- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مرحله دعوت علنی از سخت ترین و دشوارترین مراحل دعوت الهی پیامبر گرامی اسلام به شمار می آید. حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با پشت سرگذاشتن مرحله تبلیغ پنهانی و فراهم آوردن زمینه های دعوت علنی، آشکارا به تبلیغ دین اسلام، همت گماشتند؛ ایشان سعی و کوشش بسیار مبذول داشته، سختی های بسیار، به جان خریدند، آزارها دیدند؛ اما مقاوم و استوار به راهشان، ادامه دادند، تا اینکه دین آسمانی اش رفته رفته همه جا را فرا گرفت.
۱ – آغاز دعوت علنی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعوت علنی خود را در مرحله اول با نزول آیه «و انذر عشیرتک الاقربین»، [۱] با دعوت از خویشاوندان خود آغاز کردند.[۲][۳] این کار بسیار سخت و دشوار بود؛ چرا که سران قریش به آسانی حاضر نمی شدند، دست از بت پرستی بردارند و به نبوت حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اقرار کنند.
پس به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) دستور دادند تا غذایی فراهم کنند؛ سپس بزرگان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کردند. در این جلسه حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کردند و به آنان فرمودند که «هر که با ایشان بیعت کند برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی (علیه السلام) کسی به این خواسته حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جواب مثبت نداد.[۴][۵][۶][۷][۸] بعد از آن که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد.
۲ – دعوت در کوه صفا
روایت شده پس از نزول این آیه شریفه و انذار نزدیکان، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر بالای کوه صفا ایستادند و فریاد زدند: «یا صباحاه» (خبر مهم)؛ قریشیان در اطرافشان جمع شدند و گفتند تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می کند، مرا تصدیق می کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم». [۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳]
سپس ادامه داد و فرمودند: «ای مردم! رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم به خدا قسم که شما می میرید چنان که می خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می شوید چنان که عمل می کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده اید.» [۱۴]
۳ – مرحله دوم دعوت علنی
بعد از گذشت مدتی، با نزول آیه: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزءین»[۱۵] رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مرحلهای دیگر از دعوت علنی را به مرحله اجرا درآوردند. با آشکار شدن دعوت الهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، تمام مردم درباره دعوت آن حضرت صحبت می کردند و این امر بر کسی از اهل مکه مخفی نمانده بود. حتی اخبار آن به خارج مکه نیز سرایت کرده بود.[۱۶] با این حال در ابتدا با مخالفت های چندانی از سوی قریش روبرو نگردید.[۱۷][۱۸]
۴ – اعتراض مشرکان و دلیل آن
ابناسحاق نقل می کند که «هنگامی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شروع به دعوت مردم به اسلام کرد و امرالهی را آشکار نمود، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او بر نخاستند تا اینکه بت پرستی را عیب دانست (و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتشند) مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش بر شمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند».
آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی ایمان چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بیهمتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگیای که به شیوه آیین و دین جاهلی به دست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام توان، به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند.[۱۹][۲۰][۲۱][۲۲][۲۳][۲۴] حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با وجود همه این مخالفت ها با نرمی و مدارا به طرح دعوت و عرضه اصولی که به آن دعوت می کرد، می پرداختند.[۲۵]
۵ – رفتن قریش نزد ابوطالب
بزرگان قریش، چون دیدند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دعوت خویش دست بر نمی دارد، ابتدا، نزد ابوطالب رفته، جهت حل و فصل مسالمتآمیز مساله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند؛ [۲۶][۲۷] آنان گفتند: «ای ابوطالب! برادرزاده ات خدایان ما را ناسزا می گوید و بر دین ما عیب می گیرد و عقول ما را سبک می شمارد و پدران ما را گمراه می داند؛ یا وی را از این کار برحذر دار یا او را به ما واگذار.» [۲۸][۲۹][۳۰][۳۱][۳۲][۳۳] ابوطالب در پایان این دیدار، با خوشرویی و ملاطفت آنها را راضی و سپس روانه کرد.[۳۴]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همچنان به کار تبلیغ و انجام رسالت خویش مشغول بود تا اینکه رفته رفته بار دیگر کار مخالفت قریش با آن حضرت، بالا گرفت.[۳۵] سران قریش راهی نیافتند جز آنکه دوباره نزد ابوطالب رفته، با او گفتگو کنند. این بار آنها با شدت بیشتری از او خواستند تا مانع فعالیت های حضرت شود.[۳۶][۳۷][۳۸][۳۹] حتی سعی کردند به وسیله تطمیع حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با مال و املاک و…، ایشان را از ادامه دعوتش، منصرف کنند؛ [۴۰][۴۱][۴۲]
۵. ۱ – جواب پیامبر به سران قریش
اما حضرت، در جواب گروه قریش فرمودند: «به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند از دعوت خویش دست بر ندارم و از پای نخواهم نشست تا خدا دین مرا رواج دهد یا جان بر سر آن گذارم.» [۴۳][۴۴][۴۵][۴۶][۴۷][۴۸]
۶ – تلاش مشرکان در مخالفت با پیامبر
جواب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سران کفر را از پذیرفته شدن هر گونه پیشنهادی، مایوس کرد از این زمان به بعد قریش که در تمام برخوردهای خود تا حدودی احترام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را حفظ کرده و متانت خود را از دست نداده بودند، تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده از نفوذ آیین او جلوگیری کنند. پس در مخالفت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم قسم شدند و تصمیم گرفتند که فرزندان و افراد قبیله خویش را از مسلمانی برگردانند.[۴۹][۵۰]
آنان قبایل خود را ملزم کردند که در قبیله خود جستجو کنند و هر کس را که به دین اسلام در آمده، بیازارند.[۵۱] قریشیان عده ای جاهل و نادان و اوباش را تحریک کرده بودند تا در صدد تکذیب و آزار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برآیند و خود نیز او را به شاعری و جادوگری و دیوانگی متهم ساختند.[۵۲] کار بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و کسانی که ایمان آورده بودند سخت شد.[۵۳][۵۴][۵۵][۵۶]
مشرکان چون قادر به اذیت کردن مسلمانانی که از حمایت عشیره خود برخوردار بودند، نبودند پس به سخت ترین وجهی به آزار و اذیت ضعفای مسلمانان پرداختند[۵۷][۵۸][۵۹][۶۰] و انواع شکنجه ها را نسبت به آنان روا می داشتند، برخی را می زدند، گروهی را به گرسنگی میآزردند و جمعی را برهنه بر روی ریگ های داغ و تفتیده مکه می خواباندند.[۶۱][۶۲][۶۳]
قریشیان که با استهزاء و آزار و ارعاب، سعی در جلوگیری از ادامه کار حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کرده بودند، [۶۴] با مرگ ابوطالب به این آزارها و شکنجه ها شدت بخشیدند تا حدی که عده ای از مسلمانان مجبور شدند به حبشه هجرت کنند. حضرت نیز با فراهم شدن مقدمات سفر، به مدینه هجرت کردند.
۷ – استهزاء کنندگان حضرت
به نقلی پنج نفر از قریشیان، به نام های ولید بن مغیره مخزومی، عاص بن وائل سهمی، اسود بن عبد یغوث زهری، اسود بن مطلب و حارث بن طلاطله ثقفی، بیش از همه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مورد تمسخر قرار می دادند[۶۵][۶۶][۶۷][۶۸] و به نقلی دیگر، استهزاء کنندگان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هفده نفر بر شمرده شدند که همگی به شدیدترین وجهی به هلاکت رسیدند.[۶۹][۷۰]
۷. ۱ – دشمنی ولید بن مغیره
ولید بن مغیره از سرسخت ترین این دشمنان بود. گروهی از قریش نزد او که مردی مسن و باتجربه بود و در مراسم حج شرکت کرده بود، جمع شدند. او به آنها گفت: «ای جماعت قریش! موسم حج فرا رسیده و گروه های عرب به زودی به مکه روی می آورند آنها مساله دعوت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شنیده اند، پس نظر واحدی را اتخاذ کنید و متفاوت صحبت نکنید که باعث تکذیب همدیگر شوید و قول همدیگر را رد کنید.» [۷۱][۷۲][۷۳]
گفتند: «چه بگوییم» گفت: «بهترین حرفی که می توانید، بگویید این است که او را افسونگر بخوانید که سخنان سحر انگیز آورده است.» [۷۴] قریش از نزد ولید بیرون رفته سر راه کاروانیان نشسته به هر که برخورد می کردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برحذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش می ساختند.[۷۵]
گویا این اختلاف آراء و اقوال بین کفار قریش در مورد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در موسم اول حج صورت گرفته بود و ولید بن مغیره سعی داشته این اختلاف را از بین برده و گفته هایشان را علیه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در یک جهت متمرکز کند.
۷. ۲ – دشمنی ابولهب
ابولهب نیز از دیگر دشمنانی بود که حضرت را به شدت آزرده خاطر می ساخت، او ضمن ریختن خار و خاشاک و احشای حیوانات بر سر و روی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مانع از انجام تبلیغ از سوی حضرت می شد او به دنبال حضرت می رفت و فریاد می زد: «ای مردم! این مرد شما را از دین خود و دین پدرانتان نفریبد.» [۷۶]
پی نوشت ها
۱. شعراء/سوره۲۶، آیه۲۱۴.
۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴.
۳. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۴۷.
۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۲- ۶۳.
۵. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۷۹ – ۱۸۰.
۶. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۰.
۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۵۱-۵۲.
۸. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۴۵ – ۱۴۶.
۹. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۶.
۱۰. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۸۱.
۱۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۱.
۱۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۰.
۱۳. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۵۱.
۱۴. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۴۴.
۱۵. حجر/سوره۱۵، آیه۹۴- ۹۵.
۱۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۹-۱۷۰.
۱۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴.
۱۸. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ج۱، ص۱۴۸.
۱۹. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۴۸.
۲۰. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۶.
۲۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۱۶.
۲۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۷۱.
۲۳. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
۲۴. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۱.
۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۷۱.
۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۷۱.
۲۷. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۸.
۲۸. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۸.
۲۹. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
۳۰. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۱.
۳۱. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۳.
۳۲. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۶۳.
۳۳. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۴۷ – ۱۴۸.
۳۴. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص ۱۴۸.
۳۵. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۱.
۳۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۱.
۳۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵.
۳۸. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۴.
۳۹. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۵۴.
۴۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۷.
۴۱. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
۴۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۱.
۴۳. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۸۷.
۴۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۷.
۴۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰.
۴۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۲.
۴۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۵۶.
۴۸. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۵۴.
۴۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۷.
۵۰. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۳.
۵۱. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۳.
۵۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۸۷.
۵۳. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۳.
۵۴. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.
۵۵. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۷۴.
۵۶. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۴۸.
۵۷. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
۵۸. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۲۰۹.
۵۹. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۶.
۶۰. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۵۶.
۶۱. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۲۰۹.
۶۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۶.
۶۳. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۷۴.
۶۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰.
۶۵. صدوق، محمد بن علی، خصال، ص۲۷۹.
۶۶. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
۶۷. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ص۱۵۷.
۶۸. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۴۵.
۶۹. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ص۱۵۶.
۷۰. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۵۸.
۷۱. ابن اسحاق، محمد، السیره النبویه، ص۱۵۰.
۷۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۴.
۷۳. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ج۱، ص۱۵۵.
۷۴. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ج۱، ص۱۵۶.
۷۵. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۵.
۷۶. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۸۵.
منبع: سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دعوت علنی»