش به قتل رسیدند. سراسر عراق به زیر نفوذ سیاسی و نظامی مسلمانان درآمد و مدائن که مقر حکومت شاهان ساسانی بود در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ایران به داخل کشور عقب نشینی کردند.
مشاوران و سران نظامی ایران بیم آن اشتند که سپاه اسلام کمکم پیشروی کند و سراسر کشور را به تصرف خود در آورد. برای مقابله با این حمله خطرناک یزدگرد سوم پادشاه ایران سپاه متشکل از یکصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهی فیروزان ترتیب داد تا جلو هر نوع حمله را بگیرند و در صورت مساعد بودن وضع، خود حمله را آغاز کنند.
سعد وقاص فرمانده کل قوای اسلام (به نقلی عمار یاسر) که حکومت کوفه را در اختیار داشت نامهای به عمر بن خطاب نوشت و او را از وضع آگاه ساخت و افزود که سپاه کوفه آماده است که نبرد را آغاز کند و پیش از آن که دشمن بر آنان حمل آورد آنان برای ارعاب دشمن نبرد را شروع کنند.
عمر بن خطاب به مسجد رفت و سران صحابه را جمع کرد و آنان را از تصمیم خود که می خواهد مدینه را ترک گوید و در منطقه ای میان بصره و کوفه فرود آید و از آن نقطه رهبری سپاه را به دست گیرد، آگاه ساخت. در این هنگام طلحه برخاست و خلیفه را بر این کار تشویق کرد و سخنانی گفت که بوی تملق به خوبی از آن استشمام می شد. عثمان برخاست و نه تنها خلیفه را به ترک مدینه تشویق کرد بلکه افزود که به سپاه شام و یمن بنویس که همگی آن دو نقطه را ترک کنند و به تو بپیوندند و تو با این جمعیت انبوه بتوانی با دشمن روبرو شوی.[۲]
در الکامل فی التاریخ این مطلب چنین نقل شده است:
بعد از شکست ایرانیان، ایرانیان نامه و فرمان یزدگرد را همه جا پخش کرده و در نهاوند به فرماندهى فیرزان جمع شده بودند. عده آن ها بالغ بر صد و پنجاه هزار مرد جنگى بود که سعد خبر تجمع آن ها را به عمر بن خطاب داده بود و چون نزد عمر بن خطاب رفت خبر آن ها را شفاهاً داد. عمر بن خطاب هم مردم را براى مشورت جمع کرده گفت:
امروز روزى خواهد بود که تکلیف ما را معلوم کند (یا پیروزى یا شکست) من عزم داشتم که خود با متابعین خویش میان دو شهر کوفه و بصره مرکز بگیرم و مردم را به یارى مسلمین وادارم و خود هم پشتیبان آن ها باشم تا آنکه خداوند ما را پیروز کند و آنچه را که من خواسته ام انجام دهد. اگر خداوند ما را پیروز کرد من مردم را (از همه جا جمع کرده ام) دوباره به دیار خود روانه خواهم کرد.
طلحه بن عبد الله گفت: اى امیرالمومنین کارها تو را کاردان و استوار نموده، وقایع و بلیات هم تو را آزموده، تجهیز آزمایش هاى گوناگون تو را هوشیار و بردبار کرده. عزم و تصمیم تو مشورت و راى لازم ندارد. تو هر تصمیمى که اتخاذ مى کنى پذیرفته و مطاع است. این عزم و تصمیم و اراده به شخص خودت اختصاص دارد. تو امر کن و ما اطاعت مى کنیم و… .
عمر بن خطاب باز هم مشورت را تکرار نمود و عقیده مردم را خواست. عثمان بن عفان برخاست و گفت: اى امیر المومنین من صلاح را در این مى بینم که تو نامه به اهل شام بنویسى که آن ها از محل خود سوى میدان جنگ رهسپار شوند. همچنین اهل یمن که از یمن یک سره روانه شوند. خود هم با مردم این دو شهر (مکه و مدینه) سوى کوفه و بصره لشکر بکشى آن گاه با تمام مسلمین به مقابله تمام مشرکین خواهى رفت.
اگر تو با همراهان خود آن ها را قصد کنى آنچه از عده مشرکین به نظر تو فزون آمده کم و خوار و ناچیز خواهد بود آنگاه تو توانا و عزیز خواهى بود. نیروى تو هم افزون خواهد شد. اى امیرالمومنین اگر چنین کارى کنى و خود شخصاً به جنگ اقدام نمایى و براى جان فشانى آماده شوى بعد از این تصمیم و فداکارى هر کسى از عرب عقب نخواهد ماند و… .
و باز عمر بن خطاب سخن را آغاز کرده گفت: امروز روزى خواهد بود که داراى آینده است، بگویید چه باید کرد؟ على بن ابى طالب برخاست و گفت: اما بعد اى امیرالمومنین بدانکه اگر مجاهدین شام را از سرزمین شام (سوى ایران) روانه کنى حتماً رومیان بر خانواده آنان هجوم خواهند برد همچنین اگر مردم یمن را از یمن (به ایران) سوق دهى حبشیان بر خانواده آنان حمله خواهند کرد و اگر خود از همین سرزمین کوچ کنى اعراب در همه جا و از هر نقطه و محل بر تو خواهند شورید آنگاه کارزار در این دیار سخت تر از جنگ دشمن دور خواهد بود.
کار مملکت به اندازه اى دشوار خواهد شد همه جا خانواده ها و زنان بى پناه بدون حامى و نگهبان خواهند بود و تو دچار محنت دیگرى خواهى شد. مردم را به حال و جاى خود بگذار و به اهل بصره بنویس تا سه گروه شوند و یک گروه در محل بمانند که خانواده ها و زن و فرزند قوم را حمایت و نگهدارى کنند تا فتنه بخوابد یک گروه دیگر به مدد برادران خود سوى کوفه بشتابند و یک گروه دیگر در قبال دشمنى که با عهد و مسالمت آرام شده سپر شوند.
ایرانیان فردا به تو نگاه خواهند کرد و خواهند گفت: این امیرالمومنین است که امیر و سالار عرب باشد. او اصل و پایه ملت عرب است آنگاه جرى و گستاخ و هار خواهند شد. اما اینکه مى گویى دشمن سوى ما خواهد آمد بدان که خداوند از جنبش آن ها سوى ما خشنود نخواهد بود.
خدا نمى خواهد که آن ها به طرف ما حرکت کنند (تجدید حیات نمایند). اما اینکه مى گویى که عده آن ها فزون است بدان که ما از حیث تساوى قوه و عده با آن ها نبرد نکرده و نخواهیم کرد بلکه فقط به فیروزى و ظفر اعتماد کرده و خواهیم کرد. عمر بن خطاب گفت: راى همین است و بس.[۳]
عمر بن خطاب بعد از اینکه مشورت خالصانه و حکیمانه امام علی (علیه السلام) را شنید، آن را پسندید و بر طبق آن عمل کرد.
مشورت عمر بن خطاب در فتح بیت المقدس
در فتح بیت المقدس نیز عمر بن خطاب با علی (علیه السلام) مشورت کرد و از نظر آ ن حضرت پیروی نمود.
مسلمانان پس از یک ماه که شام را فتح کرده بودند، تصمیم داشتند که به سوی بیت المقدس پیشروی کنند. فرماندهان قوای اسلام ابو عبیده جراح و معاذ بن جبل بودند. معاذ به ابو عبیده گفت نامه ای به خلیفه بنویس و در باره پیشروی به سوی بیت المقدس بپرس. ابو عبده چنان کرد.
خلیفه نامه را برای مسلمانان قرائت کرد و از آنان رای خواست.امام علی (علیه السلام) عمر بن خطاب را تشویق کرد که به فرمانده سپاه بنویسد به سوی بیت المقدس پیشروی کند و بعد از فتح آن از پیش روی باز نایستد و به سرزمین قیصر داخل شود و مطمئن باشد که پیروزی از آن اوست و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از این پیروزی خبر داده است.
خلیفه فورا نامه ای به ابو عبیده نوشت و او را به ادامه نبرد و پیشروی به سوی بیت المقدس تشویق کرد و افزود که پسر عموی پیامبر به ما بشارت داد که بیت المقدس به دست تو فتح خواهد شد.[۴]
تعیین مبدا تاریخ اسلام
هر ملت اصیلی برای خود مبدا تاریخ دارد که تمام حوادث و وقایع را با آن می سنجد. برای ملت مسیح (علیه السلام) مبدا تاریخ میلاد آن حضرت است. و برای عرب قبل از اسلام «عام الفیل» مبدا تاریخ به شمار می رفت. برخی از ملت ها برای خود تاریخ عمومی دارند و برخی دیگر حوادث را با حادثه چشمگیری می سنجند مانند سال قحطی، سال جنگ، سال وبا و…[۵]
تا سال سوم خلافت عمر بن خطاب مسلمانان فاقد یک مبدا تاریخی همگانی بودند که نامه ها و قراردادها و دفاتر دولتی را بنابر آن، تاریخ گذاری کنند. چه بسا نامه هایی که برای سران نظامی نوشته می شد و تنها متضمن نام ماهی بود که نامه در آن ماه نوشته شده بود و فاقد تاریخ سال بود.
این کار علاوه بر نقصی که در نظام اسلام بود، مشکلاتی هم برای گیرنده نامه ایجاد می کرد؛ زیرا چه بسا دو دستور متناقض به دست فرمانده نظامی و یا حاکم وقت می رسید و او به سبب دوری راه و عدم قید در تاریخ در نامه ها، نمی دانست کدام یک جلوتر نوشته شده است.[۶]
عمر بن خطاب برای تعیین مبدا تاریخ اسلام صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرد آورد. آنان هر یک نظر دادند. برخی نظر دادند که مبدا تاریخ را میلاد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دهند. برخی دیگر پیشنهاد کردند که مبعث پیامبر مبدا تاریخ شمرده شود.
در این میان علی (علیه السلام) نظر داد که روزی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) سرزمین شرک را ترک گفت و به سرزمین اسلام گام نهناد مبدا تاریخ اسلام باشد. عمر بن خطاب از میان آرا، نظر امام علی (علیه السلام) را پسندید و هجرت پیامبر را مبدا تاریخ قرار داد و از آن روز تمام نامه ها و اسناد و دفاتر دولتی به سال هجری نوشته شد. [۷]
نتیجه گیری
از آنچه بیان گردید روشن شد که عمر بن خطاب در بسیاری از امور سیاسی و نظامی نیاز به مشورت داشته و در مشورت ها از دیدگاه و نظر امام علی (علیه السلام) پیروی می کرد. در حقیقت، امام علی (علیه السلام) با مشورت دادن به عمر بن خطاب و همکاری با او، به دین اسلام کمک و حمایت می کرده و این را وظیفه عقلی و شرعی خود می دانسته.
گرد آوری: حمیدالله رفیعی
پی نوشت ها
[۱] . فروغ ولایت، ص ۲۹۹.
[۲] . همان، ص ۳۰۰.
[۳] . رک: ترجمه الکامل فی التلریخ، ج۹، ص ۶- ۸.
[۴] . فروغ ولایت، ص۳۰۱.
[۵] . همان، ص۳۰۲.
[۶] . همان.
[۷] . ترجمه تاریخ الطبری، ج۳، ص ۹۲۵.
منابع
۱. ابن اثیر، عزالدین علی بن اثیر، ترجمه الکامل فی التلریخ، ترجمه: ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱ش.
۲. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، چ۲، ص۱۳۷۶.ش.
۳. طبری، محمد بن جریر، ترجمه تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ ۵، ۱۳۷۵ش.