- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 2 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
ائمه اهل بیت(علیهمالسلام) نزد خداوند متعال بسیار عزیز هستند و از این رو محبت آنان بر جمیع مسلمانان واجب گردیده است. آنان همیشه در زندگی خود به کمترین بسنده می کرده و از سوی دیگر به مستمندان کمک می کرده اند. در این نوشته به کمک معجزه آمیز آن حضرت به یکی از مستمندان اشاره شده است.
غفار میگوید: مردی به نام«طیس» از من طلبی داشت که در مطالبه خود پافشاری و اصرار میکرد و مردم هم جانب او را گرفته بودند.
وقتی با این وضعیت روبرو شدم به مسجد پیامبر (صلیالله علیه و اله) رفتم و نماز صبح را بجا آوردم و از آنجا راهی خانه امام رضا (علیهالسلام) شدم. وقتی نزدیک منزل او رسیدم آن حضرت را دیدم که بر مرکب سوار است. به من رسید و توقف کرد و به من نگاه کرد. بر او سلام کردم و گفتم: خداوند مرا فدای تو گرداند غلام شما «طیس» از من طلبی دارد و به خدا سوگند که مرا رسوا کرده است. با خود گفتم با این شکوه من به او میفرماید: که از اصرار و پافشاری بر طلب خود دست بردارد و البته چیزی از طلب او و مقدار آن ذکر نکردم.
حضرت فرمود: بنشین تا برگردم. آن روز را در منزل حضرت بودم. ماه مبارک رمضان بود و روزهدار بودم. نماز مغرب را خواندم و از تاخیر امام دلگیر شدم و میخواستم برگردم که با جمعی که اطراف او بودند نمایان شد. به نیازمندان کمک میکرد تا وارد خانه شد و مرا خواست من هم به محضر او رسیدم و هر دو نشستیم. من شروع کردم از ابن مسیب که امیر مدینه بود و بسیاری از اوقات درباره او با هم صحبت میکردیم. سخنانی را به میان آوردم. وقتی فارغ شدیم امام (علیهالسلام) فرمود: گمان نکنم افطار کرده باشی؟
عرض کردم: افطار نکردهام.
حضرت غذائی برای من طلب کرد و نزدم گذارد و به غلامش فرمود: تا با من هم غذا شود. وقتی از خوردن فارغ شدیم فرمود: تشک را بالا بزن و هر چه زیر آن هست بردار.
تشک را بالا زدم و زیر آن اشرفیهایی بود که همه را برداشتیم.
امام (علیهالسلام) فرمود: چهار تن ازغلامانش مرا تا منزل همراهی کنند. عرض کردم: فدایت شوم ماموران ابن مسیب در شهر گردش میکنند و دوست ندارم که آنها مرا با غلامان شما ببینند.
امام (علیهالسلام) فرمود: درست است. خداوند تو را به رشد و هدایت رهنمون سازد و به آنها دستور داد هر وقت به آنان بگویم باز گردید باز گردند.
وقتی به منزل رسیدم و دلم آرام گرفت آنها را برگرداندم و به خانه رفتم و در کنار چراغ به اشرفیها نگریستم دیدم ۴۸ اشرفی است در حالی که طلب آن مرد ۲۸ اشرفی بود. اما در بین آنها زیبایی یک اشرفی نظر مرا به خود جلب کرد. آن را برداشتم و به نور چراغ نزدیک کردم دیدم با خط خوانا بر آن نوشته شده است ۲۸ اشرفی طلب آن مرد است و بقیه آن برای خودت باشد. به خدا سوگند نگفته بودم چه اندازه از من طلبکار است. الحمدالله رب العالمین که ولی خود را عزت بخشید.[۱]
پی نوشت:
[۱] . اصول کافی،باب مولد ابی الحسن الرضا (علیهالسلام) .