- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه: 7 دقیقه
- توسط: حمید الله رفیعی
- 9:18 ب.ظ
- 4 نظر

اشاره:
اکنکار یکی از فرقه های نوپدید طریقتی در آمریکا است. یکی از عقاید این فرقه تناسخ است. قبل از پرداختن به بحث توضیح مختصری در مورد تناسخ و واژه های مرتبط با آن كه اكنكار قائل بدان است داده و پس از آن به نقد آن می پردازیم.
تناسخ از ریشه «نَسْخ» گرفته شده و از كلمات اهل لغت درباره این واژه، چنین بر می آید كه از آن، دو خصوصیت استفاده می شود:
1. تحول و انتقال.
2. تعاقب و پشت سر هم آمدن دو پدیده به صورتی كه یكی جانشین دیگری گردد.(1)
و در اصطلاح «تناسخ به این معنی است كه نفس، نظر به علاقه و عشقی كه بین جسم و روح وجود دارد، از بدنی، بدون فاصله زمانی، وارد بدن دیگر شود» به عبارت دیگر تناسخ به معنی انتقال یا نسخ ارواح به ابدان مختلف و متعدد است. این انتقال یا حلول پس از مرگ جسم صورت می گیرد.
نظریه تناسخ اكنكار (Reincarnation یا Transmigration) را می توان نظریه ای وجودی ـ معرفتی به شمار آورد. از آن جهت وجودی است كه مستقیماً بیانگر تعالی و تكامل وجود انسان از مدارج پست به عالی و برعكس است و از طرف دیگر معرفتی است. زیرا كه تعالی یا سقوط وجودی روح آدمیان وابسته به اعمال آنها كه نشأت گرفته از شناخت انسان نسبت به خود و خالق است.
از لحاظ تاریخی می توان این نظریه را متعلق به هندوها دانست چرا كه قدیمی ترین منابع تفكر بشری یعنی «اوپانیشادها» و «ریگ ودا» اشاره به این امر دارند.
واژه هایی كه برای فهم تناسخ ضروری هستند عبارتند از كارما و سمساره است.
سمساره: همان اعتقاد به انتقال ارواح است كه هندیان به زبان خود سمساره (Samsara) یا سنساره می گویند.
كرمه یا كارما (Karma) از ریشه Kri، به معنای كردن آمده است. كرمه، یا كردار، علت دوباره زائیده شدن است، زیرا كه (كردار) در یك زندگانی خود علت زندگانی دیگر است و تا زمانی كه كوچك ترین اثری از كردار در زندگی یك فرد به جاست، آن فرد دستخوش سمساره است. یعنی در دایره وجود، سرگردان می آید و می رود و باز می گردد.
بدین گونه سمساره و كارما اشاره به دنیا، امور دنیوی و اعمال انسان ها در آن دارند. قانون كارما با قانون علیت (علت و معلول) سنخیت دارد زیرا بنابر این نظریه این كردار انسانهاست كه می تواند علت زایش دوباره آنها و رهایی ایشان از چرخه سمساره شود.
نظریه تناسخ در طول تاریخ تفكر هندوها در قالب مكاتب متعدد مثل اكنكار و غیره دستخوش تغییراتی گشته لیكن تمام آن مكاتب تناسخ را امری قهری و اجباری دانسته اند كه بنا بر قانون كارما به علت آلوده شدن روح انسان و در اثر تماس با جسم مادی رخ می دهد. به دلیل آن كه تناسخ وابسته به رابطه جسم و روح است. می توان از لحاظ فلسفی از این نظریه دو امر را استنباط كرد. اول آن كه روح و جسم دارای ثنویت هستند. روح در هنگام شكل گیری جنین در رحم به جسم می پیوندد. در این اولین حلول در اولین جسم، روح به عنوان مخلوق خداوند (برهما) یا به عنوان چیزی كه از او صادر شده است بایستی كاملاً مطهر و پاك باشد. امر دوم این است كه روح و جسم دارای تاثیر متقابل بر یكدیگر هستند. به همین علت است كه روح در اثر تماس و همنشینی با بدن در دنیا، بنابر قانون كارما از گفتار، پندار و عمل جسم متاثر می شود و بنابر خوب یا بد بودن آن افعال، روح آلوده می شود و یا پاكی اش را حفظ می كند.
هدف از تناسخ تطهیر ارواح و اتحاد آنها با برهما است به همان صورتی كه در روز اول خلقت پاك و متحد با او بودند. وصل به این هدف، خواهان تلاش بی وقفه انسان در زندگی دنیوی و اعراض از دنیا است.
حال با توجه به مطالبی كه در مورد تناسخ مطرح شد می توان گفت كه اصولاً از طرف قائلان به تناسخ به طور كلی سه نظریه مطرح می باشد كه عبارتند از:
الف) تناسخ نامحدود.
ب) تناسخ محدود به صورت نزولی.
ج) تناسخ محدود به صورت صعودی.
تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است كه نفس همه انسان ها، پیوسته در همه زمان ها از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند، و برای این انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدودیتی وجود ندارد، یعنی نفوس تمام انسان ها در تمام زمان ها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنی به بدن دیگر می باشند، و اگر معادی هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگری نیست و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش كامل دارد از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر نموده اند.
قطب الدین شیرازی در تشریح این قسم چنین می گوید: «گروهی كه از نظر تحصیل و آگاهی فلسفی در درجه نازل می باشند به یك چنین تناسخ معتقدند، یعنی پیوسته نفوس از طریق مرگ و از طریق بدن های گوناگون، خود را نشان می دهند و فساد و نابودی یك بدن مانع از عود ارواح به این جهان نمی باشد».(2)
تناسخ محدود به شكل نزولی
قائلان به چنین تناسخ معتقدند، انسان هایی كه از نظر علم و عمل، و حكمت نظری و عملی، در سطح بالاتری قرار گرفته اند، به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمی گردند بلكه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) می پیوندند و برای بازگشت آنان پس از كمال، به این جهان وجهی نیست.
ولی آن گروه كه از نظر حكمت عملی و علمی در درجه پایین قرار دارند، و نفس آنان آیینه معقولات نبوده و در مرتبه «تخلیه نفس» از رذایل توفیق كاملی به دست نیاورده اند، برای تكمیل در هر دو قلمرو (نظری و عملی) بار دیگر به این جهان باز می گردند، تا آنجا كه از هر دو جنبه به كمال برسند و پس از كمال به عالم نور می پیوندند. در این نوع از تناسخ دو نوع محدودیت وجود دارد یكی محدودیت از نظر افراد، زیرا تمام افراد به چنین سرنوشتی دچار نمی گردند و افراد كامل بعد از مرگ به جای بازگشت به دنیا به عالم نور و ابدیت ملحق می شوند، دیگری از نظر زمان یعنی حتی آن افرادی كه برای تكمیل به این جهان بازگردانده می شوند، هرگز در این مسیر پیوسته نمی مانند، بلكه روزی كه نقصان های علمی و عملی خود را برطرف كردند بسان انسان های كامل قفس را شكسته و به عالم نور می پیوندند.
تناسخ صعودی
این نظریه بر دو پایه استوار است:
الف) از میان تمام اجسام، نبات آمادگی و استعداد بشری برای دریافت فیض (حیات) دارد.
ب) مزاج انسانی برای دریافت حیات برتر، بیش از نبات، شایستگی دارد، او شایسته دریافت حیاتی است كه مراتب نباتی و حیوانی را پشت سر گذاشته باشد. به خاطر حفظ این دو اصل، (آمادگی بیشتر در نبات، و شایستگی بیشتر در انسان) فیض الهی كه همان حیات و نفس است، نخست به نبات تعلق می گیرد، و پس از سیر تكاملی خود به مرتبه نزدیك به حیوان، در «نخل» ظاهر می شود، آنگاه به عالم جانوران گام می نهد، و پس از تكامل و وصول به مرتبه میمون با یك جهش به انسان تعلق می گیرد و به حركت استكمالی خود ادامه می دهد تا از نازل ترین درجه به مرتبه كمال نایل گردد.(3)
تحلیل و نقد جامع از تناسخ
حال تناسخ را به صورت جامع بدون در نظر گرفتن ویژگی هر یك مورد بحث و بررسی قرار دهیم و ما از میان دلایل زیادی كه برای ابطال تناسخ گفته شده است دو دلیل را بر می گزینیم كه تمام اقسام تناسخ را در بر می گیرد:
1. تعلق دو نفس به یك بدن: لازمه قول به تناسخ به طور مطلق تعلق دو نفس به یك بدن و اجتماع دو روح در یك تن می باشد و این مطلب را می توان با قبول دو اصل مطرح كرد.
الف) هر جسمی اعم از نباتی و حیوانی و انسانی آنگاه كه آمادگی و شایستگی تعلق نفس را داشته باشد، از مقام بالا، نفس به آن تعلق می گیرد، زیرا مشیت خدا بر این تعلق گرفته است كه هر ممكن را به كمال مطلوب خود برساند. در این صورت سلول نباتی خواهان نفس نباتی، نطفه حیوانی خواهان نفس حیوانی، و جنین انسانی خواهان نفس انسانی می باشد و قطعاً هر كدام از آنها به موضوع متناسب به خود تعلق می گیرد.
ب) هرگاه با مرگ انسانی، نفس وی، به جسم نباتی یا حیوانی یا جنین انسان تعلق گیرد در این صورت جسم و بدن مورد تعلقِ این نفس، دارای نوعی تشخص و تعین و حیات متناسب با آن خواهد بود.
پذیرفتن این دو مقدمه مستلزم آن است كه به یك بدن دو نفس تعلق بگیرد یكی نفس خود آن جسم كه بر اثر شایستگی از جانب آفریدگار اعطا می شود و دیگری نفس مستنسخ از بدن پیشین. و اجتماع دو نفس در یك بدن از دو نظر باطل است:
اولاً: برخلاف وجدان هر انسان است، و تاكنون تاریخ از چنین انسانی گزارش نكرده است كه مدعی دو روح و دو نفس بوده باشد.
ثانیاً: لازم است از نظر صفات نفسانی دارای دو وصف مشابه باشد مثلاً آنجا كه از طلوع آفتاب آگاه می شود و یا به كسی عشق می ورزد باید در خود این حالات را به طور مكرر در یك آن بیابد.(4)
به عبارت دیگر: نتیجه تعلق دو نفس به یك بدن، داشتن دو شخصیت و دو تعین و دو ذات، در یك انسان است، و در حقیقت لازمه آن این است كه واحد، متكثر و متكثر واحد گردد زیرا فرد خارجی یك فرد از انسان كلی است و لازمه وحدت، داشتن نفس واحد است ولی بنابر نظریه تناسخ، دارای دو نفس است طبعاً باید دو فرد از انسان كلی باشد و این همان اشكال واحد بودن متكثر و یا متكثر بودن واحد است(5) و این فرض علاوه بر این كه از نظر عقل محال است محذور دیگری نیز دارد و آن این كه باید هر انسان در هر موردی دارای دو اندیشه و آگاهی و دیگر صفات نفسانی باشد.
2. نبودن هماهنگی میان نفس و بدنتركیب بدن و نفس یك تركیب واقعی و حقیقی است، هرگز مشابه تركیب صندلی و میز از چوب و میخ (تركیب صناعی) و نیز مانند تركیبات شیمیایی نیست، بلكه تركیب آن دو، بالاتر از آنها است و یك نوع وحدت میان آن دو حاكم است و به خاطر همین وحدت، نفس انسانی هماهنگ با تكامل بدن پیش می رود، و در هر مرحله از مراحل زندگی نوزادی، كودكی، نوجوانی، جوانی، پیری و فرتوتی، برای خود شأن و خصوصیتی دارد كه قوه ها به تدریج به مرحله فعلیت می رسد و توان ها حالت شدن پیدا می كنند.
در این صورت نفس با كمالات فعلی كه كسب كرده است چگونه می تواند با سلول نباتی و یا نطفه حیوانی و جنین انسانی متحد و هماهنگ گردد، در حالی كه نفس از نظر كمالات به حدّ فعلیت رسیده و بدن، در نخستین مرحله از كمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد.
آری این برهان در صورتی حاكم است كه نفس انسانی به بدن پایین تر از خود تعلق گیرد، بدنی كه كمالات آن به حدّ فعلیت نرسیده ولی آنگاه كه به بدن هماهنگ تعلق گیرد این برهان جاری نخواهد بود.(6)
و در آخر یادآور می شویم محور برهان در اینجا فقدان هماهنگی میان نفس و بدن است كه در غالب صورت های تناسخ وجود دارد و این برهان ارتباطی به برهان گذشته كه در تناسخ نزولی یادآور شدیم و نتیجه آن یك نوع واپسگرایی و بازگشت فعلیت ها به قوه ها بود، ندارد.(7)
پی نوشت:
- در اقرب الموارد می نویسد: «اَلنَّسْخُ فِی الأَصْل: النَّقْل» راغب اصفهانی در مفردات، ج1، ص801 می گوید: «اَلنَّسْخُ إزالَةُ شَیء بِشَیء یتَعاقَبُهُ کنَسْخِ الشَّمْسِ الظِّلَ، والظَّلِّ الشَّمْسَ، والشَّیبِ الشَّبابَ، نسخ از بین بردن چیزی است، چیز دیگر را به صورت متعاقب، مانند خورشید که سایه را، یا سایه که خورشید را محو می کند، و پیری که جوانی را نابود می سازد، و در همه این موارد نسخ به کار می رود».
- ملاصدرا، شرح حکمة الاشراق، ص476.
- سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، تحقیق کریم فیضی، قم، مطبوعات دینی، چاپ دوم، 1388ش، ص393.
- طوسی، خواجه نصیر الدین، کشف المراد، تعلیغه علامه حسن زاده، قم، انتشارات دفتر نشر اسلامی، چاپ اول، 1407ق، ص113.
- اسفار، ج9، ص9ـ10.
- اسفار، ج9، ص2ـ3.
- سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، موسسه سید الشهداء(ع) چاپ اول، ، 1369ش، ج9، ص190ـ203.
منبع: نرم افزار پاسخ 2 مرکز مطالعات حوزه.