خداى تعالى در آیات بسیارى از کلام مجیدش ملک عالم را از آن خود دانسته، از آن جمله فرموده: (لله ما فى السماوات و ما فى الارض، آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است ملک خدا است)، (۱)
و نیز فرموده):
(له ملک السماوات و الارض، ملک آسمانها و زمین از آن او است)، (۲) و نیز فرموده:
(له الملک و له الحمد، جنس ملک و حمد از او است) (۳).
و خلاصه خود را مالک على الاطلاق همه عالم دانسته، نه بطوریکه از بعضى جهات مالک باشد، و از بعضى دیگر نباشد، آنطور که ما انسانها مالکیم، چون یک انسان اگر مالک برده اى، و یا چیزى دیگر باشد، معناى مالکیتش این است که میتواند در آن تصرف کند، اما نه از هر جهت، و بهر جور که دلش بخواهد، بلکه آن تصرفاتى برایش جائز است که عقلا آنرا تجویز کنند، اما تصرفات سفیهانه را مالک نیست، مثلا نمیتواند برده خود را بدون هیچ جرمى بکشد، و یا مال خود را بسوزاند.
و لکن خدایتعالى مالک عالم است بتمام معناى مالکیت، و بطور اطلاق، و عالم مملوک او است، باز بطور مطلق، بخلاف مملوکیت یک گوسفند، و یا برده، براى ما انسانها، چون ملک ما نسبت بان مملوک ناقص و مشروط است، بعضى از تصرفات ما در آن جائز است، و بعضى دیگر جائز نیست، مثلا انسانیکه مالک یک الاغ است، تنها مالک این تصرف است که بارش را بدوش آن حیوان بگذارد، و یا سوارش شود، و اما اینکه از گرسنگى و تشنگیش بکشد، و باتشش بسوزاند، و وقتى عقلاء علت آن را میپرسند، پاسخ قانع کننده اى ندهد اینگونه تصرفات را مالک نیست.
و خلاصه تمامى مالکیت هائى که در اجتماع انسانى معتبر شمرده شده، مالکیت ضعیفى است که بعضى از تصرفات را جائز مى سازد، نه همه انحاء تصرف ممکن را، بخلاف ملک خدای تعالى نسبت باشیاء، که على الاطلاق است، و اشیاء، غیر از خدایتعالى رب و مالکى دیگر ندارند، و حتى مالک خودشان، و نفع و ضرر، و مرگ و حیاه، و نشور خود نیز نیستند.
پس هر تصرفى در موجودات که تصور شود، مالک آن تصرف خدا است، هر نوع تصرفى که در بندگان و مخلوقات خود بکند، میتواند، و حق دارد، بدون اینکه قبح و مذمتى و سرزنشى دنبال داشته باشد، چون آن تصرفى از میان همه تصرفات قبیح و مذموم است، که بدون حق باشد، یعنى عقلاء حق چنین تصرفى را به تصرف کننده ندهند، و او تنها آن تصرفاتى را میتواند بکند، که عقلاء آنرا جائز بدانند، پس مالکیت او محدود به مواردى است که عقل تجویز کرده باشد، و اما خدایتعالى هر تصرفى در هر خلقى بکند، تصرفى است از مالک حقیقى، و در مملوک واقعى، و حقیقى، پس نه مذمتى بدنبال دارد، و نه قبحى، و نه تالى فاسد دیگرى.
و این مالکیت مطلقه خود را تایید کرده باینکه خلق را از پاره اى تصرفات منع کند، و تنها در ملک او آن تصرفاتى را بکنند که خود او اجازه داده باشد، و یا خواسته باشد، و خود را محاسب و بازخواست کننده، و خلق را مسئول و مؤاخذ دانسته، فرموده: (من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه، آن کیست که بدون اذن او نزد او سخنى از شفاعت کند)، (۴) و نیز فرموده: (ما من شفیع الا من بعد اذنه، هیچ شفیعى نیست، مگر بعد از اجازه او) (۵) و نیز فرموده: (لو یشاء الله لهدى الناس جمیعا، اگر خدا می خواست همه مردم را هدایت مى کرد) (۶) و نیز فرموده (یضل من یشاء و یهدى من یشاء) (۷) و باز فرموده (و ما تشاؤن الا ان یشاء الله و در شما خواستى پیدا نمیشود، مگر آنکه خدا خواسته باشد)، (۸)
و نیز فرموده: (لا یسال عما یفعل، و هم یسالون، باز خواست نمیشود از آنچه مى کند، بلکه ایشان باز خواست میشوند) . (۹)
پس بنا بر این خدایتعالى متصرفى است که در ملک خود هر چه بخواهد مى کند، و غیر او هیچکس این چنین مالکیتى ندارد، باز مگر باذن و مشیت او، این آن معنائى است که ربوبیت او آنرا اقتضاء دارد.
پى نوشت:
۱ـ سوره بقره آیه ۲۸۴
۲ـ سوره حدید آیه ۵
۳ـ سوره تغابن آیه ۱
۴ـ سوره بقره آیه ۲۵۵
۵ـ سوره یونس آیه ۳
۶ـ سوره رعد آیه ۳۱
۷ـ سوره نحل آیه ۹۳
۸ـ سوره دهر آیه ۳۰
۹ـ سوره انبیاء آیه ۲۳
منبع:ترجمه تفسیر المیزان جلد اول صفحه ۱۴۵، استاد علامه طباطبایى.