- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
داستان مالک بن نویره که در زمان خلافت ابوبکر بن قحافه توسط خالد بن ولید بدون هیچ گناهی کشته شد معروف است و در متون تاریخی به طور گسترده ای مطرح گردیده است. کشته شدن مالک بن نویره توسط خالد بن ولید، عمر بن خطاب خلیفه دوم را غضبناک کرد و از ابوبکر خواست که خالد بن ولید را مجازات کند.
مالک بن نویره کیست؟
«مالک بن نویره تمیمى یربوعى» سرآمد اشراف قبیله بنى تمیم و بزرگ بنی تمیم و مرد با نفوذ بنى یربوع از عرب اصیل بود. مالک از کسانى بود که از لحاظ شخصیت، سخاوت، پاکى، شجاعت و دلیرى به تمام معانى آن، به جوانمردى او مثل مىزدند. مالک بن نویره از این نظر در ردیف پادشاهان قرار داشت.
وقتى که مالک مسلمان شد، کلیه بنى یربوع به وسیله او اسلام اختیار کردند. پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز نظر به وثوق و اعتمادى که به وى داشت، او را متصدى امر زکات قوم خود نمود.[۱]
جرم مالک بن نویره و خوددارى او از پرداخت زکات
جرم مالک بن نویره خوددارى او از پرداخت زکات و غیره به حکومت ابو بکر بود. و این هنگامى بود که او سرگرم بررسى به منظور تعیین تکلیف خود و انجام اوامر خدا و پیغمبر بود.
خوددارى مالک بن نویره از پرداخت زکات نه از روى تردید در اسلام و نه به خاطر ایجاد اختلاف میان مسلمانان و نه به منظور پدید آوردن فتنه و آشوب بود. و نه مى خواست با خلیفه جنگ کند، بلکه این خالد بن ولید بود که در آغاز خلافت ابو بکر یک باره به وى حمله برد. آن هم هنگامى که آتش اختلاف میان مسلمانان نخستین، درباره خلافت ابو بکر شعله ور بود.
براى مالک بن نویره با آن عقل و بزرگوارى و مقامى که در میان قوم خود داشت، طبیعى بود که باید در این اوضاع از اطاعت کسى که در مدینه روى کار آمده و سرگرم مغلوب کردن دشمنان خود و قبضه کردن حکومت است، خوددارى کند، تا ثابت شود که ابو بکر به حق مخالفان را مقهور کرده است و به اتفاق مسلمانان روى کار آمده است.
به همین جهت نه به علت دیگرى مالک بن نویره در پرداخت زکات کوتاهى ورزید و مشغول تحقیق بود تا آن را به کسى بدهد که بداند ذمه اش برى شده است. مالک بن نویره منکر زکات نبود و میان زکات و نماز فرق نمى گذاشت و کسى نبود که جنگ با ابو بکر یا مسلمانان دیگر را لازم بداند.
دلیل آن هم نصیحت وى به قوم بود که گفت به اسلام خود باقى باشید و از برخورد با خالد پرهیز کنید. و به آن ها دستور داد پراکنده شوند تا مبادا خالد بن ولید با سربازان آماده خود، به طرف «بطاح» سرازیر شوند. حتى آن ها را از اجتماع در یک نقطه بر حذر داشت تا مبادا کسى گمان کند که آنجا را اردوگاه خویش ساخته اند.[۲]
رفتن خالد به «بطاح»
وقتى خالد بن ولید با سربازان خود از کار قبیله «اسد» و «غطفان» فراغت یافت، تصمیم گرفت به «بطاح» نقطه اى از سرزمین مالک بن نویره برود. مالک قبلاً «بطاح» را تخلیه کرد و افراد قبیله را پراکنده ساخت، تا به خاطر حفظ اسلام برخورد سویى میان آن ها و خالد رخ ندهد.
وقتى انصار (سربازان مدینه) متوجه شدند که خالد مى خواهد به سراغ مالک بن نویره برود، از رفتن با وى خوددارى کردند و گفتند: خلیفه این دستور را به ما نداده است.
خالد در پاسخ انصار گفت: خلیفه چنین فرمانى به شما نداده است. او مرا مامور ساخته که به سراغ مالک هم بروم. فرمانده منم، اخبار هم به من مى رسد. هر چند فرمان و دستور خلیفه هم به من نرسد، من هم اکنون فرصتى در اختیار دارم که اگر آن را به خلیفه اطلاع دهم از دست مى رود. ازاین رو قبل از اینکه آن را به دست بیاورم به خلیفه اطلاع نمى دهم.
همچنین وقتى موضوعى پیش آمد کرد که در آن شخص خلیفه دستورى نداده است، اگر خود اطلاع کامل داشته باشیم به آن عمل مى کنیم و دیگر از خلیفه کسب تکلیف نمى نماییم. اینک مالک بن نویره نزدیک ماست. من و هر کس که با من است، به سوى او رهسپار هستیم.
کلیه اهل سیر و اخبار اتفاق نظر دارند که وقتى خالد و کسانى که با او بودند روى به «بطاح» نهادند و به آنجا رسیدند، کسى را ندیدند؛ زیرا مالک قبلا قبیله خود را متفرق کرده بود که به خانه هاى خود بروند و بر دین اسلام باقى بمانند و از برخورد با خالد پرهیز کنند تا خداوند پراکندگى را گرد آورد.
مى بینید که سخن انصار صریح است در اینکه خلیفه به آن ها دستور نداده بود تا به سوى مالک بن نویره لشکرکشى کنند، ولى خالد، ادعا کرد که خلیفه این دستور را به طور خصوصى به او داده است! بنابراین، خلیفه نرمش و حیله اى به کار برده بود تا در نظر مردم مسئول فجایع «بطاح» نباشد، بلکه مسئول آن فقط خالد باشد و خلیفه بتواند عذر او را نیز بپذیرد که تاویلى کرده و اشتباه نموده است! این موضوع، بر تعمق ابو بکر و دوراندیشى کامل او در امر سیاست دلالت دارد.[۳]
مرتد نشدن مالک بن نویره
طبق گفته ابو قتاده یکی از افراد لشکر خالد، مالک بن نویره مرتد نشده بود. وقتی خالد بن ولید بعد از فراغ از بنی اسد و غطفان وارد بطاح شدند، در آنجا هیچ کسی نبود؛ زیرا مالک قوم خود را از اجتماع برحذر داشته بود. اما در عین حال خالد بن ولید، مالک بن نویره و عده ای از قومش را به اسارت گرفت. و بین لشکریان خالد اختلاف پیش آمد. ابو قتاده که از افراد این لشکر بود به خالد گفت که آنان اذان داد و نماز برپا کردند.
اما خالد بن ولید آنان را در شب سرد حبس کرد و سپس ندا داد که اسیران تان را گرم کنید (ادفئوا اسراکم). این عبارت در عرب کنایه از کشتن است. پس همه آنان را کشتند. سپس خالد با زن مالک همبستر گردید. وقتی این خبر به عمر رسید، عمر به ابوبکر گفت شمشیر خالد طغیانگر است و بر او سخت بگیر.
ابوبکر گفت من شمشیری را که خداوند بر مشرکین قرار داده از او نمی گیرم. وقتی خالد بر ابوبکر وارد شد، عمر به او گفت ای دشمن خدا مرد مسلمان را کشتی سپس با زنش همبستر شدی همانا تو را سنگسار خواهم کرد. [۴]
اما ابو بکر صریحا از خالد بن ولید در قضیه قتل مالک بن نویره پشتیبانى مى کند، و نه تنها از قصاص او و از حد زدن به او درباره زناى محصنه با عیال مالک خوددارى نمود، بلکه صریحا او را سیف اللّه قلمداد نمود.[۵]
کیفیت دستگیری مالک بن نویره و کشته شدن او
وقتى افراد خالد به «بطاح» رسیدند و کسى را در آنجا نیافتند، خالد نفرات خود را به تعقیب ایشان فرستاد. سربازان، مالک بن نویره و تنى چند از «بنى یربوع» را آوردند و به خالد تسلیم نمودند.
طبرى به سند خود از ابو قتاده انصارى – که از سران نظامى آن سپاه بود – روایت مى کند که گفت: وقتى سربازان خالد، مالک و همراهان او را احاطه کردند و شبانه تحت نظر گرفتند، مالک و همراهان او دست به سلاح بردند. ما به ایشان گفتیم: ما مسلمان هستیم. آن ها هم گفتند: ما نیز مسلمانیم. گفتیم: پس این سلاح ها چیست که با خود حمل کرده اید؟
گفتند: شما چرا سلاح بر داشته اید؟ گفتیم: اگر راست مى گویید و قصد سویى ندارید، سلاح خود را بر زمین گذارید. آن ها هم اسلحه را بر زمین نهادند. سپس نماز صبح گزاردیم، آن ها نیز با ما نماز گزاردند.[۶]
بعد از نماز، اسلحه آن ها را جمع آورى کردند، سپس همه را دستگیر ساخته و دست بسته به صورت اسیر در حالى که «لیلى» زن مالک نیز در میان آن ها بود، نزد خالد آوردند.
«لیلى» دختر منهال – چنانکه مورخان نوشته اند و عباس محمود عقاد نیز در کتاب «عبقریه خالد» آورده است – در زیبایى به ویژه زیبایى چشم و پاها از مشهورترین زنان عرب بود. مى گویند: زنى از لحاظ جمال چشم ها و زیبایى پاها مانند او دیده نشده بود. این زیبایى خیره کننده بود که خالد را مفتون ساخت. در حالى که میان خالد و مالک گفتگو در گرفته بود، زن زیباى مالک نیز در کنار او بود. سرانجام خالد گفت: اى مالک! من تو را خواهم کشت.
مالک گفت: آیا همکار تو (ابو بکر) چنین فرمانى به تو داده است؟
خالد گفت: به خدا قسم تو را خواهم کشت.
در آن هنگام عبد اللّه عمر و ابو قتاده انصارى نیز حضور داشتند و درباره مالک (و جلوگیرى از کشتن وى) با خالد سخن گفتند: ولى سخنان ایشان در خالد اثر نکرد.
مالک گفت: اى خالد! ما را نزد ابو بکر بفرست تا خود او هر طور صلاح دانست درباره ما حکم کند. چون تو دیگران را که جرمى بزرگ تر از ما داشتند نزد وى اعزام داشتى.
بار دیگر عبد اللّه عمر و ابو قتاده انصارى به حمایت از مالک اصرار ورزیدند و از خالد خواستند مالک و همراهانش را نزد خلیفه گسیل دارد. ولى خالد نپذیرفت!
خالد گفت: ممکن نیست از کشتن وى دست بردارم. سپس به «ضرار بن ازور اسدى» دستور داد تا مالک را گردن بزند.
در این هنگام، مالک نگاه به همسرش کرد و به خالد گفت: این است که مرا به کشتن داد! ولى خالد گفت: بلکه خداست که به واسطه برگشت تو از اسلام، تو را به کشتن داد!
مالک گفت: من مسلمان هستم. ولى خالد گفت: اى ضرار! گردنش را بزن! «ضرار» هم او را گردن زد آنگاه خالد، زن مالک را به خیمه خود برد و همان شب با وى درآویخت![۷]
مقدسی نیز این قضیه را نقل کرده و گفته است خالد بن ولید روانه شد تا رسید به بیوتات مالک بن نویره و ایشان مسلمان بودند و مالک همسرى زیبا داشت. خالد دل باخته او شده بود. فرمان داد مالک را بکشند.
عبد الله بن عمر، و ابو قتاده انصارى او را از این کار بازداشتند. پس خالد مالک را احضار کرد و گفت آیا تو نیستى که گفته اى: پیش از آن که سپاه ابو بکر فرا رسند مرا شراب دهید، شاید مرگ ها نزدیک شده اند و ما آگاه نیستیم.
مالک گفت: «من چنین سخنى نگفته ام، و اگر صاحب شما خود این سخن را از زبان من شنیده بود مرا نمى کشت.» خالد گفت: «پیامبر خدا را صاحب ما مى خوانى و صاحب تو نیست؟ گردنش را بزنید.» سپس مالک متوجه همسر خویش گردید و گفت: «اى خالد! این زن است که مایه کشتن من مى شود.» چون خالد بازگشت، عمر به ابو بکر گفت: «او را بکش که مرتکب قتل و زنا شده.» ابو بکر گفت: «باز گردیده و بر خطا بوده است.» عمر گفت: «پس او را عزل کن.» ابو بکر گفت: «من شمشیرى را که خداوند آخته در نیام نمى کنم!»[۸]
در تاریخ یعقوبی نیز این واقعیت منعکس شده است به این صورت که مالک بن نویره براى مناظره نزد خالد آمد و زنش نیز در پى او رسید و خالد که او را دید شیفته وى گردید، پس به مالک گفت: به خدا قسم به آنچه در دست دارى نمى رسم تا تو را بکشم. پس نگاهى به مالک کرد و گردن او را زد و زنش را به همسرى گرفت.
پس ابو قتاده به ابو بکر پیوست و به او گزارش داد و سوگند یاد کرد که زیر لواى خالد به جهاد نرود چه او مالک را که مسلمان بود کشته است. سپس عمر بن خطاب به ابو بکر گفت: اى جانشین پیامبر خدا، خالد مردى مسلمان را کشته و زنش را در همان روز به همسرى گرفته است! ابو بکر به خالد نوشت و او را به حضور خواست. خالد گفت: اى جانشین پیامبر خدا من اجتهاد کردم و آن را صواب پنداشتم و خطا کردم.
متمم بن نویره مردى شاعر بود و درباره برادرش مرثیه هاى بسیار گفت و براى دیدن ابو بکر رهسپار مدینه شد و نماز صبح را پشت سر ابو بکر به جاى آورد و چون ابو بکر از نماز خویش فارغ گشت، متمم بایستاد و بر کمان خویش تکیه کرد و سپس گفت:
نعم القتیل اذا الریاح تناوحت خلف البیوت قتلت یا ابن الأزور
أ دعوته بالله ثم غدرته لو هو دعاک بذمه لم یغدر
«هنگامى که بادها در پشت خانه ها سخت وزیدن گرفت، چه نیکو کشته اى را کشتى، اى پسر أزور، آیا او را در امان خدا خواستى سپس با او بى وفایى نمودى! اما اگر او تو را با امانى مى خواست، بى وفایى نمى کرد.».[۹]
موضع عمر در ماجرای کشته شدن مالک بن نویره
موضع عمر خلیفه دوم در قضیه مالک بن نویره بسیار روشن و منصفانه است؛ به همین دلیل عمر به ابى بکر گفت: شمشیر خالد به ستم آلوده شده درباره او بسیار گفتگو کرد (که او را کیفر دهد) ابو بکر گفت: اى عمر کوتاه کن. او خواست کارى براى اسلام کند اشتباه کرد. زبان خود را از دشنام خالد نگهدار من هرگز شمشیرى را که خداوند آخته به نیام برنمی گردانم (شمشیر خدا لقب خالد از پیغمبر است که فرمود خالد سیف من سیوف الله) که خدا آن را براى کشتن کافرین کشیده است.
آنگاه ابو بکر خون بهاى مالک را داد و به خالد نوشت که او به مدینه برگردد او هم برگشت و در حالى وارد مسجد شد که یک قباى آلوده به زنگ زره (رنگ زنگ برداشته) بر تن داشت. در عمامه خود هم چند تیر بجاى ترکش که در آن زمان مرسوم بود براى تظاهر به دلیرى و جهاد فرو برده بود.
عمر که او را بدان حال دید از جاى خود جست و عمامه را از سر او برداشت و تیرها را خرد و قبا را پاره کرد و گفت: پست شو (بدا بتو اى پست) تو یک مرد مسلمان را کشتى و زن او را (به زنا) ربودى (عین عبارت: بر زن او مى سپوزى) به خدا سوگند من تو را با سنگ خودت (که بدان مردم را زدى) سنگسار خواهم کرد.
خالد هم هیچ نمى گفت زیرا گمان کرده بود که ابو بکر هم همان عقیده را درباره او دارد. خالد بر ابو بکر وارد شد و خبر واقعه را داد و عذر خواست او هم پوزش وى را پذیرفت و از او گذشت ولى درباره ازدواج (غیر شرعى او) سخت او را ملامت کرد؛ زیرا عرب چنین ازدواجى را در نتیجه غارت بد مى دانند. خالد از آن جا برگشت و بر عمر که نشسته بود گذشت (به طور طعنه و توهین) گفت: اى فرزند ام سلمه بیا نزدیک. عمر دانست که ابو بکر از او راضى شده هیچ نگفت.[۱۰]
جمع بندی
کشته شدن مالک بن نویره و عده ای از اقوام او در تاریخ اسلام، اولین کشتار مسلمانان به دست حکام اسلامی است. با وجود این که عمر خلیفه دوم به زشتی و غیر اسلامی بودن کار خالد تاکید داشت، خلیفه اول از خالد پشتیبانی کرده و عملکرد خلاف اسلامی او را توجیه می کرد. از این مسئله این نتیجه نیز به دست می آید که خلیفه اول در مسائل دینی و احکام اسلامی نسبت با دوستان خود سهل انگاری می کرده و اسلام را فدای دوستانش می نموده است.
نویسنده: حمیدالله رفیعی
پی نوشت ها
[۱] . اجتهاد در مقابل نص، ص ۱۷۶ – ۱۷۷.
[۲]. اجتهاد در مقابل نص، ص ۱۷۷- ۱۷۹.
[۳]. اجتهاد در مقابل نص، ص ۱۷۹ -.۱۸۰
[۴] . عزالدین علی بن محمد، اسدالغابه، ج۴، ص۲۷۷.
[۵]. امام شناسى، ج۲، ص۶۰.
[۶] . تاریخ الأمم و الملوک ، ج۳، ص ۲۸۰.
[۷]. اجتهاد در مقابل نص، ص ۱۸۲.
[۸] . آفرینش و تاریخ، ج۲، ص ۸۴۳.
[۹]. تاریخیعقوبى، ج۲، ص۱۰.
[۱۰]. کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج۸، ص ۶۴.
منابع
۱. ابن اثیر جزری، عزالدین علی بن محمد، اسدالغابه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق/ ۱۹۸۹م.
۲. ابن اثیر، عزالدین علی بن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱ش.
۳. ابن جریر طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک ، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم ، بیروت، دار التراث، چ۲، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م.
۴. حسینی تهرانی، سید محمد حسین ، امام شناسى، مشهد، چ۳، ۱۴۲۶ ش.
۵. سید عبد الحسین شرف الدین، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه على دوانى، قم، چ۹، ۱۳۸۳ ش.
۶. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ ۱، ۱۳۷۴ش.
۷. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى ، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ۶، ۱۳۷۱ش.