- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
فتح خیبر و کشته شدن مرحب به دست حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام)
دلیل موجهى وجود نداشته است تا یهود حجاز را (که عرب و از نژاد عرب بودند) وادار به دشمنى با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، دین و پیروانش کند. در آغاز طلوع فجر دولت اسلامى در آغاز هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میبینیم که رسول اکرم عهدنامه اى می نویسد که روابط قبایل مقیم مدینه و اطراف مدینه را در آن تنظیم می کند و به قبایل یهود هم حقوقى همانند حقوق مسلمانان اعطا می کند. در آن عهدنامه آمده است:
«یهودیان و پیروان ما داراى حق همیارى و برابرى هستند، ستمى بر آنها روا نیست و نباید مورد رفتار خصمانه واقع شوند… و یهود بنى عوف با گروندگان به اسلام یک امتند همه یهود، بردگانشان و خودشان، پیرو دین خود هستند، و مسلمانان نیز پیرو دین خود. مگر کسى که مرتکب ظلمى و یا گناهى شود که او جز خود را هلاک نساخته است. یهود بنى حارث، یهود بنى ساعده، یهود بنى جشم، یهود بنى الاوس، یهود بنى ثعلبه، جفنه و بنى الشطیه نیز درست همان حقوق یهود بنى عوف را دارند… یهود هزینه خود را عهده دار است و مسلمانان نیز مخارج خود را بر عهده دارند. و میان ایشان در برابر کسى که با پیروان این نوشته بجنگد همیارى خواهد بود، و میان آنان دوستى و صمیمیت و نیکى به یکدیگر حاکم است نه تجاوز و گناه…» (۱)
این عهدنامه بحق از بهترین نوع خود در تاریخ آزادى ادیان است و تنها اعلامیه ای است در اعلان حقوق بشر که انسانیت در طول چندین قرن که بر او گذشته نظیر آن را ندیده است. تصور نمیکنم، یهود در طول تاریخ خود، در سایه هر گونه حکومتى که زندگى می کردند، -جز در قرن حاضر! -به چنان پیمانى دست یافته باشند.
به راستى که انتظار میرفت، از این بزرگوارى پیامبر نهایت قدردانى بکنند و زیر پرچم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در آیند و با شخصیت والاى او صمیمانه رفتار کنند. بویژه در مورد دینى که آیین یهود بدان بشارت می دهد، و رسالت حضرت موسى را محترم شمرده است و به عنوان پیامى آسمانى مقدس و معتبر میداند و چیزى از مقام آن نمی کاهد، بلکه نهایت تایید را کرده و بزرگترین متمم و مکمل آن است.
همین یهودیان بودند که در ابتدا با همسایه هاى بت پرست خود از پیامبر مورد انتظار سخن میگفتند که تورات بدان بشارت داده است (۲) و آنان را به نزدیکى ظهور آن حضرت تهدید می کردند و خود را آماده می کردند تا از پیروان او باشند. و لیکن موقعى که پیامبر موعود ظاهر شد، و آنچه را که می خواستند خداوند در آن پیامبر نشان داد، همه چیز را نسبت به او فراموش کردند و در مقابل بزرگوارى و عدالت او به دشمنى برخاستند و هر نوع پیمانى را که با او بسته بودند شکستند.
به نظر میرسد که آنان از آن حضرت توقع داشتند، او نیز همانند ایشان نسبت به حضرت مسیح و پیروانش موضع خصمانه اى داشته باشد، ولى چون دیدند که قرآن فضیلت و صداقت مسیح و پاکدامنى مادرش را اعلان می کند، با آن حضرت سر ناسازگارى گذاشتند. و شاید هم آنان از اسلام به لحاظ دیگرى ناراضى بودند، چه اسلام ربا را حرام دانسته و سودجویى مالى و سیطره رباخواران را بر بازار اسلام جلوگیریکرده است. و در این نکته اى است که آنها را می ترساند و ناراحت می کند. چه آنان پیوسته ربا را چندین برابر میخورند. شاید آنان سیستم آزادى فردى، در زندگى شبه جزیره را چراگاه سرسبزى براى خود میدیدند، که می توانستند تعصبات قبایل را تحریک کنند و گروهى را بر ضد گروه دیگر بشورانند;در صورتى که وجود دولتى نیرومند با نظام معین میان آنها و چنین امکاناتى فاصله ایجاد می کرد.
به هر حال، یهود شبه جزیره تصمیم گرفت که با تمام قواى خود به لشکر بت پرستان بپیوندد تا این که توده عرب، غرق در طوفان جهالت، فقر، ناامیدى و بیقانونى خود بماند، همچنان که قوى، ضعیف را بخورد و هیچ فردى از ساکنان آن سرزمین بر مال، جان و ناموسش امنیت نداشته باشد. به راستى که یهودیان و هم بت پرستان نمی خواستند جامعه براى حق طبیعى خود نسبت به اقامه دولتى قیام کند که توده هاى پراکنده را متحد سازد و عدالت را در میان توده ها برقرار کند و آن جامعه و ملل دیگر را متوجه آفریدگار جهان سازد، آفریدگارى که بیشریک است و کسى جز او سزاوار پرستش نیست.
اگر بگوییم که خطر یهود شبه جزیره براى دولت اسلامى کمتر از خطر قبایل بت پرست با همه فزونى جمعیت بت پرستان نبوده است، سخنى درست گفته ایم. خواننده به یاد دارد که دعوت کنندگان به جنگ از یهود بودند که نزد بت پرستان مکه و غطفان براى جنگ مدینه رفتند و در سال پنجم هجرى بزرگترین نیروى کارآمد تا آن وقت را فراهم کردند و رودرروى مسلمانان قرار دادند و جنگ احزاب را به وجود آوردند. و هنگامى که یهود بنى قریظه در آن جنگ دیدند خطر بت پرستان قوت گرفته است و دایره حضورش در پیرامون اسلام مستحکم شده است فرصت آینده را غنیمت شمردند و پیمان خود را با پیامبر شکستند و به دشمنان او پیوستند و در دشوارترین شرایطى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با آنها روبرو بود، با نفرات و ابزار به دشمن پیوستند تا ریشه خطر را از بیخ برکنند و نابود سازند.
البته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) -پس از پراکنده شدن احزاب و از بین رفتن خطر آنها-بنى قریظه را مجازاتى سخت کرد و آنان را وادار به پرداخت غرامت جانى و مالى کار زشتشان کرد. و لیکن جمعیت عمده یهود که در خیبر و چندین دژ آن-که از مدینه حدود هشتاد میل فاصله داشت-مقیم بودند به صورت خطر نمایانى براى دولت اسلامى باقى مانده بودند. اینک وقت مناسبى براى آهنگ درهم شکستن شوکت مردم خیبر فرا رسیده بود. چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از شر بت پرستان مکه بعد از بستن یک پیمان صلح ده ساله ایمنى یافته است.
پیامبر از حدیبیه (آن جایى که پیمان صلحى موقت را منعقد کرد) بازگشت، در حدود پانزده روز در مدینه ماند سپس به جانب قلعه هاى خیبر رهسپار شد در حالى که هزار و ششصد نفر نیروى منظم آن حضرت را همراهى می کردند، آنان همان افرادى بودند که روز حدیبیه با وى همراه بودند، پیامبر پس از سه روز راه، شب هنگام در اطراف دژهاى خیبر فرود آمد. ساکنان قلعه ها بنا به عادت خود بامدادان به قصد رفتن به مزارع خود بیرون شدند ولى وقتى لشکر اسلام را دیدند سخت ترسیدند و گفتند: «محمد با لشکر!»، سپس به دژهاى خویش بازگشتند.
جنگ خیبر جنگ مذهبى نبود
لازم به تذکر است که این جنگ یک جنگ مذهبى نبود به این معنا که هدف مجبور کردن اهل خیبر به پذیرش دین اسلام باشد، چه این که پیامبر هیچ فردى از اهل کتاب را مجبور به تغییر آیین خود نکرد. و دیدیم که عهدنامه اى را که پیامبر در سال اول هجرى نوشت متضمن آزادى دینى یهود و حقوق مدنى آنها بود، مشروط بر این که آنان به مضمون آن پیمان عادلانه پایبند می ماندند، و لیکن یهودیان ملتزم به هیچ شرطى از شرایط آن نشدند و براى دولت اسلامى و هم براى آزادى دینى و اجتماعى مسلمانان به صورت خطرى بزرگ در آمدند. پس بر پیامبر لازم شد که آنها را جاى خودشان بنشاند.
عناصر دفاع اسلامى
خواننده گرامى به یاد دارد که عناصر عمده دفاع اسلامى در سه جنگى که قبلاذکر شد سه عنصر بود:
(۱) رهبرى والاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با همه پایدارى بی نظیر او که فرمانش در عمق دلها نفوذ می کرد و شخصیتى که قداست فرمانبریش بر هر سربازى واجب بود.
(۲) دلاورى خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).
(۳) وجود صدها تن از مؤمنان با اخلاصى که تعدادشان به طور فراگیر زیاد بود.
خواننده توجه دارد که پیامبر از اعضاى خاندانش، عبیده بن حارث را در جنگ بدر، و بعد عمویش حمزه را در جنگ احد از دست داد. نقل شده است که پیامبر روز خندق از خدا خواست که-پس از این که عبیده را روز بدر و حمزه را روز احد گرفته است-على را براى او نگهدارد.
البته على در هر سه جنگ بالا شرکت داشت و در آنها به تمام فنونى که تاریخ از آنها سخن می گوید آزموده شد. وى در تمام آن جنگ هاى سرنوشت ساز نخستین حمله ور و ثابتقدم ترین مجاهد بود. پس او هم اول جنگ بود، هم میانه و هم پایان، و نخستین حمله هایش در هر جنگى تاثیرى آشکار بر روند جنگ داشت، و پایدارى و شتافتنش به جانب شعله هاى جنگ اثرى ملموس در سرعت پایان گرفتن و خاموش شدن لهیب پیکار می گذاشت.
و لیکن على نتوانست نخستین حمله ور در جنگ خیبر باشد، چرا که او در آغاز غایب بود. البته غیبت على به دلیل بیمارى بود. ولى اثر این غیبت بر روند جنگ آشکار بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براى اهل خیبر محاصره اى فراهم کرده بود و این محاصره بدون هر گونه نتیجه اى طولانى شد. تیراندازی ها و حمله هاى هر روزه در میان دو گروه براى مسلمانان هیچ گونه امتیازى در بر نداشت. آذوقه مسلمانان رو به کاهش بود بحدى که نزدیک بود تمام شود. مسلمانان ناچار به خوردن گوشت خران اهلى شدند.
در آخر پیامبر پرچم را به ابى بکر داد و او لشکر را به جانب قلعه ناعم رهبرى کرد. یهودیان به طرف او بیرون شدند و جنگ بین آنان در گرفت و مسلمانان پیروز نشدند بلکه کفه یهودیان میچربید. در روز دوم فرماندهى لشکر را به عمر سپرد او نیز بهره بیشترى از ابو بکر نداشت پیامبر خود را در مقابل مشکلى بزرگ دید: محاصره طولانى شد کمک هاى غذایى به سختى میرسد و پیروزى هم نصیب لشکر اسلام نشده است.
آیا پیامبر بدون نتیجه محاصره را ادامه دهد؟ یا محاصره را از دژهاى خیبر بردارد و به مدینه برگردد که خود نوعى ضعف و ترس است؟
صاحب نقش اصلى
اگر خواننده در اثبات اثر پیکار على در جنگ هاى قبلى تردید داشت، حال در جنگ خیبر آنچه اتفاق افتاده است او را در مقابل حقیقتى قابل لمس قرار می دهد که هیچ نیازى به تفسیر و توجیه ندارد. به راستى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از این که دو بار پیاپى در دو روز پرچمش بازگشت ناراحت شد، پس تصمیم گرفت مشکل را به طور بنیادى حل کند، بهتر است از دو دانشمند یعنى بخارى و مسلم بخواهید تا از ماجرا در دو صحیح خود سخن بگویند. هر دو روایت کرده اند که سهل بن سعد (صحابى بزرگوار) گفته است:
«رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز خیبر فرمود: این پرچم را به مردى خواهم داد که خداوند و پیامبرش را دوست میدارد و خدا و پیامبر او را دوست میدارند، و خداوند این دژ را به دست او میگشاید. پس مردم آن شب را در این زمینه با هم صحبت می کردند و از هم میپرسیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم را به چه کسى خواهد داد؟ و چون صبح شد مردم گرد پیامبر جمع شدند و هر کدام امیدوار بودند که پرچم به او داده شود، پیامبر فرمود: على بن ابى طالب کجاست؟ گفتند یا رسول الله او از درد چشم رنج میبرد. فرمود: کسى را بفرستید بیاید. پس على را آوردند، پیامبر آب دهان به چشمانش مالید و دعا کرد و او شفا افت به طورى که گویى اصلا دردى نداشته است.
پس پرچم را به على داد، و على عرض کرد یا رسول الله، آیا با آنها بجنگم تا مثل ما مسلمان شوند، پیامبر فرمود: پیش از جنگیدن پیکى نزد آنان بفرست و بعد آنها را به اسلام دعوت کن و آنان را از حق خداوند بر ایشان آگاه ساز. به خدا سوگند هر گاه خداوند فردى را به وسیله تو هدایت کند بهتر است از شتران سرخ مویى که مال تو باشند و تو آنها را در راه خدا انفاق کنی» (۳).
على پرچم به دست لشکر را رهبرى می کند. بر خلاف اصول و مقرراتى که بایستى در جنگ ها مراعات شود، او پیشاپیش لشکر میرود. سلمه بن اکوع می گوید: «به خدا سوگند او با پرچم بیرون شد در حالى که نفس میزد و بسرعت گام برمیداشت. و من در پى او حرکت می کردم تا اینکه پرچمش را در زیر آن دژ در تلى از سنگ ها فرو برد، یهودیى از بالاى آن دژ اطلاع یافت، گفت تو کیستى؟ گفت منم على بن ابى طالب، یهودى گفت: شما برترید اما به عنوان وحى به موسى نازل نشده است! سلمه می گوید على برنگشت تا این که خداوند به دست وى آن دژ را فتح کرد» (۴).
سلمه می گوید: مرحب یهودى در حالى که رجز میخواند و مبارز میطلبید به جانب على آمد پس، على ضربتى بر او وارد کرد که سر او را شکافت و او را از پا در آورد و باعث فتح قلعه شد (۵) از ابى رافع خادم رسول الله نقل شده است که او گفت:
به همراه على بن ابى طالب -موقعى که رسول خدا او را با پرچم خود گسیل داشت- بیرون رفتیم وقتى که به نزدیک قلعه رسید، اهل آن قلعه بیرون شتافتند، على با آنان به جنگ پرداخت، مردى از یهود ضربتى بر او حواله کرد سپر على از دستش افتاد و او دست به درى که نزدیک دژ بود برد و آن را به جاى سپر خود به کار برد، آن در در دست وى بود تا جنگ پایان گرفت. هفت نفر که من هم هشتمین آنها بودم سعى کردیم که آن در را از این رو به آن رو کنیم نتوانستیم» (۶).
به راستى یورش على بر یهودیان قلعه بیش از هر چیز به تندبادى شبیه بود، یهودیان پس از آن جنگ داغ، به دنبال کشته شدن پهلوان یهود، یعنى مرحب، طولى نکشید که به قلعه خود پناه بردند و درب ضخیم آن را بستند.
طبیعى بود که یهودیان با ورود به قلعه و بستن دربهاى آن، چاره اى براى دفاع از خود بیندیشند چرا که ایشان در جنگ رو در رو شکست خوردند، و لیکن آن کار هم چاره ساز آنان نشد، چه آن که على و لشکریانش موفق به ورود به قلعه آنان شدند و آن را فتح کردند. على چگونه موفق به گشودن آن درب عظیم شد؟ آیا او تنها از دیوار بالا رفت و یا لشکریانش به همراه او از دیوار به داخل قلعه وارد شدند و آن درب را از داخل باز کردند؟
این امکان دارد ولى مورخان و محدثان، تا آنجا که من اطلاع دارم، متذکر نشده اند که کسى از مسلمانان در آن جنگ با بالا رفتن از دیوار وارد دژ شده باشد. یا این که على با قدرتى غیر عادى توانسته است در قلعه را از جاى بر کند چنان که بعضى از روایات براى ما بازگو می کنند؟ آن نیز به طور جدى امکان پذیر است. چه در همان روز معجزه شفاى چشمان على (علیه السلام) با آب دهان مبارک پیامبر تحقق یافت، و شاید کندن آن درب معجزه دیگرى بوده است که در آن روز به وقوع پیوسته است. و اى بسا این درب همان باشد که به گفته ابو رافع هنگامى که سپر على (علیه السلام) از دست افتاد، آن را سپر قرار داد.
هنگامى که على وارد قلعه یهودیان شد توان دفاعى آنان تمام شده بود. دیگر ممکن نبود پس از شکست نخستین، در جنگ رو در روى دومى، طرفى ببندند. البته آن دژ به دست مسلمانان فتح شد، در حالى که هنوز آخر لشکر به اولش نپیوسته بود! پس از آن قلعه، دیگر قلعه هاى خیبر به دنبال آن و پس از سقوط دژ ناعم سقوط کردند به طورى که نزدیک بود تمام منطقه خیبر از آن دولت اسلامى شود. براى خواننده آسان است که از رویدادهاى این جنگ به نتایج زیر برسد:
(۱) به راستى که جنگ خیبر براى مسلمانان جنگ سرنوشت بود، پیش از این جنگ در دو جنگ گذشته مسلمانان وضع خوبى نداشتند. مسلمانان در جنگ احد به هزیمت رفتند و جز اندکى همه آنها از صحنه پیکار فرار کردند. در جنگ احزاب مدافع بودند. ترس دل همه را پر کرده بود (بجز کسانى که خداوند ترس را از آنان برداشته بود) آن هنگام که دشمن از بالاى سر و پایین پایشان آمد و جانهایشان به لب رسیده بود و جنگ در شرایطى پایان گرفت که مسلمانان جرات روبرو شدن با آنان و یا عبور از خندقهایشان به سوى آنها را نداشتند.
در این سومین جنگ مسلمانان با دشمنى روبرو شدند که از نظر شمار از آنان کمتر بود، و اگر نتوانستند بر دشمن پیروز شوند به این سبب بود که قبایل فراوان عرب، هنوز بر آیین بت پرستى خود باقى بودند، و بزودى جرات یافتند، پى در پى به مسلمانان یورش برند. مردم خیبر به فکر حمله هاى آینده می افتادند، و براى هر نیروى دیگرى که قصد تهاجم به مسلمانان می کرد، پشتیبانى نیرومند می شدند.
اگر مسلمانان از درهم شکستن شوکت مردم خیبر عاجز میشدند اعتماد به نفس را از دست می دادند، و آن پیروزى بر جمعیت زیاد دشمن در شبه جزیره را در فاصله بسیار دور از خود می دیدند. اگر مسلمانان پیروز میشدند، دژهاى دشمنان را می گشودند، کار بر عکس میشد چرا که آن پیروزى موجب بالا رفتن روحیه ایشان میشده، و آنان را از خطر ناگهانى آینده آسوده خاطر می کرد و دیگر قبیله هاى عرب را از تهاجم آنان میترساند.
(۲) به راستى که پیامبر از روال جنگ خوشحال نبود، چه آن که محاصره طول کشیده بود و کمکهاى مواد غذایى کمیاب شده بود. دلیل این مطلب این که اینان در این جنگ گوشتهاى خران اهلى را خوردند. اگر مدت بیشترى طول کشیده بود و امکان پیروزى بر دشمن نمییافتند، مسلمانان در آینده اى نزدیک ناچار به عقب نشینى و رفع حصر می شدند.
به همین جهت مسلمانان در دو روز پیاپى با فرماندهى ابو بکر، و بعد عمر، به دژهاى خیبر هجوم بردند. چون مسلمانان از فتح هر کدام از آن دژها در دو تهاجم ناتوان ماندند، و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید که مسلمانان در مقابل مشکل بزرگى قرار گرفته اند، در صدد راه حل قطعى برآمد.
تنها راه حل قطعى
تنها راه حل قطعى در این جنگ فرماندهى على (علیه السلام) براى لشکر اسلام بود. چون در نظر پیامبر تنها راه حل قطعى، على، مجسم میشد، پیامبر ناگزیر از بروز معجزه اى شد تا على بتواند به آن کار مهم دست بزند، چه آن که على درد چشم بود و هرگز، نمی توانست به آن کار مهم بپردازد، مگر این که چشمانش بهبود می یافت، و لذا پیامبر با آب دهان مبارکش او را معالجه کرد و چشمان او شفا یافت.
اگر میان مسلمانان کسى بود که جاى على را می گرفت او مکلف به این کار مهم نمی شد، على در وضعى غیر عادى بود و اگر در آن جنگ وارد مبارزه نمیشد اشکالى نداشت، ولى آن کارى مهم بود و کسى جز على نبود که بتواند با خطر مقابله کند و بر آن پیروز شود.
دو معجزه اى که بروز کرد
شفاى چشمان على با آب دهان رسول خدا یکى از دو معجزه بود. معجزه دوم همان رسالت پیامبر و خبر دادن آن حضرت به مسلمانان بود که آن مرد که در روز سوم فرماندهى جنگ را به عهده خواهد گرفت برنمیگردد، مگر این که فتح را به دست خویش نصیب مسلمانان کند. چگونه محمد به عنوان یک بشر می تواند آگاه شود که خداوند آن قلعه را به دست على فتح خواهد کرد؟
این احتمال هست که على کشته شود و یا زخم کارى بردارد که مانع از پیگیرى مبارزه شود. و لیکن پیامبر اکرم این کلمات را از روى هواى نفس نگفت چه او از روى وحى الهى سخن می گوید و خداوند میداند که در آینده براى على چه اتفاقى خواهد افتاد و این که او برنمیگردد تا خدا به دست او قلعه را فتح کند.
و این چنین بود که هنگام غیبت على (علیه السلام) تمام ارتش از فتح خیبر عاجز ماندند. و حضور على (آن یکه مرد) کلید فتح و پیروزى بود. این امر آشکارا مطلبى را اثبات می کند-قبلا راجع به آن سخن گفتیم-آن این است که على مجرى خط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وایجاد دولت اسلامى بود.
عمر، در پاسخ شخصى که على (علیه السلام) را به تکبر متهم کرد راست گفت که: حقا کسى که مثل على باشد حق دارد بر خود ببالد«به خدا سوگند اگر شمشیر على نبود هر آینه پایه اسلام استوار نمیشد. از این گذشته او داورترین فرد این امت و با سابقه ترین و شریفترین آنهاست» (۷). البته خداوند پشت پیامبر بزرگش را به وسیله پسر عمویش على محکم کرد که وعده پشتیبانى در راه هدف بزرگ او را دهسال پیش از هجرت داده بود. پس پشتیبانى او از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها نمونه تاریخ است.
اگر على آن قول (روز انجمن منزل) را هم نداده بود جز آنچه انجام داد انجام نمیداد، پس ارتباط على با پیامبر یک رابطه طبیعى بود، نیازى به قول یا پیمانى نداشت. سخن پیامبر به على (در فصل سوم) گذشت که فرمود: «یا على! مردم از درختان مختلفند و من و تو از یک درختیم…».
على آن وعده را به زبان نیاورد تا به مقام هایى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به یارى کننده خود، وعده داده بود-على رغم عظمت آن مقامها-برسد، بلکه آن قول را داد چون می دید که یاورى به پیامبر همان هدفى است که براى آن آفریده شده است. به راستى که دل او را عشق به خدا و پیامبرش پر کرده بود. هر کس چنان باشد تمام هستیش را براى رضاى آن دو خواهد داد و منتهاى خوشبختى و کامیابیش را در انجام آن خواهد دید.
آن گاه که پیامبر به على مراتب برادرى، وصایت و خلافت را عطا می کرد از جانب خدا فرمان صادر می کرد. هرگز خداوند براى آن مراتب، جز فردى لایق را برنمیگزید.
حتى اگر مساله بزرگ رسالت نیاز به جهاد و فداکارى على نداشت، پیامبر براى خود برادر، جانشین و خلیفه اى جز او اختیار نمی کرد، چه آن که على از جهت خلق و خوى شبیه ترین مردم به پیامبر بود و همو دانشمندترین مسلمانان و با سابقه ترین آنان به اسلام و مطیع ترین آنان نسبت به اوامر الهى بود و به همان سبب محبوبترین ایشان نزدخدا و رسولش به شمار می آمد.
خدا و پیامبرش على را دوست میدارند
بر محبت على نسبت به خدا و رسولش و نیز محبت خدا و رسولش نسبت به على همین بس که پیامبر روز خیبر فرمود: «این پرچم را فردا به دست کسى خواهم داد که خداوند این دژ را به دست او می گشاید، او خدا و پیامبرش را دوست میدارد. و خدا و پیامبرش هم او را دوست می دارند…»
حدیث مرغ بریان
ترمذى در صحیح خود (۸) و حاکم در مستدرکش (۹) روایت کرده اند که مرغ بریانى براى پیامبر آوردند تا بخورد، پس گفت: «بار خدایا! محبوبترین خلق در پیشگاه خود را برسان تا با من این مرغ را تناول کند.» پس على آمد و به همراه او میل کرد. چون على تنها فرد شایسته آن مقامها بود -صرف نظر از نیاز رسالت به معاونت و پیکار او – می بینیم که پیامبر آن مقام ها را پیش از این که على ایفاى تعهد خود به فداکارى و پیکار را آغاز کند- به وى اعطا می کند.
به علاوه پیامبر هنگامى که آن مقام ها را تفویض می کند، شاهدان رویداد تنها سى یا چهل مرد بودند و همه از اعضاى خاندان پیامبر. طبیعى بود که پیامبر آن مطلب را به دیگر مسلمانان به هنگام یافتن فرصتى مناسب، اعلان کند. پیامبر مصلحت دید که بتدریج آن را اعلان کند. پس، آن بزرگوار اندکى بعد از هجرت شروع کرد تا برادرى خویش را با على (علیه السلام) به اطلاع عموم برساند.
پی نوشت ها
۱-حیات محمد، نوشته محمد حسین هیکل، ص ۲۲۲؛
۲-در سفر تثنیه فصل ۱۸: «براى آنان (اسرائیلیها) پیامبرى از میان برادرانشان، عرب (چون اسماعیل پدر عرب برادر اسحاق پدر اسرائیلیهاست) مانند تو (مثل موسى در این که او صاحب شریعت تازه اى است) بر می انگیزم، و سخنم را در دهان او قرار می دهم (پس از پیش خود سخن نمی گوید بلکه عین کلمات خدا را به زبان می آورد. و این است امتیاز قرآن) پس به آنچه من توصیه می کنم او بدان توصیه می کند و هر انسانى که سخن مرا گوش ندهد، سخنى را که پیامبر به نام من به زبان می آورد، من مؤاخذه می کنم.
۳-صحیح بخارى ج ۵ ص ۱۷۱ و صحیح مسلم ج ۱۵ ص ۱۷۸-۱۷۹؛
۴-سیره ابن هشام، ج ۲ ص ۳۳۵؛
۵-مستدرک حاکم ج ۳ ص ۲۸-۲۹؛
۶-سیره ابن هشام، ج ۲ ص ۳۳۵؛
۷-شرح نهج البلاغه ج ۳ ص ۱۷۹؛
۸-ج ۵ ص ۳۰۰ (حدیث ۳۸۰۵).
۹-ج ۳ ص ۱۳۰-۱۳۱؛
منبع: محمد جواد شرى؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) اسوه وحدت؛ ص ۱۴۲