- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
اگر امامت و ولایت از آن معصوم باشد، قطعادر کار او اشتباه و خطائى وجودندارد و براى مردمى که تشنه عدالت و تقوایندو چوب بى عدالتی ها و بى تقوائی هابسیار خورده اند، جاى هیچ گونه نگرانى نیست ونه تنها جاى نگرانى نیست، که جاى امیدوارى هم هست. در چنین وضعیتى همه مى توانند در امنیت و آسایش وآرامش کامل زندگى کنند و نیروهاى سرشار خود را در راه خدمت به مکتب و جامعه و میهن به کار اندازند.
خواه در عصر غیبت و خواه در عصر حضور معصوم، کسانى هستند که در حکم کارگزاران اویند و در استمرار امامت و ولایت او نقش دارند. معصوم، در عصرحضور افرادى را انتخاب و به او سمت کارگزارى و ماموریت مى دهد. او خودمى داند که از چه نیروها و از چه کسانى استفاده کند.
البته فراموش نکنیم که ممکن است عصمت معصوم در هاله جهالتها یا اغراض، مستورو مکتوم بماند و مردم جاهل یا مغرض با مقام عصمت، چنان رفتار کنند که نگذارند آثار و برکات آن در جامعه و در میان امت، بروز و ظهور پیدا کند.
اینجاست که مى بینیم عصمت معصوم به اعتصام جامعه یا امت مربوط مى شود و اگرامت، به خاطر جهالتها یا غرضورزی ها به درجه والاى اعتصام نرسیده باشد، ازعصمت معصوم بهرهاى نمى گیرد. راز این که حکومت معصوم در آخرالزمان تحقق مى یابد، این است که باید مردم به گونه اى رشد و تکامل پیدا کنند که اعتصام یاعصمتپذیرى در نهاد آنها به درجه فعلیت رسیده باشد.
تاریخ نشان داده است که در دوران پنج ساله خلافت امیرالمومنین(ع) که حکومت معصوم تحقق یافته بود، دو نیروى فشار، به طور مدام در راه خنثى سازى آثار وبرکات معصوم، فعالیت مى کردند: یکى نیروى جهالت ها و دیگرى نیروى غرضورزیها.اصحاب جمل . یا ناکثین. و اصحاب صفین .یا قاسطین.، غرضورزى مى کردند و اصحاب ابوموسى .یا خوارج و مارقین. علمدار جهالت ها و تعصبات خشک بودند.
اگر اینها نبودند، حکومت معصوم آثار و برکات خود را به بروز و ظهور مى رسانیدو چه بسا معصومان دیگر هم توفیق پیدا مى کردند که با اجراى اسلام ناب و اعمال مدیریت کاملا موفق، براى همیشه مردم را از فشارهاى روحى و جسمى ناشى ازحق کشی ها و بى عدالتی ها نجات بخشند و جهانى یک پارچه و منسجم و آباد در زیرپرچم عدالت و وحدت، به وجود آورند.
داستان مجفن بن ابى مجفن ضبى
وى بر معاویه داخل شد و گفت: از نزد پست ترین وعاجزترین و ترسوترین و بخیلترین عرب آمده ام. معاویه گفت: اى برادر تمیمى، اوکیست؟ گفت: على بن ابیطالب(نعوذ بالله) . معاویه گفت: اى اهل شام، سخن برادرعراقى خود را بشنوید. بعد از آن که مردم متفرق شدند، به او گفت: واى بر تو!چرا گفتى او پستترین عرب است; حال آن که پدرش ابوطالب و جدش عبدالمطلب وهمسرش فاطمه دختر پیامبر خداست؟! چه طور او بخیل ترین عرب است؟! به خدا اگر دوخانه .یکى پر از کاه و دیگرى پر از طلا. داشته باشد، نخست طلا، سپس کاه رامى بخشد؟! چگونه او ترسوترین عرب است؟! به خدا هرگاه دو سپاه در مقابل یکدیگرقرار گیرند، او یکتا سوار آنهاست و نیازى ندارد که کسى از او دفاع کند. چرااو عاجزترین عرب است؟! به خدا هیچ کس جز او آئین بلاغت را براى قریش تاسیس واستوار نکرده است. خدایت لعنت کند. مبادا دیگر از این حرفها بر زبان آورى.
مجفن گفت: به خدا تو ستمکارتر از منى. چرا با او جنگیدى; با این که مقام ومنزلت او را مى دانى؟! گفت: براى این که به مقاصد خود دستیابم. مجفن گفت:
آیا در عوض خشم و غضب و عذاب دردناک خدا، آنچه به دست مى آورى، تو را بس است؟! گفت: نه. ولى من چیزى مى دانم که تو نمى دانى. خداوند مى فرماید: (ورحمتى وسعت کل شیى) (۱) رحمت من همه چیز را فرا گرفته است (۲) .
همین حق کشی ها بود که خورشید امامت و عصمت را در هاله تاریک ابهام فرو مى برد و مردم ساده لوح را در شرائطى قرار مى داد که نتوانند حق و باطل را از یکدیگر تفکیک کنند.
هنگامى که معصوم بر مسند حاکمیت و رهبرى جامعه قرار گیرد، خود بهتر مى داندکه از چگونه مدیران و کارگزارانى استفاده کند و پست هاى کلیدى را به دست چه افرادى بسپارد. به طور طبیعى، او به سراغ افرادى مى رود که مقامى دون عصمت وفوق عدالت داشته باشند و اگر از این مرتبه تنزل کند، از باب ضرورت و کمبودنیروهاى مخلص و کارآمد است. در حکومت امیرالمومنین(ع) افرادى هم چون «مالک اشتر» و «عمار یاسر»، از موقعیت والائى برخوردارند. بدون این که قدرت ظاهرى، ذرهاى از تواضع و ساده زیستى آنها کاسته باشد.
روزى مالک از بازار کوفه مى گذشت و کرباس خامى در بر و پارهاى از همان را به جاى عمامه بر سر داشت. یکى از بازاریان به عنوان استهزاء، شاخه سبزى به جانباو انداخت. مالک، بدون این که خم به ابرو بیاورد، از آنجا گذشت. یکى ازبازاریان که مالک را مى شناخت، به او گفت: مى دانى به چه کسى اهانت کردى؟ گفت:نه. گفت: او مالک اشتر، یکى از یاران و دوستان امیرالمومنین(ع) بود. بازارىاز کردار خود نادم و مضطرب شد. از پى او به راه افتاد. تا از او عذرخواهى کند. سرانجام او را در مسجدى مشغول نماز یافت. صبر کرد تا نمازش تمام شد.خود را به پاى او افکند و پایش را بوسه داد. مالک او را بلند کرد و گفت:چهکار مى کنى؟ گفت: تو را نشناخته بودم. مى خواهم خطاى خودم را جبران کنم.مالک گفت: بر تو گناهى نیست. من به مسجد آمدم که براى تو طلب آمرزش کنم (۳) .
او کسى بود که امیرالمومنین(ع) درباره اش فرمود: «لقد کان لى مثل ما کنتلرسولالله(ص»). «او براى من همان گونه بود که من براى پیامبر خدا بودم» (۴) .
آرى مالک، اگر معصوم نیست، معصومگونه است. پس مقامش فوق عدالت و دون عصمت است.
اگر تواضع و ساده زیستى مالک نبود، هرگز آن بازارى، گرفتار چنان اشتباهى نمى شد. هرچند که کار او از اصل غلط بود. مگر هر که لباس ساده به تن دارد،باید مورد اهانت قرار گیرد؟! در دورانى که مردم .به خاطر عدم لیاقت و عدم اعتصام. از فیض حضور معصوم .که وجودش یک لطف و تصرفش لطف دیگرى و عدم حضورشبه خاطر بى لیاقتى خود آنها است (۵) . محرومند، باز هم باید کسانى مسوولیت اداره جامعه را بر عهده گیرند که مقامى فوق عدالت و دون عصمت داشته باشند، تابتوانند به طور دقیق مجرى حق و عدالت باشند و به آن جذب و انجذاب و تعاملى که باید میان امت و امام برقرار باشد، تداوم بخشند.
سخنى از شیخ الرئیس
شیخ الرئیس درباره وظیفه حساس ولایت و خلافت، سخن زیبائى دارد. او مى گوید:
«یجب ان یفرض السان طاعه من یخلفه و ان لا یکون الاستخلاف الا من جهته او باجماع من اهل السابقه على من یصححون علانیته عند الجمهور انه مستقلبالسیاسه و انه اصیل العقل حاصل عنده الاخلاق الشریفه من الشجاعه و العفه وحسن التدبیر و انه عارف بالشریعه حتى لا اعرف منه…» (۶) .
«باید پیامبر اطاعت کسى را که جانشین خود قرار مى دهد، واجب کند و بایدانتخاب خلیفه از جانب خود او باشد یا به اجماع و اتفاق سابقه دارها بر کسى که صلاحیت او را نزد جمهور مردم به لحاظ استقلال در سیاست و اصالت عقل و دارابودن اخلاق شریفه، از قبیل شجاعت و عفت و حسن تدبیر و معرفت به شریعت، تاآنجا که کسى اعرف و اعلم از او نباشد، تضمین کنند».
شیخ الرئیس در بیان فوق به دو مرحله نظر دارد: یکى مرحله حضور معصوم و دیگرى مرحله غیبت. در دوره حضور معصوم، او از جانب پیامبر منصوب است و مردم بایدرهبرى او را بپذیرند و اطاعت او را پیشه خود سازند.
در دوره غیبت، افراد سابقه دار و خبیر و بصیر، وظیفه دارند که با اجماع واتفاق، اصلح افراد را به لحاظ علم و سیاست و درایت و اخلاق به مردم معرفى کنند، تا مردم از راه بیعت یا انتخابات .که امروز معمول است. رهبرى و زعامت او را بپذیرند و از او اطاعت کنند و مخالفانش را سرجاى خود بنشانند. چه آنهاکافر و معصیت کارند و خونشان مباح است (۷) .
نگاهى به روایات
در روایت آمده است که:
«و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامرمولاه فللعوام ان یقلدوه» (۸) .
«توده مردم باید از کسى اطاعت و تقلید کنند که فقیه خویشتن دار، نگهبان دین، مخالف هواى نفس و مطیع فرمان خدا باشد».
ویژگی هایى که در بالا ذکر شده، بالاتر از عدالت یا حسن ظاهرى است که در امورى مانند شهادت و امامت جماعت و… کافى است.
صاحب ویژگی هاى فوق، اگر معصوم نباشد، یک درجه پائین تر از معصوم و درجاتى بالاتر از عدالت است.
عالم بى عمل و فقیه بى تقوا را در اسلام ارزشى نیست. خداوند به یکى از انبیاءخود وحى کرد که به آنهائى که براى غیر دین، تفقه مىکنند و براى غیر عمل، یادمى گیرند و دنیا را براى غیر آخرت مى جویند و در پوست می شند و دل گرگ دارند. وزبانشان شیرینتر از عسل و اعمالشان تلختر از صبر است، بگوید که: با من نیرنگ مى کنند و مرا به استهزاء گرفته اند. آنها را چنان گرفتار فتنه اى کنم که خردمند را حیران کند (۹) .
و اما عدالت معمولى همان است که رهبر عالیقدر اسلام دربارهاش مى فرماید:
«من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممنکملت مروته و ظهرت عدالته و وجبت اخوته و حرمت غیبته» (۱۰) .
«هرکس با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و براى آنها حدیث کند وبه آنها دروغ نگوید و آنها را وعده دهد و خلف وعده نکند، از کسانى است که مروتش کامل و عدالتش ظاهر و برادریش واجب و غیبتش حرام است».
دورنماى حکومت معصوم
ما نمى خواهیم و نباید براى معصوم تعیین وظیفه کنیم.قطعا او در اعمال سیاست و مدیریت خود، افراد هم سنخ را جذب و غیر هم سنخ رادفع مى کند. او هم جاذبه دارد و هم دافعه. خوبان و پرهیزکاران در حوزه جذب وان جذاب او قرار مى گیرند و بدان و بى تقواها از او دفع مى شوند. ولى در برابرقانون همگان یکسانند و هرگز تبعیضى اعمال نمى شود. و نااهلى بر مسند اهلى نمى نشیند. معصوم، نیکوکاران را تشویق و بدکاران را ملامت مى کند. اما هرگز حقىرا از صاحب حقى سلب نمى کند و به غیر صاحب حقى نمى دهد. هرچند گرفتن پوست جوىاز دهان مورچه اى باشد (۱۱) . دنیا در نظرش خوارتر از برگ نیم جویدهاى است که دردهان ملخى باشد (۱۲) .
فلسفه حکومتش همه اعتقادات و اخلاقیات و احکام شریعت است.او کسى را شایسته زمام دارى مى داند که بخیل و جاهل و جفاکار و ترسو ورشوه خوار و تعطیل کننده سنت نباشد. چرا که او بر ناموس و جان و مال و قوانین و پیشوائى مردم ولایت دارد و اگر بخیل باشد، بر جمع مال حریص است و اگر جاهلباشد، مردم را گمراه کند و اگر جفاکار باشد، مردم را مستاصل و پریشان سازدو اگر ترسو باشد، بر توانگران تکیه کند و مستمندان را مورد بى اعتنائى قراردهد و اگر رشوه خوار باشد، حقوق مردم را پایمال سازد و اگر تعطیل کننده سنت باشد، مردم را به بى دینى سوق دهد (۱۳) .
بهترین الگوى جذب وان جذاب و تعامل، درنظام امامت امیرالمومنین(ع) بود که خود اسلام مجسم و نمونه کامل مسلمانى بود.در گفتار قواعد آن را به زیبائى بیان مى کرد و در کردار، بعد از پیامبرخدا(ص) از همه کامل تر بود.
این مساله مهم بود که او علیرغم همه مشکلات ونامساعد بودن شرائط واوضاع و احوال و در وضعیت عصمت ناپذیرى جامعه، چندصباحى حکومت ظاهرى را بر عهده گرفت .گو این که در باطن، قائد و پیشواى ابدى امت بود. تا شیوه صحیح و خداپسندانه حکمرانى را به نمایش گذارد.
زان به ظاهر کوشد اندر راه حکم تا امیران را نماید راه و حکم تا بیاراید به هر تن جامه اى تا نویسد او به هرکس نامه اى تا امیرى را دهد جان دیگر تا دهد نخل خلافت را ثمر میرى او بینى اندر آن جهان فکرت پنهانیت گردد عیان
حکومت او میزان و معیار است. بشریت به هر درجه و مرتبه اى که از لحاظ علمى وصنعتى نائل گردد، راهى جز پیروى از او در زمامدارى و حکومت ندارد. حکومتى که در عمل، گفتار و کردار او را سرمشق قرار دهد، حکومت صالحه و دولت کریمه است.
اگر پنج سال حکومت عدل على نبود، شاید بعضى فکر مى کردند که آنچه دین خواسته، عملى نیست. یا این که دین برنامه اى عملى براى حکومت ندارد.
پى نوشت:
۱. الاعراف: ۱۵۶.
۲. سفینهالبحار: (عوى) ج۲، ص۲۹۲.
۳. فیض الاسلام، سید على نقى، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ص۹۸۱.
۴. همان مدرک.
۵. خواجه طوسى مىفرماید: «وجوده لطف و تصرفه آخر و عدمه منا» این سخندرباره امام زمان(ع) است. (کشف المراد، المقصد ۵، المساله ۱).
۶. الشفاء، الالهیات، المقاله ۱۰، الفصل ۵.
۷. همان مدرک، عبارت چنین است: «فعلى الکافه من اهل المدینه قتاله وقتله».
۸. سفینهالبحار: فقه.
۹. همان.
۱۰. على(ع) به مالک فرمود: «لا یکونن المحسن و المسى عندک بمنزله سواء …»(نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص ۹۹۱).
۱۱. «والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فىنمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته» (نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص ۷۰۵، خطبه ۲۱۵).
۱۲. «و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تفضمها»(همان).
۱۳. «وقد علمتم انه لا ینبغى ان یکون الوالى على الفروج و الدماء والمغانم والاحکام و امامه المسلمین، البخیل…»(همان، ص ۳۹۸، خطبه ۱۳۱).
منبع: دکتر احمد بهشتى مکتب اسلام.سال۱۳۷۷.ش ۵