در بخش اول و بخش دوم به اشعار زیبای مرحوم آیت الله حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) که در مدح و وصف حضرت باب الحوائج امام رضا (علیه السلام) سرورده شده بود، اشاره شد. در این نوشتار، بخش سوم این اشعار به پیروان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) تقدیم می شود:
نشاط عالم
اگر زمین و زمان با طراوت و زیباست
برای مولد سلطان دین امام رضاست
به بوستان پیمبر گلی ز نو روئیده
که از طراوت آن پر نشاط عالم ماست
به خاندان رسالت رسید فیض دگر
که فیض جاری حق جاری از همین مجراست
در آسمان ولایت مهی نموده طلوع
که از تلالوء آن پر ز نور ارض و سماست
به دودمان علی در جهان بیامد آنک
امام هشتم و نور دو دیده زهراست
نصیب حضرت زهرا شده است فرزندی
که سر به خاک حریمش جباه شاه و گداست
خدا به باب گرامیش داده فرزندی
که فخر جمله آباء و عزت ابناست
امام کاظم اگر افتخار فرماید
به این پسر که خدایش عطا نموده رواست
چه گویمت چه کسی پا به این جهان بنهاد
که هر چه گویم از آن برتر است و زان بالاست
شهی که عالم آل محمدش خوانند
مهی که پرتو فیضش محیط بر همه جاست
امام ثامن ضامن که کعبه ی حرمش
مطاف خلق شب و روز و بامداد و مساست
وجود او نه فقط ملجأ است بهر بشر
ببین که ملجأ و مأوای آهوی صحراست
به سوی او هم روی آورند روز بلا
چرا که بهر بلا دیده بهترین مأواست
چه معجزات بزرگی که گشته زو ظاهر
که گفته اند و نوشتند و شاهد دعواست
ببین که صورت شیران چسان به امر او
شدند شیر و بخوردند آنکه اهل جفاست
ایا عزیز پیمبر که دست حاجت من
به ابتهال و تضرع دراز سوی شماست
به حال درد و مرض رو نموده ام به تو من
نظر اگر بنمائی با این ضعیف سزاست
به حب و دوستیت پایبند من هستم
به جز شما نه بنازم به کس در این دنیاست
دری به غیر در خانه ی شما نزدم
کجا روم به که رو آورم که به ز شماست
نشسته ام سر این سفر، و جدا نشوم
امید من به شما اهل بیت در دو سراست
نیازم آن پدر و مادر و مادری که از اول
به این طریق حقیقت دلیل و راهنماست
به حق خواهر معصومه ات که عمری هست
که در حریم شریفش «علی» کیمنه گداست
بگیر دست مرا آنچنان که بگرفتی
که دردمندم و چشمم به آن عنایت هاست
علی صافی دلداده عرض خود را کرد
به انتظار عنایت ز تو برای شفاست
باب رحمت
گر زمین و زمان فرح افز است
همه در مولد امام رضا است
روز میلاد با سعادت اوست
که بساط سرور و جشن بپا است
نه همی در زمین بود شادی
که پر از شور عالم بالا است
باغ در بر نموده خلعت سبز
دامن دشت خرم و زیبا است
شاد باشی بود که در این عید
لطفی از حق بسوی خلق خدا است
پا به دنیا نهاده آنکه به او
چشم امید خلق ارض و سما است
زاده پاک موسی جعفر
مفخر دودمان آل عبا است
آن که باشد خلیفه یزدان
جانشین رسول هر دو سرل است
نور چشم علی، وصی نبی است
قوت قلب حضرت زهرا است
عالم آل مصطفى آن کو
شرح علمش زبان زد همه جا است
نقش شیری نمود شیر ژیان
کرد نابود آنکه خصم خدا است
حرمش مأمن ضعیف و قوى
مرقد او پناه شاه و گدا است
درک شأنش فزون ز فهم بشر
فهم قدرش برون زقدرت ما است
معجزاتش ز بس که هست زیاد
راستى لاتعد و لا تحصى است
نه همین هست ضامن آهو
ضامن عاصیان به روز جزا است
کس نیامد ز درگهش محروم
چون که او باب رحمت است و عطا است
هر چه خواهی بخواه از آن حضرت
که به فرمان او قدر چو قضا است
گر دوا خواهی و شفا زو جو
که به اذن خدا دوا و شفا است
من شرف از ولایتش جستم
خوش به حال کسی که اهل ولا است
چون (علی) مدح او تواند کرد؟
که مقامش فزون ز مدح و ثنا است
من پی افتخار و درک کمال
گفته ام آنچه قدر قدرت ما است
ورنه من قطره و چگونه مرا
طاقت عرضه نزد آن دریا است
مولد نور
ماه ذیقعده ماه شادی ما است
چون در آن مولد امام رضا است
هشتمین حجت خدا این ماه
روشنی بخش عالم دنیا است
اول از عشر دوم این ماه
آمد و شاد حضرت موسی است
هم بود افتخار آن بابا
هم عزیز دل رسول خدا است
هم بود مفخر از برای خلف
هم وجودش شرافت آبا است
هم بود در عمل سرآمد خلق
هم ز علمش اساس دین بر پا است
هم بود ملجأ گرفتاران
هم ز لطفش به دردمند دوا است
هم برد التجابه آن حضرت
هم مر اوملجا است و هم مأوى است
آن که در اسم و رسم چون جدش
شرف دودمان آل عبا است
آن امامی که پیش نور رخش
کمتر از ذره آفتاب سما است
آن امامی که پیش دانش او
در تواضع چو دوست خصم دغا است
آن امامی که مشهد قدسش
مأمن جمله پیر تا برنا است
آن امامی که آسمان و زمین
از طفیل وجود او برپا است
آهوی ناتوان چو برد پناه
از عطوفت ورا پناه و حما است
معجزاتش فزون بود ز حساب
در همه دست قدرتش پیدا است
چون جسارت نمود آن نادان
که سزاوار و مستحق سزا است
شیر می گردد و خورد او را
رسم شیری که نقش بر متکا است
باش ای شیعه شادمان که تورا
این چنین پیشوا و این مولا است
ملتجی شو به این امام همام
لطف او بس تو را به هر دو سرا است
ای ولی خدا تو می دانی
که امیدم فقط بسوی شما است
چونکه پیش خدا که به ز شما
ملجا است و پناه و کارگشا است
از کرم بر (علی صافی) هم
هر بزرگی که میکنید بجا است
فوز زیارت
شکر خدا نمود عنایت فایز شدم به فوز زیارت
در مشهدم کنون و اقامت دارم در آستان ولایت
در آستانه ای که خُرد و کلان را روی نیاز باشد و حاجت
در آستانه ای که شاه و گدا را دست دعاست باز به ذلت
در آستانه ای که جن و ملک هم مثل بشر نشسته به طاعت
در آستانه ای که چو جبریل میکال بسته دامن خدمت
در آستانه ای که اهل دعا را آنجا بود امید اجابت
در آستانه ای که صاحب آن را نزد خداست حق شفاعت
در آستانه ای که روز و شب آنجا گیرند بهره اهل ارادت
در آستانه ای که حجت هشتم در آن غنوده است به عزّت
از لطف حق شده است نصیبم دریافتم دوباره سعادت
در خدمت امام رضا باز چندی نشسته ام به عبادت
از حضرتش امید (علی) این است گردد شفیع من به قیامت
تا زنده ام مکرر و بسیار
آیم به پای بوسی او راحت
سلطان دین
اگر رشک جنان روی زمین است
ز میلاد امام هشتمین است
نه تنها این زمین پر از نشاط است
که شور و وجد تا عرش برین است
پر از گل گر که طرف بوستان است
به چهچه بلبل او را همنشین است
اگر دشت و دمن دیبای سبز است
نشاط افزا هم آن است و هم این است
اگر بینی همه غرق سرورند
نه کس در غصه ، نی اندوهگین است
اگر بینی که روز اهل ایمان
فرح افزا و با شادی عجین است
اگر با خاکیان در عیش و شادی
ملک با حور، در صبح و پسین است
به یمن مولد شاه خراسان
امام ثامن و سلطان دین است
همان حضرت که بر خاک در او
به ذلت خلق عالم را جبین است
همان حضرت که دست قدرت حق
به امر ایزدش در آستین است
همان حضرت که با علم خدائیش
مشید تا ابد دین مبین است
سلیل مصطفی کز معجز او
ز تمثالی برون شیر عرین است
هلاک او، دشمنی را کرد آنسان
که دانند این سزای کید و کین است
چنان او ملحدین را کرد مغلوب
که واضح شد امام راستین است
از آن شد عالم آل محمد
که از علمش جهانی خوشه چین است
چو اسلاف و چو اخلافش به عالم
به بحر مکرمت دری ثمین است
به دنیا ملجاء در ماندگان است
به عقبی عاصیان را او ضمین است
نه تنها آدمی را او پناه است
پناه هر کسی این نازنین است
از او آهو گرفته حاجت خویش
جلالت را تماشا کن چنین است
گرفتار بلا و رنج و محنت
به او رو کن که او حبل المتین است
(على صافی گلپایگانی)
به زیر سایه لطفش مکین است
غمی او را به عالم نیست دیگر
که او را این چنین حصن حصین است[۱]
مهبط ملائکه
این مهبط ملائکه صحن و سرای کیست
این بارگاه سر به فلک رفته جای کیست
این جلوه ای که مطلع آن شهر مشهد است
روشن نموده ارض و سما از جلای کیست
اینجا که سر به خاک درش می نهند خلق
آرامگاه کی بود و خاک پای کیست
اینجا که جن و انس به تعظیم اندراند
این احترام بهر چه و از برای کیست
اینجا که با تفضّل و لطف و عنایتش
مس را توان طلا کنی از کیمیای کیست
اینجا که عاشقان خدا رو به آن کنند
منظورشان که باشد و اندر هوای کیست
این جذبه ای که خلق کشاند به سوی خود
کی باشد آن که میکشد و از صلای کیست
این نور کو رسیده شعاعش به طاق عرش
از پرتو فروغ جمال و ضیای کیست
این مأمنی که کهنه نگردد به دور چرخ
این اعتبار و رتبه ز قدر و بهای کیست
این بیت را که داده خداوند رفعتش
از موقف و بزرگی بی انتهای کیست
این شمع کاین چنین همه پروانه گرد او
گردیده اند مست ز جام عطای کیست
این جوش و این خروش که دارند مردمان
در راه عشق کی بود و در ولای کیست
این خلق دردمند که گیرند عافیت
درمان درد کی کند و از دوای کیست
اینجا مقام و مشهد سلطان دین رضا است
اینجا امام هشتم و فرزند مصطفی است
گفت این قصیده را «علی» و شکر کردگار
اندر جوار او چو گدایی به التجا است
عشق رضا
مرا جز آستان بوسی هوا نیست
چو اندر سر به جز عشق رضا نیست
رضای من رضای حضرت اوست
رهی غیر از رهش راه خدا نیست
امام هشتمین شاه خراسان
که حبّ او ز حبّ حق جدا نیست
سرای او سرای عارفان است
برای من سرا به زین سرا نیست
قضا چون شد مطیع او عجب نیست
برون چون ز امر او امر قضا نیست
طفیل او از آن شد خلق عالم
که جز بهرش وجود ما سوی نیست
گدا و شه گدای درگه او
که مستغنی از او شاه و گدا نیست
برو بر درگهش با صدق و اخلاص
که جای حیله و روی و ریا نیست
اگر خواهی شفا رو کن بدین جا
که زین بهتر دگر دار الشفا نیست
«علی» را جز به حبّ حضرت او
به دنیا و به عقبی اتکا نیست
برایش مقصد و مقصود دیگر
از این بهتر در این ارض و سما نیست
سر خدا
گر غرق در سرور و طرب ارض تا سما است
از مولد مطهر سلطان دین رضا است
سر خدا، ولى خدا، رحمت خدا
نوباوه بتول و علی، سبط مصطفی است
روز طلوع جلوه ای از فیض سرمدی است
روز بروز رحمت دیگر به ما سوی است
روز طلوع اختری اندر سماء دین
کز نور او کواکب افلاک در ضیا است
در بوستان دین گلی از نو شکفته است
باغ نبی ز مقدم این گل پر از صفا است
امروز پا نهاده به دنیا کسی که او
هشتم امام و کهف امان سایه خدا است
امروز پا نهاده به دنیا کسی که او
با اذن کردگار جهان شافع جزا است
امروز پانهاده به دنیا کسی که او
فرمانده قدر بود و حاکم قضا است
چون امر کرد صورت شیری گرفت جان
خورد آنکه را که دشمن آن نور کبریا است
روشن زنور علم خداداد خود نمود
عالم که بر بزرگی او خصم هم گوا است
در پیش علم او علماء ملل حقیر
در نزد دانشش همه را سر به خاک پا است
ما را کجا و وصف جلال و بزرگیش
زیرا بیان ما همه کوتاه و نارسا است
هر روز بهر بوسه به درگاه حضرتش
خورشید آسمان به زمین راهی از سما است
ای مهر آسمان ولایت که درگهت
مأمن برای مرد و زن از شاه تا گدا است
دست مرا بگیر که از دست رفته ام
کارت مگر نه یاری درویش و بینوا است
دانی که جز به راه تو راهی نرفته ام
چشم امید این سگ عاصی سوی شما است
دارد (علی) چو عشق و ولای شما به دل
چشم شفاعتش به شما در صف جزا است
کسب کمال
ای حضرت رضا به سرم شوق کوی تواست
در جستجوی آب رو از آبروی تو است
من هر کجا که باشم و هر جا که رو کنم
روی دلم همیشه و هرجا به سوی تواست
اما زیارت حرمت آرزو کند
هر دل که بسته تو و در آرزوی تو است
محو حضور تو شود اندر حریم تو
گویا تو را ببیند و در گفتگوی تو است
کسب کمال دیگری آنجا شود نصیب
آنجا به محضر تو و در روبروی تو است
هر چند هر که باده عشق تو را چشد
هر جا که هست مست ز جام سبوی تواست
خرم کسی که بر سر او هست عشق تو
پاکیزه روی جان و دل از آب جوی تو است
خوش بخت آنکه شد ز ولای تو بهره مند
بدبخت آنکه دور ز راه و عدوی تو است
گر آفتاب را بود این نور و روشنی
این پرتوی ز پر تو روی نکوی تو است
بر من نما ترحم و دست (علی) بگیر
چون دستگیری از ضعفا خلق و خوی تو است
سرمه بصر
افتاده است شور زیارت مرا به سر
یا سیدی مرا بطلب هر چه زودتر
ای حضرت رضا مددی کن که با خوشی
آماده بهر من شود اسباب این سفر
چون گر کشش ز جانب معشوق دست داد
آنگه برای کوشش عاشق بود اثر
زین رو اگر ز سوی تو باشد عنایتی
حاجت روا شوم چه سفر هست و چه حضر
من گر ز ذره کمترم و عاجز و حقیر
اما منم به حبّ و ولای تو مفتخر
باب بزرگی تو که گسترده بر همه
هستند گرد سفرهٔ فیض تو مستقر
آخر چه می شود که چو من مخلص صدیق
گردم ز فیض طوف حریم تو بهره ور
رو آورم به سوی تو و بارگاه تو
تا خاک کوی تو بکنم سرمه بصر
سالی گذشته است و میسر نگشته است
کآیم به محضر تو و نهم سر به خاک در
قسمت نما که با دل پاک و پر از خلوص
افتد مرا به آن حرم دلنشین گذر
من هم بیایم و به صفوف فرشتگان
ملحق شوم اگر چه مرا نسیت بال و پر
با قدسیان حلیف شوم در حریم تو
من هم شوم چو خیل ملک مورد نظر
آنجا به یاد تو بکنم روز خود تمام
آنجا به ذکر تو گذرد شام تا سحر
آنجا که جبرئیل به خدمت ستاده است
من هم در آن مقام بگیرم چو او مقر
باشد (علی صافی) دل خسته از قدیم
در جمع مخلصین تو ای سر مستتر
دستم بگیر و در کنف لطف جای ده
آن را که از درت نرود بر در دگر[۲]
مفخر زمان
این مرقدی که نور فشاند بر آسمان
نور ولایت است که ساطع بود از آن
این مرقد مطهر هشتم امام است
بر او سلام باد از این عبد خسته جان
از ما سلام باد به آن کو عنایتش
پیوسته است بر سر محروم و ناتوان
دریای علم و دانش و تقوی و مکرمت
فلک نجات و رهبر دین مفخر زمان
بهر سلف وجود وی اسباب افتخار
بهر خلف بود شرف و عزّ خاندان
گنجینه علوم الهی است بی سخن
راه وصول قرب خدایی است بی گمان
آب حیات گر طلبی گیر از این مقام
فوز و فلاح خواهی اگر جو از این مکان
دنیا و آخرت همه در آستان اوست
خیر و سعادت است در این بارگه نهان
این مشهد ولی خدا قطب عالم است
این مضجع امام رئوف است و مهربان
اینجا محل فیض و عنایات سرمدی است
در جلوه است نور خداوند انس و جان
اینجا بود که مهبط افلاکیان بود
اینجا بود که غرق خضوع اند قدسیان
اینجا قدم چو می نهی آهسته تر گذار
شاید پر ملائکه باشد در این میان
اینجا بود که دیده خلق است سوی او
بر این در است روی نیاز جهانیان
اینجاست در گهی که به آن سر سپرده اند
خلق جهان چه مرد و چه زن پیر تا جوان
این قبر آن کسی است که مغلوب کرده است
اهل بدع به دانش و با علم بی کران
این آستانه ای است که بنهاده با ادب
خیل ملک چو جن و بشر سر بر آستان
این است آنکه امر چو بر نقش شیر کرد
شیر ژیان بر آمد و خورد آن ستمگران
دانی که آرمیده در این تربت شریف
دانی که جسم کیست در آن کرده آشیان
این سرو بوستان علی حضرت رضا است
این است نوردیده ختم پیمبران
دارد (علی) امید که نور ولایتش
او را دهد سعادت و توفیق جاودان[۳]
آوای نشاط
عید مولود امام هشتمین
آمد و خرم شده روی زمین
نی زمین تنها که شور عیش و نوش
از زمین شد تا سماء هفتمین
عالم ایجاد شد در انبساط
تا که بر رفته است تا عرش برین
قدسیان دارند آوای نشاط
از ملک اندر طرب تا حور عین
پاسداران حریم قرب هم
جمله در عیشند چون روح الامین
دشت را بین خلعت سبزش به بر
باغ پر از سوسن است و یاسمین
آب جاری گشته در دامان و دشت
بس که باران ریخته در ثمین
باز گل پر غنچه شد در بوستان
تا که بگشاید دهان عنبرین
بلبل آواز خوان گرد چمن
تا شود با نو عروس گل قرین
اهل معنا صف به صف اندر سرور
بهره تا گیرند زین فیض مبین
خانه موسی بن جعفر را که داشت
از فروغ او جمالی دلنشین
از قدوم و خلقت نوزاد او
یافت نور تازه ای صبح و پسین
شاه ملک ارتضا بنهاد پا
در جهان و عالمش شد خوشه چین
کیست این همنام جد خود علی
همچو آن حضرت امام متقین
نو نهالی از گلستان رسول
پیشوا و رهبر اهل یقین
آنکه از دریای علم خود نمود
مفحم و قانع سران ضالین
آنکه با آن معجزات باهرات
گمرهان آورد اندر راه دین
کرد او شیر ژیان نقش بساط
گفت تا بلعید آن مرد لعین
بارگاه او پناه عالم است
روز و شب گیرند حاجت مؤمنین
با دل پر درد و چشمانی ضعیف
گفته این اشعار عبد مستکین
قابل درگاه تو دانم که نیست
با بزرگی بر من مسکین ببین
گیر تو دست (علی) را از کرم
در دو عالم حق ربّ العالمین
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ : ۷ ذیعقده ۱۴۱۴
[۲] . تاریخ : تابستان ۱۴۱۵
[۳] . تاریخ : ۱۰ ربیع الاول ۱۴۰۹
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ص۷۵۶-۷۷۸