- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
نامه هایى که میان امام(علیه السلام)و معاویه رد و بدل شده زیاد نیست و جمعا-طبق آنچه ابو الفرج و دیگران نوشته اند-از پنج نامه تجاوز نمى کند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویى که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذارى آن به اهلش نبود، و تازه پس از شهادت امیر المؤمنین(علیه السلام)در عناد و لجاجت، و سرپیچى از فرمان خدا جرىتر و بى پرواتر نیز شده بود، و به گرفتن مقامى که کوچکترین لیاقت و اهلیتى را براى آن از نظر اسلام و شرع مقدس نداشت امیدوارتر شده شود…
و این مطلب از نامه هایى که به اطراف و به هواداران بى دین همچون خودش نوشته، بخوبى معلوم مى شود، که نامه زیر یکى از آنهاست:
«من معاویه امیر المؤمنین الى فلان بن فلان و من قبله من المسلمین.سلام علیکم، فانى احمد الیکم الله الذى لا اله الا هو.اما بعد، فالحمد لله الذى کفا کم مؤنه عدوکم و قتله خلیفتکم، ان بلطفه، و حسن صنعه، اتاح لعلى بن ابى طالب رجلا من عباده، فاغتاله فقتله، فترک اصحابه متفرقین مختلفین، و قد جاءتنا کتب اشرافهم و قادتهم یلتمسون الامان لانفسهم و عشائرهم، فاقبلوا الى حین یاتیکم کتابى هذا بجهدکم و جندکم و حسن عدتکم، فقد اصبتم بحمد الله الثار، و بلغتم الامل، و اهلک الله اهل البغى و العدوان».(این نامه اى است از امیر المؤمنین معاویه به فلانى و هر که از مسلمانان که فرمانبردار اویند، درود بر شما.سپاس مى کنم خداى بى همتا را، و همانا حمد براى خدایى سزاست که دشمن شما و کشندگان خلیفه شما(عثمان) را کفایت فرمود، و همان خداوند به لطف و عنایت خاص خویش مردى از بندگان خود را براى على بن ابیطالب برانگیخت تا او را غافلگیر کرده و کشت و یاران او را پراکنده و متفرق کرد، و از طرف بزرگان آنها و رؤساى ایشان نامه هایى به نزد من آمده که درخواست امان براى خود و قبیله شان نموده اند، و از این رو به محض رسیدن نامه من با لشکر خود و آنچه آماده کارزار کرده اید به سوى من کوچ کنید که بحمد الله انتقام خون خویش را گرفته و به آرزوى خویشتن رسیدید، و خداوند ستم پیشگان و ستیزه جویان را هلاک ساخت.) (۱)
و چنین شخصى که توطئه قتل شریف ترین مردم روى زمین را به خدا نسبت داده…و بر خلاف آنچه پیش از آن به امام(علیه السلام)نوشته بود تا به این حد در مرگ آن حضرت خوشحالى و رقص و پایکوبى مىکند…، مجسمه تقوى و عدالت را که حتى دشمن دربارهاش گفته:
«قتل فى محراب عبادته لشده عدله»
(او را به خاطر شدت عدل و دادش در محراب عبادتش کشتند.)
در زمره اهل ستم و دشمنى به حساب آورده، و خود را که ظلم و جنایت سراسر وجودش را در طول عمر ننگینش فرا گرفته بود طرفدار حق و عدالتبداند…
و براى چندمین بار این دروغ بزرگ را تکرار نموده و على(علیه السلام)و یاران پاکش را قاتل عثمان معرفى کرده و خود و همفکران جنایتکارش را-که عموما دستشان به خون عثمان آلوده بود-خونخواهان عثمان قلمداد نموده است…و اگر نامى هم در نامه از خدا برده، روى همان عادت جاهلیت و یا عوامفریبى و اغفال مسلمانان مقدس مآب و قشرى بود که رشد و درک این گونه مسائل و جریانات خطرناک را نداشتند، و از اسلام و دین همین ظواهر خشک و صورت نماز و روزه و حج و تسبیح و تقدیسهاى بى محتوا را فهمیده بودند. ..
و بالاخره براى چندمین بار بزرگترین سند تاریخى را براى جرم و گناه خود-یعنى قیام بر ضد حکومت اسلامى را-به نام خویش ثبت کرده…و مردم را بر ضد حکومت اسلامى شورانده و به قیام مسلحانه دعوت کرده است…
و از چنین شخصى بیش از این هم نمىتوان انتظار داشت…
کسى که سر تا پاى عمر ننگینش جز قتل و غارت و تهمت و افترا و دروغ و خدعه و نیرنگ و امثال آن، یادگارى از خود به جاى نگذارده بدان گونه که قسمتى از آن را از زبان دوست و دشمن و موافق و مخالف در شرح زندگانى امیر المؤمنین(علیه السلام)(جلد دوم) نوشتهایم، بارى اینچنین جنایتکارى قابل موعظه و اندرز نبود و خیلى سنگدل تر از آن بود که پندهاى سبط اکبر رسول خدا(ص)در او اثر کند.کسى که سخنان حیاتب خش امیر المؤمنین(علیه السلام)در دلش اثرى نداشته باشد چگونه سخنان فرزندش حسن(علیه السلام)مىتواند او را از انحراف و سرکشى باز دارد؟اگر چه همه آن سخنان همگى از یک منبع سرچشمه گرفته بود.
اما با تمام این احوال، امام حسن(علیه السلام)همانند پدر بزرگوارش-و طبق دستور الهى-به منظور اتمام حجت چند نامه به معاویه مرقوم داشته که ما متن یکى از آنها را که مشروحتر و جامعتر از دیگران استبا ترجمهاش براى شما نقل مىکنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«من الحسن بن على امیر المؤمنین الى معاویه بن ابى سفیان، سلام علیک، فانى احمد الیک الله الذى لا اله الا هو، اما بعد فان الله جل جلاله بعثمحمدا رحمه للعالمین، و منه للمؤمنین، و کافه للناس اجمعین، «لینذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین»، فبلغ رسالات الله، و قام بامر الله حتى توفاه الله غیر مقصر و لا و ان، و بعد ان اظهر الله به الحق، و محق به الشرک، و خص به قریشا خاصه فقال له: «و انه لذکر لک و لقومک».فلما توفى تنازعتسلطانه العرب، فقالت قریش: نحن قبیلته و اسرته و اولیاؤه، و لا یحل لکم ان تنازعونا سلطان محمد و حقه، فرات العرب ان القول ما قالت قریش، و ان الحجه فى ذلک لهم على من نازعهم امر محمد، فانعمت لهم، و سلمت الیهم.ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاججتبه العرب، فلم تنصفنا قریش انصاف العرب لها، انهم اخذوا هذا الامر دون العرب بالانتصاف و الاحتجاج، فلما صرنا اهل بیت محمد و اولیاءه الى محاجتهم، و طلب النصف منهم باعدونا و استولوا بالاجماع على ظلمنا و مراغمتنا و العنت منهم لنا، فالموعد الله، و هو الولى النصیر؟
و لقد کنا تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فى حقنا و سلطان نبینا، و ان کانوا ذوى فضیله و سابقه فى الاسلام، و امسکنا عن منازعتهم مخافه على الدین ان یجد المنافقون و الاحزاب فى ذلک مغمزا یثلموا به، او یکون لهم بذلک سبب الى ما ارادوا من افساده، فالیوم فلیتعجب المتعجب من توثبک یا معاویه على امر لست من اهله، لا بفضل فى الدین معروف، و لا اثر فى الاسلام محمود، و انت ابن حزب من الاحزاب، و ابن اعدى قریش لرسول الله صلى الله علیه و آله و لکتابه، و الله حسیبک، فسترد فتعلم لمن عقبى الدار، و بالله لتلقین عن قلیل ربک، ثم لیجزینک بما قدمتیداک، و ما الله بظلام للعبید.
ان علیا لما مضى لسبیله-رحمه الله علیه یوم قبض و یوم من الله علیه بالاسلام، و یوم یبعثحیا-و لانى المسلمون الامر بعده، فاسال الله الا یؤتینا فى الدنیا الزائله شیئا ینقصنا به فى الآخره مما عنده من کرامه، و انما حملنى على الکتاب الیک الاعذار فیما بینى و بین الله عز و جل فى امرک، و لک فى ذلک ان فعلته الحظ الجسیم، و الصلاح للمسلمین، فدع التمادى فى الباطل، و ادخل فیما دخل فیه الناس من بیعتى، فانک تعلم انى احق بهذا الامر منکعند الله و عند کل اواب حفیظ، و من له قلب منیب.و اتق الله ودع البغى، و احقن دماء المسلمین، فو الله مالک خیر فى ان تلقى الله من دمائهم باکثر مما انت لاقیه به، و ادخل فى السلم و الطاعه، و لا تنازع الامر اهله و من هو احق به منک، لیطفىء الله النائره بذلک، و یجمع الکلمه، و یصلح ذات البین، و ان انت ابیت الا التمادى فى غیک سرت الیک بالمسلمین فحاکمتک، حتى یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین» (۲)
و این هم ترجمه آن که به قلم نگارنده چاپ شده:
بسم الله الرحمن الرحیم
(این نامه اى است از بنده خدا حسن بن على امیر مؤمنان به سوى معاویه پسر ابى سفیان سلام بر تو، خداوندى را سپاس کنم که معبودى جز او نیست، و بعد همانا خداى تعالى محمد(ص)را براى عالمیان رحمتى قرار داده و بر مؤمنین منتى نهاده، و او را به سوى همگى مردم فرستاد«لینذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین»(تا بترساند آن کس را که زنده است و فرو گیرد سختى و عذاب کافران را)، او نیز رسالتهاى خداوند را ابلاغ فرمود و به امر پروردگار قیام نموده تا گاهى که خداوند جانش برگرفت در حالى که هیچ گونه تقصیر و سستى در انجام کار و ماموریت الهى نکرده بود، و تا اینکه خداوند به وسیله او حق را آشکار کرد، و شرک و بتپرستى را از میان برد، و مؤمنان را به وسیله او یارى فرمود، و عرب را به سبب آن حضرت عزیز کرد، و بویژه قریش را شرافتى مخصوص بخشید که فرمود: «و انه لذکر لک و لقومک»(آن یادآوریى استبراى تو و قومت)(سوره زخرف، آیه ۴۴).
و چون آن جناب(ص)از دنیا رفت، عرب درباره زمامدارى اختلاف کردند، قریش گفتند: ما فامیل و خانواده و دوستان اوییم و دیگران را جایز نیست که درباره سلطنت و زمامدارى و حقى که حضرت محمد(ص)در میان مردم داشتبا ما به نزاع و ستیزه برخیزند، عرب که این سخن را از قریش شنیدند دیدند که سخن قریش صحیح است، و در مقابل سایرین که با آنان به نزاع برخاستهاند حق به جانب ایشان است و از همین رو به فرمان آنان گوش داده و در برابرشان تسلیم شدند، پس از اینکه کار بدین صورت خاتمه یافت ما نیز همان سخن را به قریش گفتیم که قریش به سایر اعراب گفته بودند، یعنى به همان دلیل که قریش خود را سزاوارتر به جانشینى و زمامدارى پس از رسول خدا(ص)مىدانستند، ما نیز به همان دلیل خود را از سایر قریش بدین منصب سزاوارتر مىدانستیم، زیرا ما از همه کس به آن حضرت نزدیکتر بودیم.
ولى قریش چنانکه مردم با آنها از روى انصاف رفتار کرده بودند، اینان با ما به انصاف رفتار نکردند، با اینکه قریش به وسیله همین انصاف مردم بود که به حیازت این مقام نایل آمدند، ولى هنگامى که ما خاندان رسول خدا(ص)و نزدیکانش با آن احتجاج کردیم و از ایشان خواستیم انصاف دهند، ما را از نزد خویش رانده و به طور دستهجمعى براى ظلم و سرکوبى ما اقدام نموده و دشمنى خود را با ما اظهار کردند، بازگشت همه به سوى خداست، و در پیشگاه با عظمتش دادخواهى خواهیم نمود، و او بزرگوار و نیکو یاورى خواهد بود.
و ما براستى در شگفتیم از کسانى که در ربودن حق ما بر ما یورش بردند، و خلافت پیامبر را که به طور مسلم حق ماست از چنگ ما ربودند و اگر چه در اسلام داراى فضیلت و سابقه نیز مىباشند، و ما به خاطر اینکه دیدیم اگر در گرفتن حق خویش به منازعه با ایشان اقدام کنیم ممکن است منافقان و سایر احزاب مخالف دین وسیله اى براى خرابکارى و رخنه در دین به دست آورند و نیتهاى فاسد خویش را عملى سازند، دم فرو بسته، سکوت اختیار کردیم.
ولى امروز اى معاویه براستى جاى شگفت است که تو به کارى دست زدهاى که به هیچ وجه شایستگى آن را ندارى، زیرا نه به فضیلتى در دین معروفى و نه در اسلام داراى اثرى پسندیده مى باشى، تو فرزند دستهاىاز احزاب هستى که در جنگ احزاب به جنگ رسول خدا(ص)آمدند و پسر دشمنترین قریش نسبتبه پیغمبر خدا(ص)مىباشى، ولى بدان که خداوند تو را ناامید خواهد گردانید و بزودى به سوى او بازگشتخواهى کرد، و آنگاه خواهى دانست که عاقبت و فرجام نیکوى آن سراى از آن کیست، به خدا سوگند بزودى پروردگار خویش را دیدار خواهى کرد و تو را به کردار زشتت کیفر خواهد داد و خداوند هیچ گاه نسبتبه بندگان، ستمکار نخواهد بود.
همانا پدرم على رضوان الله علیه-که در روز رحلت، و نیز روزى که به پیروى آیین اسلام مفتخر گردید، و روزى که در قیامت برانگیخته شود در همه حال رحمتخدا بر او باد-همین که از دنیا رفت مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند، و من از خداوند مى خواهم که در این دنیاى ناپایدار چیزى که موجب نقصان نعمتهاى آخرتش گردد به ما ندهد و بدانچه بر ما عنایت کرده چیزى نیفزاید، و اینکه من اقدام به نامهنگارى براى تو کردم چیزى مرا وادار نکرد جز همین که میان خود و خداى سبحان درباره تو عذرى داشته باشم، و این را بدان که اگر دست از مخالفتبا من بردارى بهره و نصیب بزرگى خواهى داشت و مصلحت مسلمانان نیز مراعات شده و از این رو من به تو پیشنهاد مىکنم که بیش از این در ماندن و توقف در باطل خویش اصرار مورزى و دستباز دارى و مانند سایر مردم که با من بیعت کردهاند تو نیز بیعت کنى زیرا تو خود مىدانى که من در پیشگاه خدا و هر مرد دانا و نیکوکارى به امر لافتشایستهتر از تو مىباشم، از خدا بترس و ستمکارى مکن و خون مسلمانان را بدین وسیله حفظ نما چون به خدا سوگند براى تو در روز ملاقات پروردگارت سودى بیش از این خونها که ریختهاى نخواهد داشت.
پس راه مسالمت پیش گیر و سر تسلیم فرود آر، و درباره خلافتبا کسى که شایستگى آن را دارد و از تو سزاوارتر استستیزه مجوى تا بدین وسیله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند و تیرگى برداشته و وحدت کلمه پیدا شود و میانه مردمان اصلاح و سازش پدید آید، و اگر درخودسرى و گمراهى خود پافشارى دارى و سر سازش ندارى، ناچار با مسلمانان و لشکر بسیار به سوى تو کوچ خواهم کرد و با تو مخاصمه و پیکار نمایم تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین داوران است) (۳)
و پاسخ این نامه را بهتر استخودتان در مقاتل الطالبیین و یا در ترجمه آن بخوانید و مشاهده کنید که چگونه معاویه در صدد محاجه و پاسخگویى با امام حسن(علیه السلام) در مورد ماجراى خلافتبر آمده و بالاخره در پایان نیز با کمال وقاحت و بىشرمى خود را از فرزند رسول خدا(ص)به خلافت سزاوارتر دانسته و در صدد مدیحهسرایى خویش برآمده گوید:
«…تو خود مىدانى که من بیش از تو حکومت کرده و تجربهام در کار مردم بیش از تو و سیاستمدارتر و سالمندتر از تو مىباشم، و از این رو تو سزاوارترى که دعوت مرا درباره آنچه مرا بدان خواندهاى بپذیرى، پس بیا و در تحت اطاعت من درآى، و من در عوض، خلافت را پس از خود به تو وا مىگذارم، و از این گذشته هر چه از اموال که در بیت المال عراق استبه هر اندازه که باشد به تو وا مىگذارم، آنها را بردار و به هر جا که مىخواهى برو، و نیز خراج هر یک از استانهاى عراق را که مىخواهى از آن تو باشد که در مخارج و هزینه زندگى خود صرف نمایى که آن را حسابدار و کفیلتان(هر که هست)براى شما ماخوذ دارد، و دیگر آنکه اجازه داده نخواهد شد که کسى بر شما حکومت کند.و نیز کارها جز به فرمان شما انجام نشود و هر کارى که منظور در آن اطاعتخداوند باشد طبق دلخواه شما انجام پذیرد و در آن نافرمانى نشوى…»
و چنانچه مشاهده مىکنید معاویه در اینجا بدون پروا از خدا و خلق خدا، گذشته از اینکه صریحا خود را براى خلافتشایستهتر دانسته و براى خود فضیلت تراشى مى کند، این منصب مقدس و الهى را در حد یک کالاى تجارتىتنزل داده و براى خرید آن از بیت المال مسلمانان بذل و بخشش مىکند، و از کیسه خلیفه مىبخشد و…
و به دنبال آن نیز اهل تاریخ نوشته اند که معاویه نامه دیگرى به امام نوشت بدین مضمون:
اما بعد همانا خداى عز و جل آن خدایى است که نسبت ببندگانش آنچه بخواهد انجام مىدهد لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب(تبدیل کننده براى حکم او نیست و او زود به حساب هر کس مى رسد)بترس از اینکه مرگ تو به دست مردمانى پست و فرومایه باشد، و مایوس باش از اینکه بتوانى بر ما خردهگیرى و اگر از آنچه در سر مىپرورانى(یعنى خلافت)دستبازداشته و با من بیعت کنى، من بدانچه وعده کردم از مال و مقام وفا خواهم کرد و آنچه شرط نمودهام بى کم و کاست ادا خواهم نمود، و من همانند کسى هستم که اعشى شاعر گوید:
و ان احد اسدى الیک امانه
فاوف بها تدعى اذا مت وافیا
و لا تحسد المولى اذا کان ذا غنى
و لا تجفه ان کان فى المال فانیا
و اگر کسى به تو امانتى سپرد آن را به اهلش بازگردان تا چون از این جهان رفتى ترا امانت دار نامند.
بر بزرگتر از خویش که مال دار است رشک مبر، و اگر دیدى در بذل مال بىدریغ استبه او جفا مورز.
و پس از من خلافت از آن تو باشد زیرا تو از هر کس بدین مقام سزاوارتر باشى و السلام.
امام(علیه السلام) نیز در پاسخش نوشت
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد نامهات رسید و از مضمونش اطلاع حاصل شد، و چون از ستمکارى و زورگویى بر تو بیمناک بودم آن را بدون پاسخ گذاردم و من از زورگویى تو به خدا پناه مىبرم، بیا و از حق پیروى کن زیرا تو مىدانى که من اهل و سزاوار آن هستم، و اگر سخن به دروغگویم گناه به گردن من است(و من هرگز دروغ نمى گویم).
پى نوشت:
۱.مقاتل الطالبیین، صص ۶۰-۵۹.
۲.مقاتل الطالبیین، صص ۵۶-۵۵.
۳.مقاتل الطالبیین، ص ۴۷.
منبع : زندگانى امام حسن مجتبى علیهالسلام، ص. ۲۰۲ به قلم سید هاشم رسولى محلاتى