مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سروده اند که بخش اول، بخش دوم و بخش سوم آن تقدیم شما گردید. در این مقاله، بخش چهارم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
غصب حق
ای وا اسف چون رفت پیغمبر ز دنیا
ظلم و ستم بسیار شد بر آل طاها
جای مودت با ذوی القربی که حق گفت
یکجا فدک هم غصب شد هم حق مولا
بی شرمی از این نیز هم برتر نمودند
شد حمله ور ناکس به سوی بیت زهرا
می خواست مولا را عمر آرد به مسجد
بسته چو در بد کرد بر پا شور و غوغا
آتش به باب خانه زد بابی حیائی
بر این جنایت دست زد او بی محابا
چون دید زهرا در پس در ایستاده
کرد این جفا و پستی او گشت پیدا
زد با لگد پهلوی آن صدیقه بشکست
فریاد زهرا شد بلند و خواند بابا
گفتا بیا فضه که محسن سقط گردید
با آن لگد شد او شهید ای وای ای وا
با آن همه درد و الم چون دید بردند
مولای دین را سوی مسجد قوم اعدا
طاقت نیاورد و روان شد بهر یاری
بازوی او نیلی شد و افتاد از پا
گفتا عمر قنفذ کند کوتاه دستش
زد او به بازویش بدون ترس و پروا
روزی دگر سیلی به روی او عمر زد
با این بلاها رفت سوی دار عقبا
بعدش امیرالمؤمنین ماند و یتیمان
تنها میان دشمنان تنهای تنها
بس کن (علی صافی گلپایگانی)
حق انتقام حضرتش گیرد ز اعدا[۱]
سلام به فاطمه
سلام من سلام من به یادگار مصطفی
سلام من به فاطمه که هست خیره النسا
سلام بر پیمبر و سلام من به دخترش
به آنکه در کتاب خود خدای خوانده کوثرش
سلام من به شوهرش ولى کبریا على
که هست بعد مصطفی دلیل و رهنما على
سلام من سلام من به هر دو نور عین او
سلام باد بر حسن سلام بر حسین او
سلام بر دو دخترش که از برای دین چو مام
پیام نهضت حسین ز کوفه برده تا به شام
سلام من به فاطمه که بعد رحلت پدر
به درد و رنج و ابتلا رسید عمر او به سر
سلام من به خانه اش که داده رفعتش خدا
ولیک حمله ور شدند منافقین به این سرا
سلام من به پهلوی شریف او که پشت در
شکست وامصیبتا به آن لگد که زد عمر
سلام من سلام من به بازوی سیاه او
سلام من به محسن شهید بی گناه او
سلام من به روی او که خورده سیلی ستم
سلام من به قامتی که شد ز بار غصه خم
سلام من سلام من به جسم ناتوان او
سلام من سلام من به قبر بی نشان او
سلام من سلام من به او کـه بـاب رحمت است
پناه خلق در جهان شفیعه قیامت است
سلام من ز مرحمت جواب اگر عطا کند
تمام دردهای من به اذن حق دوا کند
سلام گرم خالص (علی صافی) از وفا
جواب آن اگر دهد دگر چه غم بود مرا
نهایت شقاوت
آتشی افروخته شد از جفا سوخت در خانه خیر النسا
دومی این کار نمود و نمود باب ستم باز بر آل عبا
آه که چون بود شقاوت ز یاد او به همین هم ننمود اکتفا
با لگدش پهلوی او را شکست خست دل پاک رسول خدا
ناله زهرا پس در شد بلند زلزله افتاد به عرش علا
زد لگد و محسن او شد شهید شد گل نارس هدف این بلا
ناله یا فضه خذینی نمود غلغله در عالم بالا به پا
رو به پدر کرد و به حال فکار گفت ببین حال مرا یا ابا
بود بدین حال به فکر علی کوچه کشد از ستم اشقیا
چونکه ز حال علی آگاه گشت کو شده در دست بلا مبتلا
شیر فتاده به کف روبهان بهر خدا داده رضا بر قضا
رفت پی یاری مولای دین تا کند او را ز ستمگر رها
دست در آورد و علی را گرفت تا برهاند ز عدو مرتضی
قنفذ دون کرد به امر عمر دست شریفش از جنابش جدا
بازوی او کرد سیه آن خبیث تادم مردن اثرش بد به جا
کرد عمر صورت زهرا سیاه الغرض او دید بلا در بلا
خانه نشین گشت وصی نبی فاطمه مظلومه شد از این سرا
حق چو ز حق دار گرفتند زور دین خدا ملعبه شد وای وای
گر علی و فاطمه دیدند رنج بهر خدا بود نه بهر هوا
خصم هم از خصمی با دین نمود این همه بیداد به آل عبا
شاهدش این است که با حیله دیو جای سلیمان زمان کرد جا
گشت چنان دین خدا پایمال اسم بماند و نبود محتوا
روز شهادت بود و یاد کن از غم آن سیده اولیا
مانده علی با الم کودکان مانده گرفتار غم و دردها
ای (علی) امروز سخن کن تمام
زن به سر و سینه در این ماجرا[۲]
قتلگاه محسن
هیچ کس باور نمیکردی که مشتی بی حیا
بعد پیغمبر به آل او ستم دارد روا
هیچ کس باور نمی کردی ز کید خائنین
آتش افروزند اندر بیت زهرای حزین
هیچ کس باور نمیکردی که با پای عمر
پهلوی زهرای اطهر بشکند در پشت در
هیچ کس باور نمیکردی که محسن بی گناه
با لگد او را شود اندر پس در قتلگاه
هیچ کس باور نمی کردی که زهرای جوان
از جفای ناکسان بیرون رود از این جهان
هیچ کس باور نمیکردی که بعد از مصطفی
قوم ناکس این چنین سازند حق او ادا
ای (علی) دارم تعجب من ز بعضی شیعه ها
با چنین قوم دغا هستند در صلح و صفا[۳]
شرح ماجرا
حضرت زهرا عزیز مصطفی با دلی پر درد رفت از این سرا
بعد پیغمبر ستم ها دید و رفت شد شهید و کرد جانش را فدا
در علن حقش چرا گردید غصب قبر آن حضرت شده پنهان چرا
با سفارش های پیغمبر از او با همه تکریم او صبح و مسا
کرد بر او حضرت خاتم سلام دست او را بوسه میزد بارها
بضعه پاک پیمبر از چه رو بعد او دید آن همه ظلم و جفا
آتش اندر خانه اش افروختند خانه ای کو بود کهف ماسوی
وا اسف پهلوی او را پشت در با لگد بشکست اشقى الاشقیا
گفت قنفذ را به نعل سیف تا دست زهرا از علی سازد جدا
بود باقی جای او بر بازویش همچو بازوبند تا یوم اللقا
در همین جا محسن او سقط شد یا پس در چون لگد زد آن دغا
کرد با سیلی عمر رویش سیاه نز پیمبر شرم کرد و نز خدا
اینهمه ظلم و جفا زهرا کشید در ره یاری ز شاه اولیا
عاقبت رفت از جهان با درد و غم شد امیرالمؤمنین غرق بلا
شب پس از غسل و کفن خاکش نمود قبر او پنهان نمود از دیده ها
بهر مظلومیت دخت نبی تا قیامت این سند ماند به جا
برسر قبرش امیرالمؤمنین داشت از هجران او آه و نوا
پس به پیغمبر سلامی داد و گفت اشک او جاری بد و غم جانفزا
یا رسول الله از زهرا بپرس تا دهد بهر تو شرح ماجرا
ای (علی صافی) استمداد کن
در نجات خویش از آل عبا[۴]
بازوی نحیف
عزادارم عزادارم برای حضرت زهرا
به جان و دل به پا دارم عزای حضرت زهرا
چو یاد آرم مصیبت ها، که از اعدا بر او آمد
ز دیده اشک میبارم برای حضرت زهرا
پیمبر رفت و در دنیا نمانده بهر او باقی
که باشد یادگار ،او سوای حضرت زهرا
پدر مانند پیغمبر ببوسد دست این دختر
بس است ام ابیها در ثنای حضرت زهرا
در اینجا نیستم اندر مقام ذکر شأن او
بود پر عالم از قدر و بهای حضرت زهرا
ولی خواهم بگویم آه، اول بانوی اسلام
چه بوده بعد بابش ماجرای حضرت زهرا
پیمبر رفت و دست ظلم و کین عده ای واشد
ز جمعی دشمن دین و خدای حضرت زهرا
خلافت غصب گردید و علی خانه نشین گردید
عمر شد حمله ور سوی سرای حضرت زهرا
برد بازور مولا را به مسجد آتشی افروخت
چو واقف شد پس در هست جای حضرت زهرا
لگد زد بر در و پهلوی آن مظلومه را بشکست
دل احمد شکست او از صدای حضرت زهرا
در اینجا محسنش شد سقط یا آنجا که قنفذ زد
به بازوی نحیف غم فزای حضرت زهرا
علی را جانب مسجد عدو برد و به دنبالش
به زاری رفت و افزون شد عنای حضرت زهرا
امیدش بد نجات حیدر صفدر ولی افسوس
که دشمن زد به بازوی رسای حضرت زهرا
به مسجد رفت با آن حال و حق را فاش و ظاهر کرد
که شد منکوب باطل بانوای حضرت زهرا
چه شد حال امیرمؤمنان و کودکان او
چو شد خاموش صوت دلربای حضرت زهرا
(علی صافی گلپایگانی) آرزو دارد
چه در دنیا چه در عقبی عطای حضرت زهرا
سیه بازو
فاطمه ای مهر سپهر حیا ای گل گلزار رسول خدا
از همه زنهای جهان برتری فیض خدا بضعه پیغمبری
باب تو پیغمبر والامقام آن همه میکرد تو را احترام
لب پی مدح تو مکرر گشود فاطمه بضعه منی سرود
هم پدرت دست تو بوسیده است ام ابیها به تو فرموده است
باخبری ای مه برج کمال چه ز گذشته چه ز فردا چه حال
کوثری و کرد خدایت عطا هم چه تویی را به رسول خدا
هم شده نازل به جلال شما از سوی خلاق جهان هل اتی
با همه اینها چو رسول خدا رفت ز دنیا سوی دار بقا
دشمن دین وقت غنیمت شمرد برد به سرمایه دین دست برد
جای مراعات تو و احترام کرد به تو ظلم و ستم را تمام
گشت بدست دو سه تن بد سگال حق تو و حق علی پایمال
بود دلت بهر پدر داغدار در غم آن سرور دین سوگوار
دست ستم برد به کاشانه ات آتش کین زد به در خانه ات
او به همین هم ننمود اکتفا نز پدرت کرد حیا نز خدا
زد لگد نحس خودش را به در کرد تو را با لگدش خونجگر
با لگدش پهلوی پاکت شکست آه کز آن قلب پیمبر شکست
کشت ز تو محسنت اندرجنین کس نشدت یار و نبودت معین
بهر حمایت ز علی خسته جان تا برهانیش از آن ناکسان
آمدی و آه به امر عمر کرد سیه بازویت آن بد سیر
خواستی از دین تو حمایت کنی سعی پی حفظ ولایت کنی
این همه دیدی ستم از اشقیا درد و بلا دیدی و جور و جفا
با دل پر غصه شدی زین سرا راحت و آسوده شدی از بلا
ماند علی غمزده با کودکان با غم و اندوه بود همعنان
این (علی صافی) افسرده دل پیش خداوند بود منفعل
پیش خدا کن تو حمایت ز من
مرحمتی کن تو شفاعت زمن
محروم از حق
دریغا که بعد از رسول خدا ستم ها کشیدند آل عبا
به نص خداوند و پیغمبرش علی هست بعد از نبی پیشوا
نمودند محرومش از حق خویش میاندار گشتند لات و عزی
در خانه حضرت فاطمه زد آتش عمر آه زآن بی حیا
شقاوت چنان بود او را ز یاد بدین ظلم تنها نکرد اکتفا
بزد با لگد پهلویش را شکست بیفتاد در لرزه ارض و سما
ز ضرب لگد فاطمه پشت در فتاد و بزد فضه را او صدا
چنان بود ضرب لگد دلخراش که هم محسنش سقط شد جابجا
شکایت به نزد پدر برد و گفت چه ظلمی به ما میکنند اشقیا
در این ناتوانی ز حال علی بپرسید تا بشنود ماجرا
چو بشنید مولای دین برده اند سوی مسجد او را به جبر و جفا
پی یاری او خودش را رساند بدان حالت زار و رنج و عنا
چو سالار دین را بدان حال دید در آمد به یاری ز شیر خدا
که قنفذ زد و خست بازوی او بیفتاد زهرای اطهر ز پا
که آثار آن تا دم مرگ او به جا بود و در گریه شد مرتضی
چه گویم چه کردند آن قوم دون به مولای دین و به خیرالنسا
به حق کسانی ستم کرده اند که کافی است در شانشان هل اتی
الا اى ولى خداوندگار از این پرده غیب آخر در آ
بگیر از کرم حق مظلوم را جهان بین پر از ظلم و جور و جفا
بیا عدل حق و بگیر انتقام از آنها که بردند حق شـما
تو دانی چه کردند آن ناکسان پس از رحلت خاتم انبیا
چسان حق جدت علی از کفش گرفتند مشتی ستم پیشه ها
تو دانی چه کردند با فاطمه فدک را گرفتند قوم دغا
بس است ای ولی خدا از کرم بیا و بیا و بیا و بیا
گدایی (علی) هست بر درگهت
ولی نعمتی رحم کن بر گدا[۵]
دردهای زهرا
ز جای خیز و به پاکن عزای حضرت زهرا
بزن به سینه و سر از برای حضرت زهرا
همان که جای نبی بود و سر مستتر است او
که باد جان گرامی فدای حضرت زهرا
رسید ماه جمادی که تـازه گشت غم ما
برای آن همه رنج و بلای حضرت زهرا
چو از جهان به جنان رهسپار گشت پیمبر
شروع گشت چنان دردهای حضرت زهرا
به جای قدرشناسی از آن رسول گرامی
به جای بوسه زدن جای پای حضرت زهرا
منافقین ستمگر فرو گذار نکردند
پس از رسول خدا از جفای حضرت زهرا
چه گویم آن چه نمودند چون پر است جهانی
ز شرح ماوقع و ماجرای حضرت زهرا
نه هست مثل علی شوهرش به مظلومی
نه مبتلا شده بر ابتلای حضرت زهرا
اگر چه بعد پدر عمر او بود کوتاه
گرفت غصه سراپای حضرت زهرا
رسول رفت و علی ماند و فاطمه تنها
چو او نداشت کسی را سوای حضرت زهرا
نمود فتنه به پا فتنه گر که از ضرر آن
به ملک دین بود آگه خدای حضرت زهرا
علی که بعد نبی بد امام خانه نشین شد
زدند آتش کین در سرای حضرت زهرا
چو نیم سوخته در شد عمر بزدلگد خود
که شد بلند ز ظلمش صدای حضرت زهرا
شکست پهلوی آن حضرت و ز شدت دردش
فتاد و روی زمین گشت جای حضرت زهرا
به آه و ناله ندا کرد و خواند باب گرامی
شکست قلب پدر را ندای حضرت زهرا
فتاده بود به آن حال و باز فکر علی بود
که چون شد ابن عم باوفای حضرت زهرا
شکسته پهلو و رنجور رفت جانب مسجد
برای یاری حق بد عنای حضرت زهرا
گرفت تا برهاند علی زچنگ ستمگر
سیاه شد یکی از دستهای حضرت زهرا
بزد به امر عمر قنفذ آنچنان که بیفزود
زشدت المش دردهای حضرت زهرا
عمر چو سیلی کین زد گرفت نامه ز دستش
سیاه کرد رخ حق نمای حضرت زهرا
ندید روز خوشی بعد آن مخدره دیگر
که خون دل همه دم شد غذای حضرت زهرا
قرین رنج و تعب عمر او رسید به پایان
علی بماند و بلا دیده های حضرت زهرا
(علی صافی) افسرده کن سخن کوتاه
ببر پناه به حب و ولای حضرت زهرا
قامت خم
افسوس کز جور و جفا آن یادگار ادگار مصطفی
با آن همه رنج و عنا کشتند او را اشقیا
دردا که زهرای جوان بادرد و غم رفت از جهان
مانده امیرمؤمنان تنها میان دشمنان
زهرا و حال خسته اش با قامت خم گشته اش
با پهلوی بشکسته اش با آن رخ پر مرده اش
دردا که زهرای جوان بادرد و غم رفت از جهان
مانده امیرمؤمنان تنهامیان دشمنان
تازد لگد آن بد سیر افتاد نالان پشت در
زد میخ در بر او شرر او را نبد یک تن به بر
دردا که زهرای جوان با درد و غم رفت از جهان
مانده امیرمؤمنان تنها میان دشمنان
کشتند محسن را ز کین افتاده او روی زمین
بردند امیرالمؤمنین زین غصه زهرا دل غمین
دردا که زهرای جوان با درد و غم رفت از جهان
مانده امیرمؤمنان تنها میان دشمنان
بعد از رسول دین پناه کارش همه شد اشک و آه
باروی و بازوی سـیاه می برد زین دنیا گواه
دردا که زهرای جوان با درد و غم رفت از جهان
مانده امیرمؤمنان تنها میان دشمنان
دردا که زهرا خونجگر عمر شریفش شد به سر
رفت ای (علی) نزد پدر تا سازد او را با خبر
دردا که زهرای جوان با درد و غم رفت از جهان
مانده امیرمؤمنان تنها میان دشمنان[۶]
سرشک بصر
می رود سوی جنان دختر خیر البشر امشب
نزد بابا ببرد شکوه ز ظلم عمر امشب
با خبر گرچه پیمبر بود از محنت دختر
میدهد گفتن زهرا شرری بیشتر امشب
گر نشان او به پیمبر بدهد پهلوی خود را
میکند داغ پدر بیشتر و تازه تر امشب
گر سراغی ز علی گیری و از حال فکارش
جز خدا نیست کس از حالت او با خبر امشب
گویی امشب به علی روی نموده غم عالم
صبر را هم نبود تاب تحمل دگر امشب
یک طرف پیکر زهرای عزیز است که بی جان
روی خاک است و فراقش زده بر دل شرر امشب
یک طرف گرد وی اطفال پریش از غم مادر
با دل سوخته ریزند سرشک از بصر امشب
یک طرف کرده وصیّت به علی حضرت زهرا
بهر یاری نکند هیچ کسی را خبر امشب
خود دهد غسل و نماید کفن و خاک سپارد
قبر پنهان کند و محو کند زان اثر امشب
با دل خسته دل شب همه را داد چو انجام
ریخت بر تربت او اشک از چشمان تر امشب
ناله آهسته سر قبر کشید و میگفت
سخنانی ز غم آن زن والا گهر امشب
چه کند بار فراقش به علی مشکل بود
به همین حال بود شام علی تا سحر امشب
بهر اطفال دل افسرده به پا خواست جنابش
گر چه خود داشت از آنان دلی افسرده تر امشب
ای (علی) خاک به سر کن تو در این ماتم جانسوز
که جدا شمس ولایت شده است از قمر امشب
بانوی وارسته
حضرت زهرا چرا از این سرا دل خسته رفت
عمر او بعد از پدر با درد و غم پیوسته رفت
حمله ور بهر چه سوی خانه او شد عمر
بی اجازت اندر آن با جمع دار و دسته رفت
زد چرا آتش در آن خانه را و با لگد
زد به پهلویش که او با پهلوی بشکسته رفت
فضه چون گفتش علی را سوی مسجد برده اند
از برای یاری او دست از جان شسته رفت
در همین جا کرد قنفذ بازوی او را سیاه
این جفا با امر آن عهد و وفا بگسسته رفت
پشت در یا در همین جا محسن او شد شهید
با همین حالت به مسجد آن زن برجسته رفت
رفت و با آن نطق غرّا کرد حق روشن به خلق
زنگ باطل با بیان بانوی وارسته رفت
آه چون شد این ستم ها بر علی و فاطمه
مسلمین دیدند و بی عکس العمل سربسته رفت
مسجد و محراب در دست ابی بکر اوفتاد
مرد ناشایسته ای در جای آن شایسته رفت
ای (علی) با این مصیبت ها عزیز مصطفی
شد شهید و در جوانی آن گل نورسته رفت
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ : ۷ جمادی الاول ۱۴۱۷
[۲] . تاریخ : جمادی الثانی ۱۴۱۵
[۳] . تاریخ : ۵ جمادی الثانی ۱۴۱۰
[۴] . تاریخ : ۵ جمادی الاولی ۱۴۱۱
[۵] . تاریخ : ۲۹ جمادی الاولی ۱۴۱۴
[۶] . تاریخ : ۲۰ جمادی الاول ۱۴۰۸
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۳۹۳-۴۱۰ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش