- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- 0 نظر
مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سروده اند که در این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
گدای حضرت زهرا
به استعانت و فضل خدای حضرت زهرا
بر آن سرم که بگویم ثنای حضرت زهرا
اگر چه غیر خدا و رسول و شوهر او کس
نبرده پی به مقام و به جای حضرت زهرا
ولی سزاست که در سالروز مولد ایشان
سخن به مدح سرایم برای حضرت زهرا
کسی که کوثر معطای حق بود که خداوند
بطور قطع نموده عطای حضرت زهرا
کسی که ام ابیها بدو خطاب نمودش
بیان نمود که باشد سزای حضرت زهرا
کسی که بوسه به دستش زند رسول مکرم
بود دلیل بزرگی برای حضرت زهرا
کسی که از غضبش در غضب شداست پیمبر
رضای حضرت او در رضای حضرت زهرا
پدر رسول خدا همسرش علی که جز از او
نبود شوهر لایق برای حضرت زهرا
دو نور دیده داشت حسین و حسن که هر دو گرفتند
به راه دین ره پر ماجرای حضرت زهرا
دو دخترش که یکی زینب و یکی کلثوم
شدند یاور دین در قفای حضرت زهرا
چه گویمت من از این بانوی مکرم اسلام
که نیست جمع کسی را سوای حضرت زهرا
(علی صافی) از این رو مدد از او خواهد
که گشته ام به دل و جان گدای حضرت زهرا
عقد ثریا
زمین و آسمان تا عرش اعلا
پر از شادی است در میلاد زهرا
بیا با چشم دل بین تا ببینی
تو هم گر دیده دل را کنی وا
ببینی در تجلى جلوه حق
ببینی قدرتش در کل اشیا
بساط جشن و عیش است و سرور است
که در هر گوشه ای گردیده برپا
به خود بالد بسیط خاک امروز
از این بهجت که آن را گشته پیدا
طراوت کرده زیبا دشت و دامن
نزاهت کرده رعنا کوه و صحرا
زمین خرم شده از دره و دشت
جهان دلکش شده از خاک و دریا
بیابان سبز شد چون اطلس سبز
چو دیبا گشته رنگین طرف صحرا
چمن در بر گرفته خلعت از گل
دمن از لاله رخ کرد است حمرا
به چهچه بلبلان با گل هم آغوش
به کوه و دشت قمری اندر آوا
نه تنها در زمین اندر سماوات
همین شور و همین جوش است برپا
پی تبریک ریزد برف و باران
در آرد در طرب هر پیر و برنا
شده روی زمین پر در و گوهر
از این نعمت که ارزان کرده برما
بود شمس و قمر را جلوه ای نو
ثریا ریخته عقد ثریا
خلایق جملگی در جنب و جوشند
که آرامش بگیرد روی دنیا
نپنداری که باشد آدمی زاد
در این عیش و نشاط و شور تنها
ببین جن و ملک را نیز در کار
همه دارند عیش و نوش چون ما
ملائک با تواضع بهر تبریک
نموده صف به صف خود را مهیا
به دست حوریان جامی ز تسنیم
به دستی کوثر اندر جام صهبا
رسولان خدا در شاد باشند
به پیغمبر ز آدم تا به عیسی
چو مریم، آسیه، کلثوم و ساره
سفر کردند از جنت به دنیا
به تکریمی که از سوی خداوند
شده امروز بر پیغمبر ما
به آن حضرت خدا داد است کوثر
به او خیرات را داداست یکجا
عطیه فاطمه، معطی خداوند
به از این معطی به به ز معطی
خوشا حال پیمبر کز خدایش
برایش میرسد اینگونه اعطا
پیمبر را خدایش دختری داد
که نام نامیش را کرده احیا
از این صدیقه و از همسر اوست
که باشد پرچم اسلام برپا
ز نسلش یازده نور گرامی
پس از شویش بر این خلقند مولا
امام عصر، فرزند عزیزش
بود اینک قوام دین و دنیا
اگر مریم ز زنهای زمانش
شد افضل در میان جمع زن ها
مقدم بر زنان جمله اعصار
بود زهرا ز اعلا و ز ادنی
زن ار این بانوی عالی مقام است
ز مردان هم بود در رتبه بالا
همان دختر که دستش را مکرر
ز روی دوستی بوسیده بابا
همان دختر که در شأنش همین بس
پیمبر خواندش ام ابیها
همان دختر که آن ختم رسولان
شمرد آزار خود آزار او را
همان دختر که آگاه است و دانا
چو از امروز از دیروز و فردا
همان دختر که بهرش جز علی نیست
برای همسری مانند و همتا
به شانش هل اتی گردیده نازل
به مدحش آیه تطهیر گویا
چسان مدح کسی را من نمایم
که بر او فخر کرده حق تعالی
(علی صافی گلپایگانی)
که رفته در پناه آل طه
به لطف فاطمه امیدوار است
بهر صورت به دنیا و به عقبا
بانوی عظمی
بانوی عظمی حضرت زهرا حضرت زهرا بانوی عظمی
عالم ما را کرده نورانی کرده نورانی عالم ما را
نی زمین تنها، غرق شادی شد غرق شادی شد، نی زمین تنها
عالم بالا، پرنشاط امروز پر نشاط امروز عالم بالا
صفحه دنیا، جمله خرم شد جمله خرم شد، صحنه دنیا
کوثر معطی هست این دختر هست این دختر کوثر معطی
مولد والا، همچو روزی بود همچو روزی بود مولد والا
در همه دنیا، نور او تابید نور او تابید، در همه دنیا
زین عطا بابا در سرور اندر در سرور ،اندر زین عطا بابا
از (علی) فردا، دستگیری کن
دستگیری کن از (علی) فردا
دخت طه
دلا برخیز و در میلاد زهرا بساط عیش و شادی کن مهیا
مده از دست فرصت را و برخیز که هنگام نشستن نیست حالا
بود امروز آن روزی که عالم منوّر شد به نور دخت طه
نمی بینی که عالم دل فروز است که فیض حـق بود اندر تجلی
نمی بینی که آدم در سرور است بود در شادی اندر همچو حوا
نمی بینی تو خیل انبیا را همه سرخوش ز آدم تا به عیسی
نمی بینی ملائک گرم شادی گرفته از زمین تا عرش اعلی
نمی بینی خدا در همچو روزی به پیغمبر عطائی کرد والا
نمی بینی که او را داد کوثر یکی دختر که بی مثل است و همتا
همان دختر که وقت زادن او به خدمت بود مریم حاضر آنجا
همان دختر که عالم شد منوّر چو پا بگذاشت آن دختر به دنیا
همان دختر که نی تنها زنان را که مردان را بود او فیض عظمی
همان دختر که تنها لایق او برای همسری گردید مولا
همان دختر که دین بعد پیمبر از او وز شوی و نسل اوست برپا
بر او نازد جهان آدمیت کز این گل شد گلستانش مصفا
به ذاتش ماسوی را افتخار است که باشد بر تمام خلق ملجا
ملک را فخر این باشد به عالم که اندر آستانش جسته مأوى
همه در نزد او عبد عبیدند تو خواهش بنده خوان و خواه آقا
چو نور روی زهرا جلوه گر شد فروغ نور او شد عالم آرا
مر او را داده حق، حق شفاعت ز آتش دوستش را نیست پروا
چو آن حضرت پناه و ملجا ماست چه غم دیگر به دنیا و به عقبی
چو داری اهل بیت مصطفی را مرو جای دگر ای مرد دانا
بجو از دشمنانش هم برائت که دین باشد تولا و تبرا
نما با عرض اخلاص و ارادت حضور حضرتش عرض تولا
(علی) خاک در این خاندان است
از این ره جسته او راه خدا را[۱]
وجد و سرور
دلا برخیز و در میلاد زهرا
بساط جشن و شادی کن مهیا
به چشم دل ببین کروبیان را
به عیش اندر در این عید فرح زا
نما گوش دلت را باز و بشنو
زبان حال کوه و دشت و صحرا
که با اخلاص می گویند تبریک
حضور سید و سالار بطحا
سراسر عالمی وجد و سرور است
ز روی خاک ما تا عرش اعلا
خدا لطفی دگر با مصطفی کرد
از این نعمت که بر او کرد اعطا
به ختم انبیا او دختری داد
که باشد فخر آدم همچو حوا
چه دختر دختری کورا به قرآن
بخواند کوثرش باریتعالی
چه دختر دختری کاندر جلالت
ندارد در زمان مانند و همتا
همان دختر که بس شایستگی داشت
پدر می خواندش ام ابیها
همان دختر که از فیض وجودش
فروغ و روشنی بگرفته دنیا
بلی او هست مام یازده تن
امام و رهنما و حکم فرما
از آنان دین حق پاینده مانده
پس از زهرا است کاین دین مانده برجا
بود بس بهر این بانو که با شوق
مکرر دست او بوسیده بابا
زنی کوراست از علم خداداد
خبر ز امروز و دیروز و ز فردا
زنی کز جمله مردان جز علی نیست
برای همسری شایسته او را
مراو را مصطفی باب گرامی است
که باشد باعث ایجاد اشیاء
هم او را هست مامی چون خدیجه
که دین از مال او گردید برپا
پس از باب گرامی رنج ها دید
ستم ها شد بر او از دست اعدا
چو پیغمبر به مسجد خطبه ای خواند
ستمکار و منافق کرد رسوا
من اندر مولدش با ناتوانی
بگفتم چند شعری نغز و شیوا
عزیز مصطفی دردم دوا کن
به اذن حق که من افتادم از پا
(علی) را از نظر هرگز مینداز
پناهم ده چه در دنیا چه عقبی[۲]
کهف الورى
در چنین روزی ز لطف خود خدا
کرد زهرا را به پیغمبر عطا
کیست زهرا کوثر معطی که هست
دره التاج شرف کهف الورى
کیست زهرا سرو بستان نبی
کیست زهرا یادگار مصطفی
کیست زهرا آن که در راه وصول
غیر او را بهر او کرده رها
کیست زهرا آن که با اخلاص زد
در ره عشقش به دنیا پشت پا
کیست جز زهرا زنی کو جبرئیل
می شود نازل بر او صبح و مسا
کیست کاندر خانه اش ختم رسل
تا سلام او را دهد بنهاد پا
دست قدرت بنده ای را آفرید
کز طفیلش کرده خلق ما سوی
آمد انسانی که همچون آدمی
باشدش جن و ملک زیر لوا
آمد آن دختر که بروی افتخار
می کند بابا و مام باوفا
آمد آن دختر به این دنیا که هست
باقی از او دودمان مصطفى
هم بود بهر زنان نعم الملاذ
هم برای مردها نعم الحمى
آن مصور صورتی تصویر کرد
کو به مردان و زنان شد مقتدا
حضرت زهرا که از شایستگی
مصطفى بوسیده دستش بارها
پاک از هر رجس و می باشد گواه
آیه تطهیر بر این مدعا
خواندش ام ابیها گر پدر
شان دیگر می کند او را عطا
از برایش همسری هرگز نبود
گرنبدشاه ولایت مرتضى
آگه از آینده و ماضی و حال
در زنان نبود به جز خیر النسا
کوزن دیگر که بر او افتخار
کرده باشد خالق ارض و سما
بر ملک گفتا که بر او بنگرید
چون به محراب عبادت کرده جا
آنچنان از ماسوی بگرفته دل
با خلوص افتاده در ذکر و دعا
استقامت کرد و محکم ایستاد
بعد باب خویش در راه خدا
پهلویش بشکست و سیلی خورد و باز
یاری حیدر نکرد از کف رها
هم دفاع از حق نمود و هم نمود
فتنه اهل ستم را بر ملا
او بود کز آن بیان آتشین
حق مطلب را نمود آنسان ادا
کی توانم من کنم مدح کسی
کز خدای او شدش مدح و ثنا
باشد از لطفش (علی) را انتظار
مرحمت در این سرا و آن سرا
مایه ابقاء
گر پیمبر دختری چون حضرت زهرا نداشت
بهر ابقاء دیانت مایه ابقا نداشت
گر نبد در خاندان او علی با فاطمه
اهل ایمان بعد احمد عروه الوثقى نداشت
گرنه اسباب شفاعت بود زهرا را به دست
هیچ عاصی ره به سوی جنت المأوى نداشت
کوثر معطی بود زهرا و این فخر نبی است
چون جز او پیغمبری این کوثر معطی نداشت
آن که درگاه شدائد رو به سوی او نکرد
آشنائی با رموز علم الاسما نداشت
آن که پهلویش شکست و محسن او سقط کرد
از عذاب و نغمت روز جزا پروا نداشت
گر فدک بردند او را غصه بهر مال نیست
چون نظر زهرا به دنیا و به مافیها نداشت
یاری او از ولایت بود در راه خدا
چونکه جز حبّ خدا او در سرش سودا نداشت
خطبه ای انشا نمود اندر حضور خاص و عام
فاش کرد آن را که جز او قدرت افشا نداشت
لب چو پیغمبر گشود و گفت حق بی خوف و بیم
آری آری غیر او این منطق شیوا نداشت
هر چه می بینی به باغ دین طراوت هست از اوست
گر نبد این گل چمن این چهره زیبا نداشت
گر نبد زهرای اطهر نی حسن بد نی حسین
رهگشای صلح و جنگ و عامل احیا نداشت
کید پور هند را کی جز حسن تضلیل کرد
کس چو شاه کربلا آن همت والا نداشت
تا رساند آن رسالت را ز کوفه تا به شام
ام کلثومی نبود و زینب کبری نداشت
پیشوایانی که هر یک در مقام خویشتن
نور حق را منتشر سازند در دنیا نداشت
حضرت حجت که دارد عالم او را انتظار
تا اساس عدل در عالم کند برپا نداشت
هر که طوق حبّ او را چون (علی) بر گردن است
بیم از اندوه دنیا نغمت عقبی نداشت
پس بود زمز بقاء دین وجود فاطمه
تا قیامت هست بود دین ز بود فاطمه
برج حیا
از چه این غلغله در ارض و سماست
همه جا جلوه ای از نور خداست
نه شب روی زمین چون روز است
ملک امکان همه طور سیناست
سر به عالم ملک و ملکوت
غرق در نور چرا این غوغاست
همه جا وادی ایمن شده است
کوه طور است و مقام موسی است
چیست این نغمه غیبی که دمش
چون دم زنده نمای عیسی است
همه جا وجد و نشاط است و سرور
همه جا خرمی و شور و صفاست
دشت و صحرا شده چون اطلس سبز
فرح انگیز و طرب بخش هواست
ابر رحمت همه جا می بارد
مشک افشان نفس باد صباست
فیض مخصوص خدا گشته عیان
رحمتش در همه جا جلوه نماست
بانگ تسبیح بلند از همه سواست
بشنود هر که گوشش شنواست
عرش حق را ز چه آراسته اند
فرش را این همه تشریف چراست
آفتابی به زمین تافت کز آن
غرق در نور جهان بالاست
ار چه باشد بود اندر یثرب
چونکه این جلوه گری از بطحاست
به یقین از پی تکریم نبی
لطف دیگر ز خدا در اجراست
خانه کعبه به فر دگر است
نورباران عرفات است و منی است
بهر خدمت رسد از ره جبریل
خیلی او را ز ملائک به قفاست
هست در بیت خدیجه خبری
شاد از آن دل پیغمبر ماست
آمده مریم عذرا به زمین
آسیه دایه صفت چون حواست
مه در گرد خدیجه جمعند
همچو پروانه و او شمع وفاست
گوش دل باز شد و دانستم
کاین همه جاه و جلالت ز کجاست
هاتف غیب به من گفت (علی)
مولد دخت پیمبر زهراست
آسمان در و گهر می ریزد
به نثار ره آن برج حاست
هر چه از سوی خدا کرده نزول
شاد باشی است به میلاد بتول[۳]
فخر آباء
روز مولود حضرت زهراست
شاد از مولدش رسول خداست
دختری داده حق به پیغمبر
کز زنان جمله برتر و بالاست
دختری وه چه دختری که هم او
فخر آباء و عزت ابناست
دختری کز وی و ذراره او
تا قیامت لواء دین برپاست
دختری کو به گفته قرآن
خیر بسیار و کوثر معطی است
دختری کو به نص حضرت حق
پاک از رجس و از پلیدی هاست
دختری کاورد حسین و حسن
که به باغ نبی دو سرو رساست
دختری کوچو زینب و کلثوم
داشت کز هر دو راه حق پویاست
دختری کو ولای حضرت او
فرض بر جمله خلق ارض و سماست
دختری کو جزای دوستیش
قرب یزدان و جنت الماوی است
دختری کو هر آن که دشمن اوست
در قیامت جهنمش مأواست
دختری را که دست او بوسید
پدری کو به انبیا آقاست
دختری کز علوّ منزلتش
ماه فخر آدم و حواست
دختری کز خطابه نغزش
علم و فضل و شهامتش پیداست
دختری کو ز حق نمود دفاع
نه به دل ترس و بیمش از اعداست
دختری کز بیان شیوایش
خصم دون ناتوان شد و رسواست
دختری کز ولای او ایمن
(علی) از رنج و خوف هر دو سراست[۴]
شمسه ایوان حیا
زن اگر فاطمه و شیر خدا اوست
سر اخلاص زن و مرد به خاک در اوست
فاطمه عصمت کبری گل گلزار رسول
فاطمه آن که ملک خادم و فرمان بر اوست
پرتوی هست ز خورشید جمالش خورشید
ماه تابنده فروغی ز رخ انور اوست
آن که او را پدری هست که در ملک وجود
هر که را کرده خدا خلق طفیل سر اوست
مصطفی احمد مرسل که از آن شأن رفیع
انس و جن تحت لواء وی و زیر پر اوست
قائل قول سلونی که به حق بعد نبی
رهبر خلق بود شوهر نام آور اوست
لایق همسریش نیست کسی غیر علی
چون نه در رتبه کسی غیر علی همسر اوست
مادرش هست خدیجه که همین فخرش بس
حضرت فاطمه محبوبه حق دختر اوست
آن که در راه خدا داد همه مال و منال
آن که اسلام قوی پایه ز سیم و زر اوست
آن که دارد پسرانی چو حسین و چو حسن
هر دو چون روح روانند که در پیکر اوست
دختر از هست چو کلثوم و چو زینب به خدا
افتخاری است که بهر پدر و مادر اوست
آن که اینسان پسر و دختری آورده به بار
هر چه مجد است و شرافت همه اندر بر اوست
کیست کوثر که خدا داده به پیغمبر خویش
فاطمه شمسه ایوان حیا کوثر اوست
اوست آن کوثر معطی که امامت به جهان
باقی از نسل وی و شوهر والافر اوست
به به از آن که بود فاطمه اش راهنما
خرم آن کس که علی شـیـر خـدا رهبر اوست
روز محشر بود آسوده از آن رنج و عذاب
هر که را دست توسل به پر معجر اوست
تا (علی) رااست به دل مهرش و بر لب سخنش
غمش از کید خسان نیست که او یاور اوست[۵]
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ : جمادی الثانی ۱۴۰۸
[۲] . تاریخ : جمادی الثانی ۱۴۰۵
[۳] . تاریخ : ۱۹ جمادی الثانی ۱۴۰۳
[۴] . تاریخ : ۱۸ جمادی الثانی ۱۴۰۷
[۵] . تاریخ : ۱۷ جمادی الاولی ۱۴۰۱
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۳۳۱-۳۴۹ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش