بهانه جویی و لجاجت

رذیله اخلاقی بهانه جویی و لجاجت از نگاه قرآن کریم

اشتراک‌گذاری در ایتا اشتراک‌گذاری در بله اشتراک‌گذاری در سروش کپی کردن لینک

بهانه جویى و لجاجت یکی از رذایل اخلاقی است که مى توان آن را از مهمترین موانع درک حقیقت دانست؛ زیرا این امر سبب مى شود که انسان به حق نرسد بلکه در باطل راسخ تر گردد. این خوى زشت از زیانبارترین خوهاى شیطانى است، و شاید نخستین کسى که درس لجاجت را به لجوجان آموخت، شیطان بود و به قدرى آثار مرگبار آن زیاد است که گاه سرچشمه جنگ هاى خونین مى گردد و نفوس و اموال را بر باد مى دهد و شهرهاى آباد را ویران مى سازد.

در این مقاله، معنا و مفهوم بهانه جویی و لجاجت با توجه به آیات قرآن کریم مورد بررسی دقیق قرار خواهد گرفت.

معنا و مفهوم بهانه جویی و لجاجت

«لجاجت» در لغت، به معنای پافشاری در انجام کاری است که مخالف میل طرف مقابل باشد[۱] و در اصطلاح، به اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد که از انجام آن نهی شده، گفته می‌شود.[۲] یکی از صفات پلیدی که در قرآن از آن به صراحت یا به صورت مفهومی یاد شده و مورد سرزنش قرار گرفته، لجاجت و اصرار ورزیدن بر رفتار و سخنان و عقاید باطل است که منجر به تکذیب انبیاء و آیات الهی می‌گردد.

منظور از بهانه جویى و لجاجت این نیست که انسان براى کشف حقیقت پافشارى کند و پى در پى سؤال مطرح نماید، زیرا سؤال کلید اصلى کشف حقایق است، بلکه منظور این است بعد از آشکار شدن حق باز هم بر سخن باطل یا عمل نادرست خود پاى بفشارد، و یا تشبث به بهانه ها و عذرهاى واهى و سخنان دور از منطق از پذیرش حق سر باز زند.

این صفت رذیله ممکن است به صورت خصوصى در فرد یا افرادى ظاهر شود، یا به صورت عام مبدل به خلق و خوى یک ملت گردد.

تاریخ نشان مى دهد که در میان اقوام پیشین، بنى اسرائیل بیش از همه لجوج و بهانه جو بودند، و به همین دلیل آیات بسیارى از قرآن از لجاجت آنها سخن مى گوید که در تفسیر آیات به خواست خدا به آن خواهیم پرداخت.

مى توان گفت در میان تمام اقوام نادان و خودخواه و خودپرست که حاضر نیستند به آسانى اعمال و رفتار خود را از دست دهند این رذیله اخلاقى وجود دارد.

با این اشاره به قرآن مجید رجوع می کنیم و سپس از تحلیل هاى مختلف در مورد عوامل این خوى زشت و آثار زیانبار آن و طرق درمان آن سخن خواهیم گفت.

بهانه جویی و لجاجت در آیات

بهانه جویی و لجاجت کافران

  1. «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِى طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ؛[۳] و اگر به آنان رحم کنیم و گرفتاری ها و مشکلاتشان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمى شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مى ورزند و (در این وادى) سرگردان مى مانند».

در نخستین آیه سخن از کافران لجوج است که وقتى مشمول نعمت هاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى کند، شاید از طریق محبت و رأفت بیدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغیانشان ادامه مى دهند.

آرى این گروه لجوج به گواهى آیات قبل از این آیه گاه پیغمبر را دیوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پیامبر (ص) تسلیم سخنان آنها باشد، و هر معجزه روشن و آیه بینه را مى دیدند باز بر انکار اصرار مى ورزیدند. خداوند براى بیدار کردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزانى مى داشت، نه آن بلا و عذاب، و نه این نعمت و رحمت، هیچ یک در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصب و نادان بودند.

بهانه جویی و لجاجت بت پرستان

  1. «امَّنْ هذَا الَّذِى یرْزُقُکم انْ امْسَک رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ؛[۴] آیا آن کسى که شما را روزى مى دهد اگر روزیش را باز دارد (چه کسى مى تواند نیاز شما را تأمین کند؟!) ولى آنها در سرکشى و فرار از حقیقت لجاجت مى ورزند».

در دومین آیه باز سخن از بهانه جویی و لجاجت مشرکان است که به هیچ قیمت حاضر نبودند تسلیم منطق گویا و روشن پیامبر اکرم (ص) شوند، و خدایان ساختگى خود را رها سازند.

قرآن مجید مکرر این سخن را در برابر بت پرستان تکرار مى کند که از بتهاى شما هیچ کارى ساخته نیست، نه از شما در برابر دشمن دفاع مى کنند و نه به شما روزى مى دهند، نه با شما سخن مى گویند، نه زیانى دارند و نه نفعى و نه عقل و نه شعورى، با این حال دلیل پرستش آنها چیست؟ ولى با این که آنها هیچ پاسخى براى این سخن نداشتند باز هم لجوجانه به پرستش بتها ادامه مى دادند.

بهانه جویی و لجاجت شیطان

  1. «قالَ انْظِرْنِى الَى یوْمِ یبْعَثُونَ- قالَ انَّک مِنْ المُنْظَرینَ قالَ فَبما اغْوَیتَنِى لَا قْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَک الْمُسْتَقِیمَ؛[۵] گفت: «مرا تا روزى که (مردم) برانگیخته مى شوند مهلت ده» (و زنده بگذار) فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى»- گفت: «اکنون که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین مى کنم».

در سومین بخش از این آیات به بهانه جویی و لجاجت نخستین لجوج و متعصب یعنى شیطان اشاره مى کند، هنگامى که بر اثر تکبر، مطرود درگاه خداوند شد و مقام منیعى را که در میان فرشتگان داشت به کلى از دست داد. قاعدتا مى بایست متوجه اشتباه بزرگ خود شود، و به سوى خدا باز گردد، و این آلودگى را با آب توبه بشوید ولى این کار را نکرد و تصمیم گرفت از آدم و فرزندان او انتقام بگیرد و آنها را با وسوسه هاى خود گمراه کند.

بى شک عمر طولانى سرمایه بزرگى براى هر کس مى تواند باشد که در آن بر حسنات خود بیفزاید، اشتباهات خود را اصلاح کند، و اگر گذشته تاریکى داشته است آن را مبدل به آینده اى نورانى کند، ولى این عمر طولانى براى طاغیان و یاغیان و کسانی که بهانه جویی و لجاجت می کنند نتیجه معکوس داشت.

بهانه جویی و لجاجت قوم نوح (ع)

  1. «قالَ رَبِّ انِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَیلًا وَ نَهاراً- فَلَمْ یزِدْ هُمْ دُعائى الّا فراراً- وَانِّى کلَّما دَعَوْتُهُم لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اصَرُّوا وَ اسْتَکبَروُا اسْتِکباراً؛[۶]

(نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت کردم،- اما دعوت من چیزى جز فرار از حق بر آنان نیفزود! و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند».

چهارمین آیه سخن از بهانه جویی و لجاجت قوم حضرت نوح (ع) است که در برابر پیامبر بسیار مهربان و دلسوز که شب و روز براى هدایت آن ها تلاش و کوشش مى کرد چه سرسختى عجیبى نشان داد.

این چه تعصب و لجاجتى است که انسان براى آن که حرف حق را نشنود، انگشت در گوش خود بگذارد و براى این که چهره حق طلبان را نبیند لباسش را بر خود بپیچد، و همچون کبک سر به زیر برف کند، و از حق بگریزد.

در میان پیامبران الهى هیچ کس به اندازه نوح (ع) قوم خود را دعوت نکرد ولى جز گروه اندکى ایمان نیاوردند و به گفته بعضى به طور متوسط در این نهصد و پنجاه سال دعوت، هر دوازده سال تنها یک نفر ایمان آورد.

تعبیر به «وَ جَعَلُوا اصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ؛ انگشت هایشان را در گوششان گذاشتند» با این که انسان نوک انگشت را براى نشنیدن در گوش مى گذارد شاید اشاره به شدت حق گریزى آنها است، گویى مى خواستند تمام انگشت را در گوش کنند تا سخن حق را نشنوند.

تعبیر به  «فَلَمْ یزِدْهُمْ دُعائى الّا فِراراً؛ دعوت من جز فرار بر آنها نیفزود» نشان مى دهد که دعوت نوح (ع) در آنها نتیجه معکوس داشت، آرى افراد لجوج و عنود و مستکبر هنگامى که صداى حق طلبان را مى شنوند، بر لجاجت خود مى افزایند، همچون مزبله اى که آب باران در آن فرو ریزد که عفونت آن گسترده تر مى شود.

بهانه جویی و لجاجت قوم ابراهیم (ع)

  1. «فَرَجَعُوا الى انْفُسِهِمْ فَقالُوا انَّکمْ انْتُمُ الظَّالِمُونَ- ثُمَّ نُکسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ ینْطِقُونَ- قالَ افَتَعْبُدونَ مِنْ دوُنِ اللَّهِ مالا ینْفَعُکمْ شَیئَاً وَ لا یضُرُّکمْ … قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکمْ انْ کنْتُمْ فاعِلینَ؛[۷]

آنها به وجدان خویش باز گشتند، و (به خود) گفتند: «حقّا که شما ستمگرید»- سپس بر سرهایشان واژگونه شدند (و حکم وجدان رابه کلى فراموش کردند و گفتند) تو مى دانى که اینها سخن نمى گویند!- (ابراهیم) گفت: «آیا جز خدا چیزى را مى پرستید که نه کمترین سودى براى شما دارد و نه زیانى به شما مى رساند؟» (نه امیدى به سودشان دارید، و نه ترسى از زیانشان؟) …- گفتند: «او را بسوزانید و خدایان خود را یارى کنید اگر کارى از شما ساخته است!».

در پنجمین آیه اشاره به بهانه جویی و لجاجت قوم حضرت ابراهیم (ع) و بت پرستان بابل است. هنگامى که ابراهیم (ع) با دلیلى دندان شکن بى اعتبارى خدایان ساختگى و موهوم آنها را ثابت کرد و بعد از شکستن همه بتها -بجز بت بزرگ- از آنها- خواست که از بت بزرگ بپرسند چه کسى این بلا را بر سر سایر بتها آورده، آنها یک لحظه بیدار شدند و خود را در درون جان ملامت و سرزنش کردند، همان بیدارى که اگر ادامه مى یافت، آنها را از خط شرک به توحید مى کشانید ولى ناگهان بهانه جویی و لجاجت آنها گل کرد.

اگر انسان، لجوج و متعصب نباشد هنگامى که با چشم خود مى بیند آنچه را پناهگاه مشکلات خود مى شمرد، و در حوادث سخت به آن پناه مى برد، اکنون چنان درمانده شده که حتى شکننده خود را نمى تواند معرفى کند تا عابدان به یارى معبود برخیزند، نباید براى همیشه از خواب غفلت بیدار شود، و این افکار خرافى و اعتقادات سخیف را از مغز خود بیرون بریزد.

آرى بهانه جویی و لجاجت، حجاب سخت و سنگینى است تا آنجا که انسان را از واضح ترین مسایل بى خبر مى کند.

جالب این که در آیه نخست مى گوید: «فَرَجَعُوا الى انْفُسِهِمْ؛ آنها بازگشت به عقل و وجدان خود کردند». تعبیرى که حکایت از بیدارى و هوشیارى مى کند، ولى در آیه بعد مى گوید: «ثُمَّ نُکسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ؛ آنها بر سرهاشان واژگون شدند». تعبیرى که حاکى از عقب گردى جاهلانه و غیر منطقى و خالى از فکر و اندیشه است.

بهانه جویی و لجاجت بنی اسرائیل

  1. «وَ اذْ قال مُوسى لِقَوْمِهِ انَّ اللَّهَ یأْمُرُکمْ انْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً، قالَ اتَتَّخِذُنا هُزُواً قَالَ اعُوذُ بِاللَّهِ انْ اکونَ مِنَ الجاهِلِینَ … فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یفْعَلُونَ؛[۸]

و (به یاد آورید) هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح کنید (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى که قاتل او شناخته نشده بزنید تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى کند و غوغا خاموش گردد)» گفتند: «آیا ما را مسخره مى کنى؟!» (موسى) گفت: «به خدا پناه مى برم از اینکه از جاهلان باشم!» … سپس (چنان گاوى را پیدا کردند) و آن را سر بریدند ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند».

در ششمین آیه سخن از بهانه جویی و لجاجت بنى اسرائیل است، لجاجتى بى نظیر و کم سابقه یا بى سابقه. در این آیه و آیات قبل از آن، اشاره به داستان قتل مشکوکى که در بنى اسرائیل رخ داد مى کند. قتلى که نزدیک بود طوایف بنى اسرائیل را به جان هم بیندازد و سبب جدال و خونریزى عظیمى شود.

پیشنهاد حضرت موسی (ع) عجیب مایه حیرت همه بنى اسرائیل شد و در عین حال مایه امیدوارى، جاى این داشت که هر چه زودتر بروند و دستور موسى (ع) را اجرا کنند و به غائله پایان دهند، ولى با نهایت شگفتى شروع به بهانه جویی و لجاجت کردند. گاهى گفتند سن این گاو چقدر باید باشد؟ و گاهى پرسیدند رنگ آن چه باشد؟

و به خاطر این سؤالات بیجا شانس پیدا کردن گاو مورد نظر را کمتر ساختند و سرانجام با زحمت زیاد گاوى را با آن اوصاف یافتند و به قیمت گزافى خریدند، در حالى که اگر همان اول هر گاوى به دستشان مى افتاد ذبح مى کردند، مشکل حل بود، چرا که اگر «مأمورٌ به» قید و شرطى داشت مى بایست در مقام حاجت بیان شود.

شاید بنى اسرائیل مى خواستند با این بهانه جویى و لجاجت ها، موسى (ع) شرایطى را پیشنهاد کند که اصلا چنین گاوى پیدا نشود تا به ماجراجویى خود ادامه دهند.

با این که آیات این سوره به خوبى نشان مى دهد که اختلاف و نزاع در میان بنى اسرائیل براى پیدا کردن قاتل بسیار بالا گرفته بود، و روى این حساب مى بایست هر چه زودتر دستور موسى (ع) که از سوى خداوند به آنها ابلاغ شد براى پیدا کردن قاتل اجرا شود، ولى با این حال بهانه جویی و لجاجت بنى اسرائیل اجازه نمى داد موضوع خاتمه یابد و آن قدر سؤال کردند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت که عملا پیدا کردن چنان گاوى به صورت مسأله پیچیده و بغرنجى در آمد.

  1. «وَ اذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً فَاخَذَتْکمُ الصَّاعِقَهُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ- ثُمَّ بَعَثْناکمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکروُنَ؛[۹] و (نیز به یاد آورید) هنگامى را که گفتند: «اى موسى! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم!» پس صاعقه اى شما را گرفت در حالى که تماشا مى کردید- سپس شما را پس از مرگتان، حیات بخشیدیم، شاید شکر (نعمت او را) بجا آورید».

هفتمین بخش از آیات نیز درباره بهانه جویی و لجاجت عجیب بنى اسرائیل است.

به نظر می رسید که بنی اسرائیل می دانستند خداوند نه جسم است و نه دارای مکان و جهت، ولی این ادعا را از سر بهانه جویی و لجاجت، طغیان و استکبار به حضرت موسی (ع) مطرح کردند. در پاسخ به این درخواست عجیب، خداوند به موسی دستور داد تا هفتاد نفر از بزرگان قوم را برگزینند و همراه او به کوه طور روند تا در آنجا پاسخ این درخواست را دریافت کنند.

وقتی به کوه رسیدند، موسی (ع) از خداوند خواست تا خود را به او نشان دهد. خداوند پاسخ داد که هیچگاه قادر به رویت او نخواهد بود، اما به موسی دستور داد تا به کوه نگاه کند. سپس خداوند بخشی از جلوات ذات خود را به صورت صاعقه ای بر کوه فرستاد.

این صاعقه موجب شد که کوه دچار لرزش و تخریب شود و بنی اسرائیل از شدت ترس جان خود را از دست دهند. تنها موسی (ع) زنده ماند، ولی او نیز بیهوش شد. پس از به هوش آمدن موسی، او از خداوند خواست تا بنی اسرائیل را به زندگی بازگرداند، و خداوند درخواست او را اجابت کرد تا شاید آنان قدر نعمت های خدا را درک کنند.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن شد که هرگز حضرت موسى (ع) این تقاضا را از سر میل و خواسته خود نکرد، بلکه مامور بود تقاضاى بنى اسرائیل را در پیشگاه خدا تکرار کند، تا هم یک درس علمى به آنها داده شود و بفهمند جایى که تاب مشاهده صاعقه یعنى یک جرقه کوچک در معیار آفرینش را ندارند چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار را دارند؟ و هم مجازات و گوشمالى باشد براى این سرکشان لجوج که بیهوده در برابر یک امر محال اصرار و پافشارى نکنند.

  1. «قالُوا یا مُوسى انَّا لَنْ نَدْخُلَها ابَداً مادامُوا فِیها فَاذْهَبْ انْتَ وَ رَبُّک فَقاتِلا انّا ههُنا قاعِدوُنَ؛[۱۰] (بنى اسرائیل) گفتند: «اى موسى! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد! تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشسته ایم».

در این بخش از آیات، دوباره به بهانه جویی و لجاجت بنی اسرائیل اشاره شده است. پس از پیروزی بر فرعون و پایان شر فرعونیان، بنی اسرائیل به سوی سرزمین مقدس یعنی بیت المقدس حرکت کردند. اما وقتی به نزدیکی این سرزمین رسیدند، خداوند به آنان فرمان داد که وارد شوند و از مشکلات آن نترسند. ولی آنان به موسی (ع) گفتند که در این سرزمین مردمی قدرتمند به نام عمالقه زندگی می کنند و تا آنان از آنجا خارج نشوند، وارد نخواهند شد.

برخی از مؤمنان به آنان توصیه کردند که از عمالقه نترسند و وارد دروازه شهر شوند، زیرا با یاری خدا پیروز خواهند شد ولی بنی اسرائیل به لجاجت خود ادامه دادند.

در نتیجه، خداوند پیروزی بر دشمن و ورود به بیت المقدس را چهل سال به تأخیر انداخت و آنان را در بیابان های نزدیک بیت المقدس سرگردان کرد. این سرگردانی چهل ساله به دلیل لجاجت آنان بود و سرزمین «تَیه» (که به معنای سرگردانی است) نامیده شد. این بیابان بخشی از صحرای سیناء بود.

این سرگردانی در واقع یک حکمت الهی بود تا نسل ناتوان و ذلیل پرورش یافته در مصر از صحنه اجتماع بیرون بروند و نسلی جدید در شرایط سخت بیابان پرورش یابد. این نسل جدید قادر بود تا سرزمین مقدس را از دست دشمنان آزاد کرده و حکومت الهی را در آن برقرار سازد. در واقع، این مجازات نیز نوعی لطف الهی بود که در بسیاری از مجازات های الهی مشاهده می شود.

بهانه جویی و لجاجت قوم فرعون

  1. «وَ قالوا یا ایهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّک بِما عَهِدَ عِنْدَک انَّنا لَمُهْتَدُونَ- فَلَمَّا کشَفْنا عَنْهُمُ الْعذابَ اذا هُمْ ینْکثُونَ؛[۱۱] (وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى که با تو کرده بخوان (تا ما را از این بلا برهاند) که ما هدایت خواهیم یافت (و ایمان مى آوریم)».

در نهمین بخش از آیات سخن از قوم فرعون است که خداوند آیات و نشانه ها و معجزات بزرگى براى هدایت آنها فرستاد که در قرآن عدد این معجزات بزرگ به عنوان «تسع آیات»[۱۲] (نه معجزه مهم) آمده است، ولى آنها که در بهانه جویی و لجاجت دست کمى از بنى اسرائیل نداشتند، مرتب بهانه جویى مى کردند.

تعبیرات آیه کاملا نشان مى دهد که همه این سخنان از سر لجاجت بود؛ از یک سو موسى (ع) را ساحر مى خواندند و در عین حال دست به دامن او براى رهایى از بلا مى زنند، تعبیر ربّک (پروردگار تو و نه پروردگار ما) نشانه دیگرى از این بهانه جویی و لجاجت است. قول موکد در مورد ایمان به موسى (ع) که در جمله «انّنا لمهتدون» کاملا آشکار است، و تعبیر «ینکثون» که به صورت فعل مضارع آمده و نشان مى دهد بارها پیمان بستند و شکستند همه بیانگر لجاجت قوم فرعون است.

و سرانجام آنها نیز به جریمه لجاجت خود گرفتار شدند، و خداوند همه سران و نفرات کارآمد آنها را در میان امواج دریا غرق کرد، و این است نتیجه بهانه جویی و لجاجت.[۱۳]

بهانه جویی و لجاجت مشرکان عرب

  1. «اوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیک حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَینا کتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ کنْتُ الّا بَشَراً رَسُولًا؛[۱۴] یا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد یا به آسمان بالا روى حتى اگر به آسمان روى، ایمان نمى آوریم مگر آنکه نامه اى بر ما فرود آورى که آن را بخوانیم!»- بگو: «منزّه است پروردگارم (از این سخنان بى معنى!) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟».

 در دهمین آیه، به بهانه جویی و لجاجت مشرکان عرب اشاره دارد. آنها که از قبول دعوت پیامبر اسلام (ص) که آمیخته با معجزات بود، امتناع می کردند، به رغم اینکه معجزه عظیم قرآن به عنوان معجزه جاویدان کافی بود، همچنان از پذیرش ایمان سرباز می زدند و به پیشنهادات جدید برای معجزات ادامه می دادند. این آیات نشان می دهند که آنها لجاجت خود را به حد نهایی رسانده بودند.

یکی از نکات انحرافی این بود که مشرکان تصور می کردند پیامبر اسلام (ص) باید معجزات را بر اساس اراده خود و به دلخواه نشان دهد، در حالی که معجزات همیشه به فرمان خداوند و در زمان خاصی نازل می شوند. به همین دلیل در پایان آیات، پیامبر (ص) مامور می شود که بگوید: «من فقط بشری هستم که فرستاده خدا هستم» و خداوند از این گفتگوها منزه است.

شان نزول این آیات نشان می دهد که گروهی از مشرکان مکه، به ویژه ولید بن مغیره و ابوجهل، در کنار خانه کعبه گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند که کسی به سراغ پیامبر (ص) برود و از او درخواست کند که در جنگ شرکت کند یا معجزه ای جدید به آنها نشان دهد. پیامبر (ص) با امید به اینکه شاید آنها آماده پذیرش حق شده اند، به سراغ آنها رفت، اما با سخنان بی اساس و اهانت آمیز مواجه شد.

اگر آنها به دنبال حقیقت و حق بودند، پیامبر (ص) موظف بود معجزه ای را به آنها نشان دهد. اما با توجه به اینکه آنان پیش تر معجزات پیامبر (ص) را دیده و نپذیرفته بودند، تقاضای معجزات جدید از سوی آنها تنها بهانه جویی و لجاجت بیشتر بود. در واقع، آنها حتی اعتراف کردند که اگر پیامبر (ص) به آسمان صعود کند یا نامه ای از سوی خدا برایشان بیاورد، باز هم ایمان نمی آورند. زیرا در گذشته، زمانی که با قوی ترین معجزات روبرو شده بودند، آن‌ها را سحر خوانده و از کنار آن معجزات با بی اعتنایی گذشتند.

نتیجه گیری

از مجموع آیات بالا مى توان به خوبى این نکته را دریافت که مساله بهانه جویى و لجاجت در تمام طول تاریخ بشر از آغاز خلقت تا کنون همیشه یکى از موانع مهم راه حق بوده است و یکى از مشکلات بزرگ انبیاء را وجود این صفت رذیله در عمق جان اقوام پیشین تشکیل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد، قبل از هر کار باید این خوى زشت و رذیله اخلاقى را از وجود خود ریشه کن سازد.

پی نوشت ها

[۱] حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ ش، ج‌۱۰، ص ۱۶۷.

[۲] راغب اصفهانی، مفردات فی غریب القرآن، دارالعلم، دمشق، ۱۴۱۲ق، ص ۷۳۶.

[۳] مؤمنون/۷۵.

[۴] ملک/۲۱.

[۵] اعراف/۱۴ تا ۱۶.

[۶] نوح/ ۵ تا ۷.

[۷] انبیاء/۶۴ تا ۶۸.

[۸] بقره/ ۶۷ تا ۷۱.

[۹] بقره/۵۵ و ۵۶.

[۱۰] مائده/۲۴.

[۱۱] زخرف/۴۹ و ۵۰.

[۱۲] اسراء/ ۱۰۱.

[۱۳] نظیر همین تعبیرات بلکه با شرح بیشتر در سوره اعراف، آیات ۱۳۱ تا ۱۳۵ آمده است.

[۱۴] اسراء/۹۳.

منابع پایانی

  1. قرآن کریم
  2. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات فی غریب القرآن، دارالعلم، دمشق، ۱۴۱۲ق.
  3. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ ش.

منبع اقتباس:

مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، قم، مدرسه الامام علی بن ابی طالب (ع)، ۱۴۲۵ق، ج۳، ص۳۵-۵۰.

۱ دیدگاه