- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در تاریخ درگذشت حضرت ابوطالب بن عبدالمطلب، عموى بزرگوار پیامبر(صلی الله علیه و آله) اتفاق چندانى نیست. با این که مورخان و سیره نگاران همگى متفقند که وى در سال دهم بعثت ]سه سال پیش از هجرت[ در مکه معظمه، بدرود حیات گفت، ولى در روز و ماه وفاتش اختلاف دارند. برخى بیست و ششم رجب و برخى دیگر هفتم ماه مبارک رمضان، یعنى سه روز پیش از وفات حضرت خدیجه کبرى(س) همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را روز درگذشت آن بزرگ مرد هاشمى مى دانند و ما وفات آن حضرت را در ۲۶ رجب آورده
امام صادق علیه السلام میفرماید: مثل ابی طالب مثل اهل الکهف حین اسروا الایمان و اظهروا الشرک فآتاهم الله اجرهم مرتین، مثل حکایت ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفى کردند و اظهار شرک نمودند، پس خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد. (بحار الانوار، ج ۳۵ ص ۷۲) یکى از شخصیتهاى نقش آفرین صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر على(ع) است. وى در هنگامى که پدر عالیقدر اسلام از همه سو هدف تیرهاى زهرآگین مشرکان مکه بود مردانه از آن حضرت حمایت کرد و بدین وسیله در گسترش اسلام و تقویت مسلمانان نقش مهمى ایفا نمود. متاسفانه این رادمرد الهى با همه فداکاریهایش از اسلام که بر دوست و دشمن پوشیده نیستسخت مظلوم واقع شده و تمام تلاشهاى او درباره پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نه تنها در تاریخ به فراموشى سپرده شده بلکه حتى نسبت کفر و شرک به این مسلمان با فضیلت دادهاند. لذا در این بخش بر آنیم با این شخصیتبزرگ اسلام آشنا شویم تا از این رهگذر علاوه بر آشنایى به فضایل و کمالات على(ع) از دیدگاه وراثت، پاسخ اتهاماتى که بویژه به ابوطالب پدر على(ع) نسبت داده شده و او را به شرک و کفر متهم نمودهاند، داده شود. همچنین شبهاتى که به ایمان و اسلام این مرد الهى و وارسته وارد کردهاند با دلیل و برهان برطرف شود و با این حدیثشریف که در زیارت وارث آمده، آشنا شویم: اشهد انک کنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها. و بدانیم که ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پدر و مادر على هر دو از ابتدا موحد و خدا پرست و بر آیین توحیدى ابراهیم حنیف بودهاند. و پس از ظهور اسلام به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آوردند و با اعتقاد به دین و آیین محمد(صلی الله علیه و آله) از دینا رفتند.
نام و نسب ابوطالب
نام ابوطالب، عمران است و بعضى او را عبدمناف نامیدهاند. چون فرزند بزرگش طالب بود، او را ابوطالب خواندند. وى ۳۵ سال قبل از تولد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در مکه معظمه در خانوادهاى برجسته و خدا شناس دیده به جهان گشود. او با عبدالله پدر پیامبر(صلی الله علیه و آله) برادر بود. پدرش عبدالمطلب جد پیامبر اسلام است که همه قبایل عرب وى را به عظمت و بزرگوارى میشناختند و از او به عنوان مردى با کفایت و مبلغ آیین توحید ابراهیم یاد میکردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه دنیاى آن روز بود که او را با لقب سید البطحاء آقاى سرزمین مکه و حومه آن و ساقى الحجیج آب دهنده حاجیان خانه خدا و ابوالساده پدر بزرگواریها و حافر الزمزم ایجاد کننده چاه زمزم میخواندند. عبدالمطلب در حفظ و حراست وجود مبارک حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بسیار کوشا بود. شیعه و اهل سنتبر این حقیقت معترفاند. ابوطالب از چنین پدرى به دنیا آمد و در خانه چنین شخصیتبزرگ و الهى پرورش یافت. ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت. پسران او ده سال با یکدیگر فاصله سنى داشتند. طالب پسر بزرگ اوست که از او نسلى باقى نمانده است. دومین فرزند او عقیل و سومین آنها جعفر معروف به جعفر طیار و چهارمین و آخرین فرزند پسرى وى حضرت على(ع) است. دو دخترش یکى فاخته نام داشت که او را امهانی میخواندند و دختر دیگرش ریطه یا اسماء است. فرزندان ابوطالب همه از فاطمه بنت اسداند.(۱)
گوشه اى از زندگانى افتخارآمیز ابوطالب
ابوطالب در خانواده اى خداپرست و موحد و در سایه پدرى همچون عبدالمطلب که از کمالات روحى و امتیازات معنوى برخوردار بود، پرورش یافت. و همانند پدرش در مسیر آیین حنیف ابراهیمى قدم برمیداشت و منصب سقایت و آبرسانى به زایران خانه خدا و پاسدارى از جان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به نیکویى بر عهده گرفت. ابوطالب نه تنها تحت تاثیر شرک و بتپرستى مردم مکه قرار نگرفت، بلکه در مقابل شیوههاى جاهلیت ایستادگى کرد و نوشیدن مشروبات را بر خود حرام ساخت و خود را از هرگونه فساد و آلودگى، برحذر داشت.(۲) او نخستین کسى است که سوگند خوردن اولیاى مقتول براى اثبات قتل را در امر قضا، سنت قرار داد و بعدها اسلام نیز آن رابا نام قسامه تثبیت کرد.(۳) مورخان نوشتهاند: ابوطالب سه سال قبل از هجرت، بعد از آن که پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یارانش از شعب خارج شدند، در ماه شوال یا ذیالقعده در سن ۸۴ سالگى از دنیا رفت. (۴) و در حالى دنیا را وداع گفت که قلبش لبریز از ایمان به خدا و عشق به محمد(صلی الله علیه و آله) بود. بدنش را در مکه معظمه در مقبره حجون معروف به قبرستان ابوطالب دفن کردند. با مرگ او خیمهاى از حزن و اندوه بر پیامبر اسلام و مسلمانان آن روز که کمتر از پنجاه نفر بودند، سایه افکند زیرا آنان بهترین حامى، مدافع و فداکار در راه اسلام را از دست دادند. ابن کثیر و ابن اثیر نقل میکنند: کفار قریش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) خاک – و گاهى روده گوسفند – میریختند. (۵) اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشتحضرت خدیجه، رکن دیگر اسلام و حامى پیامبر خدا، دو چندان شد.(۶) درگذشت ابوطالب و خدیجه کبرى مصیبتبزرگى براى رسولخدا بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) میفرماید: ما نالت قریش منى شیئا اکرهه حتى مات ابوطالب تا زمانى که ابوطالب زنده بود، قریش نمیتوانست هیچ گونه ناخوشایندى براى من ایجاد کند. (۷) ابوطالب پس از درگذشت عبدالمطلب، کفالت و سرپرستى محمد(صلی الله علیه و آله) را که هشت ساله بود به عهده گرفت و تا هنگام وفاتش، ۴۲ سال تمام پروانهوار به گرد شمع وجود او گشت. و در تمام حالات، در سفر و حضر ازاو حراست و حفاظت کامل نمود و در راه هدف مقدس پیامبر اسلام که نشر آیین یکتاپرستى و ریشهکن کردن شرک و بتپرستى بود از هیچ کوششى دریغ ننمود، حتى به مدت سه سال در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سایر بنیهاشم در شعب ابیطالب – که درهاى خشک و سوزان بود – به سر برد. وى همواره ایمان خود را کتمان میکرد تا بهتر از اسلام و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) دفاع نماید. او در ضمن اشعارى این حقیقت را بازگو میکند. لیعلم خیار الناس ان محمدا نبى کموسى و المسیح بن مریم اتانا یهدى مثل ما اتیا به فکل بامر الله یهدى و یعصم و انکم تتلونه فى کتابکم بصدق حدیث لا حدیث المرجم شخصیتهاى فهمیده بدانند که محمد، مانند موسى و عیسى پیامبر است. همانطور که آن دو پیامبر هدایت آسمانى داشتند او نیز دارد، و تمام پیامبران به فرمان خدا مردم را راهنمایى و از گناه باز میدارند. و شماها اوصاف او را در کتابهاى آسمانى به درستى میخوانید، و این گفتار صحیحى است و رجم به غیب نیست. (۸)
ابوطالب و راهب مسیحى
ابوطالب علاقه شدیدى به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) داشت. در خانه خود او را بر فرزندان و سایر اهل خانه ترجیح میداد. اتفاقى پیش آمد که بر علاقهاش نسبتبه او افزود و سعى خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان کرد. آن اتفاق، سفر تجارتى ابوطالب به شام بود. هنگام حرکت، محمد(صلی الله علیه و آله) که هنوز دوازده بهار از عمر او نگذشته بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: عمو جان، مرا به که میسپاری؟ ابوطالب از این جمله اندوهگین شد و تصمیم گرفتبرادرزادهاش را همراه خود ببرد. او را بر روى شترى که خود سوار بود جاى داد و با خود به شام برد، در طول مسیر به محلى به نام بصری رسیدند. دیرى در آن جا بود و راهبى نصرانى در آن سکونت داشت. رهبانان دیگر براى دیدار ازراهب بزرگ به آنجا میآمدند. هر سال قافلهاى از قریش از آن محل میگذشت و راهب به آنها اعتنایى نمیکرد. در آن سال بر خلاف گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد. راهب متوجه ابرى شد که بر فراز قافله قریش سایه افکنده است. دانست کسى در میان این جمع مورد عنایتخداى بزرگ است. اهل قافله پس از آن که به دعوت راهب وارد صومعه شدند، راهب دید ابر از حرکتباز ایستاده است. سؤال کرد: آیا کسى از قافله بیرون مانده است؟ گفتند: کودکى نزد شتران و بارها مانده است. راهب گفت: بگویید او هم داخل شود. محمد(صلی الله علیه و آله) وارد شد. راهب قامت او را به دقت نظاره کرد. یکى از اهل کاروان خطاب به راهب گفت: در گذشته از ما پذیرایى نمیکردى، آیا پى آمدى روى داده است که ما را به حضور پذیرفتهای؟ راهب در پاسخ گفت: آرى چنین است. شما اینک میهمان من هستید پس از آن که اهل کاروان غذا خوردند و متفرق شدند، راهب با ابوطالب و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در کنجى در خلوت به گفتگو نشستند. راهب خطاب به محمد(صلی الله علیه و آله) گفت: اى پسر، تو را به لات و عزى – دو بتبزرگ در مکه – قسم میدهم که هر چه را میپرسم پاسخ گویى. حضرت محمد فرمود: لا تسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضتشیئا قط بغضهما، با سوگند به بت لات و عزى از من چیزى سؤال نکن. به خدا قسم به هیچ چیزى مانند آنها بغض و عداوت ندارم. راهب گفت: پس تو را به خدا قسم میدهم سؤالات من را پاسخ گویى. حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) گفت: از هر چه میخواهى سوال کن. سپس راهب مطالبى درباره حالات حضرت، از خواب و بیدارى و سایر کارهایش پرسید. حضرت همه را همانگونه که راهب فکر میکرد و در انجیل و سایر کتابها درباره پیغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا کرد که بین دو شانه او را ببیند. راهب مهر نبوت را میان دو شانه حضرت مشاهده کرد. بعد سؤالاتى از ابوطالب کرد. از او پرسید: این پسر با تو چه نسبتى دارد؟ گفت: فرزند من است راهب گفت: او فرزند تو نیست ابوطالب گفت: او فرزند برادر من است راهب پرسید: پدرش کجاست؟ ابوطالب گفت: پدرش در هنگامى که مادرش او را آبستن بود از دنیا رفت. راهب کلام ابوطالب را تصدیق کرد و گفت: او را به مکه بازگردان و در حفظ او از دستیهود کوشا باش. فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت لیبغنه شرا فانه کائن لابن اخیک هذا شان عظیم فاسرع به الى بلده ، به خدا سوگند، اگر یهود به او دستیابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با وى دشمنى خواهند کرد و او را میکشند. این کودک آینده بسیار روشن و درخشانى دارد، سریع او را به شهرش برگردان. (۹) ابوطالب این داستان را به شعر درآورده است. دو بیت آن را میآوریم. ان ابن امنه النبى محمدا عندى یفوق منازل الاولاد لما تعلق بالزمام رحمته و العیس قد قلصن بالازواد محمد پسر آمنه که پیامبر است، مرتبهاش نزد من از فرزندانم بیشتراست. هنگام سفر عنان مرا گرفت، در آن حال که مانند گیاهان پیچنده بر من پیچیده بود، بر او شفقت ورزیدم.(۱۰)
اسلام ابوطالب و تهمتهاى ناروا
علماى امامیه و نیز علماى زیدیه و برخى از علماى (۱۱) اهل سنتبه استناد روایات اسلامى و حکایات تاریخى که در صفحات بعد خواهد آمد، بر این عقیدهاند که ابوطالب پس از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اعلان علنى اسلام در سال سوم بعثت پس از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین (۱۲) به آیین حیاتبخش اسلام ایمان آورد و تا روزى که زنده بود مسلمان بود و با دلى مالامال از ایمان و اخلاص به آیین توحید از این دنیا رفت اما براى آن که از آیین یکتاپرستى بهتر دفاع کند و مسؤولیتخود را در حفظ جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پیشبرد اهدف اسلام بیشتر ادا نماید، تقیه کرد و ایمان و اعتقاد خود را نسبتبه اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) کتمان نمود. اما معالاسف بعضى از علماى اهل سنتبه دور از حق و انصاف در اسلام ابوطالب تردید کرده و در مقام اظهار نظر توقف نموده و گفتهاند که نسبتبه اسلام ابوطالب امر به ما مشتبه است و در مسلمان بودن او تردید داریم.(۱۳) برخى دیگر از علماى اهل سنت که نسبتبه امیرالمؤمنین على(ع) کینه قلبى داشته و براى جلوگیرى از نشر فضایل آن حضرت از هیچ کوششى دریغ نمیکردهاند، براى پایین آوردن مقام و منزلت آن حضرت، نه تنها اسلام پدرش را انکار نموده، بلکه با گستاخى تمام گفتهاند: بعضى آیات کفر و عذاب در قرآن کریم در شان ابوطالب نازل شده است. درباره کسى که ابن ابى الحدید میگوید: ان الاسلام لولا ابوطالب لم یکن شیئا مذکورا، اگر ابوطالب نمیبود از اسلام هم خبرى نبود. (۱۴) گروهى از نویسندگان اهل سنتبا نقل گفتههاى این مغرضان در کتابهاى خود، بدون اینکه تحقیق و بررسى در این باره کرده باشند. افکار مردم عوام را نسبتبه این بزرگ مرد الهى و فدایى اسلام و قرآن، مخدوش کردهاند و کار را به جایى رساندهاند که اگر شیعهاى در مکه معظمه کنار پل حجون بخواهد بر سر مزار ابوطالب فاتحهاى بخواند و طلب مغفرت نماید، با تمسخر و عتاب مواجه خواهد شد. مغرضان و متعصبان چون نتوانستهاند حمایتهاى شجاعانه و فداکاریهاى مخلصانه آن مرد بزرگ را از اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) انکار نمایند از این طریق خواستهاند آن از خود گذشتگیها را توجیه نمایند و گفتهاند که ابوطالب حمایتهایش از روى ایمان و اعتقاد به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نبوده بلکه به دلیل نسبت فامیلى و روى علاقه شدیدى که به برادرزادهاش محمد داشته است، در برابر مخالفان و مشرکان میایستاد و از او دفاع میکرد تا جان پسر برادرش سالم بماند. اما به آیین و مکتب محمد(صلی الله علیه و آله) کارى نداشت. با اندکى تامل و دقت در حمایتها و جانفشانیهاى مخلصانه ابوطالب به بیاساس بودن این توجیهات و بیانصافى و غرضورزى دشمنان اهل بیت پیمیبریم، زیرا مگر ممکن استشخصیتى مثل ابوطالب که از مقام و منزلت والایى در بین قریش و مردم مکه برخوردار بوده بر خلاف اعتقاد درونى خود و فقط بر اثر نسبتخانوادگى حاضر شود تمام هستى خود را فداى محمد(صلی الله علیه و آله) نماید؟ آیا ممکن استبراى شخصیتى مثل ابوطالب به دلیل دوست داشتن برادرزادهاش فرزند خود على(ع) را در خدمت او گزارد و سفارش کند تا پاى جان از آیین او حمایت نماید؟ و خود نیز حاضر شود مدت سه سال در شعب ابوطالب گرسنگى و تشنگى و فشارهاى روحى و جسمى را تحمل کند و در کنار محمد(صلی الله علیه و آله) و یارانش به دلیل تعصب قومى و فامیلى بماند؟ بدون تردید حمایتهاى همه جانبه ابوطالب از پیامبر اسلام انگیزه الهى و معنوى داشته است، نه انگیزهاى مادى و تعصب قومى. به طور قطع او تشخیص داده بوده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مظهر کاملى از انسانیت و فضیلت است و آیین او بهترین برنامه سعادت بشریت است، و دفاع از چنین مکتبى، فضیلت و شرف است. از این رو او با عقیده به آیین و مکتب اسلام در مقام دفاع از برادرزادهاش برخاست و مدت ده سال باقیمانده عمرش که پس از بعثت آن حضرت در قید حیات بود، لحظهاى از فداکارى و از خودگذشتگى ننشست و با قلبى مملو از ایمان و اعتقاد به خدا و قیامت و پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهان را وداع گفت و در جوار رحمتحق و رضوان او قرار گرفتسلام و درود خدا و پیامبران و فرشتگان بهشتبر او باد. در فداکارى و ایمان ابوطالب همین بس که ابن ابیالحدید دربارهاش چنین اشعارى به ثبت رسانده است: و لولا ابوطالب و ابنه لما مثل الدین شخصا فقاما فذاک بمکه آوى و حامى و هذا بیثرب جس الحماما تکفل عبد مناف بامر و اودى فکان على تماما(۱۵) اگر ابوطالب و فرزندش على نبود، ستون دین برپا نمیشد. ابوطالب در مکه از دین خدا حمایت کرد و به آن پناه داد، و على در مدینه کبوتر دین را به پرواز درآورد. ابوطالب کارى را در دست گرفت و چون درگذشت على آن را به اتمام رسانید.
پی نوشت:
(۱)الفصول المهمه، ص ۳۰.
(۲)سیره حلبى،ج ۱، ص ۱۸۴.
(۳)ابوطالب مؤمن قریش، ص ۱۱۶.
(۴)کامل ابن اثیر، ج ۱، ص ۵۰۷.
(۵)بدایه و نهایه ابن کثیر، ج ۳، ص ۱۲۰، کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۵۰۷
(۶) وفات خدیجه سه روز یا ۳۵ روز و یا ۵۵ روز بعد از وفات ابوطالب واقع شده است. (کامل ابن اثیر ج ۱، ص ۵۰۷.)
(۷)همان مدرک.
(۸)تفسیر مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۴.
(۹)سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۹۱، سیره حلبى، ج ۱، ص ۱۹۱، طبقات الکبرى لابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۹، تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۲، الغدیر، ج ۷، ص ۳۴۲.
(۱۰)الغدیر، ج ۷، ص ۳۴۳ به نقل از تاریخ ابن عساکر، ج ۱، ص ۲۶۹ و دیوان ابوطالب، ص ۳۳.
(۱۱)زینى دحلان، مفتى مکه متوفاى ۱۳۰۴، از کسانى است که در میان علماى اهل سنتبه مسلمان بودن ابوطالب اعتراف نموده است.
(۱۲)شعراء (۲۶) آیه ۲۱۴.
(۱۳)ابن ابى الحدید معتزلى، از جمله کسانى است که در اسلام آوردن ابوطالب توقف کرده است. او پس از نقل روایات و حکایات و تحلیل گفتار علما، دهها صفحه از شرح خود بر نهجالبلاغه (ج ۱۴، ص ۵۲ – ۸۴) را در تایید مسلمان بودن ابوطالب و جرح و تعدیل آن مطلب نوشته است، ولى قبل از پایان بحث چنین مینویسد: فاما انا فان الحال ملتبسه عندى الاخبار متعارضه و الله العالم بحقیقه حاله کیف کانت، من نسبتبه اسلام ابوطالب تردید دارم و حال او به دلیل اخبار متعارضه مشتبه است و خداوند بهتر از حال او خبر دارد که آیا مسلمان بوده استیا خیر. سپس در چند سطر بعد مینویسد: خلاصه کلام آن که روایاتى که دلالتبر اسلام ابوطالب دارد بسیار زیاد است و چون روایاتى هم داریم که او به آیین قوم خود از دنیا رفته است، به مقتضاى قانون اصولى جرح و تعدیل باید توقف کرد. و میگوید: فانا فى امره من المتوقفین، من نیز در مسلمان بودن ابوطالب از موقفین هستم. (شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱۴ ص ۸۲.) هر انسان با انصافى اگر توجه به اوضاع صدر اسلام و زمان زندگانى ابوطالب داشته باشد و با توجه به اصل تقیه و کتمان ایمان ابوطالب براى حفظ و حراست ازجان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نباید در ایمان و اسلام ابوطالب تردید به خود راه دهد و روایاتى که در مسلمان نبودن ابوطالب آمده اگر جعلى نباشد، از روى تقیه بوده است. به نظر مؤلف عقیده ابن ابى الحدید نسبتبه ابوطالب این بوده که او ابوطالب را مسلمان میدانسته و معتقد بوده که وى با اسلام از دنیا رفته است لکن او نیز تقیه کرده و از تهمتهاى علماى متعصب زمان خود ترسیده و جرات نکرده با صراحت عقیده خود را درباره مسلمان بودن ابوطالب بیان دارد. و الله اعلم بحقیقه حاله. (۱۴) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۴۲.
(۱۵)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۴، ص ۸۴. مظهر ولایت ص .۴۵