جریان حکمیت بین امام علی (ع) و معاویه بن ابی سفیان

جریان حکمیت بین امام علی (ع) و معاویه بن ابی سفیان

اشتراک‌گذاری در ایتا اشتراک‌گذاری در بله اشتراک‌گذاری در سروش کپی کردن لینک

جنگ صفین بین معاویه و امام علی (علیه السلام) بسیار سرنوشت ساز بود. ولی با کمال تاسف برخی از ظاهر بینان فریب نیرنگ معاویه را خورده و وقتی آنان قرآن ها را بر نیزه نمودند، این عده فریاد زدند که جنگ با کسانی که قرآن را قبول دارند صحیح نیست و باید تن به حکمیت داده شود.

همین افراد پس از برگزاری حکمیت مورد پیشنهاد و اصرارشان، آن را عملی نادرست مساوی با کفر دانستند. بعدها همین ها به گروه خوارج تبدیل شدند و مشکلات و فتنه های زیادی را برای مسلمانان ایجاد نمودند.

قرآن بر سر نیزه ها

وقتی معاویه بن ابی سفیان  یقین کرد که در برابر امام علی (علیه السلام) شکست می خورد، به  لشکریانش دستور داد که قرآن ها را بر سر نیزه کنند. و نخستین قرآنى که برافراشتند قرآن بزرگ دمشق بود که آن را به پنج نیزه بلند کردند و پنج مرد آن را مى بردند و سپس تمام قرآن هایى را که همراه آنان بود برافراشتند و در سپیده دم به سوى عراقی ها حرکت کردند.

عراقی ها دیدند که شامی ها می آیند و پیشاپیش آنان چیزى شبیه به پرچم و رایت است و نمی دانستند چیست و چون هوا روشن شد نگاه کردند و متوجه شدند که قرآن هاست.

در این هنگام فضل بن ادهم مقابل قلب لشکر و شریح جذامى مقابل پهلوى راست و ورقاء بن معمر مقابل پهلوى چپ ایستادند و فریاد برآوردند که: اى گروه عرب! خدا را خدا را در مورد زنان و فرزندانتان که فردا از سوى رومیان و ایرانیان مورد حمله قرار مى ‏گیرند، شما خودتان نابود شدید و این کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد، على (علیه السلام) فرمود شما کتاب خدا را نمی خواهید بلکه مکر و حیله می کنید.

سپس ابو اعور سلمى در حالى که بر مادیانى سرخ سوار بود و قرآنى بر سر نهاده بود پیش آمد و فریاد می کشید: «اى مردم عراق! این کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد»

وقتی عراقی ها این سخن را شنیدند کردوس بن هانى بکرى برخاست و گفت: اى مردم عراق! برافراشتن این قرآن ها که مى ‏بینید شما را آرام نسازد که خدعه و فریب است، سپس سفیان بن ثور نکرى  سخن گفت و چنین اظهار داشت که:

اى مردم! ما نخست مردم شام را به کتاب خدا فراخواندیم که نپذیرفتند و جنگ با آنان را روا داشتیم اکنون اگر ما دعوت آنان را نپذیریم جنگ کردن با ما براى آنان روا خواهد بود و در آن صورت از ستم و عذاب خدا و رسولش نترسیده ‏ایم.

آنگاه خالد بن معمر برخاست و به على (علیه السلام) گفت: اى امیر مومنان! اگر صلاح بدانى راهى براى ما جز همینکه آنان می گویند باقى نمانده است در عین حال اگر مصلحت ندانى راى تو برتر است.

سپس حضین بن منذر چنین گفت: اى مردم! ما را پیشوا و رهبرى است‏ که تمام کارهاى او را پسندیده‏ ایم و بر هر کارى امین و مورد اعتماد است اگر بگوید نه خواهیم گفت نه و اگر بگوید آرى ما هم خواهیم گفت آرى.

سپس على (علیه السلام) سخن گفت و فرمود: اى بندگان خدا! من از هر کسى شایسته ‏ترم که دعوت به کتاب خدا را بپذیریم، همچنین شما از دیگران براى این کار شایسته ‏ترید اما این قوم از این کار قصدى جز مکر و فریب ندارند، جنگ آنان را سخت درمانده کرده است و به خدا سوگند فقط قرآن ها را برافراشته ‏اند و قصد آنان عمل به قرآن نیست و البته که براى من سزاوار نیست که مرا به کتاب خدا دعوت کنند و نپذیرم چگونه ممکن است و حال آن که ما با آنان براى همین جنگ می کنیم که تسلیم حکم قرآن شوند.

اشعث گفت: اى امیر مومنان! ما امروز هم مانند دیروز تسلیم نظر تو خواهیم بود و راى درست این است که دعوت آنان را براى این که کتاب خدا حکم باشد بپذیریم، عدى بن حاتم و عمرو بن حمق تمایلى از خود به این سخنان نشان ندادند و رایى اظهار نکردند.

و چون على (علیه السلام) موضوع را پذیرفت گفتند کسى پیش اشتر بفرست و پیام بده که پیش تو برگردد، مالک اشتر که در پهلوى راست مشغول جنگ بود، على (علیه السلام) به یزید بن هانى فرمود پیش اشتر برو و دستور ده تا جنگ را رها کند و پیش من بیاید. به هر حال اشتر را مجبور به ترک جنگ کردند و سخنانی بین اشتر و آنان رد و بدل گردید.

معاویه هم میان مردم شام برخاست و چنین گفت: اى مردم! جنگ میان ما و این قوم به درازا کشید و هر یک از دو طرف می پندارد که او بر حق است و طرف دیگر بر باطل، اکنون ما آنان را دعوت کرده ‏ایم که قرآن و فرمان آن میان ما حکم باشد اگر پذیرفتند چه بهتر و گر نه ما بر ایشان حجت تمام کرده ‏ایم.[۱]

نامه معاویه به امام علی (علیه السلام)

«نخستین کس که مسئول این جنگ است و باید حساب آن را پس بدهد من و توئیم، و من تو را به جلوگیرى از ریختن این خون ها و الفت و دوستى در راه دین و دور ریختن کینه‏ ها فرامى ‏خوانم و این که دو حکم میان من و تو حکم کنند یکی از سوى من و یکى از سوى تو، آنان در این مورد آنچه را در قرآن نوشته و آشکار یافتند حکم کنند و تو اگر اهل قرآنى به حکم قرآن راضى شو».

نامه امام علی (علیه السلام) به معاویه

به حکم قرآن دعوت کردى و من میدانم که تو حکم قرآن را نمی خواهى ما حکم قرآن را براى قرآن پذیرفتیم نه براى تو و هر کس به حکم قرآن راضى نباشد همانا سخت گمراه شده است»  در این رابطه نامه های نیز بین امام علی (علیه السلام) و عمر عاص رد و بدل گردید. [۲]

على (علیه السلام) و مسئله حکمیت‏

در مسئله حکمیت سؤالی که مطرح می شود این است که چرا اولا امام علی (علیه السلام)  حکمیت را پذیرفت و ثانیا چرا ابو موسى اشعرى را  از سوی خود به عنان حکم انتخاب کرد ؟

در پاسخ گفته می شود که امیر مومنان (علیه السلام) از سر اختیار، تن به حکمیت نداد بلکه وادار بدان شد. زیرا بنا به مشهور، یاران حضرتش جز اندکى دست از یارى او کشیده، از ادامه جهاد بازایستادند و کار را به یکدیگر گذاردند و چون جنگ، طولانى شد و تعداد کشتگان زیاد شد و از بزرگى حادثه، خسته شدند، از حضرتش گریزگاهى از شمشیر زدن را خواستند. همزمان مردم شام قرآن ها را بر نیزه کرده، خواستند که به آن (قرآن) رجوع شود.

آنان همچنین در برابر حکم قرآن اظهار خشنودى و تسلیم نمودند، حیله‏ اى که دشمن خدا، عمروعاص، با مشاهده نزدیکى زمان شکست و اعتلاى کلمه اهل حق، به آن متوسل شد. او هنگامى این فریب را نمایاند که معاویه و سپاهیانش در زیر شمشیرها قرار گرفته و مرگشان‏ نزدیک شده بود. با این کار، دون‏مایگانى چون او، راه گریزى یافته و به مستمسکى براى توقف جنگ دست یافتند.

و چه ‏بسیار کسان، از سپاه على (علیه السلام) که به ‏خاطر دورى از حق و کژاندیشى، مقهور این شبهه شدند و گمان کردند که ادعاى شامیان براى تعیین حکم به‏ خاطر یافتن حق و تسلیم شدن در برابر حجت اقامه شده، نه از سر فریب و نیرنگ است. بنابراین توقف جنگ را از امیر مومنان (علیه السلام) خواسته و از او خواهش کردند که راى ایشان را بپذیرد. [۳]

جندب ازدى گوید: على گفت: «بندگان خدا! جنگ با دشمن خویش را ادامه‏ دهید که معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابى معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابى سرح و ضحاک ابن قیس اهل دین و قرآن نیستند، من آنها را بهتر از شما می شناسم، از کودکى آنها را دیده ‏ام در بزرگى نیز با آنها بوده ‏ام، بدترین کودکان بوده‏ اند و بدترین مردان، واى شما! اینان که قرآن را بالا برده‏ اند نمی دانند در آن چیست و آن را به خدعه و نفاق و مکر بالا برده ‏اند.»

گفتند: «وقتى ما را به کتاب خدا دعوت می کنند نمی توانیم نپذیریم.» على گفت: «من با آنها به جنگ آمده ‏ام که به حکم این کتاب گردن نهند که فرمان خدا عز و جل را فراموش کرده بودند و پیمان او را از یاد برده بودند و کتاب او را به کنار انداخته بودند.» مسعر بن فدکى تمیمى و زید بن حصین طایى سنبسى با جماعتى از قاریان که همدلشان بودند و پس از آن خوارج شدند گفتند:

«اى على! اکنون که تو را به کتاب خدا عز و جل می خوانند بپذیر و گر نه تو را و کسانت را به آنها تسلیم می کنیم یا چنان می کنیم که با پسر عفان کردیم. ما مکلفیم به آنچه در قرآن هست عمل کنیم و آن را مى ‏پذیریم. به خدا اگر نپذیرى با تو چنان می کنیم»

على گفت: «به یاد داشته باشید که منعتان کردم و همین سخن را نیز که به من گفتید به یاد داشته باشید، اگر اطاعت من مى ‏کنید، جنگ کنید و اگر عصیان می کنید هر چه به نظرتان می رسد بکنید.»[۴]

علت پذیرش ابو موسی اشعری به عنوان حکم

وقتی که امام علی (علیه السلام) براى دورکردن شرّى قوى با شرّى ضعیف و به جبران ضررى بزرگتر با زیانى کمتر، حکمیت را پذیرفت. او خواست تا از جانب وى «عبد اللّه بن عباس» (رحمت اللّه علیه) حکم شود اما آنان نپذیرفتند و همچون لجاجت در اصل مسئله حکمیت، بر نپذیرفتن او پاى فشردند. آنان گفتند: هیچ گریزى از انتخاب یک یمانى در برابر یک مضرى نیست.

پس حضرت فرمود: فضمّوا الأشتر و هو یمانىّ إلى عمرو؛ [مالک‏] اشتر را در کنار عمرو قرار دهید. او یک یمانى است. اشعث بن قیس گفت: اشتر کسى است که ما را بدانچه در آنیم افکنده است. و [بدین ترتیب‏] ابو موسى اشعرى را انتخاب و به حضرتش پیشنهاد کردند و تعهد نمودند که راى او را بپذیرند.

آن‏گاه امیر مومنان (علیه السلام) آن دو را به شرط آن‏ که به کتاب خدا حکم کنند و سر از آن برنتابند، و اگر از حدود کتاب خدا تجاوز کنند حکمى نداشته باشند، پذیرفت.

این نهایت هوشیارى و بیدارى است زیرا می دانیم که اگر آن‏ دو بدانچه در کتاب خدا بود حکم مى نمودند، به ‏طور قطع به حق می رسیدند و می دانیم که امیر مومنان (علیه السلام) سزاوار خلافت بوده، معاویه و خویشانش هیچ حقى در این امر نداشتند.[۵]

اعلان راى دو حکم

برای جلسه حکمیت مردم که در مسجد بزرگ جمع شده بودند، ابو موسى به عمرو گفت: به منبر برو و سخن بگو. عمرو گفت: من پیش از تو که از من برتر و مسن‏ترى و زودتر از من هجرت کرده ‏اى پیشى نخواهم جست، ابو موسى نخست به منبر رفت و پس از حمد و ستایش خداوند گفت:

«اى مردم! ما به کارى توجه کردیم که خداوند به آن وسیله میان این امت الفت ایجاد فرماید و کارش را اصلاح کند و هیچ چیزى را بهتر از آن ندیدیم که این هر دو مرد را از حکومت خلع کنیم و کار را به شورایى واگذاریم که مردم براى خود هر کس را شایسته بدانند انتخاب کنند و من على (علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع کردم، شما به کار خود روى آورید و هر که را دوست دارید بر خود خلیفه کنید» و از منبر فرود آمد. آنگاه عمرو عاص به منبر رفت و خداوند را ستایش و نیایش کرد و گفت:

«این شخص آنچه گفت شنیدید و سالار خود را از خلافت خلع کرد، همانا من هم سالار او را همان گونه که او خلع کرد خلع می کنم و سالار خودم معاویه را بر خلافت مستقر و پایدار مى ‏دارم که او صاحب خون امیر مومنان عثمان و خون‏خواه اوست و سزاوارترین کس به مقام اوست».

ابو موسى به عمرو گفت: تو را چه شده است خدایت موفق ندارد که مکر و بزهکارى کردى و مثل تو«همچون مثل سگ است که اگر بر او حمله کنى زبانش را بیرون می آورد و اگر او را به حال خود بگذارى باز هم زبانش را بیرون‏ مى ‏آورد». عمرو به ابو موسى گفت مثل تو هم چون خرى است که کتابى چند بر پشت خود حمل کند. [۶]

عکس العمل خوارج به نتیجه حکمیت

وقتى که جریان حکمیت آن طور به پایان رسید، بعضى از خوارج، یک دیگر را دیدار کردند. آنان در خانه عبد الله بن وهب راسبى گرد آمدند، عبد الله نیز به آنان چنین گفت: مردم، سزاوار نیست مردمى که ایمان به خدا دارند به احکامى گردن نهند که آن احکام، احکام الهی نیستند.

این احکام براى به دست آوردن دنیا بیان شده است. اگر در این دنیا ضرر و تلخى بود ولى در آخرت همراه با رضایت و خشنودى خداوند است. از این شهر و دیار خارج شوید و با ما به شهرهاى دیگر بیایید تا این کسانى را که احکام ستمگرانه جارى می کنند، مخالفت کرده باشید.[۷]

ماجرای حکمیت و سوء استفاده از یک شعار سازنده

شعار «إنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ‏» که یک شعار مثبت قرآنى است و هر گونه حکومت را جز حکومت «اللَّه» و آنچه به «اللَّه» منتهى می شود نفى می کند. متاسفانه در طول تاریخ مورد سوء استفاده‏ هاى عجیبى واقع شده است از جمله خوارج نهروان که مردمى قشرى، جامد، احمق و بسیار کج سلیقه بودند براى نفى حکمیت‏ در جنگ صفین به این شعار چسبیدند و گفتند تعیین حکم براى پایان جنگ یا تعیین خلیفه گناه است چرا که خداوند می گوید: «ِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ‏»[۸] یعنی حکومت و حکمیت مخصوص خدا است!

آنها از این مساله بدیهى غافل بودند، و یا خود را به تغافل می زدند، که اگر حکمیت از طرف پیشوایانى تعیین شود که فرمان رهبریشان از طرف خدا صادر شده حکم آنها نیز حکم خدا است چرا که سرانجام منتهى به او مى ‏شود.

درست است که حکم‏ ها (داورها) در داستان جنگ صفین به تصویب امیر مومنان على (علیه السلام) تعیین نشدند ولى اگر تعیین می شدند حکم آن ها حکم على (علیه السلام) و حکم على (علیه السلام) حکم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حکم پیامبر حکم خدا بود.

اصولا مگر خداوند مستقیما بر جامعه انسانى حکومت و یا داورى میکند، جز این است که باید اشخاصى از نوع انسان- منتهى به فرمان خدا- زمام این امر را به دست گیرند؟

ولى خوارج بدون توجه به این حقیقت روشن، اصل داستان حکمیت را بر على (علیه السلام) ایراد گرفتند و حتى- العیاذ باللَّه- آن را دلیل بر انحراف حضرتش از اسلام دانستند. و این چنین، سازنده ‏ترین برنامه ‏ها هنگامى که به دست افراد جهول و نادان بیفتد تبدیل به بدترین وسائل مخرب می شود.[۹]

اتمام حجت امام علی(علیه السلام)

خوارج امام علی (علیه السلام) را به علت پذیرش رای حکمیت، گناهکار تلقی کرده و به آن حضرت می گفتند که باید توبه کند.  على (علیه السلام)  برای اتمام حجت به آنها گفت:

«و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومه فابیتم علىّ اباء المخالفین المنابذین حتّى صرفت رأیى الى هواکم و انتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام»[۱۰]

شما امروز به من اعتراض دارید در امر حکمیت و می گویید خطا بود و ما توبه کردیم و تو هم توبه کن و قرار را نقض کن. من اول کار به شما گفتم که تسلیم حکمیت‏ نشویم و شما آن وقت سخت ایستادید و شمشیر کشیدید و گفتید ما به خاطر قرآن می جنگیم و اینها قرآن را جلو آورده ‏اند، تا من با اکراه و اجبار تن دادم و پیمان بستم.

حالا می گویید غلط بود و به من تکلیف می کنید آن را نقض کنم. چطور نقض کنم و حال آن که در قرآن فرموده: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ».[۱۱] پیامبر با مشرکین که پیمان می بست هرگز نقض نمی کرد، جایز نمی دانست با طرف غدر و مکر شود و بر خلاف پیمان رفتار شود، طرف هر کس بود و لو مشرک و بت‏پرست بود، حالا شما بعد از عقد پیمان به من تکلیف می کنید نقض کنم!

این مطالب را على (علیه السلام) در مواقع مختلف به آن ها فرمود. آن جمله ‏اى که درد اصلى آنهاست همین بود که فرمود: «و انتم معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام» شما گروهى هستید سبک‏ مغز و کم خرد و نادان. عیب کار شما هم همین است. یک روز با شدت از حکمیت طرفدارى می کنید و یک روز به این شدت آن را کفر و ارتداد می خوانید. [۱۲]

نتیجه گیری

ماجرای حکمیت در جریان جنگ صفین از سوی یک عده انسان های متحجر و بی بصیرت بر امام علی (علیه السلام) تحمیل گردید و افزون بر آن تعیین و انتخاب ابوموسی اشعری به عنوان حکم از سوی امام علی (علیه السلام) نیز توسط همین طایفه انجام گرفت و بر امام (علیه السلام) تحمیل گردید. و در آخر باز حماقت و تحجر آنان باعث گردید که امام (علیه السلام) را تکفیر کنند و در نتیجه باعث به وجود آمدن گروه خوارج گردیدند.

نویسنده: حمیدالله رفیعی

پی نوشت ها

[۱] . رک: اخبارالطوال، ص۲۳۲-۲۳۴.

[۲]. اخبارالطوال، ص۲۳۵.

[۳] . ترجمه تنزیه الانبیاء: پژوهشى قرآنى درباره عصمت پیامبران و امامان (علیهم السلام)، ص۲۳۵ -۲۳۶.

[۴] . تاریخ طبرى، ج۶، ص۲۵۶۳.

[۵] . ترجمه تنزیه الأنبیاء، ص۲۳۷.

[۶] . اخبارالطوال، ص۲۴۵.

[۷]. امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ص۱۶۹.

[۸] . انعام، ۵۷.

[۹] . تفسیر نمونه، ج۹، ص۴۱۸.

[۱۰] . نهج البلاغه، خطبه ۳۶.

[۱۱] . مائده، ۱.

[۱۲] .  مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۴، ص۹۶۲.

منابع

  1. قرآن کریم.
  2. نهج البلاغه.
  3. ابن قتیبه دینوری، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایى، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰ش.
  4. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ترجمه محمد مهدوی دامغانی، تهران، نشر نى، چ ۴، ۱۳۷۱ش.
  5. شهید مطهرى، مرتضی،  مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، تهران، صدرا ، بی‌تا.
  6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ ۵، ۱۳۷۵ش.
  7. علم‏الهدى، على بن الحسین، تنزیه الانبیاء: پژوهشى قرآنى درباره عصمت پیامبران و امامان علیهم السلام، مشهد،  آستان قدس رضوى، شرکت به نشر، چ ۱، ۱۳۷۷ش.
  8. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه ، چ ۱۰، ۱۳۷۱ش.
بدون دیدگاه