مبانی فلسفی تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا-بخش اول

مبانی فلسفی تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا-بخش اول

۱۴۰۰-۰۸-۲۶

663 بازدید

دیدگاه ها و نظرات تربیتی هر فیلسوف در حوزه تعلیم و تربیت، اگرچه ممکن است بطور واضح در نظریات تربیتی او بیان نگردند، اما اساس آن را تشکیل می دهند. از جمله نظام های فلسفی که می توان با بررسی و جستجو در آن به استخراج نظریات تربیتی در حوزه تعلیم و تربیت پرداخت، نظام فلسفی صدرالمتألهین است.

از آنجا که موضوع اصلی هر نظام تربیتی انسان است. در مبانی فلسفی تعلیم و تربیت نظام صدرایی و عقاید ملاصدرا نیز به انسان با رویکردی وجودی نگریسته شده و از آن به «حکمت» تعبیر شده است. نظام تعلیم و تربیت از نگاه صدرالمتألهین نظام جامع و کاملی است که تمام قوای انسان را در بر می گیرد.

در نظام تعلیم و تربیت صدرایی، تنها به پرورش بعد روحانی و نفسانی زندگی انسان توجه نشده است، بلکه زندگی اجتماعی و دنیوی و تمام شئونات آن نیز پسندیده است و باید مورد توجه قرار گیرد. همچنین در نظام تعلیم و تربیت صدرایی، انسان براساس حرکت جوهری، تحول جوهری و گوهری دارد و برنامه های تربیتی نیز باید بگونه ای باشد که تمام وجود او را متحول سازد.

در پژوهش حاضر برآنیم که با بررسی فلسفه ملاصدرای شیرازی، به مهمترین مبانی فلسفی نظام تعلیم و تربیت وی پی ببریم و به استخراج نظریات تربیتی او بپردازیم.

۱-مبانی هستی شناختی صیرورت انسان

انسان موضوع اصلی دانش تعلیم و تربیت است؛ زیرا قابلیت رشد علمی و تکامل رفتاری دارد. اما تعلیم و تربیت انسان و نظام آن برای ملاصدرا، بسیار عمیقتر و پیچیده تر از یک سلسله مبانی آموزشی و راهکارهای پرورشی در عالم دنیوی است. نظام تعلیم و تربیت در اندیشه ملاصدرا اهداف بسیار متعالی را دنبال می کند که این اهداف بسیار فراتر از دستاوردهای دنیوی است.

مبانی فکری- فلسفی ملاصدرا، برای ما کاملاً روشن می سازد که یک مکتب تعلیمی و تربیتی، هنگامی جامع و کامل است که چه بلحاظ مبانی آموزشی و تعلیماتی و چه بلحاظ راهبردهای تربیتی و پرورشی، سعادت و رضایت خاطر انسان را نه فقط در دنیا که در عوالم پس از مرگ نیز فراهم آورد. ملاصدرا، هنگامی که در نظام فلسفی خویش، «حکمت» را مورد بحث قرار می دهد و به تبیین آن می پردازد، به چنین نظام تعلیمی و تربیتی با ویژگی های فوق نظر دارد.

از این رو، برای دست یافتن به مبانی تعلیم و تربیت در حکمت متعالیه، نخست باید انسان را از لحاظ وجودی بشناسیم؛ به عبارت دیگر برای تبیین و تحلیل مبانی فلسفی تعلیم و تربیت، باید به انسان با رویکرد وجودی نگاه کنیم.

«حکمت» در نگاه ملاصدرا یک نظام تعلیمی و تربیتی برای انسان می باشد که هم شامل آموزش و هم شامل پرورش است. ملاصدرا در کتاب المظاهر الالهیه مراد از «حکمت» را آنگونه وجود شناسی انسان می داند که زمینه و استعداد و تعالی نفس را به غایت قصوری فراهم می کند: «المراد من الحکمه، التی تستعد النفس بها للارتقاء الی الملأ الاعلی و الغایه القصوی …»(۳)

حکمت در زبان عربی به معنای اتقان در عمل و بازداشتن از کجروی است و در اصصلاح، به دانش خاص فلسفه گفته می شود. با این اعتبار، در حکمت دو عنصر علم و عمل( پندار و کردار ) نهفته است؛ علم برای عمل و زندگانی انسانی و عمل برای صیقل دادن دل و جان و شناخت بهتر خود و جهان و آفریدگار آن: اینجاست که تفکر فلسفی ملاصدرا، با تعلیم و تربیت مرتبط می شود؛ زیرا در حکمت هم آموزش فکری و هم پرورش روح و نفس انسان ملحوظ است.

حکمت اصولاً از سنخ علم صرف نیست و از نوع دانستی صرف محسوب نمی شود، بلکه نوعی تمرین و ممارست است که با تقوا و تزکیه و سلوک زمانمند حاصل می گردد؛ زیرا ریشه حکمت از «حکم» به معنای منع است.(۴) و از این جهت «حکم» گفته می شود که حکیم را از هر زشتی و ظلمی منع می کند. ملاصدرا «حکمت» را وجود شناسی شدن انسان و رفتن او به سوی کمال می داند.

در واقع در حکمت است، که وجودشناسی انسان رقم می‌خورد و معتقد است که هر کس خواهان حکمت است باید برای خویشتن و در خویشتن خویش، دست به آفرینش بزند و خویشتن وجود خود را با دست خود رقم زند و فطرت ثانیه را در نفس خود ایجاد کند: «من اراد الحکمه فلیستحدث لنفسه فطره ثانیه.»(۵) این فطرت ثانوی باید در راستای فطرت اولیه ای باشد که بحسب قضای علم الهی تحقق یافته است.

کما أن العقل الاول مشتمل علی جمیع ما صدرمنه، من الخیرات و الوجودات و الصور و الهیات بحسب الفطره الاولی، فهکذا العقل الذی وقع ما بازائه، بل یکون عینه بوجه، للفطره الثانیه الوجودیه، المطابقه للفطره الاولی العلمیه القضائیه.(۶)

یعنی همان نحوه وجود انسانی که با فطرت الهی مطابق است. بر این اساس، انسان به اذن الهی، یک ویژگی منحصر بفرد دارد و آن این است که می تواند با اراده خویش و به اختیار و انتخاب خود، در خویش تصرف کند و خود را بلحاظ وجودی بازآفرینی نماید.

بر این اساس، یک نظام تعلیمی و تربیتی با یک مکتب آموزشی و پرورشی، نباید ذهن انسان را به مثابه انباری تلقی کند و آن را فقط از معلومات ذهنی انباشته سازد، بلکه باید انسان را موجودی خاق بداند که پیش از هر چیز می تواند تمام وجود خود را متحول سازد و در خود دست به خلاقیت بزند و بتعبیر دیگر، خود را بازآفرینی کند.

بنابراین، یک نظام تعلیمی و تربیتی، باید به گونه ای باشد که این امکان را برای انسان فراهم آورد، تا نگاه او به خود، عالم و آدم، زندگی، اهداف و ارزش ها، مرحله به مرحله، نو و متعالی گردد و در نتیجه انسان در هر مرحله، در خود، احساس شخصیت عالی تر و متعالی تری نماید.

انسان در این گونه وجود شناسی، از پوسته عقل گذشته به لب آن دست می یابد. ملاصدرا انسان را اولوالالباب بشمار می آورد که ویژگی آن «تذکر و به ذکر رسیدن» است. انسان در مقام ذکر و تذکر و در مقام دانستن صرف به سر نمی برد؛ بلکه در تذکر معجونی از معرفت، وجد، اراده، انتخاب، تصمیم گیری و عمل وجود دارد که انسان را به حقیقت واصل می کند، نه اینکه فقط تصویری معنایی و مفهومی از حقیقت در ذهن و عقل او ترسیم کند.(۷)

در حکمت، انسان به خودشناسی و علم بر توانایی ها و نیروهای درون که می تواند یاریگر وی در طی طریق و سپری نمودن مسیر سعادت باشد، آگاهی می یابد: «[یحصل بها] معرفه النفس و قوتیها و مراتبها».(۸)

در سایه حکمت و معرفت حقیقی، انسان از حبس ماده و تعلیقات مادی رها می گردد و به قرب رحمان مفتخر می شود: «[یحصل منها] متخلصا عن سجن الحدثان و الخسران الی جنه السعاده و مجاوره الرحمان».(۹)

به واسطه حکمت، معرفت ذوات روحانی حاصل می آید که می تواند واسطه ای برای شناخت خداوند باشد: «و یحصل بها معرفه الکلمات النوریه والذوات الروحانیه و الشعله الملکوتیه، التی هی سبب معرفه الرحمان».(۱۰)

صدرالمتألهین، حکمت را معرفت ذات حق تعالی و معرفت به صفات و افعال و اینکه چگونه موجودات از وی صادر شده اند و به وی بازگشت می کنند همچنین حکمت به معارفی مانند: معرفت نفس و قوا و مراتب آن، معرفت عقل هیولانی، معرفت به چگونگی سعادت و شقاوت، معرفت به مقدماتی که موصل انسان در صعود از حضیض اسفل به ذروه عالین می باشد، می داند که این با آنچه به عنوان قیل و قال وبحث و استدلال خشک در نزد متفلسفین مطرح می شود، متفاوت است:

ان الحکمه التی هی معرفه ذات الحق الاول و مرتبه وجوده، و معرفه صفاته و افعاله و انها کیف صدر منه الموجودات فی البدء و العود، و معرفه النفس و قوتیها و مراتبها، و معرفه العقل الهیولانی- التی هی مجمع البحرین و ملتقی الاقلیمین- و کیفیه حال السعاده و الشقاوه و معرفه النفس، الموصوله الی الصعود من حضیض السافلین الی ذروه العالین، التی هی مرقاه لمعاینه الجمال الاحدی و الفوز بالشهود السرمدی… .(۱۱)

در مسیر سلوک و کسب حکمت، علم مکاشفه و باطن، نصیب انسان می شود و آن چیزی است که غایت علوم می باشد و همان معرفتی است که به آن علم صدیقین و مقربین گفته می شود و آن عبارت است از نوری که قلب را در خود می گیرد، او را تطهیر می کند و از صفات مذمومه مبرا می نماید.

بواسطه این نور، اموری که قبلاً نامی از آنها شنیده، برایش مکشوف می شود و موضوعاتی که قبلاً بصورت موهومی و غیر واضح آنها را پذیرفته، وضوح کامل می یابد، تا جایی که به خداوند معرفت حاصل می کند و به صفات تامه، افعال باری، فلسفه آفرینش دنیا و آخرت آگاهی می یابد و به اشکال مختلف حیله های شیطانی و وساوس اهریمنی، چگونگی وحی و نزول فرشتگان بر انبیا و چگونگی وصول وحی بر ایشان آگاه می شود و به ملکوت آسمان و زمین، بهشت و دوزخ، عذاب قبر، صراط، میزان و حساب، معرفت حاصل می کند:

فیتضح له ذلک حتی تحصل له المعرفه الحقیقیه بذات الله تعالی، و بصفاته التامات، و بافعاله، و بحکمته فی الخلق الدنیا و الاخره، و وجه ترتیب الاخره علی الدنیا، و المعرفه بمعنی النبوه و النبی، و معنی الوحی، و معنی لفظ الملائکه و الشیاطین، و کیفیه معاداه الشیطان للانسان … .(۱۲)

بنابراین، می توان گفت که حکمت انسان را به غایت وجودی خویش می رساند و تمامی ساحتهای وجودی او را متأثر می سازد. حکمت، در راستای ژرف نگری حاصل می آید، بنابراین تعمیق درون، شخص حکیم را معطوف به عیوب و نواقص خویش می نماید، به گونه ای که سعی و تلاش و اهتمام خویش را مصروف خویشتن خویش می کند و به احوال قلب و باطن خویش می پردازد و در رفع رذایل باطنی و درونی می کوشد و دل خویش را را از تاریکی ها و کدورت ها و گناهان پیدا و پنهان می پالاید و تزکیه و تهذیب خویش را در مسیر تجرید خویش و احراز مراتب عالی تر، از اهم امور قرار می دهد و بدین وسیله، معرفت طریق آخرت و راه حق و مسیر تقدس را می پوید.

پس در اینجا نحوه ای از وجود شناسی معطوف به اراده، انتخاب و تصمیم گیری جریان پیدا می کند که می توان از آن به وجودشناسی انسی و انفسی تعبیر کرد. روش شناسی این وجودشناسی نیز، روش «معرفه النفس»- رکن اساسی در تربیت اسلامی- است.

معرفت نفس یکی از مهمترین شناختها و معرفتهایی است که از اساسی ترین و مبنایی ترین شرایط رسیدن به حکمت می باشد. آن کس که حقیقت و گوهر خویش را نشناخته و بر نیروها و توانایی ها و توانمندی های خویش واقف نباشد و نداند که چه گوهری را با کدام قابلیت ها در درون خود دارد، بطریق اولی نخواهد توانست از نیروها و قوای درونی خویش بهره ببرد و استفاده شایسته کند و کسی که نتواند از تمامی مراتب وجودی خویش، در راه کسب کمالات بهره ببرد، هرگز به حکمت که «خیر کثیر» است دسترسی پیدا نخواهد کرد.

بنابراین، حکمت نحوه ای از زندگی است و وجودشناسی در حکمت الهی، انضمامی است، نه انتزاعی و مفهومی صرف. اساساً در حکمت، وجودشناسی و خودشناسی به خودکاوی درونی و تعمقات نفسانی معطوف می شود، بنابراین حکمت، انسان را به شدن و تحول و ارتقای وجودی وا می دارد. حتی حکمت می تواند فلسفه وجودی انسان و تمامی رنجها و تلاشهایش را معنی کند.

برای حکیم، وصول به خیر کثیر، بعد از ریاضات نفسانی که متحمل گردیده، از چشمان عقلش، ضعف بصر و پرده ها و تاریکی را زایل می کند و او می تواند در پرتو آن، حقیقت آیات قرآنی را مشاهده کند و از انوار آن، دل خویش را نورانی نماید، بنابراین به نور قرآن، تمامی مقامات و مراتب و احوال اخروی، احکام ایمانی، علوم الهی و تمامی شئون و آداب و حدود شرعی را مشاهده می کند و به جمیع مقامات دنیوی، احوال اخروی، احکام ایمانی، علوم الهی، آداب خلقی و سیاسات و حدود شرعی آگاه می گردد و این همان حکمت بی پایان و خیر کثیر و فوز کبیر و فضل عظیم است:

حتی زالت عن عیون عقولهم و بصائرهم العمش و الغشاوه و الأفه، حتی امکنهم ان یلحظواالایات القرآنیه و یستضیئوا بانوارها، فیروا بنور القرآن جمیع المقامات الدینیه، و الاحوال الاخرویه و الاحکام الایمانیه، و العلوم الالهیه و الآداب الخلقیه، و السیاسات و الحدود الشرعیه… و هی الخیر الکثیر، و الفوز الکبیر و الفضل العظیم.(۱۳)

بنابراین، در رویکرد وجودی به انسان یا بعبارت دیگر در حکمت، تنها حصول سلسله ای از مفاهیم انتزاعی و ذهنی هدف نیست، بلکه رخداد یک واقعه وجودی در انسان است که همه عرصه های درون آدمی را اعم از ذهن، عقل، قلب و اراده او در بر می گیرد. بنابراین، نظام تعلیم و تربیت از دیدگاه ملاصدرا نظامی است که آموزش وپرورش با هم و توأمان و هر کدام زمینه ساز و مکمل دیگری باشد.

۲-«النفس فی وحدتها کل القوا»

یکی دیگر از اصول بنیادین در تعلیم و تربیت، اصل «النفس فی وحدتها کل القوا» می باشد که یکی از نتایج وجودشناسی انسان است. ملاصدرا معتقد است که چون نفس از سنخ ملکوت است، از این رو دارای وحدتی بنام وحدت جمعیه است؛ یعنی وحدتی که در عین وحدت و بساطت، جامع جمیع مقامات و مراتب جمادی، نباتیف حیوانی و عقلانی است. پس نفس انسان در مرتبه ذات، هم عاقل، هم متخیل و هم حساس است: «ان النفس الانسانیه لکونها من سنخ الملکوت فلها وحده جمیعه هی ظل للوحده الالهیه فهی بذاتها عاقله و متخیله و حساسه و منمیه و محرکه و طبیعه ساریه فی الجسم .»(۱۴)

نفس، گاهی از مقام و مرتبه رفیع خویش به درجه و مرتبه حواس ظاهری تنزل می کنند و گاه تا عالم علوی و نشئه عقلانی صعود می نماید. نفس، هم محسوسات این عالم، هم وهمیات، هم متخیلات و هم معقولات را ادراک می کند:

ان الانسان له هویه واحده ذات نشآت و مقامات، و یبتدیء وجوده اولاً من ادنی المنازل و یرتفع قلیلاً قلیلاً الی درجه العقل و المعقول، کما اشاره الیه سبحانه: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکورا».(۱۵)

این بخاطر جوهر قدسی و تجرد نفس و جامعیت آن است که به تنهایی حاصل جمیع مراتب انسانی و مقامات حیوانی و نباتی می باشد. در واقع این نفس است که با مراجعه به خویش و منشأ اصلی خود که همان نیروی عقلانی است، در عین اینکه متضمن قوای حیوانی است، از مرتبه حس تا تخیل را نیز شامل می شود. بهمین سبب است که در مرتبه لمس، عین عضو لامسه و در مرتبه وهم، عین قوه واهمه است و در عین حال می تواند با هر یک از عقول اعم از عقل بالملکه یا فعال و عقول دیگر متحد گردد:

فهی بذاتها قوه عاقله اذا رجعت الی موطنها الاصلی. و هی متضمنه ایضا لقوه حیوانیه علی مراتبها من حد التخیل الی حد الاحساس اللمسی، و هو آخر مرتبه الحیوانیه فی السفاله. و هی ایضاً ذات قوه نباتیه علی مراتبها التی ادناها الغاذیه و اعلاها المولده. و هی ایضاً ذات قوه محرکه طبیعیه قائمه بالبدن… .(۱۶)

با این وصف، می توان گفت که نفس کل قواست و مبدأ و مجمع و غایت وحدانی دارد. همان طور که قوه عالیه ای نسبت به مادون خود، حافظ و وحدت دهنده آن است، نفس انسانی یا حیوانی نیز جامع اجزاء مادی بدن و مولف و ترکیب کننده آنهاست؛ به نحوی که صلاحیت بدن شدن را بیابد: «فالنفس التی لنا او لکل حیوان فهی جامعه لاسطقسات بدنه و مؤلفها و مرکبها علی وجه یصلح لان یکون بدناً لها.»(۱۷)

همینطور تغذیه و تنمیه و استکمال شخص و نوع نیز با این نفس است؛ این نفس است که صحت را حفظ می نماید و مرض را دفع می کند و در واقع مبدأ افعال ادراکی و حیوانی و افعال نباتی و طبیعی در ماده بدنی است: «و هی ایضا التی تغذیه و تنمیه و تکمله شخصاً بالتغذیه و نوعاً بالتولید، و تحفظ صحته علیه، و تدفع مرضه عنه و ترده علی مزاجه الصحیح الذی کان به صلاحه اذا فسد… .»(۱۸)

پس نفس حیوانی یا انسانی، جامع قوای ادراکی و نباتی و موضوعات قریب و بعید اینهاست و همینطور کمال برای این موضوعات و مکمل نوع و صانع اشیاء متخالف نیز می باشد:

ان النفس الحیوانیه بل الانسانیه جامعه لهذه القوی الادراکیه و النباتیه و موضوعاتها القریبه و البعیده، فهی إذن کمال لموضوع هو لایتقوم الا به. و هو ایضاً مکمل للنوع و صانعه.(۱۹)

بر این اساس، نظام تعلیم و تربیت باید یک نظام جامع باشد؛ بگونه ای که حس، خیال، عقل و قلب انسان را در بر بگیرد. پس نظام تربیتی که مدنظر ملاصدراست، نظامی است که ناظر به همه قوا باشد؛ زیرا وقتی نفس فی وحدتها کل قواست، در اینصورت نمی شود که خیال راکد باشد و نظام تربیتی تنها ناظر بر عقل یا حس باشد یا اینکه عقل راکد باشد و نظام تربیتی ناظر بر قوای دیگر باشد.

بنابراین، نظام تربیتی از دیدگاه ملاصدرا، نظامی است که در آن، عقل و وهم و قلب و دل با هم در تعادل و همکاری باشند؛ برخلاف نظام آموزشهای فعلی که تنها به یکی از این قوا ارزش و اهمیت می دهند و دیگر قوا برایشان اهمیتی ندارد. بنابراین، نظامی از نظر ملاصدرا کامل است که هدف و غایتش ناظر به همه قوا باشد. بعبارت دیگر، انسان مجموعه جزایری که آرمانهایش بی ارتباط با هم باشند، نیست، بلکه هر کدام از قوای انسان در ارتباط با یکدیگر و مکمل هم می باشند.

پس نظام تعلیمی و تربیتی باید طوری طراحی شود که جامع باشد؛ یعنی در همه علوم که مرتبط با کلیه شئونات زندگی انسان است، رواج داشته باشد. ملاصدرا عباراتی دارد که از آنها می توان- بشکل واضح و مستقیم- چنین استنباط کرد که از نظر او، جامعه ای مطلوب است که در آن همه علوم ادبی، انسانی، فرهنگی، اخلاقی، فنی، صنعتی، فلسفی و عرفانی و حتی هنری رایج باشد و تعلیم و تربیت با آموزش و پرورش در همه آنها رواج داشته باشد.

حتی می توان گفت که چنین جامعه ای از نظر ملاصدرا کمال مطلوب است؛ زیرا از نظر او تنها در چنین جامعه ای است که اکثر افراد آن به عشق لطیف که مرتبه والایی از عشق است، دست می یابند؛ عشقی که خود مقدمه عشق حقیقی است.

ان هذا العشق- اعنی الالتذاذ الشدید بحسن الصوره الجمیله… التی یترتب علیها المصالح و الحکم؛ فلابد أن یکون مستحسناً محموداً، سیَّما و قد وقع من مبادی فاضله لاجل غایات شریفه.

اما المبادی، فلانا نجد اکثر نفوس الامم التی لها تعلیم العلوم و لاصنائع و الآداب و الریاضیات- مثل اهل الفارس و اهل العراق و اهل الشام و الروم و کل قوم فیهم العلوم الدقیقه و الصنائع اللطیفه و الآداب الحسنه- غیر خالیه عن هذا العشق اللطیف الذی منشؤه استحسان شمائل المحبوب. و نحن لم نجدا احداً ممن له قلب لطیف و طبع رقیق و ذهن صاف و نفس رحیمه خالیاً عن هذه المحبه فی اوقات عمره.(۲۰)

چنین جامع نگری در تعلیم و تربیت انسان، مبتنی بر همان نگرش فلسفی به انسان است،؛ نگرشی که انسان را در عین حال که دارای قوای گوناگون می داند، یک امر وحدانی بشمار می آورد.

بنابراین، در مکتب تعلیم و تربیت ملاصدرا، نباید قوه ای از قوای انسان مورد غفلت واقع شود؛ مثلاً نباید انسان منحصر در علوم دینی یا سیر و سلوک عرفانی باشد و از زیبایی شناسی، ظرافت های هنری و مسائل ریاضی بی بهره بماند. ملاصدرا برخلاف بسیاری از فلاسفه و عرفا اعتقاد دارد که تمام علوم، مفید و پسندیده هستند، نه اینکه تنها یک یا دو علم مفید و ارزشمند باشد.

البته او نیز همانند بسیاری از پیشینیان خود علم الله و علم النفس را یکی از مهمترین و سودمندترین و با ارزشترین دانش ها می داند، اما معتقد است که در کنار این علوم، همه علوم دیگر مانند ریاضی، هندسه، طب، … و حتی سحر و جادو نیز سودمندند و بر افراد بشر لازم است که از این علوم، باندازه وسع خود بهره گیرند:

ان لایدع طالب العلم فناً من العلوم المحموده، و نوعاً من الانواع الا و نظر فیه نظراً یطلع علی مقصده و غایته، و یقف علی مجامع مفصلاته و جمل مسائله فان ساعده العمر، طلب التبحر فیه… .(۲۱)

وی معتقد است که انکار هر یک از علوم متعارف زمان از سر جهالت و نادانی است: «و ایاه و انکار شیء من العلوم المتعارفه، فان ذلک منشؤه الجهل… .»(۲۲)

البته نکته ای را در اینجا تذکر می دهد و آن اینکه شخص باید ابتدا علمی را که سودمندتر است، فرا گیرد و سپس اگر توانست، علوم دیگر را به قدر وسع خود یاد بگیرد.

۳-رابطه روح و بدن در نظام تعلیم و تربیت ملاصدرا

یکی دیگر از اصول بنیادین در تعلیم و تربیت، رابطه روح و بدن است. اگر ما معتقد باشیم که هر فرد انسانی، علاوه بر بدن و بُعد جسمانی، دارای روح و بُعد روحانی است، آنگاه تحلیل ما از نحوه رابطه روح و بدن در تبیین اصول تعلیم و تربیت انسان، بشدت تأثیرگذار می باشد.

نظام های فلسفی که روح و بدن را بیگانه از هم و رابطه بین آنها را رابطه زندان و زندانی می دانند و قائل به ثنویت بدن و روح هستند، خودبخود در اصول تعلیمی و تربیتی یا نظام آموزشی و پرورشی خود، در مور جسم و ابعاد جسمانی انسان و در نتیجه در مورد ابعاد دنیوی تعلیم و تربیت، دچار غفلت می شوند و همه توجهات خود را به ابعاد باطنی و روحی انسان معطوف می سازند.

اما اگر در وجود شناسی انسان، معتقد به نیاز ذاتی و دو طرفه انسان و روح باشیم و ثنویت روح و بدن را طرد کنیم و این دو را نه دو حقیقت متمایز و دوگانه از هم که دو مرتبه از یک حقیقت بدانیم، آنگاه دیگر نمی توان اصول تعلیم و تربیت را بدون توجه به شئونات جسمانی انسان و شئونات زندگی دنیوی او بررسی کرد.

در فلسفه اسلامی و بخصوص در نظام صدرایی، انسان، جسم یا روح تنها نیست، حتی مرکب از روح و جسم به ترکیب انضمامی هم نیست. نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است که با کسب معارف و حقایق و تحصیل ملکات و اعمال فاضله انسانی، اشتداد وجودی و سعه مظهری پیدا می کند و بسوی کمال مطلق ارتقا می یابد. «اعلم ان نفس الانسان جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء اذ استکملت و خرجت من القوه الی الفعل.»(۲۳)

ملاصدرا با توجه به اصل بنیادین جسمانیه الحدوث بودن، معتقد است که نفس نتیجه حرکت جوهری بدن می باشد. در نظر او، نفس موجود خاصی است که در پیدایش و ظهور، نیازمند زمینه مادی است و نخست بصورت جسم ظاهر می شود. بر مبنای همین اصل، از نظر او، ارتباط روح و بدن، ارتباطی ذاتی و طبیعی است، یعنی همانطور که میوه و درخت بطور طبیعی در کنار هم قرار دارند، بهمان اندازه هم روح و بدن از اینگونه ارتباط طبیعی و ذاتی برخوردارند.

در حقیقت بدن و روح، هر دو از سنخ وجود هستند و هر دو مرتبه ای از یک حقیقت می باشند، نه اینکه دو حقیقت جداگانه باشند؛ بعبارت دیگر، جسم مرتبه نازله روح و روح مرتبه بالای جسم می باشد.

ملاصدرا با دو اصل ابتکاری خویش که عبارت است از: ۱) اصالت وجود ۲) تشکیک وجود، به بحث ثنویت توجه داشته و معتقد است ثنویتی که بسیاری از اندیشمندان اصالت ماهوی به آن اعتقاد دارند، چیزی پوشالی می باشد.

وقتی به وجود اصالت بدهیم و معتقد باشیم که آنچه در خارج موجود است و منشأ اثر می باشد، وجود است، دیگر ثنویتی در کار نخواهد بود و هر چه هست یک حقیقت می باشد. اما چون کثرات نیز در عالم وجود دارد و ملاصدرا هم منکر آنها نیست، معتقد است که منشأ این کثرتها ریشه در تشکیکی بودن وجود دارد، پس بدن و روح یک حقیقت وجودی هستند، اما در دو مرتبه مختلف قرار دارند.

در تبیین صدرایی از رابطه نفس و بدن، بدن خاستگاه نفس و گاهواره آن است و حرکت تکاملی نفس از ساحت بدن آغاز می گردد. در این دیدگاه، نوعی خویشاوندی و نزدیکی میان نفس و بدن شکل می گیرد که می تواند جهت گیریهای تربیتی را تحول بخشد.

از نظر ملاصدرا ، نفس در نقطه اوج حرکت بدن قرار دارد و بهمین دلیل نمی توان آن را کاملاً متمایز از بدن در نظر گرفت و بدن پیشینه نفس است و بهمین دلیل نمی توان و نباید نفس را در مقابل پیشینه خویش قرار داد. در همین راستا، وی علم طلب را یکی از علومی می داند که در سلوک آخرت و سیر مقصد و مرتبه عالی وجود انسانی حائز اهمیت است و در این رابطه، علم طب را همدرجه علم فقه می داند:

و اعلم ان العلوم بالقیاس الی سلوک الاخره، و طلب المقصد الاعلی و الثمره العظمی، علی ثلاث درجات و اقسام: قسم یجری مجری اعداد الزاد و الرحله فی السفر، و ذلک کعلم الفقه و علم الطب و ما یتعلق بمصالح البدن فی الدنیا؛ لان البدن مرکب النفس فی سفر الاخره.(۲۴)

همانطور که همگان واقفند، علومی که در مورد معرفت معاد و چگونگی رسیدن به سعادت حقیقی می باشند، از دیدگاه ملاصدرا، بهترین و سودمندترین علوم هستند و دارنده آنها، تنها شخص حکیم است. بنابراین، از اینکه ملاصدرا علم طب را یکی از علوم موثر در طی نمودن راه آخرت و رسیدن به قرب الهی می داند، این نکته حاصل می شود که او در جریان تربیت به بعد جسمانی و پرورش جسمانی متربی نیز عنایت داشته است و به زندگی دنیوی و تمام شئونات آن اهمیت می دهد و به آن توجه دارد.

شاید سر اصرار متون اسلامی بر رعایت تعادل در توجه به بدن و نفی راه های ریاضت گونه در همین نکته نهفته باشد. اسلام با نفی مطلق غرایز و پشت کردن به نیازهای آدمی مخالف است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «… کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ‌».( بقره/۶۰)

با قبول دیدگاه ملاصدرا در مورد ارتباط روح و جسم، تقابل نفس و بدن از میان رخت برمی بندد و به بدن همچون عرصه عمل نفس نگریسته می شود؛ میدان مسابقه ای که مجال همت نفس و فرصتی برای محک خوردن عیار آن می باشد. از این منظر، بدی و خوبی، بنحوه ارتباط نفس با بدن و غرایز آن و نه به اصل بدن و غرایز اسناد داده می شود و برای اصلاح آدمی، توجه به نوع رابطه، جایگزین نفی بدن و غرایز می گردد.

بر این اساس، رابطه نفس و بدن، رابطه تعاملی است و هر یک در دیگری تأثیراتی را پدیدار می سازند؛ همچنان که حالات درونی نفس بر کردار و اعضای بدن تأثیر گذارند، افعال بدنی و حالات ظاهری بدن نیز در نفس به نقش آفرینی می پردازند. به طوری که انجام عبادات و تکالیف الهی، تاثیر بسیار زیادی در تکامل نفس آدمی و رسیدن او به قرب الهی دارد: «ان الاعمال الدینیه کالصلاه و الصیام و غیرهما انما یراد الاحوال اعنی طهاره القلب و صفاؤه عن الخباث و الشهوات و التعلقات… .»(۲۵)

بنابراین، نتیجه اعمالی همانند: روزه، نماز، حج و … باعث از بین رفتن امراضی درونی قلب و نفس و پاک کردن زنگار صفات ناپسند آن می گردد و بهمین ترتیب نیز انجام دادن اعمال خلاف شرع و ناپسند، تأثیر شگرفی در سقوط انسان و شقاوت و بدبختی او دارد.

بخش دوم مقاله مبانی فلسفی تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا

جمع بندی

موضوع اصلی هر نظام تربیتی انسان است. در مبانی فلسفی تعلیم و تربیت نظام صدرایی نیز به انسان با رویکردی وجودی نگریسته شده و از آن به «حکمت» تعبیر شده است. نظام تعلیم و تربیت از نگاه صدرالمتألهین، نظام جامع و کاملی است که تمام قوای انسان را در بر می گیرد. در بخش اول این مقاله، سه مورد از مهمترین مبانی فلسفی نظام تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا شامل هستی شناختی صیرورت انسان، نفس و رابطه روح و بدن بررسی گردید.

منبع اقتباس: راسخون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *