چکیده
دیدگاه های دانشمندان شیعی درباره تفسیر «اولی الامر» در آیه ۵۹ سوره نساء، یکسان و مساوق با روایات متواتر (یا لااقل متظافر) در این زمینه است. آنان اولی الامر را بر عترت معصوم (ع) پیامبر خدا (ص) تطبیق کرده اند.
مفسران اهل سنت اولی الامر را به دو صورت کلی معنا کرده اند: والیان و دانشمندان، به شرطی که حکمشان منطبق بر احکام خدا باشد؛ و اهل حل و عقد، بدون قید وشرط؛ چون اجماع آنان مصون از خطاست.
راویان اهل سنت در این باره به شش گروه عمده تقسیم می شود که تنها یک گروه را می توان با آیات و روایات و نیز شواهد و قرائن تایید کرد. این گروه از روایات همسان با دیدگاه شیعه است که اولی الامر را تنها بر افرادی خاص از معصومان اطلاق کرده است.
مقدمه
هر چند مفهوم « اولی الامر» در آیه ۵۹ سوره نساء روشن است[۱]، فریقین در تعیین مصداق آن اختلاف نظر جدی دارند. در این اختلاف نظر، بنا به دستوری که قرآن در همین آیه صادر کرده و فرموده: « فإن تنازعتم فی شیءٍ فردّوه إلی اللَّه والرسول…؛ پس اگر در چیزی نزاع کردید آن را به خدا و پیامبربازگردانید…»، باید به قرآن و سنت پیامبر خدا (ص) مراجعه کرد. شیعه بر این باوراست که پس از مراجعه به این دو منبع، به طور آشکار می توان حکم کرد که مراد از « اولی الامر» بنا به قرائن و شواهد درونی آیه مذکور و آیات دیگر قرآن و نیز تفسیر پیامبر خدا، پیشوایان معصوم اند و جای هیچ تردید و انکار در آن نیست.
در اندیشه شیعی مرجعیت دینی اولیالامر از حاکمیت سیاسی آنان جدا نیست. آنان باید هم در بعد تفسیر و تشریح آموزه های دین و هم در بعد حاکمیت سیاسی و قضایی و رفع اختلافها معصوم باشند و سیره و سنتشان بر کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم (ص) منطبق شود تا بنا به ظاهر این آیه، اطاعتشان همردیف اطاعت خدا و رسول قرار گیرد و به طور مطلق قبول افتد. این معصومان کسانی جزاهل بیت پیامبر خدا (ص) نیستند.
احادیث شیعه درباره تفسیر اولی الامر متواتر یا لااقل متظافرند، بدون آنکه در میان آنها تعارض باشد. این احادیث حامل پیام های متنوع اند و همه آنها در تبیین اولی الامر همداستان اند، اولی الامر در این احادیث با پیوند با آیات دیگر قرآن[۲] و احادیث متعدد، از زوایای گوناگون توصیف شده اند.[۳]
اهل سنت در این باره دیدگاه های دیگری دارند. تمام آنان به جز فخر رازی ( که قول وی را پس از این خواهید دید)، اطاعت اولیالامر در این آیه را مشروط به شرط اطاعت خدا و عدم معصیت او می دانند؛ ازاین رو، برخلاف دیدگاه شیعه، اولیالامر را بر افرادی خاص از معصومان تطبیق نمی کنند، اقوال تفسیری اهل سنت در این زمینه بدین شرح است:
یک. اولی الامر تنها حاکمان بر حق اند. زمخشری (م ۵۳۸ ق) می گوید:
خداوند (در آیه قبل) به والیان دستور داد امانات را به اهلش برگردانند و به عدالت داوری کنند. سپس در این آیه به مردم دستور داد آنان را اطاعت کنند و داوری شان را گردن نهند. آنان جز حاکمان بر حق نیستند، چون خدا و رسول او از حاکمان جور بیزارند و امکان ندارد وجوب اطاعت آنان به اطاعت خدا و رسول عطف شود.[۴]
زمخشری بر همین اساس، مخاطب « إن تنازعتم؛ اگر نزاع کردید» را حاکمان بر حق می شناسد که درحین تنازع، تنها با رجوع به کتاب خدا و سنت رسول او به نزاع پایان می دهند.
دو. اولی الامر شامل امیران و عالمان هر دو می شود. قرطبی (م ۶۷۱ ق) ضمن ارائه برخی ازاحادیث در این باره می نویسد:
درست ترین اقوال در این زمینه دو قول است؛ قول اول: مراد از اولی الامر حاکمان اند، چون آنان صاحب امرند و حاکمیت برای آنهاست. قول دوم: مراد دانشمندان دین شناس اند، چون خداوند فرمان داده تنازع را به کتاب خدا و سنت پیامبرش ارجاع دهند و کسی جز عالمان دین کیفیت رد به کتاب خدا و سنت رسول او را نمی شناسد.[۵]
قرطبی قول دوم ( که میگوید اولی الامر تنها عالمان اند) را مورد قبول مالک بن انس می داند[۶]. ابن کثیر (م ۷۷۴ ق) نیز اولی الامر را شامل حاکمان و عالمان، هر دو، می داند.[۷]
سه. این قول دایره وسیع تری را درباره اولی الامر در بر می گیرد و آنان را شامل حاکمان، سلاطین، قاضیان و هر کس که ولایت شرعیه دارد، می داند[۸].
چهار. اولی الامر اصحاب اجماع اند. با آنکه این قول در میان اهل سنت تا پیش از فخررازی نیز مطرح بود[۹]، لیکن رازی (م ۶۰۶ ق) به آن توجه ویژه کرد و آن را مدلل ساخت. وی می گوید:
خداوند تعالی به اطاعت اولی الامر بدون هیچ قید و شرطی دستور داده است و هر که را خداوند بدین صورت به اطاعتش امر کند، به طور قطع مصون از خطاست. بنابراین اولی الامر باید از خطا مصون باشند… و چون در این زمان معرفت امام معصوم و دسترسی به وی امکان پذیر نیست، بنابراین مصداق دیگری از معصوم که اجماع اهل حل و عقد ازامت اند، مراد است و این بدین معناست که اجماع اهل حل و عقد، حجت خواهد بود.[۱۰]
سپس فخررازی درباره اقوال دیگر مناقشه هایی صورت می دهد. مدار مناقشه های رازی بر ظاهراطلاق اطاعت اولی الامر در آیه است که مقرون به اطاعت رسول خداست و بر عصمت اولی الامر دلالت دارد. بنابراین از نظر فخررازی، اولی الامر معصوم اند، لیکن مصداق آن تنها اجماع امت است که دراهل حل و عقد متبلور خواهد شد، نه آنچه که شیعه در تعیین مصداق اولیالامر می گوید. فخررازی دیدگاه شیعه را در این باره به نقد کشیده که پس از این خواهید دید.
حاصل آنکه مفسران اهل سنت، اولی الامر را به دو صورت معنا کرده اند: والیان و دانشمندان ؛ به شرطی که حکمشان منطبق بر احکام خدا باشد، و اهل حل و عقد، بدون قید و شرط؛ چون اجماع آنان مصون از خطاست. اکنون باید دید روایات اهل سنت در این زمینه چه پیامی دارد و دانشمندان اهل سنت تا چه اندازه متأثر از این روایات اند.
روایات اهل سنت در این زمینه چند دسته اند:
اول. اولی الامر افرادی خاص اند که نخستین آنان علی(ع) است. حاکم حسکانی، ازدانشمندان قرن پنجم، با سند خود از امام علی(ع) از رسول خدا (ص) چنین می آورد:
شریکان من کسانی اند که خداوند (اطاعت) آنان را با اطاعت خویش و من کنار هم آورد ودرباره آنان چنین نازل کرد: « یا أیّها الذین آمنوا أطیعوا اللَّه وأطیعوا الرسول وأولی الأمرمنکم…». من گفتم: ای پیامبر خدا، آنان چه کسانی اند؟ فرمود: « تو نخستین آنان هستی.»[۱۱]
جوینی (م ۷۳۰ ق) نیز با سند خود در ضمن حدیثی دراز دامن، از مُحاجّه امام علی(ع) با برخی از صحابه در زمان خلافت عثمان، چنین نقل می کن:
… فأنشدکم اللَّه أتعلمونَ حیث نزلت: « یا أیّها الذین آمنوا أطیعوا اللَّه وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم…» وحیث نزلت: « إنّما ولیّکم اللَّه ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوهویؤتون الزکاه وهم راکعون» و حیث نزلت: «… ولم یتخذوا من دون اللَّه ولارسوله ولا المؤمنین ولیجه» قال الناس: یا رسول اللَّه خاصه فی بعض المؤمنین أم عامّهً لجمیعهم؟ فأمر اللَّه عزّ وجلّ نبیّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم أن یعلّمهم ولاه أمرهم وأن یفسِّرلهم مِن الولایه ما فسّر لهم من صلاتهم وزکاتهم وحجهم فینصبنی للناس لغدیر خم… ثمّ خطب فقال: أیها الناس أتعلمون أنّ اللَّه عزّ وجلّ مولای وأنا مولی المؤمنین وأنا أولی بهم من أنفسهم؟ قالوا: بلی یا رسول اللَّه، قال: قم یا علیّ فقمت فقال: من کنت مولاه فعلیّ هذا مولاه…؛
علیّ (علیه السلام) به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید ( و به یاد دارید) هنگامی که آیه « یا أیّها الذین آمنوا أطیعوا اللَّه وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم…» و آیه« إنّما ولیّکم…» و آیه «… ولم یتخذوا من دون اللَّه…» نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا، آیا « اولی الامر»، « والذین آمنوا» و « المؤمنین» (در این سه آیه)، افرادی خاص و برخی ازمؤمان اند یا شامل همه آنان می شود؟ پس خداوند به پیامبرش دستور داد والیان امر را (دراین آیات) به مردم بیاموزد و برای ایشان همان گونه که نماز و زکات و حج را تفسیر کرده اند، ولایت را تفسیر کند. پس رسول خدا(ص) من را در غدیر خم برای مردم نصب کرد (تا به روشنی نشان دهند مراد از این آیات من هستم)، پس خطبه خواند وفرمود: ای مردم، آیا می دانید خداوند مولای من و من مولای مؤمنانم و من به ایشان ازخودشان سزاوارترم؟ گفتند: آری، ای رسول خدا. پس به من فرمود: ای علی، برخیز. پس برخاستم. پس فرمود: هر کس من مولای اویم، پس این علی هم مولای اوست…[۱۲]
دوم. اولی الامر فرماندهان سپاه منصوب از ناحیه پیامبر خدایند.
سیوطی به نقل از بخاری، مسلم، ابوداوود، ترمذی، نسایی، ابن جریرطبری و…، از قول ابن عباس می نویسد:
آیه « أطیعوا اللَّه وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم» درباره عبد اللَّه بن حُذافه بن قیس نازل شد، هنگامی که حضرت رسول وی را به فرماندهی سپاهی گماشتند[۱۳].
ابن کثیر پس از نقل این شأن نزول می نویسد:
ترمذی این حدیث را حسن غریب می داند و گفته است آن را جز از طریق ابن جریج نمی شناسیم[۱۴].
شأن نزول دیگری نیز برای آیه به نقل از « سُدّی» (از تابعین) نقل کرده اند. وی آیه را درباره خالد بن ولید که از ناحیه پیامبر خدا (ص) به فرماندهی سپاهی منصوب شد و با عمار یاسراختلاف پیدا کرد، می داند[۱۵].
سوم. اولیالامر عالمان و فقیهان دین شناس اند. این روایات در میان صحابه از ابن عباس و جابر بن عبد اللَّه نقل شده و در بین تابعین گسترش یافته است، و در رأس آنان از مجاهد بن جبر نقل شده است[۱۶]. حاکم نیشابوری به نقل از ابن عباس درباره اولی الامر چنین آورده است.
آنان اهل فقه و دین و اهل طاعت خدایند، مردم را به دینشان آگاه می کنند، آنان را به معروف امر و از منکر باز می دارند از این رو خداوند اطاعتشان را واجب کرده است[۱۷].
چهارم. روایاتی است که دلالت می کند اولی الامر تمام اصحاب پیامبرند. این قول در عصر صحابه مطرح نبوده و در بین تابعان تنها از مجاهد و ضحاک نقل شده است[۱۸].
پنجم. روایاتی که منسوب به عکرمه است. وی اولی الامر را بر ابوبکر و عمر تطبیق کرده و کلبی نیز آن را ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی و ابن مسعود، منطبق می داند[۱۹].
ششم. اولی الامر همان افرادی هستند که خداوند در آیه قبل دستور داده امانات را به آنان بسپارید و فرموده است:« إنّ اللَّه یأمرکم أن تُؤَدّوا الأمانات إلی أهلها؛ خداوند به شما دستور می دهد امانات را به اهلش بسپارید….»
سیوطی به نقل از مکحول (م ۱۱۳ ق) که از تابعین بوده است، روایتی را در این زمینه نقل می کند. وی می گوید:
این آیه درباره حاکمان و کسانی است که امور مردم را به عهده دارند و در آیه قبل به آن اشاره شده است[۲۰].
طبری نیز به همین معنا حدیثی را از یکی دیگر از تابعین، زید بن أسلم ( از تابعین م ۱۳۶ ق) نقل می کند، وی اولی الامر رابه سلاطین معنا کرده است[۲۱].
اهل سنت روایات فراوان دیگری در ذیل این آیه نقل کرده اند، لیکن این احادیث در مقام بیان شأن نزول آیه یا تفسیر و تبیین « اولی الامر» نیست. از جمله آنها احادیثی است که در آنها سفارش رسول خدا (ص) به فرمانبرداری از امیران منصوب خود آمده است. سیوطی به نقل از ابن ابی شیبه، بخاری، مسلم، ابن جریر و ابن ابی حاتم از ابوهریره نقل کرده که پیامبر خدا (ص) چنین فرموده اند:
من أطاعنی فقد أطاع اللَّه ومن أطاع أمیری فقد أطاعنی ومن عصانی فقد عصی اللَّه ومن عصی أمیری فقد عصانی؛
هر کس من را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس امیر منصوب از ناحیه من را اطاعت کند، من را اطاعت کرده و هر کس من را نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده و هر کس امیر منصوب از ناحیه من را نا فرمانی کند، من را نافرمانی کرده است[۲۲].
این حدیث را نیز از رسول خدا (ص) در خطبه حجه الوداع نقل می کنند که فرمود:
اتقوا اللَّه وصلوا رحمکم… وأطیعوا ذا أمرکم تدخلوا جنه ربّکم؛
تقوای خدا پیشه کنید، صله رحم کنید… و از صاحبان امر و والیان خود اطاعت کنید، تا به بهشت پروردگارتان وارد شوید[۲۳].
به همین مضمون، احادیثی دیگر در کتب روایی اهل سنت به چشم می خورد[۲۴].
بررسی و تحلیل احادیث اهل سنت:
با بررسی احادیث اهل سنت در این زمینه چند نکته استفاده می شود:
اولا: احادیث اهل سنت در این باره، جز دسته اول از این روایات، از شخص رسول خدا (ص) درباره تبیین « اولی الامر» و چگونگی اطاعت از آنان (به طور مطلق یا مشروط) نیست . احادیث آنان (غیر از دسته اول) در تبیین اولی الامر، جملگی از صحابه و تابعین نقل شده اند.
ثانیا: در این احادیث « اولی الامر» به حاکمان و والیان معنا نشده اند؛ جز روایتی که از مکحول (ازتابعین) نقل کرده اند. وی آیه را براساس برداشت خود مبنی بر اینکه این آیه با آیه قبلی پیوستگی دارد، تفسیر کرده است، تنها یک حدیث دیگر نیز از ابوهریره است که به دو صورت نقل شده و در یک صورت آن، « اولی الامر» به امیران معنا شده است.
سیوطی به نقل از چند نفر از محدثان سنی، از ابوهریره چنین آورده است:
هم الامراء منکم وفی لفظ: هم أمراء السرایا؛
آنان (اولی الامر) امیران از خود شمایند و درتعبیر دیگر از این حدیث، آنان فرماندهان سپاه هستند[۲۵].
ثالثاً: اطاعت اولی الامر در نزد اهل سنت، مشروط به شرط اطاعت خدا و عدم معصیت اوست. ازاین رو در ذیل این آیه روایاتی متعدد که در بین آنها احادیثی صحیح نیز به چشم می خورد، از رسول خدا(ص) و نیز صحابه و تابعین نقل می کنند که مضمون همه آنها این است: « اطاعت مخلوق درجایی که معصیت خالق است، روا نیست.»[۲۶] با این وجود، هیچ حدیثی در کتب اهل سنت از پیامبر خدا(ص) نقل نشده که دلالت کند خصوص اطاعت اولی الامر در این آیه مقید و مشروط به آن شرط است، بلکه چنین حدیثی در سخن صحابه یا تابعین نیز یافت نشده تا بتوان به واسطه آن، بین این دودسته روایات(روایات درباره معنای اولی الامر و روایات در اطاعت مشروط به شرط عدم معصیت) پیوند بر قرار ساخت. البته شاید بتوان از احادیثی که درباره شأن نزول این آیه نقل کرده اند، چنین قید و شرطی رااستنباط کرد که این نکته نیز به زودی بررسی خواهد شد.
به نظر می رسد نخستین کسی که این دو دسته احادیث را با یکدیگر پیوند داده و کوشیده است اولی الامر را براساس این پیوند تفسیر کند، ابن جریر طبری (م ۳۰۳ ق) است. وی ضمن توسعه معنای اولیالامر به حاکمان و والیان، به کمک احادیث مشروط به عدم معصیت، می نویسد:
قول درست تر ( درباره معنای اولی الامر) سخن کسی است که می گوید: مراد از اولی الامر فرماندهان وحاکمان اند، چون اخبار صحیح از رسول خدا (ص) نقل شده که در آن به اطاعت پیشوایان و فرماندهان، در جایی که امر به اطاعت خدا کنند و برای مسلمین مصلحت باشد، دستور داده است[۲۷].
آن گاه طبری روایتی را از ابوهریره نقل می کند که در آن از قول پیامبر(ص) می گوید:
پس از من حاکمانی امور شما را به دست خواهند گرفت… پس در آنچه که موافق حق بود، آنان را اطاعت کنید و سخنشان را بشنوید[۲۸].
طبری روایاتی دیگر در این زمینه نقل کرده است[۲۹]. آنچه در اینجا دشوار می نماید، عدم وجود دلیل برای چنین پیوندی است. با آنکه اولیالامر در احادیث اهل سنت – لااقل در عصر صحابه- به حاکمان و سلاطین معنا نشده بود، به تدریج در اعصار بعدی در بین اهل سنت طرفدارانی یافت و سپس با احادیث دیگر درباره کیفیت اطاعت پیوند خورد.البته گفتیم که در کتب اهل سنت، حدیثی از رسول خدا و نیز صحابه به چشم نمی خورد که در خصوص تبیین معنای اولی الامر، آن را به حاکمان و سلاطین معنا کند و اطاعتشان رامقید به مواردی کند که موجب معصیت خدا نشود. از این رو به نظر می آید اشکالهای فخررازی درست باشد که می گوید:
اولاً: اگر مراد از اولی الامر حاکمان و سلاطین باشد و طاعت آنان در جایی واجب باشد که دلیلی بر حق و صواب بودن اوامرشان در دست باشد، این دلیل چیزی جز کتاب و سنت نیست و در این صورت، اطاعت اولیالامر، منفصل از اطاعت کتاب خدا و سنت رسول نخواهد بود و این اطاعت، همان اطاعت خدا و رسول اوست، در حالی که اطاعت اولی الامر در آیه مستقل از آن دو اطاعت است… .
ثانیاً: دخالت شرط در اطاعت اولی الامر، خلاف ظاهر آیه است.
ثالثاً: اعمال امرا و سلاطین، موقوف بر فتاوای فقهاست و اطاعت از آنان در واقع اطاعت از امرای سلاطین، یعنی همان فقهاست.[۳۰]
رابعاً: دسته سوم از این روایات که اولی الامر را عالمان و فقیهان می شناسد، با چند اشکال روبه روست . از جمله این اشکالات قیدی است که در اطاعت آنان ملحوظ می شود، در حالی که آیه به طور مطلق فرمان به اطاعت داده است ( جز آنکه بگوییم مراد از این عالمان و فقیهان، عترت معصوم پیامبر خدا (ص) باشند یعنی همان که شیعه می گوید). اطاعت از آنان نیز در صورتی که مقید باشد، بازگشت به اطاعت خدا ورسول می کند و اطاعتی مستقل نخواهند داشت. افزون بر آن، همان گونه که شیخ طوسی (ره) می گوید: اولی الامر به معنای صاحبان امر و فرمان اند و عالمان موضوعاً از این عنوان بیرون اند[۳۱]؛ چون آنان صاحبان امر و فرمان نیستند.
اشکال دیگری که بر همه این روایات وارد می شود، این است که با این معنا از اولی الامر، اطاعت از آنان مولوی نخواهد بود و ارشادی است؛ یعنی اطاعتی که خداوند دستور داده از اولی الامر انجام گیرد، ارشاد به حکم عقل است که همواره انسان را به فرمانبرداری از فرمانده خود، جز درمواردی که این اطاعت منجر به معصیت خدا شود، فرا می خواند. در حالی که به نظر می آید آیه در مقام بیان امر مولوی به اطاعت از اولی الامر است، به همان نحوی که به اطاعت رسول فرمان داده است. افزون بر آن، اگر مراد از اولی الامر عالمان و فقیهان باشند، خطاب « إن تنازعتم فی شی ء؛ اگر درباره چیزی نزاع داشتید» به اولی الامر خواهد بود؛ یعنی در این صورت، قرآن به عالمان دستور می دهد نزاع خود را باارجاع به کتاب خدا و رسول او حل کنند؛ در صورتی که ظاهر خطاب در آیه به فرمانبرداران، یعنی مؤمنان و افراد جامعه است؛ همان افرادی که خطاب « اطیعوا اللَّه وأطیعوا الرسول…» متوجه آنهاست.
خامساً: روایات دسته چهارم و پنجم که در مقام تطبیق اولیالامر بر افرادی خاص است، اجتهاد شخصی از ناحیه افرادی مانند عکرمه است و از نظر اهل سنت قابل استناد نیز نیست و از این رو به آن توجهی نکرده اند. دسته ششم نیز که گفتیم در أعصار بعدی به تدریج در بین اهل سنت طرفدارانی یافت، در بین صحابه مطرح نبوده و نخستین کسی که چنین تفسیری از آیه دارد، یکی از تابعین به نام مکحول است.
سادساً: تطبیق آیه با آنچه که اهل سنت درباره شأن نزول آن گفته اند نیز با دشواری های جدی روبه روست. دو شأن نزول برای این آیه نقل شده است که یکی از ابن عباس و درباره عبد اللَّه بن حُذافه بن قیس است که از ناحیه پیامبر به فرماندهی سپاهی منصوب شده بود. خلاصه داستان وی بدین شرح است:
… وی به افراد تحت فرمان خود می گوید: آیا رسول خدا (ص) به شما دستور ندادند من را اطاعت کنید؟ گفتند: آری. گفت: برای من هیزم فراهم کنید. پس آنها را آتش زد و گفت: داخل آتش شوید. جوانی در میان آنان گفت: از این آتش به رسول خدا پناه برید. اگر ایشان به شما دستور دادند، وارد آن شوید. هنگامی که آنان به نزد رسول خدا آمدند و جریان را گفتند، حضرت فرمود:« لو دخلتموه ما خرجتم منها أبداً إنما الطاعه فی المعروف»؛ اگر داخل می شدید، هرگز راه عذری نداشتید. اطاعت تنها در امور معروف، رواست.[۳۲]
پیام آیه با این شأن نزول قابل انطباق نیست؛ چون آیه در مقام بیان اطاعت از اولی الامر است، نه درمقام حد و حدود اطاعت از اولیالامر که موضوع اصلی در این داستان است. بنابراین، به نظر می آید این داستان ارتباطی با آیه مورد بحث ندارد و اهل سنت که آن را در ذیل این آیه نقل کرده اند، تنها برای تایید چندین حدیث است که گفتیم در ذیل همین آیه آورده اند که می گوید:« لا طاعه لمخلوق فی معصیهالخالق؛ اطاعت مخلوق در جایی که منجر به معصیت خدا شود، روا نیست.» شاهد آن هم حدیث امام علی(ع) و ابوسعید خدری است که چندین نفر از محدثان اهل سنت، از جمله ابن ابی شیبه، احمد حنبل، ابویعلی، ابن خزیمه، ابن حبان و حاکم نیشابوری، از قول آنان همین داستان را نقل کرده اند، بدون آنکه آن را به عنوان شأن نزول آیه محسوب کنند[۳۳].
تطبیق آیه بر شأن نزول دیگری که برای آن نقل شده دشوارتر از شأن نزول قبلی است. سُدّی (ازتابعین) داستانی را نقل کرده و نزول آیه را در مورد آن می داند. خلاصه داستان بدین شرح است:
پیامبر خدا (ص) خالد بن ولید را به فرماندهی سپاهی گماشتند. در آن سپاه عمار نیز حضور داشت. یکی از دشمنان به حضور عمار آمد و اسلام آورد و امان خواست. عمار نیز به او امان داد. خالد از این کار برآشفت. عمار و خالد به یکدیگر دشنام دادند و سپس نزاعشان را نزد پیامبر(ص) مطرح کردند. حضرت امانی راکه عمار داده بود پذیرفتند و وی را از انجام دو باره این کار بدون اجازه فرمانده نهی کردند. در آن جا دوباره به یکدیگر دشنام دادند، پیامبر خدا (ص) به خالد فرمود: عمار را دشنام نده! هر کس عمار را دشنام دهد، خدا دشنام داده و… . عمار که خشمگین بود برخاست و رفت خالد به دنبال وی شتافت و لباسش را گرفت و از او عذر خواست و عمار نیز از او درگذشت. پس آیه مذکور نازل شد[۳۴].
به نظر می رسد این شأن نزول از قبیل تطبیق آیه بر استنباطی است که سُدّی از آیه داشته است، نه آنکه واقعاً آیه درباره این ماجرا نازل شده باشد. این استنباط به دلیل روایات فراوان دیگری است که اهل سنت از پیامبر خدا(ص) در ذیل این آیه و آیات دیگر نقل کرده اند که در آنها حضرت به اطاعت امیران منصوب از ناحیه خود دستور داده و مردم را از مخالفت با آنان برحذر داشته است؛ مانند این حدیث که بخاری به نقل از انس از پیامبر خدا(ص) چنین آورده است:
اسمعوا وأطیعوا وإن استعمل علیکم حبشی…؛ بشنوید و اطاعت کنید؛ هر چند بر شما فرماندهی حبشی گمارم[۳۵].
شاهد بر این مطلب هم این است که عنوان اولی الامر بر خالد – پس از بازگشت از جنگ – صدق نمی کند و سخن از فرمان اطاعت او نیست. افزون بر آن، این شأن نزول در میان صحابه که شاهد نزول آیات بوده اند مطرح نبوده و سُدّی تابعی آن را نقل کرده است. البته تنها یک روایت از طریق ابوصالح از ابن عباس نقل شده و این نقل قول با آنچه که از ابن عباس در روایات دیگر نقل کرده، مبنی بر اینکه این آیه درباره عبد اللَّه بن حذافه بن قیس نازل شده، تهافت دارد، جز آنکه بگوییم آیه دو بار نازل شده است.
حاصل آنکه از میان روایات اهل سنت، تنها روایات دسته اول پذیرفتنی است و با اطلاق اطاعت ازاولی الامر و نیز روایات متعدد پیامبر خدا(ص) درباره اطاعت مطلق فرمانبرداران از فرماندهان و والیان منصوب آن حضرت، توافق دارد. از این رو اولی الامر تنها بر افرادی معیّن از معصومان اطلاق می شود که نخستین آنان امام علی (ع) است. شاهد آن هم شأن نزول دیگری است که برخی از اهل سنت درباره آیه نقل کرده اند. از جمله حاکم حسکانی به نقل از مجاهد بن جبر تابعی، شأن نزول آیه را درباره جانشینی امام علی به جای رسول خدا (ص) در مدینه آورده و می نویسد:
… « واولی الامر منکم» قال: نزلت فی أمیر المؤمنین حین خلّفه رسول اللَّه بالمدینه فقال:« أتخلفنی علی النساء والصبیان؟» فقال: « أما ترضی أن تکون منّی بمنزله هارون من موسی»؛
اولی الامر درباره امیر مؤمنان نازل شد، هنگامی که رسول خدا ایشان را در مدینه به جای خود گذاشتند و علی(ع) گفت:« آیا مرا در میان زنان و کودکان وا می گذارید؟» حضرت فرمود:« آیا خشنود نیستی برای من بمنزله هارون برای موسی باشی.»[۳۶]
این شأن نزول از مجاهد نقل شده که از تابعین است، لیکن شواهدی در دست است که صحت آن را تأیید می کند:
۱. این شأن نزول با ظاهر آیه که فرمان به اطاعت مطلق می دهد سازگار است?
۲. احادیثی که از طریق اهل بیت درباره این آیه رسیده آن را تأیید می کند?
۳. تنها این شأن نزول با روایاتی متعدد از اهل سنت که در آنها دستورپیامبر را به اطاعت مطلق از افراد منصوب خود، نقل می کنند توافق و سازگاری همه جانبه دارد، زیرا در تعیین مصداق نیز پیامبر خدا تنها بر اطاعت مطلق از امام علی فرمان داده و بر رفتار او صحه گذاشته و در همان روایات نیز به ولایت امام علی (ع) اشاره کرده است.
اهل سنت داستانی نقل کرده اند که در آن امام علی به فرماندهی سپاهی منصوب شدند وافرادی از سپاه بر رفتار امام خرده گرفتند. چون آنان نزد پیامبر خدا (ص) آمدند حضرت ضمن آنکه خشمگین شدند فرمودند:
ماذا تریدون من علیّ؟ إنّ علیّاً منّی وأنا منه، وهو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی؛
از علی چه می خواهید؟!… درباره علی عیب جویی نکنید. علی از من است و من از علی ام و این علی، ولیّ شما پس از من است[۳۷].
۴. اصل ماجرای جانشینی امام علی به جای پیامبر خدا(ص) در مدینه و سخن پیامبرخدا که به ایشان فرمود: « تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی»، به دلیل اسناد و مدارک فراوان، جای هیچ شک و شبهه ای ندارد.[۳۸] اگر از یک سو به تمثیل دقت کنیم که در آن، اطاعت امام علی مانند اطاعت از هارون دانسته شده و اطاعت هارون پیامبر هم مانند اطاعت از خود حضرت موسی مطلق و بدون هیچ قیدی است، و از سوی دیگر به ظاهر آیه در اطاعت مطلق، تمسک جوییم، می توانیم بر این شأن نزول تاکید نماییم.
۵. این شأن نزول با حدیث ثقلین که تمسک به عترت را همانند تمسک به قرآن، بدون هیچ قید وشرطی، مایه هدایت می شناسد[۳۹] و نیز احادیثی دیگر مانند « حدیث سفینه»،[۴۰] تایید می شود.
تذکر این نکته نیز لازم است که اگر طبق روایات اهل سنت، آیه را تنها درباره منصوبین پیامبر خدا(ص) بدانیم(که از جمله آنان فرماندهان سپاهیان اعزامی در عصر رسول خدا(ص) می باشند)، در این صورت می توانیم دیدگاه شیعه را درباره نص بر اولی الامرتایید کنیم که می گوید: اولی الامر منحصر در افرادی هستند که به فرمان خدا و از ناحیه رسول خدا (ص)، به عنوان «اولی الامر» منصوص و منصوب اند.
با تحلیلی که از روایات اهل سنت انجام گرفت، نقدهایی که بر دیدگاه های تفسیر اهل سنت درباره « اولی الامر» وارد است روشن می شود؛ چون جملگی این دیدگاه ها متأثر از روایات در این زمینه است. تنها دیدگاه فخررازی به نوعی مستقل از سایر دیدگاه ها و روایات است که شایسته بررسی و نقد جداگانه است.
بررسی و نقد دیدگاه فخررازی
همان گونه که پیش از این دیدید، فخررازی «اولی الامر» را اهل حل و عقد می شمارد و اجماع آنان را از هر گونه خطا و اشتباهی مصون می داند، لیکن این ادعا، چه در مقام ثبوت و چه در مقام اثبات، قابل دفاع نیست . چون اگر مراد از عصمت، عصمت فرد فرد از اهل حل و عقد باشد، بطلان این واضح است و کسی هم آن را ادعا نکرده است، و اگر مراد عصمت اجتماع اهل حل و عقد از آن نظر که اجتماع کرده اند باشد، این نیز باطل است، زیرا تصور اجتماع مستقل از افراد، امری اعتباری و ذهنی است و این امر اعتباری نمی تواند به واقعیتی به نام عصمت متصف شود.
ممکن است گفته شود هنگامی که اهل حل و عقد بر حکمی اتفاق نظر داشته باشند، به طور طبیعی حکم آنان ملازم با حق و صواب خواهد بود. مثلاً اگر گروهی از حادثه ای که در حد متواتر باشد خبر دهند، به طور طبیعی اخبار آنان ملازم با حقیقت است. لیکن این تقریر نیز ناکافی است، چون در این صورت این ملازمت اختصاصی به امت اسلام نخواهد داشت. چه بسا اهل حل و عقد در تاریخ اسلام بر حکمی اتفاق نظرداشته اند و پس از مدتی خطای آن برملا شده است.
تقریر دیگری از این مطلب نیز وجود دارد که در آن گفته می شود هر چند تک تک افراد اهل حل و عقد معصوم نیستند و هیات اجتماعی آنان نیز از عصمت برخوردار نیست، لطف خدا شامل آنان می شود و آنان را از خطا و اشتباه مصون می دارد؛ همان گونه که از پیامبر خدا(ص) روایت شده که فرموده اند: «لا تجتمع امتی علی خطأ؛ هرگز امت من بر خطا اجتماع نمی کنند.» لیکن این تقریر نیز درست نیست، چون در این صورت نباید شاهد خطاها و لغزش های اهل حل و عقد درتاریخ مسلمین می بودیم. حدیثی که نقل شده نیز، برفرض صدور آن، درباره اجتماع همه امت اسلام برامری از امور است نه تنها اجتماع اهل حل و عقد از امت، افزون بر آن، عده ای گفته اند اساساً مراد از این حدیث این است: همه امت اسلام بر راه خطا اجتماع نمی کنند، بلکه عده ای در میان آنان یافت می شوند که راه صواب را می یابند، یعنی دائماً عده ای در بین امت اسلام هستند که بر حق مشی می کنند؛ هر چنداکثریت آنان به خطا روند[۴۱].
واقعیت آن است که اگر حقیقتاً برای اهل حل و عقد این امت چنین لطف و کرامتی وجود داشت، قرآن کریم و پیامبر خدا(ص) به آن اهتمام ویژه داشتند و آن را به گونه های مختلف طرح می کردند و دراین صورت از شخص رسول خدا(ص) در این باره پرسش های متعددی انجام می گرفت.
جالب است فخررازی که این نظریه را ابداع کرده و اولی الامر را به اهل حل و عقد تفسیر می کند، قول خود را خرق اجماع می داند؛ اجماعی که به قول فخررازی اطاعت از آنان واجب و مخالفت با آن حرام است. ویمی گوید: مفسران فریقین تاکنون اولی الامر را به چهار گروه معنا کرده اند: خلفای راشدین، فرماندهان سپاه منصوب از ناحیه پیامبر خدا(ص)، عالمان دین شناس، و معصومان. و چون اقوال امت در تفسیر این آیه محصور در این وجوه است، قول پنجم در تفسیر اولی الامر ( یعنی اهل حل و عقد)، خرق اجماع امت و باطل است[۴۲]. وی آن گاه بدین صورت به اشکال فوق پاسخ می دهد:
در واقع قول ما که اولی الامر را اهل حل و عقد می دانیم، همان قول سوم است که اولی الامر را عالمان دین شناس می داند؛ چون اهل حل و عقد همان علما می باشند که جملگی گِرد آمده اند.[۴۳]
اگر اهل حل و عقد همان علمای امت باشند، هیچ کس تاکنون ادعا نکرده که همواره عنایتی از ناحیه خدا متوجه اجتماع عالمان می شده و آنان را از خطا مصون نگه می داشته است. این سخن فخررازی، دیدگاه خودش را نیز نقض می کند؛ چون اگر اولی الامر علمای امت باشند (همان گونه که خود فخررازی می گوید: « آنان تنها در احکام شرعیه فتوا می دهند و مردم را به دینشان آگاه می کنند»[۴۴]) در این صورت، اطاعت آنان همان اطاعت خدا و رسول اوست و اطاعتی مستقل که ظاهر آیه بر آن دلالت دارد، نخواهند داشت و خود فخررازی نیز به آن ملتزم نیست.[۴۵] و اگر مراد از اولی الامر، علمای امت در حال اجتماع باشند که به آنان اهل حل و عقد گفته می شود، و اجتماعشان موضوعیت دارد، در این صورت اطاعت از آنان داخل در اطاعت خدا و رسول نیست و مستقل خواهد بود. لیکن این قول خرق اجماع مرکب از امت می شود که خود فخررازی اجماع آنان را مصون از خطا دانسته و مخالفت با آن را روا نمی داند.
بر تفسیر شیعه از « اولی الامر» چند شبهه و اشکال مطرح شده است. این شبهات اساساً از ناحیه فخررازی است و دیگر دانشمندان اهل سنت متعرض دیدگاه شیعه نشده اند. تنها قرطبی( م۶۷۱ ق) یک اشکال را مطرح کرده که فخررازی پیش از وی، آن را جزو اشکال های خود بر نظر شیعه آورده است. علامه طباطبایی این مناقشه ها را به تفصیل بیان کرده و پاسخ داده اند.[۴۶]
جمع بندی
احادیث شیعه درباره تفسیر« اولی الامر» در آیه ۵۹ سوره نساء متواتر یا لااقل متظافرند بدون آنکه در میان آنها تعارضی باشد. جملگی این احادیث با پیام های متنوع خود در تبیین اولی الامر همداستانند و آن را بر معصومان از عترت پیامبر خدا (ص) تطبیق کرده است.
اساساً دیدگاه مفسران شیعی همسان با ظاهر آیه و متاثر از همین روایات است و اختلافی در آن به چشم نمی خورد.
دیدگاه های دانشمندان اهل سنت درباره اولی الامر یکسان نیست و به چهار گروه عمده تقسیم می شود. این تنوع اساساً به لحاظ توسعه و تضیق در معنای اولی الامر می باشد.
مشهور اهل سنت به جز عده ای که در رأس آنان فخررازی است، اطاعت اولی الامر در این آیه را مشروط به شرط اطاعت خدا وعدم معصیت اومی دانند. مشکل اصلی در این میان عدم وجود دلیلی بر این شرط است. به ویژه آن که روایتی از رسول خدا (ص) یا صحابه نیزدر باره این شرط نقل نشده است . به نظر می رسد اوایل قرن چهارم ابن جریر طبری (م۳۱۰ق) نخستین کسی است که دو دسته احادیث که یکی اطاعت اولی الامر را واجب می داند و دیگری وجوب اطاعت را همواره، مقید به قید اطاعت خدا می کند، توافق داده و بر اساس آن اطاعت اولی الامر را مقید به قید عدم معصیت خدا کرده است. این نظریه پس از وی مورد استقبال جدی اهل سنت به جز عده معدودی قرار گرفت و راه را برای اثبات وجود اطاعت حاکمان، والیان فقها و … هموار کرد.
احادیث اهل سنت در تفسیر اولی الامر نیز متنوع و به شش گروه تقسیم می شوند. تنها یک دسته از این روایات از شخص رسول خداست که در آن تبیین اولی الامر وچگونگی اطاعت از آنان مطرح شده و به دست ما رسیده است و سایر احادیث دیدگاه های صحابه و یا تابعین می باشد. پس از بررسی متون روایات و توجه به قراین و شواهد تنها می توان همان دسته از روایات که از رسول خداست مورد تایید قرار دارد و آن موافق قرآن و سایر احادیث در این زمینه دانست
پی نوشت:
[۱] . ر.ک: الزاوی، طاهر احمد، ترتیب القاموس المحیط، بیروت، داالرمعرفه، ج۱، ص ۱۹۸.
[۲] .ر.ک: کلینی، ابو جعفر، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم ، کتاب الحجه، باب « مانص اللَّه عزّ وجل ورسوله علی الائمه علیهم السلام واحداً واحداً»، ج ۱، ص ۲۸۹، ح ۴ و ص۲۹۰، ح ۶. در این روایات پیوند آیه مذکور با آیه ولایت ( مائده(۵): ۵۵) و آیه تبلیغ (مائده(۵):۶۷) تبیین شده است. نیز ر.ک: ابن عقده، ابوالعباس، کتاب الولایه، جمع محمد حسین، حرزالدین، چاپ اول، قم، انتشارات دلیل، ص ۱۹۸. نیز به همین مضمون ر.ک: حموئی (جوینی)، فرائد السمطین، تحقیق محمد باقر محمودی، چاپ اول، بیروت، ج۱، ص ۳۱۴، باب ۵۸، ح ۲۵۰.
این آیه با آیه ۵۴ سوره نساء نیز پیوند دارد. ر.ک: صدوق، ابوجعفرمحمد بن علی، عیون اخبار الرضا، تحقیق مؤسسه الامام الخمینی، ج ۱، ص ۲۳۰ و نیز ر. ک: عیاشی، محمد بن سعود، کتاب التفسیر ( تفسیر العیاشی)، تحقیق مؤسسه البعثه، قم، ج ۱، ص ۴۰۳، ح ۱۵۴ و ص ۴۰۵، ح ۱۵۶. درباره پیوند آیه مذکور با آیه تطهیر ( احزاب(۳۳):۳۳) نیز ر. ک: کلینی، ابوجعفر، همان: ج ۱، ص ۲۸۶ و نیز حسکانی، عبید اللَّه، شواهد التنزیل، تحقیق محمد باقرمحمودی، قم، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، ج ۱، ص ۱۹۱، ح ۲۰۳ و نیز عیاشی، محمد بن سعود، همان، ج۱، ص ۲۴۹، ح ۱۶۹ و نیز درباره پیوند آیه مورد بحث با آیه خمس ( انفال(۸):۴۱) ر. ک: صدوق، ابوجعفر، عیون الاخبار، ج ۱، ص ۲۳۸.
[۳] .رک :کلینی، ابوجعفر، همان، ج ۱، ص ۲۷۶، ح ۱؛ عیاشی، محمد بن سعود، همان، ج ۱، ص ۴۰۳، ح ۱۵۴ و ص۴۰۸، ح ۱۶۰. درباره پیوند این آیه با حدیث ثقلین ر. ک: صدوق، ابوجعفر، علل الشرائع، مکتبه الداوری، قم، ص۱۲۴- ۱۲۳، ح ۱ و نیز ر. ک: عیاشی، محمد بن سعود، همان: ج ۱، ص ۴۱۱، ح ۱۷۳ و حسکانی، عبید اللَّه، همان: ج۱، ص ۱۹۱، ح ۲۰۳.
[۴] . زمخشری، جارلله، ، الکشاف،نشر ادب حوزه، ج۱، ص ۵۲۴؛ نیز ر.ک: سید قطب، فی ظلال القرآن، بیروت، ج۲، ص ۲۹۰- ۲۹۲.
[۵] . قرطبی، محمد، الجامع الحکام القرآن، القاهره، دارالکتاب العربی، ج۵، ص ۲۶۰.
[۶] . همان.
[۷] . ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت. ج۱، ص ۵۱۸.
[۸] . آلوسی، محمود، روح المعانی، تصحیح محمد حسین العرب، بیروت، دارالفکر، ج۴، ص ۹۶ و نیز ر.ک: شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، بیروت، دارالمعرفه، ج۱، ص ۴۸۱.
[۹] . به طور نمونه ر.ک: طوسی، ابو جعفر، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، ج۳، ص ۲۳۷ و نیز ر.ک: طبرسی. فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، ج۳، ص ۱۰۱.
[۱۰] . رازی، فخرالدین. التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص ۱۴۴.
[۱۱] . حسکانی، عبیدالله، همان، ج۱، ص ۱۹۱، ح۲۰۴.
[۱۲] . جوینی، ابراهیم، همان، ج ۱، ص ۳۱۳، باب ۵۸، ح ۲۵۰. جوینی این حدیث را از طریق ابی بکر بن ابی عیاش ازسلیم بن قیس نقل می کند. مسلم بن حجاج در مقدمه صحیحش از ابو بکر بن عیاش حدیث نقل کرده است. محققان مسند احمد وی را « صدوق حسن الحدیث» می شناسند. ر.ک: ابن حنبل، احمد، مسند الامام احمد بن حنبل، تحقیق شعیب الأرنووط، ج ۲۸، ص ۸۹، ذیل حدیث ۱۶۸۷۶
[۱۳] . سیوطی، جلا الدین، الدر المنثور، بیروت، دارالفکر، ج۲، ص ۵۷۳، و نیز ر.ک: طبری، ابن جریر، جامع البیان، بیروت، ج۴، ص ۱۴۷ و ابن حنبل، احمد، همان، ج۵، ص ۲۳۰، ح ۳۱۲۴.
[۱۴] . ابن کثیر، اسماعیل، همان، ج۱، ص ۵۱۶- ۵۱۷.
[۱۵] .سیوطی، جلال الدین، همان، ج ۲، ص ۵۷۴ و نیز ر.ک: طبری، ابن جریر، همان، ج ۴، ص ۱۴۸. ابن کثیر می گوید:« ابن مردویه از طریق سدی از ابو صالح از ابن عباس نیز این شأن نزول را نقل کرده است.» تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص۵۱۷.
[۱۶] . طبری، ابن جریر، همان: ج ۴، ص ۱۴۹؛ و سیوطی، جلال الدین، همان: ج ۲، ص ۵۷۳ و ۵۷۵؛ و نیز ر.ک:،نیشابوری، علی بن احمد، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق علی محمد معوض، بیروت: ج ۲، ص ۷۱ وبغوی، حسین، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبد الرحمن العک: ج ۱، ص ۴۴۴.
[۱۷] . نیشابوری، حاکم، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق یوسف عبدالرحمن المرعشلی، بیروت، کتاب العلم ، ج۱، ص ۱۲۳.
[۱۸] . طبری، ابن جریر، همان، ج۴، ص ۱۴۹؛ قرطبی، محمد، همان، ج۵، ص ۲۵۹؛ سیوطی، جلال الدین، همان، ج۴، ص ۵۷۵.
[۱۹] . طبری، ابن جریر، همان، ج۴، ص ۱۴۹؛ بغوی، حسین، همان، ج۱، ص ۴۴۵؛ قرطبی. محمد، همان، ج۵، ص ۲۵۹.
[۲۰] . سیوطی، جلال الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۴. احتمال دارد « مکحول» مورد نظر در این روایت، مکحول الازدی العتکی باشد که متوفای ۲۱۰ق است. ر.ک: المزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق بشار عواد معروف، ج۲۸، ص ۴۸۱.
[۲۱] . طبری، ابن جریر، همان، ج۴، ص ۱۴۸.
[۲۲]سیوطی، جلال الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۴. .
[۲۳] . بغوی، حسین، همان، ج۱، ص ۴۴۵؛ نیز ر.ک: سیوطی. جلال الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۴. سیوطی این را به نقل از احمد بن حنبل، ترمذی، حاکم نیشابوری ( که آن را صحیح می داند) نقل کرده است.
[۲۴] . ر.ک: طبری، ابن جریر، همان، ج۴، ص ۱۵۰؛ سیوطی، جلا الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۶- ۵۷۸.
[۲۵] . ر.ک: سیوطی. جلال الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۴. ابن ابی حاتم فقط تعبیر « امراء السرایا» را آورده است، ر.ک: الرازی، لبن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم ( تفسیر ابن ابی حاتم الرازی) نحقیق اسعد محمد الطیب، بیروت، ج۳، ص ۹۸۸.
[۲۶] . به طور نمونه ر.ک: سیوطی، جلال الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۴- ۵۷۸. ابن کثیر حدیث « لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق» را حدیثی صحیح می داند، ر.ک: ابن کثیر. اسماعیل، همان، ج۱، ص ۵۱۸.
[۲۷] . طبری. ابن جریر، همان، ج۴، ص ۱۵۰.
[۲۸] . همان.
[۲۹] . همان.
[۳۰] . رازی، فخرالدین، همان، ج۱۰، ص ۱۴۵- ۱۴۶.
[۳۱] . طوسی. ابو جعفر، همان، ج۲، ص ۲۳۶؛ طبرسی، فضل بن حسن، همان، ج۳، ص ۱۰۰- ۱۰۱.
[۳۲] . طبری، ابن جریر، همان، ج۱، ص ۱۴۷؛ سیوطی، جلا الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۴؛ و نیز ر.ک: ابن جنبل، احمد، المسند؛ ج۵، ص ۲۳۰، ح ۳۱۲۴.
[۳۳] . ر.ک: سیوطی، جلال الدین، همان، ج۲، ص ۵۷۶- ۵۷۷.
[۳۴] . همان، ج۲، ص ۵۷۴. سیوطی می گوید: « ابن عساکر از طریق سدی از ابی صالح به نقل از ابن عباس این داستان را نقل کرده است.
[۳۵] . همان، ج۲، ص ۵۷۴.
[۳۶] . حسکانی، عبیدالله، همان، ج۱، ص ۱۹۲، ح ۲۰۵ و نیز ر.ک: ابن شهر اشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، بیروت، ج۲، ص ۲۱۹.
[۳۷] .ر.ک: نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق محمد الکاظم، قم، ص۱۲۹- ۱۳۱، ح ۸۹ و ۸۸. این ماجرا در کتابهای متعدد اهل سنت نقل شده است. محقق کتاب خصائص نسائی به چندین کتاب در این باره اشاره کرده است. در تفسیر فرات کوفی نیز حدیثی نقل شده که در آن اولی الامر به امیران سپاه معنا شده و آن را بر امام علی(ع) تطبیق کرده است. رک: الکوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق محمد الکاظم، ص ۱۰۸، ح ۱۰۸.
[۳۸] . ر.ک: نسائی، احمد ین شعیب، همان، ص ۳۵ و ص ۷۶- ۹۵. وی دهها حدیث در این باره با اسناد گوناگون نقل کرده است.
[۳۹] . حدیث ثقلین در بین فریقین متواتر است. ر.ک: لجنه التحقیق فی مساله الامامه، مدرسه الامام باقر العلوم، قم، « کتاب الله و اهل البیت فی حدیث الثقلین».
[۴۰] . حاکم نیشابوری، ابو عبدالله، همان، ج۳، ص ۱۵۰- ۱۵۱.
[۴۱] . ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن. منشورات جماعه المدرسین، ج۴، ص ۳۸۴- ۳۹۳.
[۴۲] . رازی، فخر، همان، ج۱۰، ص ۱۴۴.
[۴۳] . همان، ج۱۰، ص ۱۴۵.
[۴۴] . همان، ج۱۰، ص ۱۴۴.
[۴۵] . همان، ج۱۰، ص ۱۴۵.
[۴۶] . برای توضیح بیشتر پیرامون نقد دیدگاههای فخررازی، ر.ک: طباطبایی، محمد حسین، همان، ج۴، ص ۳۹۲- ۳۹۴.
منبع :طلوع – بهار ۱۳۸۲، شماره ۵ .