خواجه مسعود قمى
خواجه مسعود قمى متخلص به مسعود (متوفاى ۸۹۰ هـ.ق) از شعراى اواخر دوره تیمورى است. کهن ترین منبعى که در آن از خواجه مسعود یاد شده تذکره مجالس النّفاس تألیف میرعلى شیرنوایى است که شش سال پس از درگذشت وى نگاشته شده است (۸۹۶ هـ . ق)۱.
از تاریخ تولّد او اطّلاعى در دست نیست ولى با دلایل تاریخى که در زندگى نامه وى آمده، ولادت او باید در دهه هاى آغازین سده نهم هجرى اتفاق افتاده باشد۲.
اجداد خواجه مسعود از ترکان آذربایجان بوده اند و به همین جهت برخى از تذکره نگاران از وى با عنوان مسعود ترکان یاد کرده اند. لطفعلى بیگ آذر بیگدلى در آتشکده او را از «اَتراک» معرفى نموده است۳.
زادگاه و محلّ نشو و نماى خواجه مسعود، شهر قم بوده و همو در بسیارى از موارد خود را «قمى» معرّفى کرده است. اوحدى در عرفات العاشقین از دو شاعر به نام خواجه مسعود قمى و مسعود ترکمان نام مى برد! و مى نگارد: ]… بعضى او را (مسعود ترکمان) با خواجه مسعود قمى متحد دانسته اند، چه ممکن است که زادگاهش قم و اصلش ترکمان باشد …۴[.
خواجه مسعود در ابتداى جوانى مدتى در تبریز به سر برده و با دربار سلطان یعقوب ترکمان مراوده داشته است۵، و در میانْ سالى به قم بازگشته و کلانتر آنجا بوده و گاهى نیز به امر قضاوت اشتغال داشته است و از همین روى بعضى از تذکره نویسان با عنوان قاضى مسعود از وى یاد کرده اند۶.
وى بعدها در اثر دلتنگى هایى که پیدا مى کند، زادگاه خود قم ا به مقصد هرات ترک مى گوید. خواجه مسعود در منظومه هاى خود به این دلگیرى ها اشاره مى کند که انگیزه اصلى حرکت او به جانب خراسان و اقامت در هرات بوده است۷.
خواجه مسعود پس از اقامت در هرات، مورد احترام و عنایت بزرگان و اَعیان آن شهر خصوصاً میرعلى شیرنوایى وزیر، و سلطان حسین بایقُرا قرار مى گیرد و منصب قضاوت هرات را بر عهده او مى گذارند۸.
وى از جانب سلطان حسین بایقرا مأموریت مى یابد که تاریخ دوران حکومت او را به نظم در آورد و خواجه مسعود منظومه اى را قریب به ۱۲۰۰۰ بیت مى سراید که مورد توجه سلطان قرار مى گیرد ولى متأسّفانه در حال حاضر نسخه اى از آن در دست نیست و از چند و چون آن آگاهى نداریم۹.
خواجه مسعود سرانجام به سال ۸۹۰ هـ . ق در شهر هرات بدرود حیات مى گوید و جنازه او به گفته امیرعلى شیرنوایى در مجالس النفائس، در جوار پیر سیصد ساله به خاک سپرده مى شود.۱۰
از خواجه مسعود قمى منظومه هاى دلنشین و شورانگیزى بر جاى مانده که عبارت اند از:
۱ . مناظره شمس و قمر بر وزن منظومه خسرو و شیرین حکیم گنجه (بحر هَزج مسدَّس).
۲ . منظومه یوسف و زلیخا ظاهراً عبدالرحمن جامى پس از خواجه مسعود به سرودن منظومه مشابهى موسوم به یوسف و زلیخا پرداخته (۸۸۸ هـ . ق) و خواجه مسعود به هنگام سرودن این منظومه ۵۴ سال داشته و به احتمال قریب به یقین سال ها پس از آن در قید حیات بوده است.
۳ . مناظره تیغ و قلم یا منظومه مخزن معنى که خواجه مسعود آن را به سال ۸۶۷ هـ . ق سروده است.
۴ . تاریخ منظوم وقایع دوران سلطان حسین بایقرا که فعلا نسخه اى از آن در دست نیست.
۵ . دیوان اشعار خواجه مسعود قمى که منتخباتى از آن حاوى ۴۵ غزل و یک دو بیتى و یک تک بیت در مجموعه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شماره ۱۲۵ موجود است. در این مجموعه خطى، آثار برگزیده یازده شاعر آمده و بخش پایانى آن غزل هاى پراکنده اى از چند شاعر دیگر را با خود دارد و سال تحریر آن احتمالا نیمه اول سده دهم هجرى است۱۱.
ازوست:
در معراج حضرت خاتم الأنبیاء(صلى الله علیه وآله)
گویند شبى ز روز بهتر *** وَز گوهر شبْ فروز، بهتر
فرخندهْ شبى که آسمان ها *** بود آمده بر زمین، زمان ها
نى نى، که زمین بر آسمان رفت *** گفتم سخنى و، یک زمان رفت! …
رخشندهْ شبى چو صبحگاهى *** نه شب روزى، نه روز ماهى
با شوق چنین شبى دل افروز *** برکنده جهان دگر دل، از روز
شب، کار به کهکشان رسانده *** گلریز به ریسمان دوانده
از کیسه چرخِ سختْ بازو *** پر زر شده زُهره را، ترازو …
ایزد به شبى چنین که افلاک *** بودند نهاده روى بر خاک
بگشاد ز بهر چون تو شاهى *** تا عرش ز فرشِ خاک، راهى
تا روى زمین ز عرش اعظم *** رو کرده ملایک از پىِ هم
تا از ره لطف، پادشه وار *** رانى به فلک، سمندِ رهوار
یک دم ز تو عرش، نور یابد *** عرش از قدمت حضور یابد
طوبى به ره تو سرنهد شاد *** چون سایه به پاى سروُ آزاد …
و آن گاه، ز رهروان آگاه *** یعنى، ز مُقرَّبان درگاه
از عالم قدس، شاهبازى *** پروازْ بلندِ تیزْ تازى
جانى و، جهانِ جان مکانش *** نادیده غبار جسم، جانش
هر جا قدمش دمى رسیده *** زان خاک، چو سبزه جان دمیده …
در راه حقَش همه تک و پوى *** وز حق به رسول حق، سخن گوى
از جملهْ ملایک، احترامش *** افزوده و، جبرییل نامش
سوى تو دواند و بیرقى راند *** تا چون تو شهى به سوى خود خواند …
برقى، که بُراق نام او بود *** عالم همه، نیمْ گام او بود
از جنس فرشته بادپایى *** فرّخ پى و تیزْپر همایى
از باد روان، سبکْ عنان تر *** از آب حیات هم، روان تر
جبریل، به این چنین سَمَندى۱۲ *** آمد برِ چون تو ارجمندى
با صد تُحَف۱۳، از جهان بالا *** آورد سلام حقْ تعالى
کاى مردمِ چشم۱۴ و، چشم مردم *** اى چشم و چراغ چرخ و انجُم۱۵
بشتاب که تا به چشم بیدار *** بینى که غنیمت ست دیدار
خوداز پىِ این چنین پیامى *** بودى تو، به ره نهاده گامى
بر در زده چشم و، گوش بر راه *** چون منتظران، نشسته آگاه
در دم۱۶، که پیام حق شنیدى *** یک دم نزدى، نیارمیدى
کردى به سوى بُراق، آهنگ *** جان بر کف و، تازیانه در چنگ …
اول، زهوا گذشتى آسان *** با تاج و سریر، پادشاسان۱۷
تاجت ز «لعَمرْک» وز «لولاک» *** تختى زده، پایه هاش: افلاک …
در راه تو آسمان، زمین وار *** چَسْفانده۱۸ چراغ ها به دیوار
چون ماه منیر، دید رویت *** چون منتظِران، دوید سویت
شد با همهْ روشنى چو انجُم *** در پرتو ماه عارضت، گم …
چون چرخ چهارمت مکان شد *** یعنى که: زمینت، آسمان شد
خورشید، رخ از مسیح برتافت *** کز روى تو، پرتوى دگر یافت
گشت از ره و رسم خود پشیمان *** آورد به حضرت تو، ایمان …
و آن گاه شدى به چرخ پنجم *** با کوکبه فزون ز انجُم …
زآن مرحله هم، به صد تعظُّم۱۹ *** بردى بُنِه۲۰ بر سپهر هفتم …
بر چرخِ دگر شدى شتابان *** چون مهر منیر و، ماه تابان
مایل به بُروج۲۱ او نگشتى *** زو نیز روانْ روان گذشتى
زین گونه ز هشا چرخِ سیّار *** نگذشت کسى به جز تو، طیّار
پس عرش دوید پیشبازت *** تا جده برد به صد نیازت …
اى گنج سخن، خزینه تو *** من، بنده کمترینه تو۲۲ …
بهتر ز دو چشم روشنى تو *** من بى کسم و، کسِ منى تو …
اى یک به نوا رسیده ات من *** یک بنده زر خریده ات من …
در ناکسى ام مبین و، مخروش *** آزاد مکن مرا و، مفروش …
من کیستم و چه بود نامم؟! *** تا این همه زیبد احترامم!
آشفتهْ دِماغ تیرهْ خویى *** عامىِّ قُمى۲۳، شکسته گویى …
اَلقصّه۲۴، غلام توست نامم *** گر نیکم و گر بَدم، غلامم
از بندگى تو، زان شدم شاد *** کز جور زمانه باشم آزاد
هست از همهْ طایران، هُمابِهْ *** زو، سایه دولت شما بِهْ
(مسعود) به این شکستهْ حالى *** زین سایه دمى مباد خالى!
این سایه، که دولتى ست مَوفور۲۵ *** یک لحظه مباد از سرش دور!
هیچش مَرواد نامت از یاد! *** وز چشم عنایتت مَیُفتاد!۲۶ ….
در نعت حضرت نبوى(صلى الله علیه وآله)
سخن گاهى رسد در کامرانى *** که از نعت نبىّ یابد روانى
سخن سنج، آن زمان شیرین کند کام *** که از شهدى چنینش پر شود جام
عطارد۲۷ آن زمان نیکو نویسد *** که نعت او و آل او نویسد۲۸…
دل او، پرده از افلاک برداشت *** زمین را، دین او از خاک برداشت
کلید باغ جنّت: دالِ دینش *** نبوّت: حرفى از نقش نگینش …
ازو جوید خرَد حىِّ صمد را *** که از احمد توان جُستن اَحد را …
جهان را، جرعه اى از جام او بس *** دو عالم را، دو میم نام او بس …
تو کردى سبز، باغ آفرینش *** تو بر کردى چراغ اَهل بینش
به جنّت راه دادى هر کسى را *** ز دوزخ هم برون کردى بسى را
تو یوسف را، عزیز و نور دیده *** تو را یوسف: غلامِ زرْ خریده …
به معراج تو، کَس را دسترس نیست *** عجب کارى! که کار هیچ کس نیست …
* * *
پانوشت ها :
۱ ـ مثنوى «یوسف و زلیخا» و «شمس و قمر» سروده خواجه مسعود قمى، به تصحیح سیدعلى آل داود، تهران، چاپ و انتشارات آفرینش، چاپ اول، ۱۳۶۹، مقدمه، ص ۱۱ ـ ۱۲٫
۲ ـ همان، ص ۱۲٫
۳ ـ همان، به نقل از تذکره آتشکده آذر.
۴ ـ همان، ص ۱۳، به نقل از تذکره عرفات العاشقین.
۵ ـ همان، ص ۱۲٫
۶ ـ همان، ص ۱۳٫
۷ ـ همان.
۸ ـ همان.
۹ ـ همان، ص ۱۳ ـ ۱۴٫
۱۰ ـ همان، ص ۱۶٫
۱۱ ـ همان، ص ۱۷ ـ ۲۶٫
۱۲ ـ سَمَنْد: مَرکب تیزرو و بادْپاى.
۱۳ ـ تُحَف: تحفه ها.
۱۴ ـ مردمِ چشم: مردمکِ چشم.
۱۵ ـ انجُم: ستارگان، جمع نَجْم.
۱۶ ـ در دم: فوراً، بى درنگ، فى الحال.
۱۷ ـ پادشاسان: پادشاه وار.
۱۸ ـ چَسْفانده: چَسبانده.
۱۹ ـ تَعَظُّم: با احترام بسیار، با حُرمت فراوان.
۲۰ ـ بُنِه: سامان، ساز و برگ.
۲۱ ـ بُروج: جمع بُرج: منازل ستارگان.
۲۲ ـ از این بیت به بعد، روى سخن خواجه مسعود با میرعلى شیرنوایى (نوا) وزیر دانشمند سلطان حسین بایقراى ترکمان است.
۲۳ ـ عامىِّ قمى: شاعر در اینجا اشاره به خود دارد و خود را از شهروندان بى سواد قمى معرّفى مى کند.
۲۴ ـ اَلقصّه: خلاصه کلام.
۲۵ ـ مَوفور: فراوان و بسیار.
۲۶ ـ مثنوى یوسف و زلیخا، خواجه مسعود قمى، ص ۵۱ ـ ۶۰٫
۲۷ ـ عطارُد: نام ستاره اى است که منجّمان او را دبیر کُرات آسمانى مى دانند.
۲۸ ـ مثنوى شمس و قمر، خواجه مسعود قمى، ص ۲۳۱ ـ ۲۳۳٫