- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 51 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
بحران اختلالى است که از جهت سطح، کل سیستم و از جهت نوع فیزیکى یا نمادى، سیستم را تهدید کرده و به مخاطره مى اندازد. بحران ممکن است به دو صورت در جامعه به وجود آید، یکى در زمانى که کل سیستم از جهت مادى و فیزیکى تحت تاثیر قرار گرفته و حیات آن به مخاطره افتاده باشد؛ دیگر آنکه سیستم به جهت مسائل اعتبار و حیثیت اجتماعى و به طور نمادین دچار بحران گردیده و به ورطه سقوط کشانده شود. بحران کربل از نوع دوم محسوب مى شود. در این مقاله توضیح داده شده است که در مدیریت بحران موفق، سه عامل، نقش تعیین کننده دارد که در نهضت کربلا به رهبرى امام حسین (علیه السلام) به روشنى نمایان است:
ویژگى هاى رهبرى چون قاطعیت، هدف روشن، عقیده همراه با بصیرت، مشورت در امور و… ویژگى هاى پیرو چون وفادارى، مقاومت، شجاعت و… استراتژى و سیاسیت هاى مقابله چون داشتن اطلاعات و خنثى کردن توطئه ها… نویسنده معتقد است امام حسین (علیه السلام) پس از عدم بیعت با یزید و حرکت از مدینه به دنبال شرائط مناسبى براى مبارزه با یزید بود که با توجه به مرکزیت شیعه در کوفه، پس از اعلام آمادگى مردم، آن حضرت به سمت عراق حرکت کرد و با درایت و مدیریت خود این هنر را داشت که مشکل بحران را با موفقیت پشت سر گذارد و آن را به فرصتى طلایى تبدیل کند و در جهت اهداف خود به کار گیرد، به گونه اى که زمینه براى دگرگونى در تمامى نسلها و منشاء تمامى انقلابهاى مردمى گردید.
مقدمه
در دل هر مشکلى فرصتهاى بزرگتر و عالى ترى نهفته است که انسانهاى بزرگ قادرند مشکلات را به فرصتهاى بزرگ تبدیل نمایند.[۱] براى خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و شیعیان آن خاندان مظلوم ،روزى مصیبت بارتر و پر اندوه تر از روز عاشوراى امام حسین(علیه السلام) و روز شهادت آن بزرگوار و یارانش نبوده و در تاریخ اسلام ثبت نشده است.
در حدیثى از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: روزى بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سخت تر از روز اُحد نبود که عمویش حمزه فرزند عبدالمطلب و شیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به شهادت رسید و پس از آن روز موته بود که عموزاده اش جعفرابن ابى طالب در آن روز کشته شد، آنگاه فرمود: «و روزى همانند روز حسین(علیه السلام) نبود که سى هزار مرد که خود را از این امت مى دانستند به سوى آن حضرت هجوم برده و هر کدام با ریختن خون آن حضرت مى خواستند به خد نزدیک تر شوند، و آن حضرت آنان را به یاد خدا مى انداخت ولى اعتنا نکرده تا آنکه آن بزرگوار را از روى ستم و دشمنى کشتند.»[۲]
زمینه بحران
زندگى امام در برهه اى از زمان که با ستمگران مواجه بود، با بحرانهاى زیادى رو به رو شده و تمامى وقایع گواه آنند که او مردى پولادین بود و با تکیه بر نیروى غیبى الهى هیچ گاه تسلیم نشد. روح بزرگ او بسان دریاى ژرفى بود که همه ناگوارى ها را در خود جاى مى داد و آنچنان دلش قوى و به فضل پروردگار بستگى داشت که هیچ قدرتى نتوانست در او خللى ایجاد کند.پیروان راستین اسلام هر کدام به نوبه خود و به مقتضاى شرایط زمان و مکان، در طول تاریخ، در راه عمل به تکلیف و انجام وظیفه الهى حماسه ها آفریده اند و ثمرات گرانبهایى را براى اسلام و مسلمین از خود به یادگار گذاشته اند.
بررسى تاریخ انبیاى الهى و پیشوایان معصوم ،این امر را روشن مى سازد که سراسر حیات پربرکت آنان، تلاش و استقامت در راه اداى وظیفه تبلیغ رسالت الهى بوده است. و در این راه، هیچ چیز مانع انجام وظیفه آنان نگردیده است.
یک بحران ضمن آن که حامل جنبه هاى مخرب و منفى است ولى از جهات دیگرى مى تواند منشأ اثرات سازنده اى باشد و خلاقیت و نوآورى و تلاش ها و چالش هاى جدید ر ایجاد کند.[۳]
با مرگ معاویه و روى کارآمدن یزید بحران به وجود آمد،اثبات فسق و فجور و بى بند و بارى و بى دینى و کفر یزید نیز براى افراد بى غرض نیاز به استدلال زیادى ندارد. دوران خلافت یزید سه سال و شش ماه بیشتر طول نکشید، ولى در اثر بى سیاستى و پاى بند نبودن به مقدّسات اسلام و پرده درى، در همین مدت کوتاه سه جنایت هولناک و بى سابقه انجام داد که براى همیشه نه تنها تاریخ بنى امیه را ننگین ساخت بلکه تاریخ اسلام را سیاه و مشوّه کرد. اجمال آنها این گونه بود:
۱ – سال اول، شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش و به اسارت بردن فرزندان و خاندان رسول خدا و گرداندن آنها در شهرها و قصبات و به شهادت رساندن زنان و کودکان بى گناه ایشان در کربلا و کوفه و شام و…
۲ – فرستادن لشکرى جرّار براى سرکوبى مردم مدینه و مباح شمرده خون مردم آن شهر که بزرگترین جنایتهاى تاریخ را، لشکریان شام در کنار قبر مطهّر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) انجام دادند و جوى خون در مسجد مدینه به راه انداختند، خانه اى را سالم نگذاردند و…
۳ – ویران کردن خانه هاى مکه و به خاک و خون کشیدن هزاران انسان در آن شهر و در کنار خانه خدا و حرم امن الهى و سوزاندن و به منجیق بستن خانه کعبه و ویران کردن قسمت هایى از آن و…[۴]
یزید بعد از به حکومت رسیدن سریعاً خواستار بیعت امام حسین(علیه السلام) با خود شد. در نقلى که یعقوبى در تاریخ خود آورد متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است:
وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست. امام حسین(علیه السلام) مى دانستند که زمان شهادت نزدیک است (یا بیعت و یا جنگ و شهادت) در چنین محیطى ،شخص آزاده و دیندارى مانند امام حسین(علیه السلام) نمى تواند دست بیعت به او بدهد. پس شِق دوم یعنى جنگ و شهادت پیش روى حضرت قرار داشت. ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سلیمان ضبعى از امام حسین(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند.[۵]
در همان کتاب کامل ابن اثیر نقل شده که آن حضرت به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود: «براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم، پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»[۶]
در قسمتى دیگر امام فرمود: اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد[۷] و بار دیگر فرمود: بنى امیّه مالم را گرفتند، صبر کردم، به آبرویم تعرّض کردند، صبر کردم، خواستند خونم را بریزند، گریختم.[۸]
این نقلها شاهد صدق این گفته است که به هر روى، آنان تصمیم بر قتل او داشتند و امیدى به زنده بودن، به صورتى که بیعتى صورت نگیرد، نمى توانسته وجود داشته باشد. طرف دیگر قضیه رفتن به سمت عراق است.تا اینجا با قسمت یا روى منفى بحران مواجه هستیم (درد، رنج، تشنگى، قطعه قطعه شدن، آوارگى و…..) روى دیگر بحران ،قسمت مثبت و هنر تبدیل مشکل به فرصت طلائى است.که سالار شهیدان به نحو شگفت انگیزى بحران را با موفقیت در جهت اهداف خود به حرکت درآورد و زمینه اى براى دگرگونى در تمامى نسلها و منش تمامى انقلابهاى مردمى گردید.
به همین علت است هنگامى که «ابن زیاد» به حضرت زینب(سلام الله علیها) گفت: دیدى که خدا با برادرت چه کرد، فرمود: من بجز نیکویى چیزى ندیدم.[۹]
این حادثه مى توانست با ماندن حضرت در مکه و شهادت او در آن نقطه مقدس به پایان برسد که اگر اینچنین مى شد اثرات آن نمى توانست وسیع و ماندگار باشد و سرمشق رهبران آتیه قرار گیرد. خط مشى و استراتژى برخورد حضرت با این بحران مى تواند راهنماى رهبران در سوگیریى هاى آتى گردد.
عالمان وظیفه شناس، در طول تاریخ دین، به مقتضاى عصر خویش براى انجام این مهم قیام کرده اند. اکنون این بار مسؤولیت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.
تعریف بحران
شاید در برخورد اولیه با موضوع، مفهوم بحران بدیهى انگاشته شود، اما زمانى که در مسأله بیشتر غور مى کنیم در مى یابیم که تعریف بحران کار چندان ساده اى نیست و نویسندگان مختلف هر کدام به گونه اى خاص آن را تعریف و توصیف کرده اند.
هرمان (Herman,1963) بحران را حادثه اى مى داند که موجب سردرگمى و حیرت افراد شده، قدرت واکنش منطقى و مؤثر را از آنان سلب کرده، و تحقق اهداف آنان را به مخاطره انداخته است.
پرو (Perrow,1984) قبل از پرداختن به تعریف بحران، حادثه یا رویداد جزیى را تعریف کرده و آن را اختلال در یک جزء یا واحد از یک سیستم بزرگ مى داند، که کارکرد کل سیستم ب این حادثه مورد تهدید واقع نمى شود و با اصلاح و رفع نقص از آن جزء، سیستم به کار خود ادامه مى دهد. اما بحران اختلالى عمده است که کل سیستم را از کار باز داشته و جامعه را ب اشکالات عمده رو به رو مى سازد و حیات آن را به مخاطره مى اندازد.
هابرماس (Habermas,1973) رویدادهاى مشکل آفرین و بحران را در دو سطح فیزیکى یا ملموس و اجتماعى و نمادین مورد مطالعه قرار مى دهد. با تلفیق نظریات این دو عالم مى توان نتیجه گرفت که بحران اختلالى است که از جهت سطح کل سیستم و از جهت نوع فیزیکى یا نمادى، سیستم را تهدید کرده و به مخاطره مى اندازد.
بدین ترتیب بحران ممکن است به دو صورت در جامعه به وجود آید؛ یکى بحران در زمانى که کل سیستم از جهت مادى و فیزیکى تحت تأثیر قرار گرفته و حیات آن به مخاطره افتاده است و دوم آنکه سیستم به جهت مسائل اعتبار و حیثیت اجتماعى و بطور نمادین دچار بحران گردیده، و به ورطه سقوط کشانیده شده است. بحران بقاى جامعه و مشروعیت آن ر متزلزل ساخته و موجب محو یا تغییرات بنیادى در آن مى گردد.[۱۰] که بحران کربلا از نوع دوم بود.
مطالعه قیام حضرت سید الشهدا(علیه السلام) به خوبى نشان مى دهد که عنصر اصلى این قیام مقدس، امر به معروف و نهى از منکر است و حضرت نیز در مناسبت هاى مختلف به این دو فریضه مهم، تصریح مى کرد. آن بزرگوار قبل از خروج از مدینه، علت قیام خویش را این گونه بیان فرمود: «إنّى لَم أخرُج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ فی اُمَّهِ جَدّى(صلی الله علیه و آله)؛ من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قیام نکردم، بلکه براى اصلاح امت جدّم به پا خاسته ام».[۱۱]
در حالى که بنى امیه این گونه وانمود مى کردند که آن بزرگوار بر خلیفه وقت و به ضرر اسلام خروج کرده است، امام حسین(علیه السلام) با این سخن روشن، هرگونه فساد، ستمگرى و خودخواهى را نفى مى نماید و در عوض، تأکید مى نماید که حرکت و قیام او یک حرکت اصلاحى بر محوریت سیره و سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مى باشد.
و نیز فرمود: هدف من امر به معروف و نهى از منکر و حرکت بر اساس سیره جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و پدرم على بن ابى طالب(علیه السلام) است.
مینتزبرگ (MINTZBERG) و همکارانش بحران را «وقوع ناگهانى و غیرمنتظره حادثه و یا اتفاقى که توجه فورى و فوتى به آن، براى اخذ تصمیمى فورى، ضرورى است»،مى دانند.[۱۲]
ایگور آنسف (ANSOFF) بحران را به «تغییر و تحولاتى که بقا و حیات جامعه را به مخاطره انداخته و جامعه باید براى رهایى از نابودى و اضمحلال تلاشى فوق العاده نماید»، تعریف مى کند.[۱۳]
رهبر معظم انقلاب اسلامى در این باره مى فرمایند:
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضد مردمى یزید است؛ اما در باطن، قیامى براى ارزش هاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزّت است؛ براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند؛ لذ ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّد بن حنفیه – و در واقع در پیام به تاریخ – این طور گفت: «إنىّ لم أخرُج أشِراً ولا بَطراً ولا مُفسِداً ولا ظالما»؛ من با تکبر، با غرور، از روى فخر فروشى، از روى میل به قدرت و تشنه قدرت بودن قیام نکردم؛ «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّهِ جَدّى» مى بینم که اوضاع در میان امّت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است، حرکت به سمت انحطاط است، در ضد جهتى است که اسلام مى خواست و پیامبر آورده بود؛ قیام کردم براى اینکه با اینها مبارزه کنم.[۱۴]
گروه دیگر از محققان معتقدند که بحران ممکن است «در اثر وقوع حادثه اى غیرمنتظره و یا بى توجهى تدریجى به مسائل که باعث سراشیبى سقوط قرار گرفتن جامعه شده و تنها با توجه فورى و اقدامات سریع و اضطرارى مى توان آن را نجات داد»، باشد. در همین راستا در تعریف دیگرى از بحران مى گویند: «واقعه پیش بینى نشده که به دلیل اضطرار و فوریت آن، باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا عدم توجه و رسیدگى بلافاصله به آن، به وخیم تر شدن اوضاع مى افزاید. بدین ترتیب، روال عادى کار در جامعه متوقف و یا مختل مى شود و رسیدگى به بحران، بر سایر مسائل در جامعه اولویت پیدا مى کند».[۱۵]
با توجه به چهار تعریف اخیر مى توان «بحران» را از دیدگاه مدیریتى چنین تعریف کرد که:
«وقوع ناگهانى پیش بینى نشده و یا غیرقابل پیش بینى و یا وقوع پیش بینى شده ولى غیرقابل پیش گیرى که باعث به مخاطره افتادن هستى کل جامعه شود، بدین سبب تصمیم و اقدام عاجل مدیران را براى نجات جامعه از سقوط، نیاز داشته باشد.»
در مدیریت موضوع بحران به صورتى محدود بررسى گردیده و برخى از علماى این رشته بحران را از جهت آثار و تبعات آن مورد مداقه قرار داده و با افزایش کنترل به چاره اندیشى پرداخته اند(Hermann,1963). از این رو در بعضى از متون مدیریت مقابله با بحران با مدیریت ایمنى و حفاظت در برابر سوانح کارى یکى انگاشته شده است. در حالى که بحران را باید در سطحى وسیع تر بررسى کرد و آن را از جهت و جوانب مختلف مورد ملاحظه قرار داد. یک بحران ضمن آن که حامل جنبه هاى مخرب و منفى است ولى از جهات دیگرى مى تواند منشأ اثرات سازنده اى باشد و خلاقیت و نوآورى و تلاش ها و چالش هاى جدید را ایجاد کند.[۱۶]
بحران در زمان حکومت یزید
معاویه با تمام ترفندهاى تبلیغاتى و نیرنگها و فشارها نتوانست از امام حسین(علیه السلام) براى ولیعهدى یزید بیعت بگیرد، و پیوسته نگران مخالفت و قیام آن حضرت بود.
امام(علیه السلام) نیز با آنکه با خلافت معاویه و اعمال ننگین و جنایت بار او به سختى مخالف بود و در نامه هاى مختلف و سخنرانى هاى خود پیوسته بیدادگریها و اعمال خلاف اسلام معاویه را به خود مسلمانان گوشزد مى کرد، اما روى مصالحى که احیاناً اشاره به برخى از آنها مى کرد و به دوستان و شیعیان خود تذکر مى داد قیام مسلحانه را در آن روزگار(شناخت شرایط) به صلاح اسلام و مسلمین نمى دانست و پیوسته در پاسخ نامه هایى که به آن حضرت مى نوشتند یا حضوراً در خواست قیام مى کردند مى فرمود:
«تا معاویه زنده است من چنین کارى را مصلحت نمى دانم و شما نیز در خانه هاى خود باشید و منتظر فرصت باشید تا هر وقت مرگ معاویه فرا رسید در این باره تصمیم خواهیم گرفت.»[۱۷]
با مرگ معاویه امام حسین(علیه السلام) با مسئله رو به رو نبودند ،بلکه با بحران رو به رو بودند. حضرت مى فرمایند: «إنّ القَومَ لا یَترُکونی و إن أصابونی و إن لَم یُصیبونی فَلا یَزالونَ حَتّى أُبایِعَ وأنا کارِهٌ أو یَقتُلونى؛ والله!این جماعت رهایم نخواهندکرد تا به من برسند واگرنرسندبه دنبالم خواهند بود تا یا با کراهت بیعت کنم و یا مرا خواهند کشت».[۱۸]
از دید تصمیم گیر ،بحران عبارت از وضعیتى است که:
۱ – تهدید هدف هاى عالى و حیاتى[۱۹] امام حسین(علیه السلام) علاوه بر این که بنى امیه را متهم به ظلم و عداوت مى کرد،[۲۰] آنها را کسانى مى دانست که «طاعت شیطان ر پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهى را تعطیل و به بیت المال تجاوز کرده اند».[۲۱]
جامعه اسلامى در سال ۶۱ هجرى یعنى سال قیام کربلا، نسبت به آخرین سال زندگى پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) تغییرات فراوانى کرده بود. در زمان معاویه و یزید از اسلام چیزى به غیر از نام باقى نمانده بود. ابواسحاق مى گوید: شمر بن ذى الجوشن با ما نماز مى خواند؛ پس از نماز دست هاى خود را بلند کرده و گفت: خدایا تو مى دانى که من مردى شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى که در قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) معاونت کرده اى؟ شمر گفت: «ما چه کردیم؟ امراى م به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نمى بایست با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت مى کردیم، از الاغ هاى آبکش بدتر بودیم.» من به او گفتم: این عذر زشتى است. اطاعت تنها در کارهاى درست و معروف است.[۲۲]
ابن زیاد هم، پس از دستگیرى مسلم بن عقیل به او گفت: اى عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بین بردى.[۲۳]
نمایندگان عمر و بن سعید عاص، حاکم مکّه، در زمان خروج امام حسین(علیه السلام) از مکّه، گفتند: آیا از خدا نمى ترسى که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امّت ایجادمى کنى؟[۲۴]
عمرو بن حجاج، یکى از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار مى گفت: ما، طاعت از امام را کنار نگذاشته و از جماعت کناره گیرى نکردیم[۲۵] و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت مى کرد: طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسى که از دین خارج گشته و مخالفت با امام ورزیده، تردید نکنید.[۲۶]
افرادى چون عبدالله بن عمر، که از فقهاى اهل سنّت و محدّثین روایات به حساب مى آمد به امام مى گفت: جماعت مسلمین را متفرّق نکن![۲۷] عبیدلله بن زیاد نیز به امام سجّاد(علیه السلام) گفت: «أو لم یقتل الله علیّاً؛ آیا خدا على اکبر را نکشت؟» امام فرمود: «کان لى أخ یقال له على، أکبر منى قَتَله الناس؛ برادر بزرگترى با نام على داشتم که مردم او را کشتند.»[۲۸]
وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت رى، امام حسین(علیه السلام) را کشتى، گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود![۲۹]
در نگاه امام، یزید «تبهکار، شرابخوار و قاتل انسانهاى محترم بود که آشکارا گناه مى کرد».[۳۰] امام حسین(علیه السلام) در واکنش به خلافت یزید آیه استرجاع را بر زبان راند: «إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزید؛ باید با اسلام خداحافظى کرد که امّت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است».[۳۱]
حضرت بر این عقیده بود که حاکمان اموى «تمام سرزمین اسلام، بى دفاع زیر پایشان افتاده، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده وار در اختیار آنانند»،[۳۲] مسند نشینان «اطاعت خدا ر ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نموده اند؛ فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل ساخته اند»:[۳۳]
«فَیا عَجَبا وما لی لا أعجَبُ والأرضُ مِن غاشٍ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ و عامِلٍ عَلى المؤمنینَ بِهِم غَیرُ رَحیمٍ؛[۳۴] شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین از آن ستمگرى دغل پیشه و باجگیرى ظالم و حاکمى (شرور) است که بر مؤمنان رحم نیارد.»
امام حسین(علیه السلام) براى اصلاح این وضعیت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مى اندیشید و خود را «سزاوارترین فرد براى تغییر این روند واژگونه مى دانست»[۳۵] و مى فرمود: «من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، که دین جدم را تغییر داده اند، از دیگران شایسته ترم.»[۳۶]
۲ – محدودیت زمانى
زمانى که پس از شهادت امام مجتبى(علیه السلام) مردم کوفه از امام حسین(علیه السلام) دعوت کردند تا به کوفه بیاید، امام پاسخ داد تا معاویه در قید حیات است او موافق با حرکت انقلابى نیست.[۳۷] امام حسین(علیه السلام) با مرگ معاویه و روى کارآمدن یزید با محدودیت شدید زمانى رو به رو بود.
مروان بن حکم وقتى استاندار معاویه در مدینه بود[۳۸] به معاویه نوشت: «به من گزارش داده اند که مردانى از اهل عراق و سرشناسان حجاز نزد حسین بن على(علیه السلام) رفت و آمد مى کنند و بیم آن مى رود که در صدد قیام باشد ولى من تحقیق کرده ام و به من گفته اند او فعلاً قصد انجام کارى را ندارد، اما براى آینده اطمینانى به او نیست. اکنون نظر خود را در این باره براى من مکتوب دار».
معاویه در پاسخ مروان نوشت:
«نامه ات رسید و از مضمون آن اطلاع حاصل گردید و در مورد کار حسین بن على(علیه السلام) سخت بر حذر باش از اینکه متعرض او شوى و تا وقتى که او متعرض تو نشده تو هم کارى به او نداشته باش، زیرا ما تا وقتى او به بیعت خود پاى بند است و در حکومت ما به منازعه بر نخواسته، نمى خواهیم متعرض او شویم. تا چیزى از او ظاهر نگشته تو نیز هر چه دیدى پنهان دار.»[۳۹]
ابن اثیر و طبرى در تاریخ خود نقل کرده اند که چون هنگام مرگ معاویه فرا رسید پسرش یزید را طلبید و به او چنین گفت:
«اى پسرم، من براستى سختى ها و پستى و بلندى ها را براى تو هموار کرده و کارها ر براى تو آماده ساخته ام و دشمنان را برایت رام، و گروههاى عرب را براى تو خاضع و آنچه ر هیچ کس براى دیگرى جمع آورى نمى کند گرد آوردم، اینک تو نگران اهل حجاز باش که آنها اصل و ریشه تو هستند، و هر کس از ایشان که بر تو در آمد او را اکرام کن و هر کس که از ایشان غایب و پنهان بود از او احوال پرسى کن؛ بخصوص در مورد مردم عراق بنگر که اگر هر روز از تو خواستند که فرماندارى را عزل کنى حتماً این کار را بکن، زیرا عزل یک فرماندار آسانتر است از اینکه صدهزار شمشیر بر روى تو کشیده شود، و درباره مردم شام نیز بنگر که اینها باید پشتوانه و ذخیره تو باشند که اگر از دشمن خود چیزى مشاهده کردى آنها را به کمک گیرى، و چون بهره خود را از ایشان گرفتى مردم شام را به شهرهاى خود بازگردان که اگر اینها در غیر از شهرهاى خود اقامت گزینند اخلاقشان دگرگون شود.
براستى که من از کسى بیمناک نیستم که با تو در امر خلافت به نزاع برخیزد جز از چهارنفر: حسین بن على، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمن بن ابى بکر. اما عبدالله بن عمر که او مردى است که عبادت او را سرگرم و آرام ساخته و چون همه با تو بیعت کنند او نیز با تو بیعت خواهد کرد، و اما حسین بن على مردى است سبکبار و مردم عراق هیچ گاه او را رها نخواهند کرد تا او را به قیام وادارند. و اگر قیام کرد و تو بر وى چیره شدى از او در گذر، که او را رَحِمى نزدیک و حقى بزرگ و خویشى نزدیک با محمد(صلی الله علیه و آله) است».[۴۰]
چون معاویه از دنیا رفت و یزید به حکومت رسید ولید بن عتبه در مدینه حکومت داشت. از این رو در یک نامه کوتاهى که به ولید نوشت پس از خبر مرگ معاویه به او نوشت: «با رسیدن این نامه از حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر بیعت بگیر و در این دستور هیچ گونه رخصتى نیست تا وقتى که آنها بیعت کنند، و السلام.»
در نقلى که یعقوبى در تاریخ خود آورده متن نامه یزید به ولید بن عتبه این گونه است: «وقتى نامه من به تو رسید حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست، و از مردم نیز بیعت بگیر و هر کس امتناع کرد همان دستور را درباره اش اجرا کن و همچنین درباره حسین بن على و عبدالله بن زبیر.»
۳ – محدودیت شرایط مکانى
ابن اثیر و دیگران از عبداللّه بن عباس و جعفر بن سلیمان ضبعى از امام حسین(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: «به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند، و چون این کار را کردند خداوند کسى را بر سرشان مسلّط گرداند که خوارشان سازد تا آنجا که از کهنه حیض زنان خوارتر گردند.»[۴۱]
در همان کتاب کامل ابن اثیر نقل شده که آن حضرت به عبداللّه بن زبیر که علّت تصمیم او را از حرکت جویا شد فرمود: «براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»[۴۲]
انتخاب شهر مکه توسط امام حسین(علیه السلام) انتخاب درستى بود؛ زیرا یمن یا هرنقطه دیگرى، امنیت مکه را نداشت. در مکه این امکان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصمیم بگیرد.
تا اینجا علّت اصلى خروج از مدینه، در وهله نخست، گریز از شرایط حاکم بر این شهر براى گرفتن بیعت به زور است. در وهله دوم پیدا کردن شرایط مناسبى براى مبارزه با یزید و احیاناً اگر زمینه مساعد بود، ساقط کردن وى و به دست گرفتن حکومت.
امام حسین(علیه السلام) در بیست و هشتم ماه رجب از مدینه به سوى مکه براه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) که از قضا به نقلى روز تولد خود امام حسین(علیه السلام) است، به مکه وارد شد. امام حسین(علیه السلام) اندکى بیش از چهارماه – از سوم شعبان تا هشتم ذیحجه – در مکه ماند. وقت ورود، امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.[۴۳]
دینورى نوشته است که حضرت در شِعْب على وارد شد؛ مردم هر روز نزد وى آمده، اطرافش حلقه مى زدند. حتى ابن زبیر هم در جمعى که اطراف امام بودند، حضور مى یافت.[۴۴] روشن بود که ابن زبیر احساس مى کرد که با وجود امام در مکه کسى با او همراهى نخواهدکرد. چرا که با ورود امام حسین (علیه السلام) به مکه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شدیدا و جعلوا یختلفون الیه بکره و عشیّه؛[۴۵] با آمدن امام به مکه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وى رفت و آمد داشتند.»
امام حسین(علیه السلام) در مکه تلاش خود را براى فراهم کردن زمینه قیام آغاز کرد. دنیاى اسلام در آن شرایط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امویان بود و این تنها عراق بود که مى توانست نیروى لازم را براى یک قیام عمومى بر ضد امویان فراهم کند. بنابراین اگر کسى، انقلابى مى اندیشید، تنها مى بایست به عراق فکر مى کرد. اگر این انقلابى فردى مانند امام حسین(علیه السلام) بود، آگاه بود که اگر شیعه اى هم براى او وجود داشته باشد، تنها در کوفه و احیاناً در بصره است و بس. براى همین امام چشم انتظار اعلام آمادگى شیعیان کوفه و بصره بود. در یمن نیز شیعیانى بودند؛ اما یمن از مرکزیت دنیاى اسلام دور بود.اما در کوفه با مرگ معاویه، و بیعت نکردن امام حسین(علیه السلام) با یزید شیعیان کوفه جان تازه اى گرفتند و احساس کردند که رهبرشان براى مبارزه با یزید آماده شده است.
حکومت سهل گیرانه نعمان بن بشیر، حاکم انصارى کوفه از طرف معاویه، (که درباره اش گفته شده است: کان النعمان عُثْمانیّ مجاهرا، یُبْغض علیّاً، سىّ ء القول فیه[۴۶] و در عین حال درباره اش گفته شده است: کانَ رجل حلیماً یحبُّ العافیه)[۴۷] زمینه را براى رفت و آمد شیعیان با یکدیگر فراهم مى کرد. سکوت شیعیان تا این زمان، به خاطر آن بود که امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) به آنان مى گفتند تا معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى بزنند. بنابراین همه صداها در گلو فرومانده بود؛ اکنون با آمدن یزید، آماده اعتراض و فریاد بودند. آنان از پیش انسجام سیاسى خود را داشتند و چند شخصیت معتبر که از اصحاب امام على(علیه السلام) بودند، آنان را رهبرى مى کردند. برترین آنان سلیمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست کم، یک سوم مردم کوفه احساس شیعى داشتند؛ اما به هر روى عامه مردم این شهر، تابع اشراف و رؤساى قبایل بودند که جداى از ویژگى هاى شخصى، حکومت به آنان اعتبار مى داد.
در این زمان شیعیان کوفه تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(علیه السلام) بود. جلساتى میان خود آنان و در منزل سلیمان بن صرد برگزار شد. وى با آنان سخن گفت و اظهار کرد: اگر واقعاً مى دانید که مى توانید امام حسین(علیه السلام) را یارى کنید، از وى دعوت نمایید؛ فإن کنتم تعلمون أنّکم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاکتبوا إلیه.[۴۸] و در جاى دیگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهید که سست خواهید شد، او را فریب مدهید.»[۴۹]
پس از آن که از آنان عهد و پیمان گرفت، آنان شروع به نامه نگارى به امام حسین(علیه السلام) کردند. تجربه گذشته در سستى حمایت مردم کوفه از امام على(علیه السلام) و فرزندش امام حسن(علیه السلام) نشان مى داد که آنان در راهى که انتخاب مى کردند، چندان استوار نبودند. این مطلبى بود که همه مخالفان حرکت امام حسین(علیه السلام) به کوفه به آن حضرت گوشزد مى کردند.
شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(علیه السلام) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند:
«اجتمعت الشیعه فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّه، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفه؛[۵۰] آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند به او نامه مى نویسیم تا به کوفه بیاید.» پس از آن نامه نگارى آغاز شد.
سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه همه آنها را درگیر ماجرا مى کرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامه هاى فراوانى به امام حسین (علیه السلام) نوشتند. هر گروهى نامه اى را مى نوشتند و دسته جمعى آن را امضا کرده، براى امام مى فرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله مى توان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج[۵۱] اشاره کرد که پس از برگشتن ورق، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(علیه السلام) جنگیدند.
این چند نفر با هم یک نامه نوشتند[۵۲] که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد. بعدها برخى از کوفى ها که به امام حسین(علیه السلام) پیوستند، درباره نامه نوشتن این قبیل اشراف نوشتند که هدف آنان این بود: لِیَجْعلوک سوقاً و کَسْباً؛[۵۳] «تو را وسیله اى براى بهره مند شدن بیشتر از مال دنیا قرار دهند.» شاید براى جذب شیعیان به خود یا به گونه اى دیگر پس از پیروزى احتمالى امام حسین(علیه السلام) و یا حتى انداختن امام در دامى که امویان تدارک دیده بودند.
رهبران شیعه که عبارت از سلیمان بن صُرَد، مُسیّب بن نجبه، رفاعه بن شداد و حبیب بن (مظاهر) بودند، با هم یک نامه نوشتند. اینان بعد از کربلا، رهبر جریان توابین شدند.
حرکت امام به سمت عراق
نماینده رسمى امام، آمادگى مردم کوفه را تأیید کرده بود، و دیگر جاى تأمل نبود. چرا که به طور مطمئن با توجه به نامه ها و نامه مسلم، شرایط براى قیام علیه بنى امیّه آماده شده بود. امام در رفتن تسریع کرد، به طورى که در هشتم ذیحجه، یعنى در زمان مراسم حج، با تبدیل عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گردید.
لحظه اى تأخیر مى توانست وضع عراق را دگرگون کند. اضافه بر این احتمال ترور امام در مکه وجود داشته و ماندن حضرت در مکه به هیچ صورتى مصلحت نبود. گفته اند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پاره اى اخبار دیگر چنین بر مى آید که تعداد بیش از این بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به کسانى است که تا کربلا همراه امام ماندند.
اولین برخورد امام در طول راه برخورد با کاروانى بود که از یمن به سمت شام حرکت مى کرد. این کاروان هدایایى را براى دربار یزید به شام مى برد. امام کاروان هدایا را تصرف کرد و از افراد آن نیز دعوت کرد تا در صورت تمایل همراه او به عراق بیایند، در غیر این صورت باز گردند.[۵۴]
امام از منطقه نقیم، که در آن با کاروان برخورد کرده بود، به سمت الصفاح حرکت کرد. در آنجا بود که با فرزدق – که آن زمان شاعرى جوان بود – برخورد کرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع کوفه گفت: «قلوب الناس معک و سیوفهم علیک». منطقه بعدى، بطن الرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامه اى به مردم کوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند.[۵۵]
این نامه به دست قیس بن مسهّر سپرده شد تا آن را به مردم کوفه برساند. او در راه با سپاه حصین بن نمیر مواجه شده و توسط آنها دستگیر گردید. قیس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در کوفه به دست ابن زیاد به شهادت رسید.
امام حسین(علیه السلام) در منطقه بعدى که زدود نامیده مى شد، با زهیر بن قَیْن برخورد کرد. زهیر با این که عثمانى بود، با توجه به دعوت امام و نیز تحریک همسرش، به صورت یکى از یاران صمیمى امام در آمد. او همچنین از دوستانش خواست تا هر کدام دوستدار شهادت هستند با او بیایند، در غیر این صورت به راه خویش به طرف مکه ادامه دهند.[۵۶] در منطقه ذات عرق بود که شخصى از بنى اسد پیام شهادت هانى و مسلم را به امام حسین(علیه السلام) رساند.[۵۷]
گفته اند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نیز به راه خود ادامه داد. به نظر نمى رسد برادران مسلم خواسته یا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، آن حضرت ر وادار به ادامه مسیر کنند؛ بویژه که دیگران در تحریک امام بر رفتن گفتند: «والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل ولو قدمت الکوفه لکان الناس إلیک أسرع؛[۵۸] «شما مسلم نیستید، اگر به کوفه بروید، مردم به سرعت به شما خواهند پیوست.» امام حسین(علیه السلام) خود براى رفتن قاطع بود.
در منطقه زباله، پیام مسلم که در حین شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود که به امام حسین(علیه السلام) برساند، به دست امام رسید.[۵۹] هنوز چندى نرفته بودند که خبر شهادت قیس بن مسهّر[۶۰] و عبدالله بن بقطر، برادر رضاعى امام حسین(علیه السلام) نیز به دست امام رسید. این اخبار نشان مى داد که اوضاع کوفه دگرگون گشته و شرایط، با زمانى که از زبان مسلم گزارش شده بود، کاملاً تفاوت کرده است. در این هنگام، امام، افرادى را که همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود: «أیها الناس، قد خذلتنا شیعتنا فمن أراد منکم الانصراف فلینصرف؛[۶۱] اى مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاشتند. هر کدام از شما مى خواهد برگردد، از همین جا بازگردد.»
اینجا بود که شمارى از کسانى که در نیمه راه به امام پیوسته بودند، بازگشته و یاران خاص امام باقى ماندند.[۶۲] کسانى بودند که از مکه امام را همراهى کرده[۶۳] و یا حتى قبل از آن، از مدینه همراهیش کرده بودند.[۶۴] کسانى که از او جدا شدند، اعرابى بودند که فکر کرده بودند همراه حسین بن على(علیه السلام) به شهرى در مى آیند که همه آنها تابعیت او را گردن نهاده اند.[۶۵]
اکنون که روشن شد تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند. پس از این مرحله نیز امام به حرکت خود ادامه داد. در اینجا کاملاً براى امام روشن شده بود که دیگر رفتن به کوفه با توجه به ارزیابى هاى سیاسى درست نیست و طبعاً وراى مسائل سیاسى، مطلب دیگرى نیز بوده که مى بایست حسابش را از ارزیابیهاى سیاسى جدا کنیم. امام به سوى منطقه شراه حرکت کرد و شب را در آنجا ماند. فرداى آن روز باز به حرکت ادامه داد. نیمه هاى روز بود که از دور سپاه ابن زیاد به طلایه دارى حرّ بن یزید ریاحى پدیدار شده و راه را بر امام سد کرد.
۴ – عواملى که رهبر را با بروز ناگهانى خود غافلگیر مى کند
چهار عامل مهم در تعریف و تشخیص بحران از دیدگاه روش تصمیم گیرى، نقش عمده اى دارند که عبارتند از: تهدید، محدودیت زمان، محدودیت مکان و غافلگیرى. وضعیت هاى بحرانى به تناسب شدت تهدید، تداوم زمانى و درجه آگاهى با هم متفاوتند.[۶۶]
الف – وضعیت کاملاً بحرانى،[۶۷] تهدید شدید/ زمان کوتاه/ غافلگیرى.
ب – وضعیت نوظهور،[۶۸] تهدید شدید / زمان بلند/ غافلگیرى.
ج – وضعیت بطئى،[۶۹] تهدید ضعیف / زمان زیاد / غافلگیرى.
د – وضعیت ویژه یا فورى،[۷۰] تهدید ضعیف / زمان کوتاه / غافلگیرى.
ه – وضعیت انعکاسى،[۷۱] تهدید شدید/ زمان کوتاه / پیش بینى شده.
و – وضعیت عمومى،[۷۲] تهدید شدید / زمان بلند / پیش بینى شده.
ز – وضعیت عادى،[۷۳] تهدید ضعیف / زمان بلند/ پیش بینى شده.
ح – وضعیت ادارى،[۷۴] تهدید ضعیف / زمان کوتاه / پیش بینى شده.
با توجه به انواع وضعیت بیان شده و خصوصیات ذکر شده از نظر زمانى ، مکانى و نیروى انسانى تحت رهبرى ،امام حسین(علیه السلام) با وضعیت نوع(الف) وضعیت کاملاً بحرانى، تهدید شدید/ زمان کوتاه/ غافلگیرى، رو به رو بودند.
مشخصات وضعیت بحرانى
در مطالعه اى که توسط هرمن کان و آنتونى واینر[۷۵] انجام شد، ویژگى زیر براى شرایط بحرانى ذکر گردیده است:[۷۶]
۱ – بحران معمولاً یک نقطه چرخش در یک سلسله رویدادها و عملیات است.
(مرگ معاویه و روى کار آمدن یزید)
۲ – بحران وضعیتى است که در آن ضرورت اتخاذ تصمیم بسیار بالا است.
(تصمیم یزید مبنى بر بیعت گرفتن سریع از امام )امام در این مورد مى فرمایند:اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد.[۷۷]
۳ – بحران یک تهدید واقعى نسبت به هدف ها و مقاصد عوامل درگیر است.
«إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّهِ جَدّى».[۷۸]
۴ – بحران نتایج مهمى را در پى دارد که عواقب آن، آینده روابط طرف هاى درگیر را معین مى کند.
زمینه از بین رفتن بنى امیه، ظهور مختار و…
۵ – بحران حاصل برخورد رخدادها است و به شرایط تازه اى مى انجامد.
احیاء دین و زمینه دگرگونى مردم
۶ – در بحران تصادم و درگیرى بین عوامل دو طرف بحران افزایش مى یابد.
درگیرى در مسیر حرکت و در کربلا (تاسوعا و عاشورا)
امام حسین(علیه السلام) و مدیریت بحران[۷۹]
در مدیریت بحران سه عامل نقش تعیین کننده اى را در موفقیت ایفاء مى نمایند. این عوامل عبارتند از:
۱ – ویژگیهاى رهبر
یکى از نقش هاى مهم و اساسى رهبران ، هدایت کردن امت در مراحل سخت و بحرانى است. خصوصاً آنگاه که دشمنان انسى و جنى سیل شبهات را به سوى جامعه روانه مى سازند و اکثریت مردم را از یقین خارج ساخته و در دو راهى شک و گمان نگه مى دارند. رهبر باید از کمالات لازم برخوردار باشد تا بتواند پناهگاه مردم باشد. عطار مى گوید با شک و تردید نمى توان ادامه راه داده و به مقصد رسید. اگر امت به دام تردید افتادند فقط رهبر الهى که به علم و معرفت و معنویت مزین است مى تواند مردم را به یقین رسانده و از شک برهاند.[۸۰]
رهبران در جامعه اصلى ترین عامل در تعیین بحران ستیزى و بحران پذیرى مى باشند. رهبران منفعل، مأیوس، جبرگرا و بى اراده مسلماً در انتظار وقوع حوادث مى نشینند و تحرک و تلاشى از خود بروز نمى دهند، در حالى که انسان هاى فعال، خوشبین، با اراده و مصمم به استقبال بحران ها مى روند و آنها را در هم مى شکنند.
به هر حال در مدیریت بحران، ابزارها و وسایل نیستند که نقش محورى را ایفا مى کنند، بلکه این انسان ها هستند که محور اصلى مقابله با بحران مى باشند.
حفظ خویشتن دارى و آرامش در تسلط بر اوضاع به هنگام بحران نقش مهمى دارد. به این علت، مدیریت بحران کارى است مشکل که به شجاعت و سرعت عمل نیاز دارد. لازمه تصمیم گیرى در بحران تجربه و مهارت کافى است ولى افزون بر آن مدیر باید بتواند از شم خود استفاده کند.[۸۱]
۱-۱ – قاطعیت
انسانهاى موفق در صورتى که خواستار رسیدن به هدفى باشند به آن هدف خواهند رسید، آنها نمى گذارند هیچ چیز بین آنها و هدف حائل ایجاد کند، ممکن است شکلى از احساس هدفمندى باشد، دقیقا مى دانند به کجا مى خواهند بروند و به آنجا مى رسند و شکست را تنها به مثابه گامى در مسیر موفقیت مى پذیرند.[۸۲]
رهبر در رأس جامعه قرار دارد و مرکز ثقل اندیشه ها، طرحها و پیشنهادهاست و در حقیقت، آخرین مرجع براى تجزیه و تحلیل، جمعبندى و اتخاذ تصمیم براى رفتارهاست.
از این جهت و به لحاظ موقعیت خود به اراده نیرومندى نیازمند است تا پس از بررسى تمام جوانب، تصمیمى قاطع بگیرد. او باید از هر نوع تردید و دو دلى بپرهیزد و با اعتماد و اتکال به ذات مبارک خداوندى، نظر نهایى خود را اعلام کند و در پى گیرى و اجراى آن بکوشد.
آیات و روایات و سیره معصومان(علیهم السلام) حاکى از توجه فراوان به این اصل از اصول مهم رهبرى است. خداوند متعال در قرآن کریم، پس از امر به مشورت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توکل کن». پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ «احد» پس از ابراز پشیمانى اصحاب در پاسخ مى فرماید:
«هنگامى که پیامبرى زره مى پوشد، شایسته نیست آن را از تن به در کند تا زمانى که با دشمن به نبرد بپردازد.»
حضرت حسین بن على (علیه السلام) هم پس از تصمیم به قیام و تشخیص امر خدا و احساس وظیفه براى مبارزه با دستگاه غاصب یزید، قاطعانه وارد عمل مى شود، به طورى که درخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند عمربن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس و محمد حنفیه نمى تواند او را از تصمیمش منصرف سازد و او با اراده اى استوار، حرکت الهى خویش را براى رسیدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مى کند.
امام حسین در خطبه معروفش در مکه مکرمه مى فرمایند:
«مرگى که سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده و زیباست. چنان به دیدار گذشتگانم مشتاقم که یعقوب در اشتیاق دیدار یوسف. براى من مصرع و مقتلى اختیار کرده اند که با عشق و افتخار با آن روبه رو مى شوم. هم اکنون اعضاى پیکر خویش را به چشم مى نگرم که آن را گرگهاى بیابان در منطقه اى بین «نواویس» و «کربلا» پاره پاره مى کنند و روده هاى تهى و شکمهاى گرسنه خود را از آنها پر مى سازند.گریز از روزى نیست که با قلم مشیت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندان پیامبر است. در برابر آزمایش او پایدارى مى کنیم و در برابر، پاداش مقاومت کنندگان را به دست مى آوریم.»[۸۳]
امام حسین در بیانى مى فرمایند: «لا وَاللَّهِ لا اُعطیهِم بِیَدی إعطاءَ الذَلیلِ وأقِرُّ إقرارَ العَبید؛ به خدا قسم! چون زبونان دست به سویشان دراز نخواهم کرد و چون بردگان به التماس و اقرار نخواهم افتاد».[۸۴]
۱-۲ – داشتن هدف روشن[۸۵]
۱-۳ – دین دارى همراه بصیرت
امام حسین(علیه السلام) رهروى است که چون مقتدایش على(علیه السلام) که در گرماگرم جنگ و چکاک شمشیرها به «ذعلب یمانى» فرمود: «أَفأَعبُدُ ما لا أرى ؛ مگر مى شود خدایى راکه نمى بینم بپرستم» و آنگاه توضیح داد: «لَاتُدْرِکُهُ الْعُیُونَ بِمُشَاهَدَهِ الْعِیَانِ، وَلکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ».[۸۶] خدا را مى دید و لذا مى فرمود: «عَمِیَت عَینٌ لاتَراکَ».[۸۷]
۱-۴ – مشورت در امور
امام به سخن آنان که در لباس نصیحت گرى ظاهر مى شدند با کمال متانت گوش فرا مى داد و آنگاه هر یک را به فراخور شخصیت، موقعیت و فهمش پاسخ مى گفت . تاریخ، گواهى مى دهد که حتى «مروان بن حکم» – که عناد و کینه توزى اش با خاندان وحى و بویژه اباعبداللَّه(علیه السلام) آشکار بود – وقتى به عنوان ناصح به نزد حضرت آمد حرفش را شنید. ابن طاووس نقل کرده است:
«حسین به قصد اطلاع از اخبار، صبحگاهان در خارج از منزل بود که مروان بن حکم، همان انسان کینه توز که دیشب به ولید – حاکم مدینه – اشاره کرده بود، حسین اگر بیعت نکرد او را بکش، با او روبه رو شد و گفت: «یا أباعَبدِاللَّهِ إنّى لَکَ ناصِحٌ فَأطِعنى تَرشُد؛ اى اباعبدالله به نصیحت من گوش کن تا به راستى هدایت شوى».
حضرت فرمود: «ما ذاکَ؟ قُل حَتّى أسمَعَ؛ چه مى خواهى؟ بگو تا بشنوم» گفت: ترا به بیعت با یزید بن معاویه که خیر دنیا و آخرت در آن است، دعوت مى کنم.» آن حضرت فرمود: «إنّا للَّهِ وإنّا إلَیه راجِعون؛ آنگاه که امت مبتلا به حاکمى چون یزید گردد پس خداحافظ اسلام.» آنگاه ابن طاووس، مى نویسد: «حسین(علیه السلام) از عاقبت امر خویش آگاه بود و تکلیفى داشت که باید در پى آن مى رفت».[۸۸]
از جمله افرادى که به تناسب، در لباس نصیحت به امام، ظاهر شده اند مى توان به «عبدالله بن زبیر»، «ابن عباس»، «عمر بن على الاطرف»، «محمد حنفیه»، «عمره بنت عبدالرحمن»، «عبدالله بن عمر»، «فرزدق»، «عبدالله بن مطیع» و…. اشاره نمود که سخن هر یک شنیدنى و پاسخ آن حضرت شنیدنى تر است.
۱-۵ – استقبال از سختى ها
امام حسین(علیه السلام) در محضر پدر بزرگوارش آموخته بود که طى مسیر ایمان با همه وضوح و روشنایى اش سخت و نفس گیر است و در این میان، آنان که توفیق پیمایش آن را مى یابند خاصّان و مشمولان عنایت حضرت حقند که در امتحانات الهى سربلند بوده اند.
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَایَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للْإِیمَانِ، وَلَایَعِی حَدِیثَنَا إِلَّ صُدُورٌ أَمِینَهٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِینَهٌ».[۸۹]
بنابراین او مى دانست که اهل بیت رسول خدا که بر جاده وسط و صراط مستقیمند باید سختى ها، غربت ها، تبعیدها، قلّت یاران و تمام حرمان هاى دنیایى رابه جان تجربه کنند و در موعد مقررّ الهى، سر و جان را نیز فداى حضرت دوست کنند: «خُیِّرَ لى مَصرَعٌ أنَا لاقیهِ».[۹۰]
بر همین اساس، حسین بن على(علیه السلام) که جلوه اى از این آیه کریمه بوده:
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»[۹۱]
هیچ نگرانى از عاقبت کار نداشت و با اطمینان خاطر به استقبال حوادث تلخ و شیرین مى رفت و آنان را که در حقیقت، مقام والاى امامتش را نفهمیده اند و گاهى ازسردلسوزى و بعضى به دلیل اغراض مختلف لب به نصیحت حضرتش مى گشودند، به فراخور شأن و حال هر یک، جواب مى داد. او از کمى یاران نیز، باکى نداشت، چون از پدرش على(علیه السلام) گفته اى وحیانى را در ضمیر جانش محفوظ داشت که فرموده بود: «لَاتَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَهٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ، وَجُوعُهَا طَوِیلٌ؛[۹۲] در طریق هدایت به خاطر کمى رهروان، بیمناک نشوید چرا که (اکثر) مردم برگرد سفره اى نشسته اند که سیرى اش کم و گرسنگى اش طولانى خواهد بود».
امام چهارم(علیه السلام) فرمود:
«هنگامى که کار بر حسین(علیه السلام) سخت شد کسانى که با او بودند آن حضرت را نگریسته و دیدند که حال او بر خلاف ایشان است، زیرا آنها این گونه بودند که هر چه کار سخت مى شد رنگشان دگرگون گشته و لرزه بر اندامشان افتاده و ترس دلهاشان را گرفته بود، ولى حسین(علیه السلام) و برخى از همراهان خاص آن حضرت رنگهاشان درخشیده و اعضاى بدنهایشان آرام گشته و دلهایشان تسکین یافته بود.
(با دیدن این منظره) برخى از آنها به یکدیگر گفتند: بنگرید که او از مرگ با کى ندارد! امام(علیه السلام) به آنها فرمود: آرام باشید و بردبار! اى کریم زادگان، که راستى مرگ جز پُلى نیست که شما را از سختى ها و فشارها به سوى باغهاى فراخناک و نعمتهاى جاویدان عبور دهد، کدام یک از شما است که نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل گردد، و امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نیست که از قصرى به زندان و عذابى منتقل گردند، براستى پدرم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) براى من حدیث کرده که همانا دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است، و مرگ پُل اینها است به سوى بهشتهاشان، و پل آنها به سوى دوزخهاشان، دروغ نگفتم و به من هم دروغ نگفته اند.»[۹۳]
۱-۶ – دیندارى همراه با غیرت و حمیّت
آن روز حسین(علیه السلام) در محضر معلمش نشسته بود و على (علیه السلام) آن استاد بى بدیل، موضوع عصبیّت را تبیین مى کرد؛ به اینجا رسید که فرمود: «اگر به ناچار باید تعصب پیشه کرد پس در (تحصیل) خصال کریمه و اعمال پسندیده و امور محموده که بزرگان و اصل و نسب داران از یکدیگر گوى سبقت مى ربایند، باید تعصب ورزید. و براى خصیصه هاى نیکو چون همسایه دارى، وفاى به عهد، و پیروى از نیکى ها، سرپیچى از تکبر، کسب فضیلت و خوددارى از عهدشکنى و بزرگ شمارى قتل، انصاف نسبت به خلق و کظم غیظ و پرهیز از فساد، (براى چنین امورى) باید تعصب ورزید.»[۹۴]
آرى حسین(علیه السلام) در محضر پدرش على(علیه السلام) درس حمیّت و عصبیّت فرا گرفته بود. اما نه از نوع عصبیتى که جاهلان و سفیهان گرفتار آنند، نه از نوع عصبیتى که شیطان رجیم در دامش افتاده بود و نه از سنخ تعصبات مترفین (مرفهان بى درد) که به افزونى مال و فرزند تفاخر مى ورزند، بلکه تعصّب به تفسیر على(علیه السلام) یعنى در کسب خُلقیاتى که همگان بر آن غبطه مى خورند و آرزوهایى بلند و مقامات علّیه و آثار ارزشمند.
۲ – ویژگیهاى پیرو
پیروان اثربخش در موقعیّت بحرانى عناصرى حیاتى در پیشبرد اهداف رهبران مى باشند، نه تنها به این علت که به صورت فردى رهبرى را حمایت مى کنند بلکه از این رو که به صورت گروهى همه قدرت شخصى رهبر را رقم مى زنند.[۹۵]
شرط اساسى در موفقیّت رهبرى، اطاعت بى قید و شرط رهروان از رهبر خویش است. بزرگترین رهبران ، اگر پیروان مخلص و مطیع نداشته باشند، محکوم به شکست در برابر دشمن بوده و بسیارى از طرح و برنامه هاى آنها عقیم خواهد ماند. تاریخ بسیار نشان داده است که گروهى اندک ولى با هدف و اراده اى قوى و اخلاص والا توانسته اند بر گروهى کثیر چیره گردند.
«کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئهً کَثیرَهً بِاِذْنِ اللَّهِ».[۹۶]
سختى هاى موجود در آئین رهروى باعث شده است که از هزاران مدعى و مرید اندکى تاب و توان تحمل شدائد را داشته و اکثریت یا از نیمه هاى راه برمى گردند و یا از قافله باز مى مانند. و به قول سعدى:
از هزاران در یکى گیرد سما زانکه هرکس محرم اسرار نیست
خَلیلَىَّ قُطَّاعُ الْفَیا فى اِلىَ الْحِمى کَثِیرٌ وَ اَمَا الْواصِلوُنَ قَلیلٌ[۹۷]
وحشت از سختى ها و دل بستن به دنیا و مشغولیّت به امور فردى و اجتماعى باعث مى شود که همه کس سلوک، قولش به فعل تبدیل نشود و به راه نیفتاده از راه به در رود. از این رو بسیارى از مردم وقتى جدیت امام را دیدند هر کدام به نوعى عذر آوردند و از سفر بازبماندند. دلایلى که هر یک از آنها بیان مى کنند بیانگر نوعى دلبندى به چیزهائى است که آنها را مدتها به خود مشغول ساخته است. لذا نمى توانند از آنچه بدو عادت کرده اند جدا شوند و سختیهاى راه را به جان بخرند و دل به غیر حق ندهند.
من چنان در عشق گل مستغرقم کز وجود خویش محو مطلقم در سرم از عشق گل سودا بس است زانکه معشوقم گل رعنا بس است کى تواند بود یک شب بلبلى خالى از عشق چنان خندان گلى[۹۸]
قرآن کریم و نهج البلاغه فراوان درخصوص این قبیل افراد سخن گفته و آنان را مذمت کرده اند. افرادى که هنگام جهاد عذرهاى گوناگون آورده و به بهانه هاى مختلف از پیغمبر و امام مى خواستند که آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند. و به گمان خود با پرداختن به عبادت و پرداختن زکات و مالیات اسلامى داخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل این عده گروهى بودند که صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز در مى آورد و شتابان به حضور پیامبر مى رسیدند تا از وى اسلحه بگیرند و راهىِ جبهه ها شوند. اما وقتى جواب منفى مى شنیدند اشک در چشمانشان حلقه مى زد.
«الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْ وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ».
در عین حال افرادى بودند که توانائى مسلح شدن و حرکت به سوى جبهه را داشتند اما ننگ ماندن را به جان مى خریدند، و همنشینى با کودکان و زنان و کهنسالان را براى خود پیروزى مى دانستند.
«رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ ل یَعْلَمُونَ».[۹۹]
عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوان است اى پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست هین که تیرش در کمان است وى پسر
سینه اى کز زخم تیرش خسته شد در جبین اش صد نشان است اى پسر[۱۰۰]
یاران امام حسین(علیه السلام) دقیقا تمامى ویژگیهاى لازم جهت ساختن تیمى منسجم براى رهبرى امام را داشتند و هر یک از آنان داراى ویژگیهاى منحصر به فرد بودند.
نهضت عاشورا و قیام امام حسین(علیه السلام) از آغاز تا انجام، مجموعه اى از الگوهاى ارزشمند در فضایل اخلاقى، عبادى، عقیدتى، اجتماعى، سیاسى و… است که مى تواند طالب هر نوع فضیلتى را سیرآب و خواهان هر اسوه و الگویى را کام یاب نماید؛ چرا که مجموعه عاشورا از تمامى اقشار مختلف جامعه و از همه مراحل سنى از کودک و خردسال و نوجوان گرفته تا جوان و میان سال و از عمر متوسط گرفته تا پیر کهن سال، از نو عروس و تازه داماد گرفته تا پدر و مادر داغ دیده، از سفید و سیاه گرفته تا آزاد و برده، از فرزند و بستگان گرفته تا نیروى از دشمن گریخته و به دوست پیوسته؛ همه و همه در این مجموعه با ارزش، تعبیه شده است؛ مجموعه اى که امام حسین(علیه السلام) درباره آن ها فرمود: «فَاِنّى لا أعلم اصحاباً أوفى ولا خیرٌ من أصحابى و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتى فجزاکم اللَّه خیر الجزاء».[۱۰۱]
بر این اساس، هر کس در هر زمینه اى که بخواهد، مى تواند الگویى مناسب فرا راه و مسیر آینده خود برگزیند که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
وفادارى
اگر چه در صحنه کربلا و فرهنگ عاشورا، همه یاران امام حسین (علیه السلام) با وفا بلکه با وفاترین بودند، اما در رأس همه وفاداران، حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) قرار داشت.
واژه ها و تعبیرهایى که درباره این سردار کربلا وارد شده، همه حاکى از فضایل و مناقبى است که در صحنه عاشورا به نمایش گذارده است؛ مانند: نافذ البصیره (داراى بینش عمیق)، صلب الایمان (ایمان قوى)، آثر و ابلى (ایثارگر و سر بلند در امتحانات)، العبدالصالح (بنده شایسته) المطیع للَّه و لرسوله (مطیع خدا و پیامبر)، الفادى(فداشده)، الواقى (نگهبان)، الساعى (تلاش گر)، السقاء (آب آور طفلان)، صاحب اللواء (علم دار) و بالاخره، شهید و مجاهد در رکاب امام خود؛ چنان که در روایتى امام صادق(علیه السلام) فرمود: «کان عمّنا العباس بن على نافذ البصیره، صلب الایمان، جاهد مع أبى عبداللَّه و ابلى بلاء حسناً و مضى شهیداً».[۱۰۲]
و امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «رحم اللَّه العباس فلقد آثر و ابط و فدى اخاه بنفسه حتى قطعت یداه…».[۱۰۳]
مقاومت
بیش ترین مصیبت را حضرت زینب(س) تحمل کرد، حضرت زینب(س)، قهرمان کربل است که به حق مى توان آن بانوى بزرگ را «ام المصائب» نامید.
آن حضرت، قطع نظر از مصایبى که در فراق جد، پدر، مادر و برادر خود متحمل شد تنها در قضیه عاشورا، شهادت و به خون غلتیدن بیش از بیست نفر از نزدیک ترین افراد خانواده خود را به چشم دید.
از این رو زینب (سلام الله علیها)، هم مادر شهید است (۳ تن) و هم خواهر شهید است (تا ۸ شهید) و هم عمه شهید (۹ تن) و هم خاله شهید (۳ تن) که بى شک صبرى جمیل لازم دارد.
الگوهاى کهن سال
«حبیب بن مظاهر» از بزرگان شیعه در کوفه و از جمله کسانى است که در دعوت از امام به کوفه نقش اساسى داشت. کهن سال دیگرى که با قلب جوانش به سان شیر، در رکاب امام حضور داشت و امام از تلاش وى تقدیر کرد «انس بن حارث» است.
الگوى نادمان
در صحنه کربلا و قضیه عاشورا، بزرگ همّتانى بودند که گرچه ابتدا در مقابل امام قرار گرفتند و بناى جنگ با آن حضرت را داشتند، اما با تحولى درونى به اصحاب امام حسین(علیه السلام) پیوستند و تا آن جا پیش رفتند که در رکاب آن حضرت به درجه رفیع شهادت رسیدند. در رأس این گروه از عاشوراییان، «حرّ» آزاد مرد و عالم قرار دارد که در آغاز، فرماندهى بخشى از نیروى دشمن را بر عهده داشت.
حرّ در مراجعه به امام مى گوید: «من اول کسى بودم که بر شما خروج کردم، اجازه فرمایید اول کسى باشم که در راه شما کشته شوم و با جدّت مصافحه کنم».[۱۰۴]
راز دار
«قیس» نامه رسان مبارزى است که در شکل گیرى جریان عاشورا نقش مهمى بر عهده داشت، چرا که وى به عنوان قاصد، نامه هاى امام را براى مردم کوفه و نامه هاى آن ها را براى امام حسین (علیه السلام) مى رساند و در این راه سختى هاى فراوانى متحمل شد.[۱۰۵]
علاقه مند به رهبر
«عابس» از شخصیت هاى بارز شیعه است. او شخصیتى مدیر، ارجمند، شجاع، سخن ور و زاهدى شب زنده دار بود و از نظر پاکى و خلوص و قهرمانى و شور انگیزى از بزرگ ترین انقلابیون به حساب مى آمد.[۱۰۶]
وى به امام عرض مى کند: «یا أبا عبداللَّه! اما واللَّه ما أمسى على وجه الأرض قریب ولا بعید أعزّ علىّ ولا أحبّ الىّ منک، ولو قدرت على ان ادفع عنک الضَیم او القتل بشى ءٍ اعز علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛ اى حسین! به خدا سوگند، هیچ کسى در روى زمین نزد من عزیزتر و محبوب تر از تو نیست و اگر ممکن بود به چیزى بهتر از جانم و خونم از تو دفاع کنم چنین مى کردم».[۱۰۷]
جان نثار
«حنظله بن سعد تهامى» با رشادت تمام، بدن خود را سپر وجود مبارک امام مى کند و تیرها، نیزه ها و شمشیرهایى که از هر سو به قصد جان امام پرتاب مى شوند به جان مى خرد که: «وقف بین یدى الحسین لیقیه السهام و الرماح و السیوف بوجهه و نحره؛ پیش روى امام حسین(علیه السلام) ایستاد و به وسیله صورت و سینه خود از اصابت تیر و نیزه و شمشیر به امام جلوگیرى کرد».[۱۰۸]
یکى دیگر از این جان نثاران «سعید بن عبداللَّه حنفى» است که: «تقدم امام الحسین فاستهدف لهم یرمونه بالنبل، کلما اخذ الحسین یمیناً و شمالاً قام بین یدیه فما زال یرمى به حتى سقط الى الارض؛ در پیش روى امام ایستاد و خود را هدف تیرهاى دشمن قرار داد تا این که به زمین افتاد و به شهادت رسید».[۱۰۹]
معتقد
در گرما گرم نبرد در صحنه کربلا یکى از عاشوراییان به نام «ابو ثمامه صیداوى» دریافت که ظهر شده و وقت نماز است؛ از این رو به امام عرض کرد: مى خواهم در حالى خدا را ملاقات کنم که این نماز را نیز به جاى آورده باشم. به دنبال این یادآورى، امام با نگاهى به آسمان فرمود: «ذکرت الصلوه جعلک اللَّه من المصلین؛ به یاد نماز هستى، خداوند تو را ازنماز گزاران قرار دهد». آرى هم اکنون، اول وقت نماز است از دشمن مهلت بخواهید تا نماز بخوانیم.[۱۱۰]
در میان عاشوراییان افرادى «کثیرالصلوه» نیز وجود داشتند و شاید همین کثرت نمازشان باعث شده در میدان جنگ دلیرانه جنگ کنند. یکى از این افراد که نقش الگودهى دارد «سوید بن عمرو» است که در توصیف وى مى نویسند: «کان شریفاً کثیر الصلوه» و وقتى در میدان نبرد قرار مى گیرد «قاتل قتال الاسد الباسل و بالغ فى الصبر على الخطب النازل؛ در زمانى که جنگ مى کند به سان شیرى شجاع و در مشکلات و گرفتارى ها صبور و مقاوم است».[۱۱۱]
شجاع
اگر اولین ها را در فرهنگ عاشورا جستجو کنیم، على اکبر اولین شهید از بنى هاشم است. همو که وقتى امام (علیه السلام) از مرگ خود و یارانش خبر مى دهد در پاسخ پدر مى گوید: «پدر جان! اگر مرگ ما در راه حق است، پس از مرگ، باکى نیست؛ فاذاً لا نبالى بالموت»
شهید سیاه و الگویى سفید
وجود سربازان ترک، فارس، عرب، سفید و سیاه و… در عرصه کربلا و در قاموس عاشورا، مبیّن این معنا است که گوناگونى نژاد و ملیت در فرهنگ شهادت راهى ندارد و اختلاف رنگ، زبان و قومیت، مانع دفاع از حریم حریت، آزادى، ایمان و عقیده نخواهد بود.
«جَوْن» فردى است سیاه پوست از تبار بردگان آزاد. روز عاشورا، وى به حضور امام آمد و اجازه خواست تا به میدان برود. امام به وى فرمود: «انت فى اذن منى، فانما تبعتنا طلباً للعافیه، فلا تبتل بطریقنا؛ تو به خاطر تأمین عافیت همراه ما بودى، اینک آزاد هستى هر جا مى خواهى برو و عافیت خود را به خطر نینداز».
جَون وقتى این سخن را شنید، گفت: «من به هنگام آسایش در کنار سفره شما باشم، ولى هنگام سختى شما را تنها بگذارم؟! آرى من مى دانم بدنم بد بو است، حسبم شریف نیست و رنگم سیاه است اما اجازه فرما تا با رفتن به بهشت، بدنم خوش بو، حسبم شریف و رنگم سفید شود، به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا خونم با خون شما مخلوط شود.»[۱۱۲]
یاران امام حسین(علیه السلام)، این جلوه هاى ایثار و از جان گذشتگى، صبر و مقاومت، رازدارى و پایدارى، پیشى گرفتن عقیده بر عاطفه، سبقت در شهادت و دیگر ارزش هاى متجلى در ارزش گاه کربلا، همه ناشى از تحول و دگرگونى عمیقى است که در اندیشه و بینش این شیر زنان و رادمردان خودنمایى مى کند، تا بدان جا که حاضرند براى همین معرفت حاصله، هفتاد بار بلکه هزار بار خود را در مسیر حق فدا کنند، چنان که یکى از همین عاشوراییان – سعید بن عبداللَّه – مى گوید: «أما واللَّه لو علمت أنّى أقتل ثُمّ أحیى ثُمّ أحرق ثُمّ أذّر، یفعل ذلک بى سبعین مرّه، ما فارقتک حتى ألقى حِمامى دونک فکیف لا أفعل ذلک و انّما هى قتله واحده ثم هى الکرامه الّتى لا انقضاء لها ابداً؛[۱۱۳] آگاه باشید به خدا قسم اگر مى دانستم که به قتل مى رسم بعد زنده مى شوم سپس دوباره سوزانده مى شوم تا این که پیر شوم، و این کار تا هفتاد بار ادامه پیدا کند، هرگز از شما جدا نخواهم شد تا این که مرگ را ملاقات کنم، بدون تو، چگونه چنین نکنم در حالى که این همان کرامتى است که بعد از آن هیچ پایانى براى آن نخواهد بود.»
۳ – استراتژى و سیاست هاى مقابله [۱۱۴]
در نهضت عاشورا به یک سرى تاکتیکهاى نظامى و تبلیغى بر مى خوریم که از سوى حسین بن على(علیه السلام) انجام گرفته است. شیوه هاى نظامى به طور عمده یا حالت دفاعى داشته است، یا تهاجمى. روشهاى تبلیغى نیز به طور عمده جهت آگاهانیدن مردم و پیام رسانى و بهره بردارى بیشتر از این حرکت بوده است؛ چه آنچه در زمان خود آن حضرت و توسط خود او انجام گرفته است، یا پس از شهادتش.
در اینکه آن حضرت در قیام کربلا به عنوان یک مبارز مسلط به همه فنون رزمى و تاکتیکهاى نظامى و دفاعى و تبلیغى عمل کرده است، شکى نیست. آنچه مطرح مى شود، تنها نمونه هایى است که از تأمل بر حوادث این نهضت به نظر مى رسد، و مدیریت شگفت و نظم و تدبیر آن حضرت را در آن حادثه که آمیخته اى از احساسات و عواطف و تعقل است، نشان مى دهد.
۳-۱ – تاکتیکهاى نظامى
۱-۳-۱ – حفاظت شخصى
سیدالشهدا(علیه السلام) هنگام دیدار با «ولید بن عتبه» والى مدینه پس از مرگ معاویه، با همراه داشتن گروه محافظ از جوانان بنى هاشم نزد والى رفت. او جمعى از یاران، خویشان و پیروان خود را مسلحانه همراه برد، در حالى که شمشیرها را آخته زیر لباسها پنهان کرده بودند و به آنان سفارش کرد که بیرون در بمانند و اگر صداى امام از درون به مددخواهى بلند شد، به داخل بریزند و طبق فرمان امام، عمل کنند.
۳-۲-۱ – گزارشگر اطلاعاتى:
چون اباعبدالله (علیه السلام) به اتفاق خانواده و همراهان از مدینه به سوى مکّه حرکت کرد،برادرش محمد حنفیه را در مدینه باقى گذاشت تا حرکتهاى حکومتى را به عنوان یک گزارشگر اطلاعاتى به امام خبر دهد و آنچه را در مدینه مى گذرد، بى کم و کاست به آن حضرت برساند. او تعبیر «عین» (مأمور اطلاعاتى) را درباره محمد حنفیه به کار برده است.
۳-۳-۱ – خنثى کردن توطئه ترور:
به امام خبر رسیده بود که یزید، گروهى را تحت فرمان عمر و بن سعید اشدق براى ترور یا دستگیرى وى به مکّه فرستاده است. حضرت براى خنثى کردن توطئه ترور و نیز حفظ حرمت حرم خدا و براى اینکه خونش در مکّه ریخته نشود، حج را به عمره تبدیل کرد و روز هشتم ذى حجّه از مکّه خارج شد.
۴-۳-۱ – جمع آورى اطلاعات:
از آنجا که آگاهى از وضعیت دشمن و مردم هوادار، در تصمیم گیریهاى پیشوا نقش مؤثر دارد، سیدالشهدا(علیه السلام) پیوسته مى کوشید از اوضاع داخلى کوفه اطلاعات کافى داشته باشد. این اطلاعات را از راههاى زیر به دست آورد:
الف – استنطاق و پرسش از مسافرانى که از کوفه مى آمدند و به عنوان شاهدان عینى جریانها، از آنجا خبر مى دادند؛ نمونه هایى همچون «بشربن غالب» که در «ذات عرق» با امام برخورد کرد، یا فرزدق در یکى دیگر از منزلگه ها.
ب – مکاتبات و نامه نگارى با پیروان خود در کوفه، بصره و یمن (مناطقى که در محبت به اهل بیت، ریشه دارتر بودند) و گزارشهاى مکتوب از اوضاع آن مناطق و حمایت مردمى و نصرت در قیام را جویا مى شدند و حتى این آگاهیها را در مواقع لزوم، به سربازان دشمن که راه را بر مى گرفتند یا با او به نبرد برمى خاستند، اعلام مى فرمود.
۳-۱-۵ – مصادره
در مسیر راه عراق، کاروانى تجارتى از یمن به سوى شام مى رفت و براى یزید، اجناس قیمتى مى برد. وقتى امام حسین(علیه السلام) در منزلگاه تنعیم به آن کاروان برخورد، کالاهاى آن را مصادره کرد تا راه براى وابستگان به یزید، ناامن شود.
به افراد کاروان هم فرمود: هر کس بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایه کاملش را خواهیم داد و با او رفتار خوب خواهیم داشت و هر کس هم بخواهد جدا شود، کرایه اش را تا اینجا مى پردازیم. برخى جدا شدند، بعضى هم همراه امام آمدند. با این شیوه، هم ضربه اقتصادى به حکومت یزید زد و هم از افراد دشمن، جذب نیرو کرد.
۳-۱-۶ – جذب نیرو:
سیدالشهدا(علیه السلام) از هر فرصتى براى جذب نیرو به جبهه حق بهره مى گرفت. یکى از آن موارد متعدد، ملاقاتى بود که با «زهیر بن قین» در منزلگاه «زَرود» داشت. زهیر که ابتدا از روبه رو شدن با امام گریزان بود، پس از این دیدار به امام پیوست و در عاشورا هم حماسه آفرید.
۳-۱-۷ – تصفیه نیرو:
امام حسین(علیه السلام) چندین بار در طول راه کربلا با پیش گویى از وضع آینده و خبردادن از شهادتِ خود و همراهان، افراد بى انگیزه و غیرمطیع و دنیاپرست را که به امید غنیمت همراه شده بودند تصفیه کرد، تا گروه زبده و عاشقِ شهادت و خالص و برخوردار از انضباط و اطاعت محض از فرماندهى و رهبرى براى حضور در میدان نبرد بمانند. در منزلگاه «زباله» و شب عاشورا، نمونه هایى از این تصفیه ها بود. در منزل زُباله برخى برگشتند؛ اما شب عاشورا کسى نرفت.
در شب عاشورا، سید الشهدا(علیه السلام) اجازه بازگشت داد و چنین فرمود: «اللَّهُمَّ إنّی أحمَدُکَ عَلى أن أکرَمتَنا بالنُّبُوَّهِ و عَلَّمتَنا القُرآنَ و فَقَّهتَنا فى الدِّینِ، أمّا بَعدُ؛ فَإنّی لا أعلَمُ أصحاباً أوفى و لا خَیراً مِن أصحابى و لا أهلَ بَیتٍ أبَرّ و لا أوصَل عَن أهلِ بَیتی… إنّی قَد أَذِنتُ لَکُم فَانطَلِقوا جَمیعاً فى حِلٍّ لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ و هذا اللَیلُ قَد غَشِیَکُم فاتَّخِذوهُ جَمَلاً؛ بار خدایا، تو را سپاس مى گویم که ما را با نبوت بزرگى بخشیدى و قرآن آموختى و فهم دین عطا فرمودى، من یارانى، باوفاتر و نیکوتر از یارانم سراغ ندارم و خاندانى نیکوکارتر و شریف تر از خاندانم نمى شناسم… من اکنون به همگى شما اجازه دادم و بیعت خود را برداشتم، تا شب به پایان نرسیده است از اینجا برگردید».[۱۱۵]
۳-۱-۸ – آرایش اردوگاه:
وقتى در سرزمین کربلا فرود آمد، دستور داد چادرهارا نزدیک به هم بزنند، طنابهاى خیمه ها را از لابه لاى هم بگذارند، در مقابل خیمه ها حضورداشته باشند و با دشمن از یک طرف مواجه شوند، در حالى که خیمه ها سمت راست و چپ و پشت سرشان باشد.
۳-۱-۹ – سازماندهى
امام حسین(علیه السلام) صبح روز عاشورا اصحاب را سازماندهى کرد، نماز صبح خوانده شد.زهیربن قین را، فرمانده جناح راست و حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ قرارداد،پرچم را به دست عباس سپرد، چادرها را پشت سر خویش قرار دادند، در گودالى که پشت چادرها به صورت خندق حفر کرده بودند، هیزم و نى ریختند. گودال، مثل نهر آبى بود که شب عاشورا براى پیش گیرى از حمله دشمن از پشتِ سر کنده بودند و در آن آتش افروختند.
طرز آرایش جبهه و استقرار نیروها و نصب چادرها در کربلا به صورت نعلى شکل بود، تا هم تسلط بر مجموعه مواضع خودى ممکن باشد، و هم خود در وسط این شکل قرار گیرد و هم امکان محاصره شدن توسط سپاه کوفه را سلب کند.
۳-۱-۱۰ – ایجاد مانع
در روز عاشورا، نیروهایى از دشمن مى خواستند از پشت خط دفاعى، از لابه لاى خیمه ها حمله کنند (طناب خیمه ها یکى از موانع بود) و سه، چهار نفر از یاران امام در منطقه به دفاع پرداخته بودند. عمر سعد دستور داد خیمه ها را آتش بزنند. امام حسین(علیه السلام) فرمود: بگذارید آتش بزنند (البته خیمه ها خالى از اصحاب و…بود).
۳-۱-۱۱. مهلت خواهى شب عاشورا براى نماز و دعا و تلاوت قرآن
گرچه این را مى توان به عنوان امرى عبادى و معنوى به حساب آورد، لیکن با توجه به نقش روحیه معنوى رزمندگان، این مهلت خواهى براى شعله ور ساختن بُعد معنوى و تقویت روحیه رزمى و شهادت طلبانه در نیروهاى تحت امر، تأثیر بسزایى داشت و یک راهکار نظامى محسوب مى شد؛ بویژه نشان دادن جایگاه یاران در بهشت، آنان را بى تاب شهادت ساخت و برخى مانند «بُریر» شوخى مى کردند.
۳-۱-۱۲ – ؟
در آخرین لحظه هاى بى یاورى و غربت که سیدالشهدا(علیه السلام) پیاده جنگ مى کرد، باز مواظب بود تا تیر دشمن به او اصابت نکند و در پى لحظه هایى از غفلت دشمن بود، تا حمله کند و بر جمع سپاه دشمن حمله برد.
۳-۲ – روشهاى روانى، تبلیغى[۱۱۶]
روشهایى که از سوى سید الشهدا(علیه السلام) در طول نهضت و در روز عاشورا، و نیز توسط خانواده او به کار گرفته شد، هم مایه ماندگارى نهضت و مصونیت چهره آن است، هم عامل روحیه بخشى به یارانِ شرکت کننده در آن حماسه، که امام را با همه هستى یارى کردند، و هم مایه تزلزل در انگیزه سپاه کوفه و موجب ضعف یا رسوایى یا خنثى شدن تبلیغات دشمن شده است، که به برخى از آنها اشاره مى شود:
۳-۲-۱ – نامشروع دانستن خلافت یزید:
«إنا للَّه وإنّا الیه راجِعون، وعَلى الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمّهُ بِراعٍ مِثلِ یَزید؛ باید با اسلام خداحافظى کرد که امّت اسلامى به فرمانروایى چون یزید گرفتار آمده است».[۱۱۷]
امام حسین(علیه السلام) با این وضع، در افکار هواداران یزید، ایجاد تزلزل کرد و با امتناع آشکار از بیعت و اعلان آن، جوّ سکوت را شکست.
۳-۲-۲ – شهود صحنه
با همراه بردن زنان و کودکان در سفر کربلا، به عنوان عاملان ثبت وقایع شاهدان زنده که همه صحنه ها را دیده اند، از تحریف و مسخ چهره واقعه جلوگیرى کرد. بعلاوه حضور زنان و کودکان در قافله حسینى، تأثیر عاطفى و برانگیزنده افکار بر ضدّ امویان در طول سفر داشت؛ حتى پس از شهادت و در دوران اسارت.
۳-۲-۳ – ارتباط تشکیلاتى
نامه نگارى و پیام رسانى به بزرگان کوفه و بصره و سران قبایل و اعزام نماینده به کوفه و تماس با پایگاه هواداران به عنوان یک کار تشکیلاتى.
۳-۲-۴ – سنجش افکار:
محاسبه زمینه اقدام در کوفه، از راه اعزام مسلم بن عقیل به آنجا و ارزیابى وضعیت هواداران و نویسندگان دعوتنامه ها و درخواست از مسلم براى گزارش دقیق از اوضاع کوفه و میزان تعهد و وفاى مردم.
۳-۲-۵ – مشروعیت نهضت:
آن حضرت، حرکت سیاسى خود بر ضدّ حکومت را به تکلیف شرعى و امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیوند داد، تا ضمن مشروعیت بخشیدن به قیام خود،تعریضى به نامشروع بودن خلافت و تعارض آن با سنت نبوى داشته باشد. در قسمتى مى فرمایند:
«من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین، که دین جدم را تغییر داده اند، از دیگران شایسته ترم.»[۱۱۸]
۳-۲-۶. بهره گیرى عاطفى: از آنجا که مردم حسین بن على(علیه السلام) را به عنوان فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) و فاطمه(س) مى شناختند، وى از این موقعیت و زمینه عاطفى خود در دلها، چه براى جذب نیروى یارى دهنده، چه براى سلب انگیزه جنگ از دشمن و چه براى افشاگرى نسبت به ماهیت سلطه حاکم استفاده کرد.
این شیوه، هم توسط خود امام، و هم از طریق حضرت زینب ، امام سجاد و دیگر اهل بیت انجام مى گرفت. حتى پوشیدن بُرد، زره و عمامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و برگرفتنِ ذوالفقار و یادآورى خویشاوندى خود با پیامبر خدا نیز، در تحریک عواطف دینى نیروهاى دشمن مؤثر بوده و به عنوان یک شیوه تبلیغاتى و روانى قابل توجه است.
هنگامى که امام (علیه السلام) جنازه هاى یاران خود را مشاهده کرد محاسن شریف خود را در دست گرفته و فرمود: «آیا فریاد رسى نیست که به فریاد ما برسد، آیا دفع کننده اى نیست که دفع دشمن از حرم رسول خدا بنماید!»[۱۱۹]
در این وقت دو نفر از انصار به نامهاى سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف که در لشکر عمر بن سعد بودند و صداى استغاثه امام(علیه السلام) و گریه زنان حرم را شنیدند از لشکر او بیرون آمده و شمشیرهاى خود را کشیده به طرف لشکر ابن سعد حمله کردند و کارزار کرده تا به شهادت رسیدند.[۱۲۰]
خطبه امام سجاد در کوفه نیز همین گونه است:
«من على پسر حسین فرزند على بن ابى طالب هستم. من پسر کسى هستم که در کنار شط فرات، بدون آنکه خونى را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند، او را سر بریدند. من پسر آن کسى هستم که حریم او را شکستند و نعمتش را سلب کردند و مال او را به یغما بردند و اهل بیت او را به اسیرى گرفتند. و….»
۳-۲-۷ – اتمام حجّت
براى بستن راه هر گونه عذر و بهانه و توجیه و تأویل، آن حضرت مکرر اقدام به «اتمام حجّت» کرد؛ هم براى بازداشتن دشمن از کشتن او، و هم براى پیوستن افراد به جبهه حق. در این اتمام حجّت، گاهى هم تکیه روى حسب و نسب خویش مى کرد. امام حسین(علیه السلام) در این مورد در روز عاشورا مى فرمایند:
«خشم خدا سخت شد…بر مردمى که همگى یک صدا شدند براى کشتن پسر دختر پیامبر خود. سوگند به خدا هیچ پاسخى به آنها نخواهم داد تا آن گاه که خداى را با محاسن خود که به خونم خضاب و رنگین گشته دیدار کنم.»[۱۲۱]
آن گاه فریاد زد:
حرف مرا بشنوید و در جنگ و خونریزى شتاب مکنید تا من وظیفه خود را که نصیحت و موعظه شماست انجام دهم.»
۳-۲-۸ – آماده سازى
یاران و اهل بیت خود را از نظر روانى آماده مى ساخت که با حادثه عاشورا شجاعانه روبه رو شوند و با سخنان و خطابه ها، روحیه شهادت طلبى در یاران، و صبر و تحمل در بستگان ایجاد مى کرد و هر گونه «ابهام» در مسیر و هدف و سرانجام را مى زدود.
۳-۲-۹ – جبران کمیت با کیفیت
گرچه یاران آن حضرت در کربلا اندک بودند، اما این کمیت اندک را، با کیفیت بال وروحیه والا در یاران خویش جبران کرد، چه در سخنان طول راه، چه میثاق عاشورا و اعلام ایستادگى یاران تا پاى جان و نیز نشان دادن جایگاه اصحاب خود در بهشت، به آن جمع حاضر.
۳-۲-۱۰ – تقویت بُعد معنوى
مهلت خواهى شب عاشورا و سپرى کردن آن شب با انس با خدا و تلاوت و عبادت و زمزمه هایى که از خیمه ها بر مى خواست، همه به عنوان عامل معنوى و تقویت روحى در شب قبل از عملیات مؤثر بود و یاران در صبح عاشورا بى تابِ شهادت بودند و شوخى مى کردند و میان خود و بهشت، فاصله اى جز تحمل ضربت شمشیرها نمى دیدند.
۳-۲-۱۱ – رَجَز
استفاده از رجزهاى حماسى توسط امام و یارانش در درگیریهاى تن به تن یا عمومى؛ خواندن رجز، هم رزمنده را تقویت روحى مى کرد، هم دشمن را تحقیر مى نمود و هم مبیّن انگیزه و اندیشه و ایمان جنگجوى حسینى بود.
۳-۲-۱۲ – افشاگرى هاى اسر
پس از عاشورا، اسیران اهل بیت(علیهم السلام)، از تجمعهاى مردمى در کوفه، مجلس ابن زیاد، شام، دمشق، حتى مجلس یزید، استفاده مى کردند و پیام خون شهدا را مى رساندند و ضمن معرفى خود و امام حسین(علیه السلام)، بر ضد حکام افشاگرى مى کردند. این شیوه را، چه در خطبه ها و چه در سخنانى که در برخوردهاى متفرقه ابراز مى شد، به کارمى گرفتند.
«زینب بزرگ ترین و مشکل ترین تکلیف را پس از واقعه کربلا بر عهده گرفت و به خوبى از عهده این مهم بر آمد چنان که نخستین نتیجه کار زینب، سقوط حاکمیت آل ابى سفیان شد».
به تعبیر شهید مطهرى: «از عصر عاشورا زینب تجلى مى کند و از آن به بعد رهبرى قافله را عهده دار مى گردد و در واقع،نیابت امامت یعنى رهبرى را پس از عاشورا از ناحیه امام حسین و امام سجاد به عهده مى گیرد.»[۱۲۲]
اگر رسالت حسین(علیه السلام) قیام علیه هر چه پستى و زشتى و دفاع از آزادى و کرامت انسان بود، رسالت زینب ماندگار ساختن همه خوبى ها بود. پس نهضت عاشورا دو رویه دارد یک رویه آن حسین(علیه السلام) است و رویه دیگر آن زینب(سلام الله علیها). سکّه وقتى ارزش داردکه دو رویه باشد و به همین جهت او را «شریکه الحسین» لقب داده اند.شیخ صدوق مى گوید:
«زینب(سلام الله علیها) نیابت خاص را از طرف امام حسین(علیه السلام) در بیان مسایل حلال و حرام تا بهبودى امام سجاد(علیه السلام) بر عهده داشت».[۱۲۳]
۳-۲-۱۳ – مجالس یادبود:
اهل بیت، پس از بازگشت از سفر کربلا به مدینه، مجالس عزا و سوگوارى بر پا داشتند و پیوسته از حادثه عاشورا و فجایع سپاه کوفه یاد کردند. بارزترین آنها یاد کردن امام سجاد(علیه السلام) از حسین(علیه السلام) و شهادت او با لب تشنه بود، هنگام نوشیدن آب، یا دیدن صحنه ذبح گوسفند.
۳-۲-۱۴ – فرهنگ گریه و نوحه:
امامان شیعه تأکید فراوان کردند که از مظلومیت اهل بیت و حادثه عاشورا همواره یاد شود و زنده بماند. این فرهنگ یاد و یادآورى در قالب مفاهیمى همچون: گریه، نوحه خوانى، مرثیه سرایى، زیارت، تبرک با تربت سیدالشهدا(علیه السلام)، کامگیرى با آب فرات و تربت، یاد کردن از عطش حسین هنگام آب نوشیدن، برگزارى مجالس عزادارى براى اهل بیت و… شکل گرفت. این فرهنگ، تاکنون هم سبب زنده ماندن و جاودانه شدن آن حماسه بوده است.
درباره سیّد الشهدا(علیه السلام) در بیان امام باقر(علیه السلام) آمده: پیامبر پیوسته اینگونه بود که هرگاه حسین به نزد او مى آمد، او را در بغل مى گرفت و او را مى بوسید و گریه مى کرد. سپس مى فرمود:
«اى فرزندم من جاى شمشیرها را مى بوسم».[۱۲۴]
ابن عباس مى گوید: به هنگام رفتن به صفّین من همراه على(علیه السلام) بودم، وقتى از نینوا عبور مى کردیم، آن حضرت گریه مفصّلى کرد، به طورى که اشک از روى محاسن او جارى شد، ما هم هم صدا با على(علیه السلام) گریه سردادیم، بعد ادامه داد: «واى، واى، مگر من با آل ابوسفیان چه کرده ام؟»
سپس اضافه کرد: «در این سرزمین هفده نفر از فرزندان من و فاطمه به شهادت مى رسند، و به آغوش خاک مى روند».[۱۲۵]
امام چهارم(علیه السلام) که خود در کربلا شاهد مصائب دردناک حسین(علیه السلام) و یاران فداکار او بود، و ۲۳ سال داشت، پس از آن واقعه سوزناک، تا زمانى که در قید حیات بود، یعنى مدت ۳۴ سال طبق برخى از روایات، براى پدر و عزیزان خویش، گریه و سوگوارى مى کرد. ابن شهر آشوب، مى نویسد:
آن حضرت هر وقت ظرف آب بر مى داشت تا بنوشد، گریه مى کرد به طورى که از اشک خون آلود چشم او، آب ظرف خون آلود مى گردید، وقتى هم افرادى وى را دلدارى مى دادند،مى فرمود: «و چگونه نگریم؟ حال آن که پدرم از آبى که براى درندگان و حیوانات وحشى آزاد بود، ممنوع گردید».[۱۲۶]
علقمه بن محمد حضرمى، روایت مى کند:
«امام باقر(علیه السلام) براى حسین بن على(علیه السلام)، گریه و ناله سر مى داد، به هر کس هم درخانه او بود (با رعایت تقیّه)، دستور مى داد گریه کند، در خانه آن حضرت مجلس عزا و سوگوارى تشکیل مى گردید، و آنان مصیبت حضرت حسین(علیه السلام) را به هم تسلیت مى گفتند».[۱۲۷]
عبداللَّه بن سنان، مى گوید:
«روز عاشورایى به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدم، آن حضرت را با رنگ پریده و بسیار غمناک، در حالى که اشک چون مروارید از چشم او جارى بود یافتم، علت آن وضع را سوال کردم، فرمود: مگر نمى دانى در چنین روزى جد ما حسین(علیه السلام) شهید شده است…؟»[۱۲۸]
امام صادق(علیه السلام)، به ابو هارون مکفوف دستور مى دهد مرثیه بسراید، و آنگاه که وى مرثیه خود را مى خواند، مشاهده مى نماید، امام(علیه السلام) سخت گریه مى کند، متوجه مى شود از صداى گریه امام صادق(علیه السلام) زنانى که پشت پرده حضور داشته اند، صداى خود را به گریه و شیون بلند کرده اند، بعد امام(علیه السلام) فرمود: «کسى که درباره حسین (علیه السلام) شعرى بسراید و سپس گریه کند و ده نفر را بگریاند بهشت بر او واجب مى شود».[۱۲۹]
امام رضا(علیه السلام) مى فرماید:
«روش همیشگى پدرم امام موسى بن جعفر(علیه السلام) این بود که، هرگاه ماه محرم مى رسید، پیوسته اندوهناک بود و خنده اى در چهره نداشت، تا دهه عاشورا سپرى شود. روز عاشورا هم، روز گریه و سوگوارى و مصیبت او بود، و مى فرمود: این روز، روزى است که حسین(علیه السلام) در آن کشته شده است».[۱۳۰]
امام رضا(علیه السلام) فرموده است:
«محرّم ماهى است که، در روزگار جاهلیت احترام داشت و مردم در آن از جنگ و خونریزى پرهیز داشتند، اما دشمنان در آن خون ما را ریختند، حرمت ما را شکستند، زنان و عزیزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خیمه ما زدند، اموال ما را غارت نمودند، و سفارش پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را در حق ما پاس نداشتند. روز (عاشوراى) حسین(علیه السلام) پلک هاى ما را مجروح و اشک هاى ما را روان ساخته… بر کسى مانند حسین(علیه السلام) باید گریه کنندگان گریه کنند؛ چرا که گریه بر او گناهان بزرگ را از بین مى برد».[۱۳۱]
در بیانى که علامه مجلسى؛، به عنوان زیارت عاشوراى حضرت سیّد الشهدا(علیه السلام) آورده، و محدث قمى آن را با عنوان زیارت ناحیه مقدسه روایت کرده است، مطالب زیادى از سوگوارى، مى یابیم. علامه مجلسى؛ زیارت را از کتاب المزار الکبیر شیخ محمدبن جعفربن على مشهدى حایرى، آورده، و علامه حاج آقا بزرگ تهرانى، و محدث نورى، این کتاب را که در قرن ششم هجرى نوشته شده، و ۱۵ راوى معتبر از آن مطلب روایت کرده اند معتبر دانسته اند.[۱۳۲]
براساس روایت این کتابها، از زبان امام زمان(علیه السلام) خطاب به حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام) مى خوانیم:
«اى جدّ بزرگوار! روزگاران مرا به تاخیر انداخت، و نتوانستم به یارى تو بشتابم، و با دشمنانت جنگ کنم، اما صبح و شام براى تو گریه مى کنم و از شدت افسوسم به جاى اشک خون گریه مى کنم.»
نکات کلیدى مورد استفاده
با توجه به نکات ذکر شده ،هنر اداره مؤثر یک بحران به عوامل زیر بستگى دارد:
۱ – ویژگیهاى رهبر
قاطعیت، داشتن هدف روشن، عقیده همراه با بصیرت، مشورت در امور، استقبال از سختى ها،پیشگامى در انجام امور،منعطف در شیوه انجام کار، آگاه از محدودیتها و تواناییها.
۲ – ویژگیهاى پیرو
وفادارى، مقاومت، علاقه مندى به رهبر، جان نثارى، معتقد بودن، شجاعت و آگاهى کامل از بحران.
۳ – استراتژى و سیاست هاى مقابله
۳-۱ – تاکتیکهاى نظامى
حفاظت شخصى، داشتن اطلاعات ، خنثى کردن توطئه دشمنان ، جمع آورى اطلاعات از موقعیت بحران، مصادره اموال دشمنان (ضعیف کردن دشمن)، جذب نیرو، تصفیه نیرو، آرایش مطلوب محیط ، سازماندهى نیروها، ایجاد مانع جهت موفقیت دشمنان.
۳-۲ – روشهاى روانى، تبلیغى
نامشروع دانستن دشمن ، ایجاد شهود در صحنه، افزایش ارتباطات (با نیروههاى خودى، دشمن و انسانهاى بیطرف)، سنجش افکارنیروها، مشروعیت دادن به کار، اتمام حجّت، آماده سازى روانى نیرو، جبران کمیت با کیفیت، انتشار اخبار ناشى از بحران جهت جلوگیرى از بحرانهاى آینده (افشاگریهاى اسراء).
نویسنده: جعفر رحمانى
منبع: مجله حکومت اسلامى , شماره ۲۶ زمستان ۱۳۸۱
پاورقیها:
[۱] . هلن کلر،عشق به خداوند،ترجمه خرمشاهى ،نشر ققنوس ،ص ۱۱۲
[۲] . امالى صدوق، مجلس ۷۰، رقم ۱۰.
[۳] . مهدى الوانى، سازمان هاى بحران پذیر و بحران ستیز و دانش مدیریت، ش ۳۵ و ۳۶، ص ۵۸.
[۴] . سیره الائمه الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ص ۴۲ – ۴۵.
[۵] . کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۹. البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۹. و در حدیثى که از تاریخ ابن کثیر و ابن عساکر نقل شده «فرم الامه» نقل شده (حیاه الامام حسین(ع)، باقر شریف، ج ۳، ص ۴۳.)
[۶] . کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۸؛ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۹.
[۷] . تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۹۰.
[۸] . الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۴.
[۹] . حماسه پیروز عاشورا،ابوالقاسم آذرسا،نشر دفترانتشارات اسلامى ،ص ۸۰.
[۱۰] . مهدى الوانى، پیشین، ص ۵۷ – ۵۸.
[۱۱] . بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹.
[۱۲] . اسفندیار سعادت، مدیریت بحران، دانش مدیریت، ش.۱۱، زمستان ۱۳۶۹، ص ۲۱.
[۱۳] . همان، ص ۲۲.
[۱۴] . از سخنان معظم له در ایام محرم سال ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹.
[۱۵] . اسفندیار سعادت، پیشین، ص ۲۲.
[۱۶] . مهدى الوانى، پیشین، ص ۵۸.
[۱۷] . زندگانى امام حسین(ع)،سید هاشم محلاتى ،ص ۱۴۳.
[۱۸] . مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۲.
[۱۹] . على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش ۴، ص ۵۵.
[۲۰] . الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۷.
[۲۱] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۱؛ الفتوح، ج ۵، صص ۱۴۴ – ۱۴۵، تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۳۰۴.
[۲۲] . لسان المیزان، ج ۳، ص ۱۵۱ (چاپ جدید: ج ۳، ص ۵۰۴).
[۲۳] . الفتوح، ج ۵، ص ۹۸.
[۲۴] . تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۸۹؛ همین تبلیغات بود که بسیارى از مردم، بخصوص مردم شام، امام حسین (ع) را خارجى (خروج بر امام) دانسته و تکفیر مى کردند.
[۲۵] . همان، ص ۲۷۵.
[۲۶] . همان، ص ۳۳۱.
[۲۷] . الکامل فى التاریخ، ج ۴، ص ۱۷.
[۲۸] . ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۹.
[۲۹] . طبقات الکبرى، ج ۵، ص ۱۴۸.
[۳۰] . «و یزید رجلٌ فاسق شارب خمر قاتل النّفس المحرّمه مُعلنٌ بالفسق». الفتوح، ص ۸۲۶ ؛بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۵ . ذهبى درباره یزید مى گوید: «کان ناصبیاً، فظاً، غلیظاً، جلفاً، یتناول المسکر، و یفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الشهید الحسین..» سیراعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۷.
[۳۱] . بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۶.
[۳۲] . تحف العقول، ص ۲۳۹.
[۳۳] . انساب الاشراف، بلاذرى، ج ۳، ص ۱۷۱.
[۳۴] . تحف العقول، ص ۲۳۹.
[۳۵] . «انى احق بهذا الامر؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۱.
[۳۶] . انساب الاشراف، بلاذرى، ج ۳، ص ۱۷۱.
[۳۷] . ترجمه الامام الحسین(ع)، ابن عساکر، ص ۱۹۷؛ اخبارالطوال، صص ۲۲۴، ۲۲۲.
[۳۸] . بر طبق نقل ابن اثیر در کتاب کامل معاویه در سال ۴۹ هجرى مروان را از استاندارى مدینه معزول و سعید بن عاص را به جاى او منصوب کرد و دوباره در سال ۵۴ سعید را معزول کرده و به جاى او مروان را به استاندارى مدینه گماشت و در سال ۵۷ مروان را از استاندارى مدینه معزول کرد و به جاى او ولید بن عتبه بن ابى سفیان را به حکومت آنجا نصب کرد، و ولید تا پس از مرگ معاویه یعنى تا سال ۶۰ همچنان در مدینه استاندار بود.
[۳۹] . ادب الحسین، ص ۸۸.
[۴۰] . کامل ابن اثیر، ج ۴؛ تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۱۷۹.
[۴۱] . کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۹. البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۹. و در حدیثى که از تاریخ ابن کثیر و ابن عساکر نقل شده «فرم الامه» نقل شده (حیاه الامام حسین(ع)، باقر شریف، ج ۳، ص ۴۳.)
[۴۲] . کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۸؛ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۹.
[۴۳] . ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۵۶.
[۴۴] . اخبار الطوال، ص ۲۳۰.
[۴۵] . الفتوح، ج ۵، ص ۳۸.
[۴۶] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۸.
[۴۷] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۷۷.
[۴۸] . الارشاد، ج ۲، ص ۳۶.
[۴۹] . المنتظم، ج ۵، ص ۳۲۷.
[۵۰] . الفصول المهمه، ص ۱۸۴.
[۵۱] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۸؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج ۲، ص ۴۱ آمده است.
[۵۲] . اخبار الطوال، ص ۲۳۱.
[۵۳] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۱.
[۵۴] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۴؛ اخبار الطوال، ص ۲۴۵؛ تاریخ الطبرى، ج ۴، صص ۲۹۰ – ۲۸۹.
[۵۵] . اخبار الطوال، ص ۲۴۵.
[۵۶] . همان، ص ۲۴۷.
[۵۷] . الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۰.
[۵۸] . تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۳۰۰.
[۵۹] . این پیام این بود که هر چه زودتر امام حسین(ع) به حجاز باز گردد و به کوفه نیاید.
[۶۰] . اخبار الطوال، صص ۲۴۷، ۲۴۸.
[۶۱] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۹.
[۶۲] . اخبارالطوال، ص ۲۴۸.
[۶۳] . انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۹.
[۶۴] . تاریخ الطبرى، ج ۴، صص ۳۰۰، ۳۰۱.
[۶۵] . همان، ج ۴، ص ۳۰۰.
[۶۶] . على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش. ۴ ص ۵۵.
[۶۷] . Crisis Situation
[۶۸] . innovative Situation
[۶۹] . inertil Situation
[۷۰] . Cireumstantial Situation
[۷۱] . Situation reflexive
[۷۲] . Delibrative Situation
[۷۳] . Situation Routinised
[۷۴] . Administrative Situation
[۷۵] . Herman Kahn and, Wiener
[۷۶] . على اسدى، بحران مدیرت و مدیریت در بحران، مجله مدیریت دولتى، ش ۴. ص ۵۵.
[۷۷] . تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۹۰.
[۷۸] . همان.
[۷۹] . مهدى الوانى، پیشین، ص ۵۸ – ۶۳.
[۸۰] . فرید الدین عطار نیشابورى، منطق الطیر، تصحیح مشکور، مقاله خامس عشر.
[۸۱] . على اسدى، پیشین، ص ۶۰.
[۸۲] . تدابیرموفقیت ،ادوارد دبنو ،ترجمه هادى رشیدیان ،نشر پیکان ،ص ۵.
[۸۳] . ناسخ التواریخ ،ج ۲، ص ۱۲۰.
[۸۴] . تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۲۵.
[۸۵] . ره توشه راهیان نور ،۴۱،ص ۳۱۲.
[۸۶] . نهج البلاغه، خ ۱۷۹.
[۸۷] . دعاى عرفه امام حسین، بحار الانوار، ج، ۶۷، ص ۱۳۹.
[۸۸] . سوگنامه کربلا، ص ۵۲، ترجمه لهوف / دزفولى
[۸۹] . نهج البلاغه، خ ۱۸۹.
[۹۰] . بحار الانوار، ج ۴۴، ۳۶۶.
[۹۱] . سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
[۹۲] . نهج البلاغه، خ ۲۰۱.
[۹۳] . معانى الاخبار، (ط صدوق طهران)، ص ۲۸.
[۹۴] . نهج البلاغه، خ ۱۹۲.
[۹۵] . پاول هرسى، مدیریت رفتار سازمانى، ترجمه قاسم کبیرى ،۱۳۷۵، ص ۲۲۲.
[۹۶] . بقره ، آیه ۲۴۹.
[۹۷] . دوستان من ،روندگان راه باغ دوست زیادند اما واصلان بدان اندکند.
[۹۸] . منطق الطیر، مقاله ثانیه.
[۹۹] . توبه ،آیه ۹۲ و ۹۳.
[۱۰۰] . مولوى، کلیات شمس تبریزى.
[۱۰۱] . بلاغه الحسین، ص ۱۹۶.
[۱۰۲] . مقتل ابى مخنف، ص ۱۷۵.
[۱۰۳] . همان.
[۱۰۴] . بحارالانوار، ج ۴۵ ص ۱۳.
[۱۰۵] . بحارالانوار ج ۴۴ ص ۳۷۰.
[۱۰۶] . انصار الحسین ص ۹۳، العیون العبرى ص ۱۳۶.
[۱۰۷] . بحارالانوار ج ۴۵، ص ۲۹.
[۱۰۸] . بحارالانوار ج ۴۵ ص ۲۳.
[۱۰۹] . همان ص ۲۱.
[۱۱۰] . همان ص ۲۱.
[۱۱۱] . همان ص ۲۴.
[۱۱۲] . همان ص ۲۴.
[۱۱۳] . اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۱.
[۱۱۴] . نظامى ،تبلیغى ،در نهضت عاشورا، جواد محدثى.
[۱۱۵] . ابصار العین، ص ۹، تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۱۸.
[۱۱۶] . همان.
[۱۱۷] . بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۶.
[۱۱۸] . انساب الاشراف، بلاذرى، ج ۳، ص ۱۷۱.
[۱۱۹] . زندگانى امام حسین(ع)،سید هاشم محلاتى ،ص ۴۲۲.
[۱۲۰] . همان منبع ،ص ۴۲۲.
[۱۲۱] . طبرى ،ج ۳۲۸.۷.
[۱۲۲] . حماسه حسینى.
[۱۲۳] . زینب کبرى فریادى بر اعصار، اسماعیل منصورى لاریجانى، ص ۱۹، به نقل از العیون العبرى ، ص ۵.
[۱۲۴] . کامل الزیارات، ص ۶۳، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۵۱.
[۱۲۵] . بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۵۳.
[۱۲۶] . مناقب، ج ۳، ص ۳۰۳، بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۱۰۹.
[۱۲۷] . وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۹۸.
[۱۲۸] . سفینه البحار، ج ۲، ص ۱۹۶، بحار الانوار، ج ۹۸، ص ۳۰۹.
[۱۲۹] . کامل الزیارات، ص ۱۰۴.
[۱۳۰] . وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۹۴.
[۱۳۱] . بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۸۴.
[۱۳۲] . الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج ۲۰، ص ۳۲۴، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۳۶۸.