- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 13 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در اشعارى که از مثنوى مولوى در مقاله حاضر مورد تحلیل قرار گرفته است، نقش تفرقه افکنانه یهودیان در میان مسیحیان نشان داده شده است. پیام مولانا براى نسل امروز پرهیز از تفرقه، دقت در پیروى از نخبگان و رهبران، بررسى دعاوى افراد صاحب ادعا و پیروى از رهبرانى است که از سابقه روشن و بدون ابهام برخوردارند. آنان که سابقه روشنى ندارند یا سابقه نامناسبى داشته اند، چه بسا براى گمراهى خلق جامه زهد بر تن کرده باشند.
از قصه هاى عبرتآموز مثنوى مولانا، قصه پادشاه جهود و دشمنى وى با نصرانیان است. پادشاهى که کینه عیسویان را به دل دارد و آنان را قتلعام مىکند؛ ولى هر چه او بر ظلم و جور خود مىافزاید ایمان و اتحاد پیروان حضرت عیسى قوى تر مى گردد، تا این که وزیر مکّار او حیلهاى کرده و با نفاق و عوام فریبى در میان مسیحیان تفرقه ایجاد کرد و همه را به باد بلاى اجتماعى سپرد و آبرویشان را برد و به دام شرک افکند. وزیر مکّار آنچنان بغض عیسویت به دل دارد که از جان خویش دست شست و خود را فداى کفر خویش کرد.
گاهى رونق یک دین موجب بروز حسادتها و کینه هاى شدید مى گردد. از این رو براى از بین بردن آن عده اى حاضر مى شوند دست به هر کارى بزنند ولو جان خویش را در این راه از دست بدهند.
بود شاهى در جهودان ظلمساز
دشمن عیسى و نصرانى گداز
عهد عیسى بود و نوبت آلِ او
جان موسى او و موسى جان او
شاه احوال کرد در راه خدا
آن دو دَمساز خدایى را جدا
گفت استاد احولى را کاندرآ
رَو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول: زآن دو شیشه من کدام
پیش تو آرم بکن شرح تمام
گفت استا: آن دو شیشه نیست رو
احولى بگذار و افزون بین مشو
گفت اى استا مرا طعنه مزن
گفت استا زآن دو یک را در شکن
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود
چون یکى بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احوال گردد از مَیْلان و خشم
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یاربّ امان
صد هزاران مؤمن مظلوم کُشت
که پناهم دین موسى را و پشت۲
مولوى در این ابیات به نکات مهم زیر اشاره کرده است:
۱. وحدت ادیان
حقیقت شرایع یک چیز است، همه از یک دین حاصل شدهاند. شریعت موسى با شریعت عیسى تفاوتى ندارد. هر دو پیامبرِ خداى واحدند و هر دو همه را سوى خالق یکتا دعوت کردهاند. نه تنها شریعت عیسى و موسى اتحاد ماهوى دارند، بلکه همه شرایع الهى به دین واحد مىرسند که خداى واحد معین گرده است.
یکى از مسائلى که تحمّلش براى مشرکان مکه سخت مىآمد، دعوت قرآن از همه اهل کتاب به کلمه واحدى بود. آنان نمىتوانستند شاهد اتحاد پیروان ادیان آسمانى باشند، زیرا ادیان آسمانى در حقیقت یک چیز بوده و هیچ منافاتى با هم ندارند. همه انبیاى الهى مردم را به توحید، معاد، نبوت و حیات طیبه دعوت مىکردند. به همین دلیل کتب آسمانى و رسولان قبلى را تأیید کرده و به آمدن پیامبر بعدى مژده مىدادند. بنابراین آنان که این حقیقت را درک نکرده و تعدد شرایع را مساوى تعدد ادیان دانستهاند، مانند انسان احولى (دوبین) هستند. که خلاف بینى او از عیب دیدگان وى ناشى مىشود، ولى او گمان مىکند که واقع را مىبیند. مولانا در ابیات یاد شده نیز درصدد بیان همین مطلب است. پادشاه یهود در حکایت مثنوى، یک شخصیت مریض القلب است که به جهت ضعف بصیرت نمىتواند اتحاد رسالت موسى و عیسى را درک کند و براساس پندار غلط خود و به بهانه دفاع از آیین موسىعلیه السلام به قتل عام پیروان عیسىعلیه السلام مىپردازند.
۲. نقش حبّ و بغض در شناخت آدمى
از نکات مهم روانى که مولانا بدان اشاره کرد، نقش حب و بغض در شناخت آدمى است. با وجود کینه چیزى در دل نمى توان در خصوص آن به درستى قضاوت کرد و همینطور اگر عشق به چیزى در دل داشته باشد، از شناخت صحیح آن محروم خواهد ماند.
مولوى در این حکایت غرض ورزى پادشاه جهود را موجب بدبینى مفرط او به نصارا دانسته و مى گوید: انسان غرض ورز از دیدن هنر کور است. دلدادگى به چیزى انسان را از غیر آن چیز متنفر مىکند، زیرا صدها حجاب از چنین دل مریضى به چشم و گوش او کشیده خواهد شد.
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مُبْدَل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوى دیده شد
چون دهد قاضى به دل رشوت قرار
کى شناسد ظالم از مظلوم زار
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یا ربّ امان
صد هزاران مومن مظلوم کشت
که پناهم دین موسى را و پشت۳
۳. اشکال و انواع دشمنى ها
دشمنى ها انواع گوناگونى دارد. دشمن در زمان و مکان مختلف، دشمنى خود را درلباسهاى متفاوتى ظاهر مى سازد. گاهى با جنگ و آدم کشى، گاهى با حربه و تهدید، گاهى با تطمیع و… کارآترین و خطرناکترین نوع دشمنى ها، تفرقه است. بسیارى از جوامع بزرگ و متمدن از راه تفرقه کوچک شده و به ذلت افتاده اند. بدین جهت قرآن کریم به مسلمانان بارها این نکته را تذکر داده و آنها را از تفرقه بر حذر داشته و به حفظ وحدت توصیه فرموده است، زیرا عظمت و استوارى هر قومى در گرو اتحاد آنهاست.۴
مولانا در قصه پادشاه ستمگر جهود به این نکته توجه داده و یکى از حربه هاى قدیمى یهود و از حیله هاى همیشگى او را تفرقه انداختن بین اقوام دانسته است، هرجا که از راه استبداد و قتل و غارت نتیجه نگرفتند. از این رو وقتى ستم پادشاه بر نصارا کارگر نشد و بلکه موجب تقویت اتحادشان و پافشارى بر اعتقادشان گردید، وى به حیله وزیر مکار متوسل شد و از راه نفوذ بر جمع مسیحیان و همرنگ شدن با آنها وارد شد. وزیر مکار به شاه گفت: تو از کشتار مسیحیان به نتیجه نمى رسى، زیرا آنان تقیه کرده و عقاید خود را مخفى مى کنند. اگر چه در ظاهر خود را با تو همراه و هم عقیده نشان مىدهند، ولى در باطن بر کیش خود هستند. بنابراین من باید به جمع آنان داخل شده و خود را از آنان معرفى کنم تا بر اسرار پنهانشان واقف گردم و سپس نقشه هاى بعدى را اجرا کنم. براى این که بتوانم نظر آنان را به خود جلب کنم، باید خود را دشمن تو نشان دهم؛ بنابراین تو دست و گوش مرا بِبُر و بعد از شکنجه در میان خلق بگردان و بر همگان ثابت کن که مرا از خود راندهاى. من به مردم خواهم گفت که شاه مرا به جرم نصرانى بودن به این روز انداخته است و زنده ماندنم هم به برکت معجزه حضرت عیسى است، زیرا شاه مىخواست مرا بکشد ولى به لطف و معجزه عیسى از دستش رها شدم.۵
۴. تقلید عوام، خطر مُدام
از آسیبهاى سیاسى و فرهنگى جوامع انسانى تقلید ناآگاهانه عوام جامعه است که اکثریت را نیز دارند. اگر زمام امور جامعه از جهاتى به دست خواص بوده، ولى از جهاتى دیگر گاهى غلبه با عوام بوده و خواص حریف آنان نشدهاند. به همین جهت دولتهاى استعمارى و ستمگر تلاش فراوان در کسب زمام امورِ عوام داشتهاند. جهل و غفلت از طرفى و ظاهرنگرى و حسّگرایى از طرف دیگر باعث مىشود که عوام در تحلیل وقایع در مرحله ظاهر مانده و بر آن اساس قضاوت نمایند. آنان که راههاى سیطره بر عوام را مىدانند همیشه از قوّت و قدرت آنان در راه مطامع خود استفاده کردهاند؛ از اینرو روشنفکران جامعه و دلسوزان بشر که حاضر نیستند حقیقت را فداى خودخواهى و تنپرورىهاى قومى و ملى کنند، عموماً منزوى بودهاند.
در حکایت پادشاه جهود نیز مولانا به این نکته توجه داده است که عوام قدرت تحلیل وقایع را ندارند و فقط به ظواهر توجه دارند؛ بدین جهت وزیر مکّار با ظاهرسازى از عوام دلربایى کرد و همه آنها را شیفته خود ساخت.
او به ظاهر واعظ احکام بود
لیک در باطن صفیر و دام بود
در درون سینه مِهرش کاشتند
نایب عیسیش مى پنداشتند.۶
از نظر مولانا مکر نفس خطرناکتر از هر چیزى است. و عوام و حتى خواص را به انحراف از حق سوق مىدهد، هر چند خواص مقاومت بیشترى در برابر فکر نفس مى کنند در قصه مکر و زیر عده اى از خاصان به او بدبین گشته و از وى دورى جستند؛ اما جماعت عوام به دور او حلقه زدند و دل به دروغهاى او دادند.
۵. حسادت یهود بر نصارا
پیروان ادیان موفق همیشه مورد حسادت ادیان شکست خورده بوده اند. یهود به دلیل اذیت و آزارهاى پیش از حد پیامبرانشان و کشتن عده زیادى از رسولان الهى و پیروى از هواى نفس هیچگاه تکامل معنوى نداشته اند. تاریخ اسلام و مسیحیت مملو از خیانتها و جنایتهاى یهود علیه پیروان این دو دین الهى است.
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینى باد داد
بر امید آنکه از نیش حسد
زهر او در جان مسکینان رسد
ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر در لوزینه سیر۷
یکى از نکات اخلاقى که مولانا از این قصه برداشت کرده و مایه عبرت معرفى مى کند این است که حسادت قبل از آن که به محسود زیان رساند به حاسد ضربه مى زند. وزیر حسود براى از بین بردن دین مسیح علیه السلام زندگى دنیایى و اخروى خود را به باد داد. مولانا در این جا به نکته دیگرى اشاره کرده مى گوید: کسى که بوى هدایت را استشمام نمى کند بهتر است که بینىاش بریده باشد، بلکه سزاى دورى از بوى هدایت، بریدن بینى چنین انسان حسود و عنودى است. همان طور که گوشى که به پیام حق بى توجه باشد زاید بوده و بارى بر سر انسان است.
گوش کان نبود سزاى راز او
برکنش که نبود آن بر سر نکو
دیده کو نبود ز وصلش در فِره
آنچنان دیده سپید و کور به۸
از نظر مولوى دورى یهود از حضرت مسیح نشانه کوردلى آنها بوده که موجب افزوده شدن و شدت یافتن کورى آنها نیز گردید. قبول نکردن حقیقت معلول بى بصیرتى است.
۶. تحریف و تفرقه در نصارا
تحریف در تورات و انجلیل از علل اساسى بعثت پیامبر خاتم بود مولوى تحریف در تورات و انجیل را از حیله هاى وزیر مکار دانسته و گفته است: او نُقباى نصارا را که دوازده نفر بودند به شاگردى برگزید و آنها را جداگانه به حضور مىپذیرفت و رطب و یابس هایى را به نام تعالیم مسیح و از موضع جانشینى حضرت عیسى به آنها یاد مى داد. آنگاه که تصمیم گرفت آخرین نقشه خود را به اجرا درآورد، طومارى به نام هر کدام از این دوازده نفر تشکیل داد و روش زندگى فردى و اجتماعى را در آن نوشت؛ ولى مضمون طومار را طورى نوشت که ضد مضمون دیگر طومارها بود. به هر یک از این افراد گفته بود تو بعد از من خلیفه و جانشینم خواهى بود و باید مردم را بر اساس آنچه در این طومار نوشته ام هدایت کنى. بقیه وظیفه دارند از تو پیروى کنند. هر کس از تو اطاعت نکرد خونش حلال بوده و تو باید او را از میان بردارى. آنچه گفته ام سرى از اسرار است و تا من زنده ام نباید کسى از آن آگاه گردد. بدین طریق حکم قتل نقباى دوازده گانه را صادر کرد و بعد از مدتى دوازده فرقه در یک دین به وجود آمدند که هر یک تشنه خون دیگرى بود.
قوم عیسى را بُد اندر دار و گیر
حاکمانشان ده امیر و دو امیر
هر فریقى مر امیرى را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع
این ده و این دو امیر و قومشان
گشته بنده آن وزیر بد نشان
اعتماد جمله بر گفتار او
اقتداى جمله بر رفتار او
پیش او در وقت و ساعت هر امیر
جان بدادى گر بدو گفتى بمیر
ساخت طومارى به نام هر یکى
نقش هر طومار دیگر مسلکى
حکمهاى هر یکى نوعى دگر
این خلاف آن ز پایان تا به سَر۹
وزیر مکار براى این که حیله اش کاملاً کارگر شود، خلوت گزینى کرد و چلهنشینى اختیار نمود و هیچکس را به حضور نپذیرفت. با این عمل اشتیاق مریدان به دیدار او بیشتر گردید، اما او به کسى اجازه ملاقات نمى داد. وقتى اصرار مردم بر ملاقات بیشتر شد گفت: من به اشارات عیسى علیه السلام خلوت گزینى اختیار کردهام از ناحیه او دستورى نرسد کسى را نخواهم پذیرفت. او با این کار مىخواست به حیلههاى خود رنگ معنویت بخشیده و خود را از رهیافتگان به محضر حضرت عیسى معرفى نماید تا مردم چشم و گوش بسته گفتههاى او را بپذیرند و احکام او را حکم حضرت مسیحى بدانند.۱۰ او با این کار به همه رفتارهایش صبغه الهى داد و به مردم چنین القا کرد که تمام اعمال او به اشارت مسیح صورت مى گیرد گویى که زبان او زبان مسیح شده است بدین جهت پیروى از او پیروى از مسیح بوده و مخالفت با وى مخالفت با مسیح است.
از آنجا که اکثر مردم عوام بودند و به تحلیل ماجرا نمىپرداختند؛ از اینرو هر چه مىگفت به طور کامل مى پذیرفتند. اقلیت روشنفکر و آگاه هم تحت سیطره اکثریت ناآگاه قرار داشته و نمى توانستند مخالفت کنند و به ناچار جز تماشا و سکوت کارى نمى توانستند بکنند. اگر عوام اندک تأمل و تفکرى در زندگى داشتند مفاد تعالیم وزیر را با تعالیم عیسى علیه السلام مطابقت مىدادند و به باطل بودن او و ضدیتش با نصارا پى مى بردند.
و آنگهانى آن امیران را بخواند
یک به یک تنها به هر یک حرف راند
گفت هر یک را به دین عیسوى
نایب حق و خلیفه من توئى
و آن امیران دگر اَتباع تو
کرد عیسى جمله را اشیاءِ تو
هر امیرى کو کَشَد گردن بگیر
یا بکُش یا خود همى دارش اسیر
لیک تا من زندهام این وا مگو
تا نمیرم این ریاست را مجو
اینک این طومار و احکام مسیح
یک به یک بر خوان تو بر امت فصیح
هر امیرى را چنین گفت او جدا
نیست نایب جز تو در دین خدا
هر یکى را او یکى طومار داد
هر یکى ضد دگر بود المراد
جملگى طومارها بُد مختلف
همچو شکل حرفها یا تا الف
حکم این طومار ضد حکم آن
پیش از این کردیم این ضد را بیان
بعد از آن چل روز دیگر در ببست
خویش کُشت و از وجود خود برست
چونک خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامت گاه شد
خلق چندان جمع شد بر گور او
موکنان جامه دران در شور او
کان عدد را هم خدا داند شمرد
از عرب وز ترک وز رومى و کُرد
خاک او کردند بر سرهاى خویش
درد او دیدند درمان جاى خویش
آن خلایق بر سر گورش مَهى
کرده خون را از دو چشم خود رهى
بعد ماهى گفت خلق اى مهتران
از امیران کیست بر جایش نشان
تا به جاى او شناسیمش امام
دست و دامن را به دست او دهیم
یک امیرى زان امیران پیش رفت
پیش آن قوم وفا اندیش رفت
گفت اینک نایب آن مرد من
نایب عیسى منماندر زمن
اینک این طومار برهان من است
کین نیابت بعد ازو آن من است
آن امیر دیگر آمد از کمین
دعوى او در خلاف بُد همین
از بغل او نیز طومارى نمود
تا برآمد هر دو را خشم جهود
آن امیران دگر یک یک قطار
برکشیده تیغهاى آبدار
هر یکى را تیغ و طومارى به دست
در هم افتادند چون پیلان مست
صدهزاران مرد ترسا کشته شد
تا ز سرهاى بریده پشته شد
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست
تخمهاى فتنهها کو کِشته بود
آفت سرهاى ایشان گشته بود۱۱
نتیجه گیرى
علاوه بر آنچه در خصوص اشعار فوق گفته شد، نکات سیاسى و اجتماعى دیگرى نیز از این ابیات برداشت مى شود؛ از جمله مى توان به موارد زیر اشاره کرد.
۱. لزوم تعیین معرفى جانشین رهبر در زمان حیات
خلیفه، امیر، پادشاه، پیامبر و امام یا هر رهبرى باید در حال حیات خود، ولیعهد و جانشین خود را معرفى کند تا بعد از مرگ او مردم در برابر مدعیان فراوان دچار حیرت و سردرگمى نشوند. به همین جهت هر پیامبر و امامى در زمان حیاتش جانشین خویش را معرفى کرده تا مردم بعد از مرگ او در دام تفرقه گرفتار نیایند. بعضى از بزرگان علاوه بر معرفى رهبر بعدى، از مردم براى وى بیعت نیز مى گرفتند، مانند ماجراى غدیر خم و معرفى حضرت على علیه السلام به جانشیى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و بیعت گرفتن از مردم براى جانشینى او. مولوى در این خصوص مى فرماید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آل على مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابن عم من على مولاى اوست
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقیّت زپایت برکَنَد
چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را ز انبیا آزادى است
اى گروه مومنان شادى کنید
همچون سرو و سوسن آزادى کنید۱۲
۲. آزاده بودن خلیفه
رهبر جامعه دینى، که در جایگاه انبیا و اولیا قرار مى گیرد، علاوه بر این که باید آزاده باشد باید بتواند مردم را به آزادگى برساند. آن که در بند هواى نفس افتاده و صدها بند فردى و اجتماعى به دست و پایش بسته است هرگز نمى تواند راهبر انسانها باشد؛ لذا مولوى فرمود:
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقیّت زپایت برکند
اما حبّ ریاست و امارت فکر و ذکر عدهاى را چنان به خود مشغول ساخته است که حاضرند بازار شهرى را براى به دست آوردن دستمالى به آتش بکشند. به همین دلیل هیچ یک از نقباى دوازده گانه نصارا پیرو دیگرى نگشت و با تمام نیرو براى رسیدن به نیابت وزیر مکار علیه رقیبان خود وارد جنگ شدند و هزاران نفر را به کام مرگ بردند.
۳. خودخواهى مانع خداخواهى
اگر خودخواهى نقباى دوازدهگانه نبود، آن مفسده عظما پیش نمى آمد. اگر آنان ذرهاى در قابلیت خود تردید مى کردند یا احتمال درستى رقیب خود را مى دادند لازم مى دیدند که دور هم جمع شده و چارهاى بیندیشند. اگر ساعتى مشاوره مى کردند عمرى را به مشاجره و منازعه نمى پرداختند. چون همه خود خواه بودند فکر هیچکدام به راه خدا پسندانهاى متمایل نشد و خودخواهى جاى خداخواهى را گرفته بود.
۴. تعصب کور و خسارتهاى نامحدود
تعصب وقتى آگاهانه باشد سازندگى مىآورد؛ اما وقتى کورکورانه باشد موجب تخریب مى شود. تعصب به یک شخص وقتى کورکورانه شد، دشمنى مخالف او نیز کورکورانه خواهد شد. به همین دلیل یکى از نقشه هاى دولتهاى استکبارى، تبلیغ تعصب در اقوام و ملل مختلف و ایجاد دشمنى قومى و ملى و فرهنگى در میان آنها بوده است. مولوى براى از بین بردن تعصب کور مردم را به همدلى دعوت مى کند. همدلى در گرو همکیشى و هم دینى تحقق پذیر است نه همزبانى و همزمانى و هم مرزى.
اى بسا هندو و ترک هم زبان
اى بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمى خود دیگرست
هم دلى از هم زبانى بهترست
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد زدل۱۳
۵. تقواى بدون آگاهى همانند بى تقوایى است
توجه به ماجراى نقباى دوازده گانه و پیروان آنها روشنگر این معناست که تقوا موقعى سازنده مى گردد که تفکر و علم پشتوانه او باشد. تقواى به دور از تفکر و آگاهى نه تنها سودمند نیست بلکه همانند بى تقوایى مضرّ است.
۶. توکل به خدا در همه امور
انسان همواره باید به خداوند سبحان توکل نماید و هیچگاه به عمل خود امیدوار نباشد. ثمره اَعمال در توکل انسان و برکتى است که خدا مى دهد. نصارا به عبادت و اعمال خود دلخوش بودند و گمان مى کردند که خدا را با این بندگىهایشان مدیون خود ساخته اند و توسل و توکلى نداشتند. به همین دلیل با کوچکترین حیله وزیر مکار به جان هم افتادند.
۷. پیروى از مردان خدا
یکى از ضرورتهاى زندگى اجتماعى پیروى از مردان خداست؛ مردانى که قول و فعلشان براساس احساس وظیفه و براى رضاى خداوند است. شناختن این افراد گرانقدر نیز به توفیق الهى ممکن مىشود، زیرا آنقدر مکاران و حیله گران رنگارنگ زیاد است که شناختن صادق از کاذب بسیار مشکل است. در داستان مولانا نیز پىبردن به چهره واقعى وزیر مکار براى عدهاى خاص میسّر شد، اما عموم مردم لیاقت پیروى از آنها را نداشتند و به دام وزیر گرفتار شدند. مولوى مردان خدا را سایه یزدان معرفى کرده و مى گوید:
تنها راه رهایى از دام شیاطین جنّى و انسى پیروى از اینان است.
سایه یزدان بود بنده خدا
مرده این عالَم و زنده خدا
دامن او گیر زوتر بىگمان
تا رهى در دامن آخر زمان
کیف مدّ الظل نفس اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
اندرین وادى مرو بى این دلیل
لااُحِبُّ الْافلین گو چون خلیل
۸. رابطه ظلم و جهل
ظلم و جهل دو قرین دیرینه اند؛ آن که ظالم است جاهل نیز است، زیرا او نمى داند که با هر ظلمى، در دنیا تیشه به ریشه خود زده و در آخرت، آتش جهنم را براى خود مى افروزد. وزیر مکار در داستان مولانا با همه زیرکى نفهمید که حیله هاى او از نور مسیح نمى کاهد. مسیح ستاره درخشان آسمان نبوت و رسالت است که تا قیامت نورافشانى خواهدداشت. انبیا ستارگان خدایىاند. جنگ با انبیا، جنگ با خداست؛ از این رو انسان آگاه هیچ گاه با خدا به رقابت نمى پردازد. خود ظالم در درجه اول پرچم جنگ علیه خدا را بلند مى کند که به زودى سرنگون خواهد شد. بدین جهت مولانا حیله شاه و وزیر را به غفلت و نادانى آنها نسبت داده است.۱۴
دوم، مکرى دیگر
مکر یهود علیه نصارا به اشکال مختلف بوده و به این دو مورد محدود نمى شود. مولانا در این حکایت به دو مورد از آنها اشاره کرده است که به نوعى شبیه همدیگرند.
در مورد دوم نیز پادشاه جهود از نصارا مى خواهد که از دین خود دست بردارند، ولى آنها با این درخواست مخالفت کردند. پاشاه وقتى از راه سخن و تهدید و تنبیه موفق نمى شود، به شکنجه و کشتار مسیحیان مى پردازد. به دستور او، کانالهایى را حفر مى کنند و آنها را از هیزم پر مى کنند سپس مسیحیان را کنار آن جمع کرد و هیزمها را آتش زد و گفت یا از دین خود دست بردارید و به دین یهود بگروید و یا خود را به آتش اندازید. عدهاى خود را به آتش انداختند، گروهى تسلیم شدند و بعضى هنگام فرار به دست سربازان کشته شدند.
امروز صهیونیزم نژاد پرست، شریکان یهودیت ضد نصاراى دیروز و دشمن همه مسیحیان و مسلمانان تاریخ مى باشد. اگر ذونواس در آن روز حفره هاى آتشین براى سوزاندن مسیحیت برافروخته بود، صهیونیزم امروزه در سراسر دنیا تفرقه و تنازع راه انداخته، خود را به سلاحهاى کشتار جمعى و اتمى مسلح و مجهز ساخته و هر لحظه صلح و آرامش جهان را تهدید مى کنند.
پى نوشت:
۱. مدرس حوزه و دانشگاه.
۲. مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۲۱ و ۲۲، تصحیح نیکلسون.
۳. همان، ص ۲۲.
۴. انفال (۸) آیه ۴۶.
۵. مثنوى معنوى، ص ۲۳.
۶. همان، ص ۲۴.
۷. همان، ص ۲۸.
۸. همان، دفتر ششم، ص ۵۱۲.
۹. همان، دفتر اول، ص ۳۱ و ۳۲.
۱۰. همان، ص ۴۰.
۱۱. همان، ص ۴۱ – ۴۴.
۱۲. همان، دفتر ششم، ص ۵۳۵.
۱۳. همان، دفتر اول، ص ۷۵.
۱۴. همان، ص ۳۳ و ۳۴.
منبع :مجله علوم سیاسی؛شماره ۳۱
قادر فاضلى