- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 38 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
پیشگفتار
بحث و گفتگو بر سر مسئله خلافت و جانشینی رسول گرامی اسلام، در شمار مباحثی است که از نخستین ساعات درگذشت نبیّ مکرّم اسلام در میان مسلمانان مطرح بوده و در طی چهارده قرن که از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می گذرد، همواره مطمع نظر متکلمان و مورخان و سایر دانشمندان فریقین بوده است. از آن تاریخ تاکنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نویسندگان سایر ادیان و ملل، هزاران کتاب و رساله و مقاله در این باره به رشته تحریر در آمده است. بدینسان این موضوع، همواره به عنوان موضوعی زنده و مهم، نقش تعیین کننده ای در اعتقاد و عمل امت اسلامی ایفا نموده است.
گرچه در روزهای نخست درگذشت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) به دلیل فضای خشن و آشفته ای که توسط جناح حاکم بر جامعه نوپای اسلامی سایه گسترده بود، و نیز به دلیل وجود سپاه جرّاری از جاعلان حدیث و وجود علل و عوامل دیگر، شرایط به گونه ای بودکه تشخیص حق از میان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم برای مردم مسلمانی که به تازگی از بندهای جهل رهیده و به وادی توحید قدم نهاده بودند، چندان کار ساده ای نبود.
اکنون که تا حدودی آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامی و بخصوص علم حدیث، مدوّن گشته و با پیشرفت ابزار چاپ و نشر، زمینه های نشر و گسترش علوم، پیش از پیش فراهم شده و دست یابی به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامی آسان گشته است، بهتر می توان در این زمینه به بحث و گفتگو پرداخت و به داوری نشست.
مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) از همان روزهای نخست برنامه های وسیعی سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقایق، از انتقال آثار حقانیت اهل بیت(علیهم السلام) به نسلهای بعد جلوگیری کنند. برای نیل به این هدف، برنامه های وسیعی سامان دادند که گرفتن بیعت از همه مسلمانان و ممانعت از کتابت احادیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و به دنبال آن ایجاد سپاه قهاری از جاعلان حدیث، و فضیلت تراشی برای این و آن، از آن جمله بود.
سیاست جناح حاکم و طرفدارانشان در این راستا هرگز متوقف نشد، بلکه آن مقدار از اسناد و مدارکی که می توانست افشاکننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سده های نخستینِ اسلامی سالم مانده بود، در سده های بعد توسط حافظان و کاتبان حدیث و… که اکثریت آنان را پیروان سیاست «ثقیفه» تشکیل می دادند مورد تعرض و دست اندازی قرار گرفت. رسالت اینان در ادامه آن خط سیر، این بود که کار ناتمام پیشینیان خویش را کامل کنند؛ لذا کوشیدند تا آثار اندکِ برجای مانده از گذشته را که می توانست به عنوان اسنادی علیه دست اندرکاران ثقیفه به کار رود، از راههای گوناگون نابود سازند. لکن علی رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارک فراوانی در گوشه وکنار کتابها و منابع تاریخ و تفسیر و حدیث آنان می توان یافت که استفاده صحیح از آن می تواند ما را در جهت آشکار ساختن چهره حقیقت بخوبی یاری دهد.
در این نوشته در پی آنیم، تا ببینیم درباره امامان و جانشینان دوازده گانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثاری برجای مانده و به چه کار می آید. در این نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احادیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تشکیل می دهد، که آن حضرت در آنها به عدد جانشینان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشته اند.
احادیث مورد نظر در منابع اهل سنت
احادیثی که درباره جانشینان پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد شده و عدد خلفای بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفی می کند، چه از نظر تعداد و چه از حیث محتوا از کثرت و تنوع فراوانی برخوردار است، به گونه ای که بحث مبسوط درباره آنها در این مجال نمی گنجد.
در این فرصت تنها بحث کوتاه و فشرده ای در این باره ارائه می دهیم، بنابراین ناچاریم در هر بخشی از بحث به ذکر نمونه هایی اکتفا کنیم.
اکنون نظری به منابع اهل سنت افکنده و به بررسی و نقد احادیث مورد نظر می پردازیم:
۱. حافظ ابو عبدالله بخاری در کتاب صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
یکون اثنی عشر امیراً،فقال کلمه لم اسمعها فقال ابی انه قال: کلهم من قریش؛۱
[پس از من] دوازده امیر خواهند بود. سپس پیامبر سخنی فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریش اند.
۲. مسلم نیز در صحیح خود از طریق جابربن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه، کلهم من قریش.۲
۳. ترمذی در سنن خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
یکون من بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.۳
۴. حافظ ابی داود سجستانی در سنن خود از جابربن سمره نقل می کند که گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم می فرمود:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفه کلهم تجتمع علیه الامه. فسمعت کلاماً من النبی(صلی الله علیه و آله) لم افهمه، قلت لاَبی ما یقول؟ قال: کلهم من قریش.۴
۵. احمد حنبل نیز در مسند از طریق جابربن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
یکون لهذه الامه اثنا عشر خلیفه.۵
۶. حاکم نیشابوری در مستدرک از عون بن ابی جحیفه از پدرش از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.۶
۷. سیوطی از طریق جابربن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایزال هذا الامر عزیزاً یُنصرون علی من ناواهم علیه، اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.۷
۸..خطیب بغدادی از طریق جابربن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
یکون بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.۸
۹. طبرانی از طریق جابربن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً الی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.۹
۱۰. ابو نعیم از طریق جابر از رسول خدا نقل می کند:
یکون من بعدی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش.۱۰
۱۱. صاحب التاج از طریق جابر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفه، کلهم من قریش.۱۱
۱۲. بیهقی از طریق جابر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفه کلهم تجتمع علیهم الامه، کلهم من قریش.۱۲
۱۳. متقی هندی از طریق انس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لن یزال هذا الدین قائماً الی اثنی عشر من قریش، فاذا هلکوا ماجت الارض باهلها.۱۳
۱۴. نیز در منتخب کنزل العمال از طریق ابن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است:
یکون لهذه الامه اثنا عشر قیّماً لایفرهم من خذلهم، کلهم من قریش.۱۴
۱۵. حنفی قندوزی از طریق جابربن سمره از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
بعدی اثنا عشر خلیفه، کلهم من بنی هاشم.۱۵
نیز از جابرنقل می کند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
انا سید النبیین، وعلیّ سید الوصیین، وان اوصیائی بعدی اثنا عشر، اولهم علیّ وآخرهم القائم المهدی.۱۶
احادیث یاد شده در منابع اهل سنت به صورت گسترده ای انعکاس یافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.
سابقه تاریخی بحث
درباره این سلسله از احادیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از همان سده های نخست هجری همواره گفتگوهایی میان عالمان فریقین، بلکه در میان عالمان اهل سنت نیز وجود داشته است. در سده های بعد نیز حافظان و مفسران حدیث وقتی به این گونه احادیث بر می خورده اند، هرکسی به نوعی در این باره، به چاره جویی پرداخته و تلاش کرده است تا برای حل و فصل آنها توجیه مناسبی ارائه کند.
نخستین اقدامات چاره اندیشانه در این رابطه به عصر صحابه باز می گردد، باید دانست که حساسیت دانشمندان اهل سنت در مورد این مسئله کاملاً بجا و قابل درک است. این بحث یکی از مباحثِ حیاتیِ امت اسلامی است؛ چرا که پیروان محمد(صلی الله علیه و آله) در طی این بحث است که می خواهند جانشینان رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) را بشناسند و مقتدای خود قرار دهند.
بنابراین، اگر دانشمندان اهل سنت در این باره پاسخ قابل قبولی ارائه ندهند، شالوده باورهای آنان در موردمسئله خلافت فرو خواهد ریخت، در عین حال دانشمندان اهل سنت در حلّ این مشکل کاری از پیش نبرده و به موفقیتی دست نیافته اند. اکنون بر آنیم تا تعدادی از این اظهار نظرهای چاره اندیشانه را ذکر نموده و سپس به ارزیابی آن بپردازیم.
اظهارات چاره اندیشانه دانشمندان اهل سنت درباره این احادیث
در بررسیِ نظرات دانشمندان اهل سنت نیز بنا بر اختصار است، و تنها به ذکر چند نمونه از این اظهار نظرها اکتفا می کنیم. پس به گذشته باز می گردیم و بحث را از عصر صحابه آغاز می کنیم.
۱. عبداللّه بن عمر
از عبدالله بن عمر نقل شده که روزی درباره خلافت اسلامی سخن می گفت، او در همین رابطه به بحث خلفای دوازده گانه بعد از رسول خدا پرداخت که چنانکه در روایت آمده، همگیِ آنان از قریش اند.
وی سپس خلفای دوازده گانه رسول گرامی اسلام را به این ترتیب نام می برد:
۱. ابوبکر؛
۲. عمر؛
۳. عثمان؛
۴. معاویه؛
۵. یزید؛
۶. سفاح؛
۷. منصور؛
۸. جابر؛
۹. امین؛
۱۰. سلام؛
۱۱. مهدی؛
۱۲. امیرالعصب؛۱۷
و می افزاید که همه آنها صالح اند و نظیرشان یافت نمی شود!
در صورت حدیث عبداللّه عمر، نکاتی قابل ذکر است:
الف. نخست اینکه ایشان، معاویه و یزید و منصور را ازجانشینان پیغمبر دانسته، امّا از امیرالمؤمنین علی(ع)، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سخنی به میان نیاورده است، در حالی که تمام امت اسلامی، آن حضرت را خلیفه و جانشین پیامبر می دانند. شیعیان آن حضرت را خلیفه بلا فصل پیامبر می دانند واهل سنت نیز ایشان را گرچه در مراتب بعد جانشین پیامبر می دانند امّا گویا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامی کناره گیری کرده و نظر آنان را نمی پذیرد. شواهد و قرائنی نیز در زندگی او یافت می شود که بیانگر این واقعیت است؛ مثلاً اینکه او از سر خصومتی که با امیرالمؤمنین(ع) داشت، با آن حضرت بیعت نکرد و از بیان فضایل وی نیز خود داری نمود. ولی در عوض با یزیدبن معاویه بیعت کرد و رهبری او را به عنوان خلیفه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پذیرفت!
براستی چه شباهتی میان اعتقاد و عملِ یزید با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) وجود داشته که عبدالله عمر او را به عنوان جانشین پیغمبر خدا می پذیرد، ولی امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان جانشین آن حضرت نمی پذیرد؟
ب. چنانکه می دانیم، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پرچم دار عدالت و ارزشهای الهی و انسانی و نمونه کامل ایمان و تقواست، و یزید مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانی است و چنین فردی نمی تواند جانشین پیغمبر خدا باشد؟ معاویه و منصور و… نیز چنین اند و دست کمی از یزید ندارند بلکه از او بدترند.
ج. ایشان، «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» را از جانشینان پیامبر معرفی نموده است. اینک این سؤال مطرح است که:
اینان کیانند؟ اصل و نسبشان چیست؟ آیا جزء خلفای اموی اند یا عباسی؟ در چه عصر می زیسته اند؟ تاریخ زندگی آنان را کدام یک از مورخان به رشته تحریر در آورده است؟ در چه تاریخی به حکومت دست یافته و در چه نقطه ای از جهان، سمت جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را عهده دار بوده اند؟ از عملکردشان در آن دوران چه اطلاعاتی در دست است؟ و آیا اصولاً چنین افرادی وجود خارجی داشته اند یا اینکه وجودشان از نوع وجود ذهنی و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
د. چنانکه می دانیم، خلافت از زمان یزیدبن معاویه در سال ۶۴ هجری تا زمان «سفاح» در سال ۱۳۲ هجری قطع می شود، و امت اسلامی در طول این مدت مهمل و بدون سرپرست باقی می ماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانی که در طول این شصت و هشت سال می زیسته اند نیاز به رهبر نداشته اند! در حالی که خود او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که:
من مات بغیر امام مات میته جاهلیه.۱۸
بدین ترتیب آیا مرگ کسانی که در طول این مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهلیت نخواهد بود؟
نیز ابن حزم است که می گوید:
برای مسلمان روانیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهده اش باشد سپری گرداند.۱۹
ه. از اینها که بگذریم، منصور ستمگر چه شخصیتِ برجسته ای دارد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصریح نماید؟ نیز چرا عمربن عبدالعزیز که بهترین خلیفه اموی بوده به جای یزید معرفی نشده است؟ و چرا شرابخواری چون یزید و معاویه باید لباس خلافت اسلامی را بپوشند، ولی عمربن عبدالعزیز ومعاویه بن یزید که چهل روز لباس خلافت را پوشید و سپس کند و دور انداخت حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصریح قرار گیرند؟ در صورتی که بسیاری از ائمه حدیث، چنانکه در تاریخ ابن کثیر۲۰ و تاریخ الخلفاء۲۱ سیوطی آمده، تصریح به خلافت و عدالتِ عمربن عبدالعزیز کرده و او را از خلفای راشدین دانسته اند.
و. متن حدیث گواه صادقی بر ساختگی بودن آن است، زیرا خلیفه ای که بشارت آمدنش داده می شود، اگر چون معاویه پسر هند باشد و یا چون «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» وجود خارجی نداشته باشند معلوم است که چنین خبری ساختگی و دروغ است.
گذشته بر این، وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خلفای پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّی نظر داشته است؛ چرا که در غیر این صورت چه تفاوت می کندکه عدد آنان دوازده تن باشد یا بیشتر و کمتر.
از این گذشته، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فصیح ترین مرد عرب است و مشکل است باور کنیم که فصیح ترین فرد روزگار خود۲۲ و یا همه روزگاران، سخنی بگوید که در مخاطبانش ایجاد سؤال کند، ولی این گوینده فصیح، آنان را برای همیشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نیز نمی توان باور کرد که این گوینده فصیح و معصوم که ریزترین مسائل مورد نیاز جامعه اسلامی را به صراحت بیان نموده، در مورد چنین مسئله مهم و سرنوشت سازی، سخن را مجمل بیان کند و تفسیر و تعیین مصادیق آن را به عالمان دربار سلاطین اموی وعباسی و… واگذار کند، تا آنان براساس تمایلات نفسانی خود به تفسیر سخن پیامبر بپردازند و هر کسی را که خواستند انتخاب کنند و به عنوان جانشینان رسول خدا معرفی نمایند، و هرکسی را نخواستند یا سیاست روز اقتضا نکرد رد کنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) باشد؟
گذشته بر این، صحابه و یاران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که درباره ریزترین مسائل از آن حضرت سؤال می کردند، وقتی مسئله ای چنین مهم را از پیامبر گرامی نشنیدند چرا از رسول(صلی الله علیه و آله) خدا درباره جانشینان آن حضرت سؤال نکردند؟ بخصوص که آنان با همه وجود، این حقیقت را لمس کرده بودند که عزت مسلمانان، مرهون رهبریِ شایسته پیامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در این باره از پیامبر(صلی الله علیه و آله) سؤال کرده اند اما مصالحِ سیاسی و اجتماعیِ حافظان حدیث یا به تعبیر بهتر، مصالح و منافع حکام اموی و عباسی اقتضا نکرده تا این بخش از فرمایشات نبی مکرّم اسلام را در آثار خود ذکر کنند.
سیوطی به نقل از «احمد» و «بزاز» از «ابن مسعود» چنین نقل می کند:
از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد عدد خلفایی که بر این امت حکومت می کنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقبای بنی اسرائیل.۲۳
نیز دانشمند دیگر اهل سنت، حنفی قندوزی از طریق ابن عباس حدیثی را نقل می کند که براساس آن از رسول خدا درباره جانشینان وی سؤال شده و حضرت در پاسخ از تک تک آنان نام برده اند که اول آنان علی(ع) و آخرشان مهدی است.۲۴
ز. خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامی اند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمانی که در عصر خلفای راشدین و سلاطین اموی و اوایل دوران شاهان عباسی می زیسته اند ندارد، بلکه مردم مسلمانی که در سده های بعد زندگی کرده و می کنند نیز از امت محمد(صلی الله علیه و آله) به حساب می آیند. بنابراین معقول نیست که افرادی خواسته باشند خلفای دوازده گانه پیامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احادیث متعددی نیز وجود دارد که این معنا را تأیید می کند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل کرده که فرمود: «یکون لهذه الامه اثنا عشر خلیفه»۲۵، که نشان می دهد خلفای دوازده گانه، به زمان و مردم خاصی اختصاص نداشته، بلکه متعلق به تمام امت اسلامی، درهمه اعصار و قرون است.
در این باره احادیثِ متعدد دیگری نیز هست که مواردی از آن خواهد آمد.
ح. در متن حدیث نیز بنابر نقل «ابوداود سجستانی» به جمله کلهم تجتمع علیه الامه بر می خوریم که توجیهات دانشمندان اهل سنت را درباره این حدیث نفی می کند، از این جمله استفاده می شود که یکی از ویژگیهای جانشینان دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) این است که همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشینیِ پیامبر پذیرفته اند، در حالی که می دانیم خلفای اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهای بعد، هیچ گاه مورد قبول همه امت اسلامی نبوده اند، چرا که اولاً: در عصر خود حاکمان اموی و عباسی هزاران انسان بی گناه از میان شخصیتهای برجسته اسلامی بسر می برده اند و هزاران نفر دیگر نیز توسط آنان به قتل رسیده اند. آنچه این افراد را به چنین سرنوشتی دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حکومت آن حکام بود. همچنین امامان شیعه که همگی آنان از اهل بیت و فرزندان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) هستند، به دست همین خلفا به شهادت رسیده اند. و شهادت آنان نیز به این دلیل بود که نه تنها حکام اموی و عباسی را قبول نداشتند، بلکه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر این، مسئله بیعت و انتخاب آزادانه مردم برای هیچ یک از حاکمان اموی و عباسی تحقق نیافته است، چرا که خلافت در میان آنان موروثی بوده است. در این صورت، بیعت مردم امری صوری و ظاهری بیش نبوده است.
ثانیاً: این مسئله در میان اهل سنت نیز مورد اختلاف است؛ زیرا توجیهات آنان متناقض بوده و هرکس در این باره، چیزی گفته و نظر جدا از نظر دیگری ارائه نموده است. این اختلاف آرا نشان می دهد که جانشینان دوازده گانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کرده اند وگرنه باید مورد اتفاق امت می بودند.
۲. جلال الدین سیوطی
شخصیت دیگری که در این زمینه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلال الدین سیوطی است. وی در کتاب تاریخ الخلفاء می گوید:
هشت تن از خلفای دوازده گانه پیامبر عبارتند از:ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن بن علی، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمربن عبدالعزیز.
وی آنگاه احتمال داده است که دو نفر دیگر از خلفای دوازده گانه، المهتدی و الظاهر از سلاطین بنی عباسی باشند، چون این دو نفر به عقیده سیوطی افراد عادلی بوده اند.
او می افزاید:
و اما دو نفر دیگر باقی مانده اند که باید به انتظار آنان بنشینیم: یکی از آن دو، «مهدی» است که از اهل بیت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمی برد. بنابراین، سیوطی با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود یازده تن از خلفا را مشخص نماید و در میان سلاطین اموی و عباسی نتوانسته است فرد دیگری پیدا کند که به نظر او شایستگی های لازم را برای تصدّی خلافت اسلامی دارا باشد و از شرطی که او برای خلافت ذکر می کند، یعنی عدالت برخوردار باشد.
بگذریم از اینکه شماری از اشکالاتی که به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سیوطی نیز وارد است و افزودن بر آنها اشکالات دیگری نیز بر او وارد است، از جمله اینکه در مورد المهتدی و الظاهر مشخص نمی کند که کدام یک خلیفه نهم و کدام یک خلیفه دهم است، و تازه این دو تن را هم براساس احتمال برگزیده است، نه به طور قطع و یقین. نیز در مورد حضرت مهدی(ع) روشن نمی سازد که مهدی یازدهمین خلیفه رسول خدا است یا دوازدهمین خلیفه، این امر نشانه آن است که خود سیوطی نیز به این اقدام خود اعتقاد ندارد، بلکه صرفاً می خواهد احادیث وارد شده در مورد خلفای دوازده گانه را توجیه کند وگرنه تردید در چنین مسئله مهمی معنا ندارد.۲۶
۳. ابن حجر
شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی نیز در شرح صحیح بخاری ۲۷ در بحث از حدیث جابر بن سمره که نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) براساس آن جانشینان خود را دوازده نفر اعلام نموده اند،۲۸ در صدد چاره جویی بر آمده تا راه حلی برای این مشکل ارائه دهد، وی که علاقه فراوانی به خاندان اموی دارد، کوشیده است تا شمار خلفای دوازده گانه پیامبر را از میان سلاطین این خاندان انتخاب وتکمیل کند. وی برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدین سیوطی، هیچ سهمی از خلافت پیامبر را به دودمان بنی عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملک مطلق بنی امیه می داند.
وی نخست نظر قاضی عیاض را نقل نموده که خلفای دوازده گانه را این گونه معرفی می کند:
۱. ابوبکر؛
۲. عمر؛
۳. عثمان؛
۴. علی(ع)؛
۵. معاویه؛
۶. یزید؛
۷. عبدالملک بن مروان؛
۸. ولیدبن عبدالملک؛
۹. سلیمان بن عبدالملک؛
۱۰. یزیدبن عبدالملک؛
۱۱. هشام بن عبدالملک؛
۱۲. ولید بن یزید بن عبدالملک.
ابن حجر سپس، سخن قاضی عیاض را تحسین نموده و آن را برسایر احتمالات ترجیح می دهد چنانکه پیش از این گفتیم سیوطی عدالت را برای خلیفه اسلامی و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرط می دانست و به همین دلیل اکثر قریب به اتفاق سلاطین اموی و عباسی را که به نظر او فاقد این شرط بودند از شمار جانشینان پیامبر حذف نمود، و این در حالی بود که وی برای کامل نمودن عدد خلفای رسول خدا با کمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفای دوازده گانه را ناتمام باقی گذارد، ولی از سلاطین ستمگر اموی کسی را انتخاب نکند.
ولی قضیه در مورد «ابن حجر» کاملاً بر عکس است و گویی او نه تنها عدالت را شرط نمی داند، بلکه به دنبال کسانی می گردد که از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنان که دیدیم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفای دوازده گانه را از میان پادشاهان اموی انتخاب کند، و ثانیاً اصرار دارد تا خلفای را از میان انسانهای ستمگر برگزیند و به همین دلیل با توجه به اینکه بسیاری از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزیز را عادل دانسته، و حتی او را جزء خلفای راشدین به حساب آورده اند، ولی ابن حجر به دلیل اعتقاد و روحیه خاصی که دارد او را نیز از خلافت محروم کرده است. به نظر می رسد این اقدام ابن حجر، هیچ دلیلی نمی تواند داشته باشد جز اینکه عمر بن عبدالعزیز به عقیده دانشمندان اهل سنت فرد عادلی بوده است!.
با اینکه حکومت عمر بن عبدالعزیز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملک بن مروان، یعنی سلیمان و یزید قرار گرفته، ابن حجر سلیمان و یزید را جزء جانشینان پیامبر می داند، ولی عمر بن عبدالعزیز را که در میان این دو نفر به حکومت رسیده و حکومت او به گواهی تمامی دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خلیفه پیامبر نمی پذیرد.
۴ سفیان ثوری
او نیز که از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل اطلاق می داند و از سلاطین اموی و عباسی، به جز عمربن عبدالعزیز، کس دیگری را شایسته چنین مقامی نمی داند. او می گوید:
خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی(ع)، و عمربن عبدالعزیز.۲۹
سفیان ثوری گرچه کوشیده است تا نیروهای ناشایست را از صحنه خلافت اسلامی کنار زند ولی راه حلی که ارائه می دهد مشکل خلفای دوازده گانه را حل نمی کند؛ چرا که او درباره هفت نفر باقی مانده حرفی برای گفتن ندارد.
۵. ابن کثیر
وی در البدایه والنهایه پس از نقل حدیث جابربن سمره (لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش)، می گوید:
چهار نفر از این دوازده نفر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، و عمر بن عبدالعزیز نیز از آن جمله است. برخی از بنی عباس نیز از آنها هستند.
وی اضافه می کند:
مقصود این نیست که این دوازده تن بر نظم و ترتیب خاص، (و از قوم و تیره مخصوص) باشند، بلکه مقصود این است که دوازده امام و خلیفه وجود پیدا کنند؛ مقصود ائمه دوازده گانه شیعیان که اولشان علی و آخرشان [مهدی] منتظر است نیز نیستند؛ چون در میان اینان جز علی(ع) و فرزندش حسن، کسی بر امت حکومت نداشته است.۳۰
درباره سخن ابن کثیر نکاتی به نظر می رسد که خلاصه آن چنین است:
الف. نخست اینکه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذکر نام پنج تن از آنان اکتفا کرده است. وقتی که دانشمندی چون ابن کثیر قادر به بر شمردن نام خلفا نیست، وظیفه مردم عادی چیست و آنان چونه خلفای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بشناسند؟
ب. وی علاقه فراوانی به دودمان اموی دارد، اما به نظر می رسد اطلاعات گسترده تاریخیِ او از عملکرد نادرست اعضای خانواده اموی، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزیز از کس دیگری از حاکمان اموی به عنوان جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) یاد نکند.
ج. او حسن بن علی(ع) را به عنوان یکی از جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) معرفی نکرده است. حسن بن علی(ع) هم از صحابه است و هم از اهل بیت. تمامی دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را عادل می دانند، و نیز می دانیم که اهل بیت رسول به گواهی قرآن کریم از هرگونه رجس و پلیدی پاک و منزه اند. از این گذشته، احادیث فراوانی از رسول خدا در فضیلت حسن بن علی(ع) رسیده که جز درباره اهل بیت درباره احدی چنان فضایلی نقل نشده است.
پس معلوم نیست چرا ابن کثیر از حسن بن علی(ع) نام نمی برد ولی از عمر بن عبدالعزیز نام می برد. اگر ملاکِ خلافت از نظر ابن کثیر، دست یافتن به حکومت ظاهری باشد، چنین امری در مورد حسن بن علی(ع) تحقق یافته است، و اگر ملاک، فضیلت باشد، باز او واجد همه فضایل است.
د. وی می گوید: «لازم نیست خلفای دوازده گانه رسول خدا از نسق وخانواده واحدی باشند» ولی برای این سخن خود دلیلی ذکر نمی کند. وقتی رجال یک خانواده هر یک در عصر خود با فضیلت ترین باشد، آیا می توان به بهانه اینکه خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نباید بر نَسَق واحدی باشند، خلافت را از او دریغ نمود؟ و فرد نالایقی را بجای او برگزید؟!
ه. وی می گوید: «خلفای دوازده گانه ای که شیعه بدانها معتقد است نیز مقصود نیست» ، چون به عقیده او از امامان شیعه جز دو تن، یعنی علی(ع) و فرزندش حسن(ع)، کسی به حکومت دست نیافته است.
در پاسخ می گوییم: اولاً: مگر هر کسی با هر شرایطی که به حکومت دست یافت، جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است؟ و اگر چنین است، پس چرا ابن کثیر، معاویه و یزید و سایر حکام اموی و عباسی را به عنوان جانشین رسول خدا معرفی نکرده است؟ چون همه اینان به حکومت ظاهری دست یافتند. ثانیاً: حسن بن علی(ع) هم از امامان شیعه بود و هم از اهل بیت رسول(صلی الله علیه و آله) و هم به خلافت و حکومت دست یافته بود، پس چرا ابن کثیر ایشان را در شمار خلفای پیامبر(صلی الله علیه و آله) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزیز چه امتیازی وجود داشته که ابن کثیر از او به عنوان خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نام می برد، ولی از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نام نمی برد؟
ابن کثیر، برای مشروعیت خلافت همین پنج نفر نیز هیچ دلیلی از صاحب شریعت ذکر نکرده است، و به عبارت دیگر، جز بر خلافت امیرالمؤمنین(ع)، بر خلافت سایر افراد یاد شده دلیلی وجود نداشته تا ابن کثیر از آن یاد کند.
و. سفینه حدیث صحیحی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کندکه فرمود:
دوران خلافت در امت من سی سال است و پس از آن پادشاهی است.۳۱
چنانکه می دانیم حکومت عمربن عبدالعزیز پس از مدت یاد شده و در سال ۹۹ هجری تحقق یافته است. ۳۲ بنابراین عمربن عبدالعزیز را نیز نمی توان جزء خلفا دانست، بلکه او نیز در زمره پادشاهان اموی قرار دارد.
سعیدبن جمهان که روایت فوق را از سفینه نقل کرده است می گوید:
سفینه به من گفت: دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را حساب کن و دوران خلافت علی(ع) را بر آن بیفزا؛ آن را سی سال خواهی یافت. سعید می گوید: به سفینه گفتم: بنی امیه گمان می کنند که خلافت در میان آنها است. سفینه گفت: دروغ می گویند پسران زنِ چشم کبود، بلکه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترینِ پادشاهان.
می بینیم که آرای تعدادی از صحابه و تنی چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفای دوازده گانه پیامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا که عبدالله بن عمر، معاویه و یزید را انسانهایی صالح و جانشین رسول خدا می دانند، امّا «سفینه» که او نیز از صحابه است، معاویه و یزید و دیگر حکام اموی را جزء بدترینِ پادشاهان به حساب می آورد.
اکنون می گوییم وظیفه توده های مردم اهل سنت و آنان که می خواهند از این دانشمندان پیروی کنند چیست؟ از رأی کدام یک از این دانشمندان پیروی کنند؛ کسانی که نظراتشان با یکدیگر متفاوت و در مواردی متناقض است؟
و همچنین از کجا اطمینان پیدا کنند که آنچه پیروی کرده اند درست بوده و وظیفه خود را به انجام رسانده اند؟
چنان که دیدیم در تمامیِ روایاتی که در این باب وارد شده، لفظ قریش دیده می شود. به نظر می رسد آنچه موجب سر در گمیِ دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستی است که از واژه قریش دادند، و در این برداشت کوشیده اند تا لفظ «قریش» را که در احادیث آمده است، به بنی امیه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان می دهد که دانشمندان اهل سنت براساس چنین تفکر و برداشتی اقدام به تعیین جانشینان پیامبر نموده و در این اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامیِ اموی و سپس عباسی، چشم دوخته اند، به گونه ای که گویی بنی هاشم اصلاً از قریش نیست، در حالی که اصل قریشی بودن بنی هاشم بر کسی پوشیده نیست.
قرینه های بحث
افزون بر آنچه تاکنون گفته شد، قراین و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کرده اند، بلکه خلفای پیامبر(صلی الله علیه و آله) همان امامان اهل بیت اند(ع) که تشیع با هوشمندی و زکاوت، آنان را دریافته و افتخار پیروی از آن رهبران بزرگ الهی را به خود اختصاص داده است. به نمونه هایی از این قراین اشاره می کنیم.
قرینه اول: خلافت جانشینان دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به زمان معینی اختصاص ندارد.
گفتیم که شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد، جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از نظر زمانی به دوره خاصی مثلاً بعد از درگذشت پیامبر گرامی تا سال ۱۳۲ هجری، (چنانکه جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت چنین پنداشته اند)، اختصاص ندارد، بلکه همواره در میان امّت محمد(صلی الله علیه و آله) یکی از اینان وجود داشته و دارد تا دنیا به پایان رسد، و در تمامی اعصار و قرون هرگز زمین خالی از حجّت نبوده و امت محمد(صلی الله علیه و آله) بدون هادی و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به دوره ای خاص، از مطالب نادرستی است که هم احادیث وارد شده در این باب و هم دلایل عقلی آن را مردود می شمارد، زیرا همان طور که گفتیم، اینان رهبران امت اسلامی اند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمان سده های اول و دوم هجری ندارد، در حالی که لازمه آرای دانشمندان اهل سنت در مورد جانشینان دوازده گانه رسول خدا این است که امت محمد(صلی الله علیه و آله) از حدود سال ۱۳۲ هجری به بعد بدون رهبر و سرپرست باقی بمانند. این حقیقتی است که آن را در روایات متعدی می توان مشاهده نمود.
در ادامه همین بحث نمونه هایی از این گونه احادیث خواهد آمد.
قرینه دوم: عزّت و سربلندیِ اسلام وامدار وجود خلفای دوازده گانه است.
در بررسی روایاتی که خلفای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دوازده تن معرفی می کند، به مفاهیم مهمی بر می خوریم که با توجیهات دانشمندان اهل سنت به هیچ وجه سازگاری ندارد. این سلسله از روایات تنها بر دیدگاه تشیع در مورد جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قابل تطبیق است. از جمله، در پاره ای از روایات، عزت و ارجمندی اسلام، وامدار وجود خلفای دوازده گانه قرار داده شده است:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفه.۳۳
در پاره ای دیگر از روایات، استواریِ دین وامدار وجود خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دانسته شده است:
لایزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفه.۳۴
در شماری از روایات این باب، امر خلافت اسلامی در طی دوران خلافت خلفای دوازده گانه، صالح و قائم به قسط و عدل معرفی شده و چنانکه می دانیم و پس از این نیز خواهد آمد اکثر کسانی که اهل سنت آنان را به عنوان خلفای رسول خدا معرفی کرده اند، افراد فاسد و ستمگری بوده اند:
لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفه. ۳۵
در تعدادی از روایات نیز از عزت خلافت سخن به میان آمده است، وچنانکه می دانیم حکومت حاکمان اموی و عباسی با ستم و حق کشی آمیخته است و چنین حکومتی به طور طبیعی عزیز نخواهد بود!
لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشرخلیفه کلهم من قریش.۳۶
حال اگر چنانکه دانشمندان اهل سنت گفته اند، بپذیریم که خلفای دوازده گانه تا حدود سال ۱۳۲ هجری یا اندکی پس از آن، خلافت کرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پایان یافته است چنانکه از عبدالله بن عمر، و قاضی عیاض و ابن حجر و… نقل شده در این صورت لازمه چنین اعتقادی براساس مفاد احادیث فوق، این سخن فاسد خواهد بود که پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفی شده، دین محمد(صلی الله علیه و آله)،دوام و قوام و عزت خویش را از دست داده است؛ سپس باید بپذیریم که دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنوز پایان نیافته است و استمرار دارد. قبول این نظر با توجیهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت که می گفتند دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در اوایل سده دوم هجری پایان یافته، ناسازگار است.
قرینه سوم: آخرین جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مهدی(عج) است.
سومین قرینه این بحث، احادیثی است که در برخی از آنها به اشاره و در برخی دیگر بصراحت از حضرت مهدی(عج) به عنوان آخرین خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) یاد شده است که شمار زیادی از این گونه احادیث را در منابع اهل سنت می توان یافت. این احادیث نیز گویای این حقیقت است که دوران خلافت خلفای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنوز پایان نپذیرفته است. به عنوان نمونه:
الف. ابی داود در سنن خود از علی(ع) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بیتی یملاها عدلاً کما ملئت جوراً.۳۷
این حدیث دلالت دارد بر اینکه در آخر الزمان مردی از اهل بیت پیامبر بر انگیخته خواهد شد، و نیز دلالت می کند بر اینکه او به حکومت و خلافت خواهد رسید؛چرا که خالی کردن جهان از ظلم و جور و پر کردن آن از قسط و عدل، تنها در سایه حکومت مقتدر و فراگیر امکان پذیر است.
ب. نیز ابو داود در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطولّ اللّه ذلک الیوم حتی یبعث فیه رجلاً من اهل بیتی، یواطئ اسمه اسمی، واسم ابیه اسم ابی، یملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.۳۸
مفهوم حدیث پیشین با صراحت بیشتری از این حدیث استفاده می شود.
نیز، از جمله حتی یبعث فیه رجلاً …، که در هر دو حدیث پیشین آمده بود، استفاده می شود که بر انگیختن چنین فردی، از سوی خداوند صورت می پذیرد، نه از سوی مردم. این مطلب تأییدی است بر دیدگاه تشیع در مسئله تعیین امام و جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که باید از سوی خداوند انجام گیرد نه توسط مردم. همچنین جمله لو لم یبق من الدنیا در این حدیث بر حتمیّت وقوع چنین اتفاقی دلالت دارد.
ج. ابن ماجه نیز در سنن خود در این باره احادیث متعددی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده؛ از جمله این حدیث:
… فاذا رأیتموه فبایعوه ولو حبواً علی الثلج. فانه خلیفه الله المهدی.۳۹
رسول گرامی در این حدیث دستور داده اند که هرگاه مهدی(ع) را دیدید با او بیعت کنید، اگر چه این بیعت با دشواریهایی همراه باشد، چرا که مهدی خلیفه خداست.
د. نیز ابن ماجه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدی، یعنی سلطانه؛۴۰
مردمی از مشرق سر بر می آورند و زمینه های حکومت مهدی(ع) را فراهم می سازند.
ه. ترمذی در سنن خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لانذهب الدین حتی یملک العرب رجل من اهل بیتی یواطئ اسمه اسمی؛۴۱
دنیا به پایان نخواهد رسید، مگر آنکه مردی از اهل بیت من برعرب حکومت کند که نامش همانند نام من است.
در دو حدیث فوق به مسئله حکومت آن حضرت در آخر الزمان تصریح شده است.
و. مسلم در صحیح خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنین نقل می کند:
یکون فی آخر امتی خلیفه یحثی المال حثیاً لایعدّه عدداً؛۴۲
در پایان امتم خلیفه ای خواهد بود که اموال رامی بخشد بدون آنکه آن را به حساب و شماره در آورد.
راوی می گوید: از ابی نضره و ابی العلاء پرسیدم به نظر شما این خلیفه عمر بن عبدالعزیز نیست؟ گفتند: نه.
ز. مسلم در حدیث دیگری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
من خلفائکم خلیفه یحثوا المال حثیاً لایعده عدداً.۴۳
در این حدیث تصرح شده است که خلیفه آخر الزمان که سخاوتمندانه، و در عین حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال می پردازد، یکی از خلفاست. بنابراین، وی یکی از مصادیق خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، و چنانکه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اول و دوم هجری، بلکه در آخر الزمان خواهد بود. از همین جا می توان نتیجه گرفت که مهدی(عج) دوازدهمین جانشین رسول خداست. بی گمان افرادی مانند سیوطی۴۴ که حضرت مهدی(عج) را خلیفه منتظر و از جانشینان رسول خدا به شمار آورده اند، تحت تأثیر احادیثی، از ایندست بوده اند.
ح. علی(ع) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
المهدی منا یُختم الدین به کما فتح بنا.۴۵
نتیجه آنکه دوران خلافت خلفای رسولخدا(صلی الله علیه و آله)، چنانکه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند، در اوایل قرن دوم هجری پایان نیافته، بلکه آن گونه که در احادیث نبوی آمده، پایان آن باخلافت حضرت مهدی(ع) و در آخر الزمان خواهد بود. همچنین، این حقیقت روشن می شود که توجیهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباین آشکار با احادیث رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است.
قرینه چهارم: تعبیر دیگری از حدیث جابربن سمره
فراز پایانی حدیث جابربن سمره به دو صورت نقل شده است. جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت، فراز پایانی حدیث را این گونه نقل کرده اند که رسول خدا فرمود: کلهم من قریش. گرچه مفهوم این تعبیر گسترده تر از معنای مورد نظر ما است، ولی مقصود ما حاصل است؛ چرا که بنی هاشم در میان قریش از هر جهت دارای ویژگیهای منحصر به فرد است: برجسته ترین شخصیتهای اسلام مانند رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) و امام علی بن ابی طالب(ع) از بنی هاشم اند؛ نخستین حامیان اسلام و پیامبر و مروّجان توحید از بنی هاشم اند؛ اسلام با ایثارو فداکاری و حمایت بی دریغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پیروزی دست یابد.
بنابراین، خداوندی که آنان را شایسته یافت تا پرچم پرافتخار نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، نیز این شایستگی را در آنان دیده است که آنان را پرچم دار امامت و ولایت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزی حنفی در ینابیع الموده،۴۶ تعبیر رساتر و روشن تری از حدیث مذکور را از طریق عبدالملک بن عمیر از جابربن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده است. در این تعبیر به جای جمله کلهم من قریش جمله کلهم من بنی هاشم آمده است، که برمعنای مورد نظر دلالت صریح دارد.
مقصود از قریش بنی هاشم است
در میان اهل فن رسم بر این بوده است که«عام» را به مورد خاص محدود می سازند. در این مورد نیز لفظ قریش عام است و بنی هاشم خاص، و با اجرای قانون عام و خاص، عام به مورد خاص یعنی بنی هاشم اختصاص پیدا می کند؛ چرا که بنی هاشم یکی از تیره های قریش است. احادیثی که پیش از این ذکر کردیم نیز قرینه چنین تخصیصی است.
«حنفی قندوزی» پس از نقل حدیث با تعبیر دوم می گوید:
برخی محققان گفته اند: با دقّت در احادیثی که دلالت می کند بر اینکه خلفای بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دوازده نفرند، معلوم می شود که مراد رسول خدا از این احادیث، امامان دوازده گانه ای است که از اهل بیت خود آن حضرت اند. حمل حدیث بر خلفای راشدین ممکن نیست؛ چون کمتر از دوازده نفرند. نیز حمل این حدیث بر پادشاهان اموی ممکن نیست، چون اولاً: عددشان بیش از دوازده نفراست.
ثانیا: آنان، افرادی ظالم اند و ظلم فاحشی درزندگی آنها به چشم می خورد، جز عمر بن عبدالعزیز.
ثالثاً: اینان از بنی هاشم نیستند، در حالی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآن حدیث (در روایت عبدالملک از جابر) فرموده اند که تمامی آنان از بنی هاشم اند.
همچنین حمل حدیث بر سلاطین بنی عباس ممکن نیست، چرا که اولاً: شمار آنان بیش از دوازده نفر است و ثانیاً: اینان پای بندی چندانی از خود به احکام اسلامی نشان نداده اند. پس بناچار باید این حدیث را بر ائمه دوازده گانه ای که از اهل بیت پیامبراند حمل کنیم زیرا اینان آگاه ترین و دانشمندترین افراد زمانه خویش بودند و از نظر رفعت مقام، ورع و پرهیزکاری، حَسبَ ونَسَب از همه اهل زمانه خود برتر بودند. از همه مهمتر اینکه علوم خود را از جدشان پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) به ارث برده بودند. اهل علم و تحقیق کشف و شهود اینان را این گونه معرفی کرده اند. مؤیّد این مطلب که مقصود پیامبر از ائمه دوازده گانه، امامان اهل بیت (ع) اند روایات فراوانی است که در این باب وارد شده است و از آن جمله است حدیث ثقلین.۴۷
چرا جابر سخن پیامبر را نشنید؟
مسئله نشنیدن سخنِ پیامبر از سوی جابر، تقریباً در تمام احادیث یاد شده آمده است. شاید برای کسانی که این احادیث را می خوانند این سؤال پیش آید که چرا فردی مانند جابر که با اشتیاق تمام، جان به سخن هدایت گر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپرده بود، از شنیدن سخن پیامبر محروم ماند و ادامه سخن آن حضرت را نشنید؟با جستجو در منابع اهل سنت، سرانجام سرنخی در مسند احمل حنبل بدست آمد. پیش از سخن احمد بن حنبل، به نقل سخنی از «حنفی قندوزی» می پردازیم. او در کتاب ینابیع الموده می گوید:
پیامبر وقتی می خواستند فراز آخر روایت کلهم من بنی هاشم را بیان نمایند، صدای خود را پایین آوردند، چرا که بنی امیه و گروه دیگری از منافقان که در آن جمع حضور داشتند، خلافت بنی هاشم را دوست نداشتند.۴۸
این سخن «حنفی قندوزی» را به عنوان علّت نشنیدن سخن پیامبر توسط جابر، نه قابل قبول است و نه ردّ، گرچه چنین اقدامی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن هم درمورد مسئله ای با این اهمیت، بسیار بعید است.
«احمد حنبل» سخن دیگری دارد، او به نقل از «جابر بن سمره» می گوید:
پیامبر در عرفات (یا منی) در حال ایراد خطبه بودند و من از پیامبر شنیدم که می فرمود:
لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثنا عشر کلهم. ثم لغط۴۹ القوم وتکلموا فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لابی یا ابتاه مابعد کلهم؟ قال: کلهم من قریش؛۵۰
امر خلافت همواره عزیز و آشکار است تا اینکه همه دوازده نفر حکومت کنند. سپس مردم همهمه کردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه سخن پیامبر را بعد از کلمه کلّهم نفهمیدم. از پدرم پرسیدم: رسول خدا بعد از این کلمه چه فرمود؟ پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه آن دوازده نفر از قریش اند.
اقدام این گروه، خبر از یک توطئه پنهان می داد، و آن اینکه مجموعه عوامل نفاق که مخالف خلافت علی بن ابی طالب(ع) واهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند، هرگاه می دیدند که رسول گرامی اسلام می خواهد درباره مسئله خلافت آنان با مردم به گفتگو بپردازد. محفل را بر هم می زدند.
قرینه پنجم: حدیث ثقلین
پنجمین قرینه این بحث، حدیثِ متواتر ثقلین است که مورد قبول همه امت اسلامی است. این حدیث درآثار و منابع اهل سنت از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونی از رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل شده است. به نمونه هایی از نقلهای مختلف این حدیث اشاره می کنیم:
۱. امام احمد حنبل، از طریق ابی سعید خدری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض وعترتی اهل بیتی وانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.۵۱
۲. دارمی در سنن خود از طریق زیدبن ارقم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب الله، فیه الهدی والنور، فتمسکوا بکتاب اللّه وخذوا به، فحث علیه ورغب فیه. ثم قال: واهل بیتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، ثلاث مرات.۵۲
۳. حاکم نیشابوری نیز از طریق زیدبن ارقم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله واهل بیتی، وانهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض.۵۳
۴. منادی در فیض القدیر از طریق زیدبن ثابت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
انی تارک فیکم خلیفتین، کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء والارض، وعترتی اهل بیتی وانهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض.۵۴
۵. ترمذی در سنن خود از طریق زیدبن ارقم نقل می کند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، وعترتی اهل بیتی، ولن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.۵۵
۶. مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح خود از زیدبن ارقم نقل می کند که گفت:
رسول خدا در غدیرخم برای ما خطبه خواند، پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: امّا بعد، الا ایها الناس! فانما انا بشر یوشک ان یأتی رسول ربی فاجیب وانا تارک فیکم ثقلین؛ اوّلهما کتاب اللّه، فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله، واستمسکوا به، فحثّ علی کتاب اللّه ورغّب فیه. ثم قال: واهل بیتی اذکّرکم الله فی اهلبیتی. اذکّرکم الله فی اهلبیتی. اذکّرکم اللّه فی اهلبیتی.۵۶
درسی که از حدیث ثقلین می آموزیم:
الف. نخست اینکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) این حدیث مهم را در مقام و صیت بیان نموده اند، و به نظر آن حضرت، اهمیت این موضوع در حدی است که لازم دانسته اند به عنوان مهمترین وصیتِ خود به امت درباره کتاب خدا و عترت طاهره، شعارش کنند.
ب. به کار رفتن واژه «ثقلین» در حدیث، نشان دهنده آن است که این دو ثقل ارزشمند وگرانبهاست؛ به قدری که سفارش ویژه رسول گرامی را می طلبیده است.
ج. تعبیر وانهما لن یفترقا بیانگر آن است که در جامعه اسلامی کتاب خدا و اهل بیت رسول(صلی الله علیه و آله)، با هم بوده و از یکدیگر جدا نخواهند شد و این همراهی از عصر رسالت آغاز شده و تا هنگام ورود بر پیامبر گرامی در حوض کوثر ادامه خواهد یافت. نیز از جمله فوق می آموزیم که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همواره در راه قرآن و هدایت و سعادت قرار دارند؛ چرا که اگر دچار لغزش گردند، به معنای جدا شدن قرآن از آنان خواهد بود.
همچنین از جمله وانهما لن یفترقا استفاده می شود که از اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در همه اعصار همواره کسی وجود خواهد داشت که همراه قرآن باشد، چون خلاف آن، به معنای جدایی اهل بیت(علیهم السلام) از قرآن است. این حقیقتی است که گروهی از دانشمندان اهل سنت نیز به آن اعتراف نموده اند.۵۷
د. در برخی از نقلهای حدیث، به جای واژه «ثقلین» لفظ «خلیفتین» بکار رفته است که تعبیر بسیار گویایی است. این تعبیر به صراحت اعلام می کند که جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در میان امت، قرآن و عترت است.
ه. در تعبیر دیگری از حدیث مورد نظر، آمده است. انی تارک فیکم ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با جمله شرطیه ان تمسکتم به به ما می آموزد که پیمودن راه هدایت، تنها در پرتو تمسک و توسل به قرآن و عترت میسر است و بس.
اینک آیا منصفانه است که با وجود آنکه اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) که به گواهیِ رسول خدا همتای کتاب خدایند، کسانی بخواهند افرادی همچون معاویه و یزید و… را جانشین رسول خدا بدانند؟ آیا این امر بی حرمتی به مقام شامخ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) واهل بیت آن حضرت نیست؟ براستی چقدر تفاوت است میان اهل بیت پیامبر که همواره با قرآنند و قرآن با آنهاست، و بین آن کلام اموی، عبدالملک بن مروان که وقتی به حکومت رسید، قرآن را به کناری نهاد و گفت: هذا آخر العهد بک، و بدینسان برای همیشه با قرآن خداحافظی نمود!۵۸
قرینه ششم: حدیث سفینه نوح
این حدیث در جوامع روایی اهل سنت با تعابیر مختلفی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است که نمونه هایی از آن را ذکر می کنیم:
۱. انس بن مالک از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
انما مثلی ومثل اهل بیتی کسفینه نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق.۵۹
۲. ابی ذر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
انما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینه نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک.۶۰
۳. نیز، ابوذر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
مثل اهل بیتی فیکم کمثل نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها هلک، ومثل باب حطّه فی بنی اسرائیل.۶۱
۴. ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
مثل اهل بیتی مثل سفینه نوح، من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها غرق.۶۲
رسول گرامی در یک تشبیه گویا، داستان امت اسلامی و اهل بیت خویش را به داستان نوح پیامبر و مردم عصر او تشبیه نموده اند. این تشبیه، به خوبی جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) را در رهبری امت اسلامی روشن می سازد. مفهوم این سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن است که همچنانکه در داستان نوح، تنها کسانی نجات یافتند که از فرمان آن پیامبر بزرگ پیروی نموده و بر کشتی نوح سوار شدند، هدایت یافتگانِ امت محمد(صلی الله علیه و آله) نیز تنها کسانی هستند که به کشتیِ نجات امت،یعنی اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آیند. اما آنانکه خود را از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بی نیاز دانسته و دست خود را بسوی دیگران دراز کرده اند، بدون شک خود را به ورطه نابودی افکنده و هلاک ساخته اند.
مسلّم است که حاکمان اموی و عباسی نه تنها از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیروی نکردند، بلکه با آنان از درِ ستیز در آمدند و یکی را پس از دیگری به شهادت رساندند. کسانی که خود از هدایت بهره ای نبرده اند، چگونه می توانند هادی دیگران باشند؟
قرینه هفتم: اهل بیت(علیهم السلام)
یکی از شواهدی که نشان می دهد، مقصود پیامبر از خلفای دوازده گانه اهل بیت است فضایل بی شماری است که از زبان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درباره امامان اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است. تدبر در این احادیث تا حدودی ما را به مقام و منزلت اهل بیت(علیهم السلام) آشنا می سازد و موجب می شود تا دریابیم کسانی که نه تنها برای آنان فضیلتی نقل نشده، بلکه رسول گرامی اسلام در مواضع متعدد به نکوهش آنان پرداخته صلاحیّت خلافت ندارند. این احادیث را می توان به چند دسته تقسیم نمود: دسته ای از احادیث به فضایل علی(ع) اختصاص دارد. بخشی از احادیث درباره فضایل حسنین(ع) است و دسته ای از آنها درباره فضایل همه اهل بیت(علیهم السلام) است. به نمونه هایی از این احادیث اشاره می کنیم.
الف. فضائل علی(ع)
۱. زیدبن ارقم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
من کنت مولاه فعلی مولاه.۶۳
۲. ترمذی از عمران بن حصین از رسول خدا نقل می کند که فرمود:
… ان علیاً منی وانا منه، وهو ولی کل مؤمن من بعدی.۶۴
۳. سعد بن ابی وقاص می گوید: از پیامبر شنیدم که به علی(ع) می فرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبوه بعدی.۶۵
۴. بریده از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
علی بن ابی طالب مولی من کنت مولاه و علی بن ابی طالب مولی کل مؤمن ومؤمنه، وهو ولیّکم بعدی.۶۶
۵. زیدبن ارقم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
من احب ان یحیا حیاتی ویموت موتی ویسکن جنه الخلد الذی وعدنی ربی عزوجل غَرَسَ قضبانها بیده، فلیتَوَلَّ علی بن ابن طالب، فانه لن یخرجکم من هدی ولن یدخلکم فی ضلاله.۶۷
۶. براءبن عاذب از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
علی منی بمنزله رأسی من بدنی.۶۸
۷. انس بن مالک از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
مَن سید العرب: قالوا: انت یا رسول الله، فقال: انا سیّد وَلَد آدم، وعلیّ سیّد العرب.۶۹
۸. ابی مریم ثقفی می گوید: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که به علی(ع) می فرمود:
یا علی طوبی لمن احبّک وصدق فیک، وویل لمن ابغضک وکذب فیک.۷۰
۹. ام سلمه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
لایحب علیاً منافق، ولا یبغضه مومن.۷۱
۱۰. ابوسعید خدری می گوید:
انا کنا لنعرف المنافقین ببغضهم علی بن ابی طالب.۷۲
۱۱. ابی رافع می گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی(ع) فرمود:
من احبّه فقد احبنی، ومن احبّنی فقد احبّه الله، ومن ابغضه فقد ابغضنی ومن ابغضنی فقد ابغض الله عزوجلّ.۷۳
۱۲. زیدین ارقم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
اول مَن اسلم علی(ع).۷۴
۱۳. ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به نقل می کند:
اول من صلّی علیّ.۷۵
۱۴. ام سلمه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
علی مع الحق والحق مع علی، ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامه.۷۶
۱۵. نیز ام سلمه می گوید: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود:
علی مع القران والقران مع علیّ، لایفترقان حتی یردا علیّ الحوض.۷۷
۱۶. ابوسخیله از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
علی اول من آمن بی، واول من یصافحنی یوم القیامه، وهو الصدیق الاکبر، وهو الفاروق، یفرق بین الحق والباطل.۷۸
ابن عساکر این حدیث را از طریق سلمان و ابوذر و ابن عباس نیز نقل کرده است.۷۹
۱۷. ابن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
النظر الی علیّ عباده .۸۰
۱۸. جابر می گوید: رسول خدا به علی(ع) فرمود:
من آذاک فقد آذانی، ومن آذانی فقد اذی الله.۸۱
۱۹. ام سلمه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
من سبّ علیاً فقد سبّنی.۸۲
۲۰. ابی رافع می گوید: به محضر رسول خدا شرفیاب شدم، حضرت دست مرا گرفت و فرمود:
یا ابا رافع، سیکون بعدی قوم یقاتلون علیاً، حق علی الله تعالی جهادهم، فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذالک شیئی.۸۳
۲۱. ابی سعید خدری می گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی(ع) فرمود:
انک تقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله.۸۴
ب. فضایل حسنین(ع):
۱. ابن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود:
الحسن والحسین سیّد شباب اهل الجنه.۸۵
۲. انس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
ان الحسن والحسین هما ریحانتای من الدنیا.۸۶
۳. یعلی بن مره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
حسین منی وانا من حسین.۸۷
۴. ابو هریره از رسول خدا نقل می کند:
من احبهما فقد احبّنی ومن ابغضهما فقد ابغضنی.۸۸
ج. فضایل اهل بیت(علیهم السلام):
۱. سعد بن ابی وقاص می گوید: وقتی آیه مباهله (ندع ابنائنا وابنائکم…) نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) علی و فاطمه و حسن و حسین را دعا نمود و فرمود: «خدایا! اینها اهل بیت منند».۸۹
۲. ام سلمه می گوید: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت… در خانه من نازل شد، وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به دنبال علی و فاطمه و حسن و حسین فرستاد و سپس فرمود: هؤلاء اهل بیتی؛ اینها اهل بیت منند.۹۰
۳. سلمه بن اکوع از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
النجوم جعلت اماناً لاهل السماء، وان اهل بیتی امان لأمّتی.۹۱
۴. زیدبن ثابت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
اهل بیتی اماناً لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض.۹۲
۵. ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
النجوم امان لاهل الارض من الفَرق، واهل بیتی امان لامتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیله من العرب، اختلفوا فصاروا حزب ابلیس.۹۳
۶. علی(ع) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
یا علی ان الاسلام عریان لباسه التقوی … واساس الاسلام حبّی وحبّ اهل بیتی.۹۴
۷. ابی سعید خدری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
والذی نفسی بیده لایبغضنا اهل البیت احه الا ادخله اللّه النار.۹۵
۸. انس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می کند:
نحن اهل بیت لایقاس بنا احد.۹۶
۹. ابو نعیم از ابن عباس نقل می کند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
من سره ان یحیا حیاتی، ویموت مماتی، ویسکن جنه عدن غَرَسها ربی، فلیوال علیاً من بعدی،ولیوال ولیه، ولیقتد بالائمه من بعدی، فانهم عترتی خلقوا من طینتی، رزقوا فهماً وعلماً. وویل للمکذبین بفضلهم من امتی، القاطعین فیهم صلتی، لاانا لهم الله شفاعتی.۹۷
۱۰. ابو هریره می گوید:
نظر النبی(صلی الله علیه و آله) الی علی وفاطمه والحسن والحسین فقال: انا حرب لمن حاربکم وسلم لمن سالمکم.۹۸
پس از درگذشت رسول خدا، در تمامیِ این موارد نه تنها به توصیه ها و سفارشهای آن حضرت درباره اهل بیت(علیهم السلام) عمل نشد، بلکه بر ضد آن عمل شد.
از آغاز حکومت معاویه و حتی پیش از آن بر سر منابر و در خطبه های نمازهای جمعه و عید، به اهل بیت رسول خدا ناسزا می گفتند. این بدعت زشت چهل سال ادامه داشت، تا آنکه عمر بن عبدالعزیز، لعن ودشنام اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در منابر و مجامع عمومی منع نمود. این اقدامات، توسط حکام اموی صورت می گرفت؛ یعنی کسانی که گروهی آنان را به عنوان جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) معرفی کرده اند.
ان شاء اللّه در نوبت بعد به قرینه های دیگری، اشاره خواهیم کرد.
پی نوشت:
۱ .صحیح البخاری، کتاب الاحکام، باب ۵۱؛ البدایه والنهایه، ابن کثیر، مکتبه المعارف، ج۱، ص۱۵۳؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج۵، ص۹۰، ۹۳، ۹۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۵۶۹؛ معجم الکبیر، طبرانی،چاپ عراق، ج۲، ص۲۷۷
۲ . صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، حدیث ۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰، ۱۰۰، ۱۰۶؛ کنز العمال، متقی هندی، موسسه الرساله، ج۱۲، ص۳۲؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، دارالمعرفه، ج۱۳، ص۲۱۱؛ مشکاه المصابیح، محمد عمری تبریزی، المکتب الاسلامی، حدیث ۵۹۷۴
۳ . سنن الترمذی، کتاب فتن، باب ۴۶، حدیث ۱؛ معجم الکبیر، ج۲، ص۲۱۴؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۲۴؛ سلسله الاحادیث الصحیحه، محمد ناصرالدین البانی، المکتب الاسلامی، شماره ۱۰۷۵
۴ . سنن ابن داود، کتاب المهدی، حدیث۱؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، دارالقلم، ص۱۸؛ دلائل النبوه، ج۶، ص۵۲۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲
۵ . مسند احمدبن حنبل، ج۵، ص۱۰۶؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۳۳
۶ . المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دارالکتاب، ج۳، ص۶۱۸
۷ . تاریخ الخلفاء، سیوطی، انتشارات رضی، ص۱۰
۸ . تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیه، ج۱۴، ص۳۵۳ و ج۶، ص۲۶۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۲؛ التاریخ الکبیر، محمد بخاری جعفی، دارالفکر، ج۱، ص۴۴۶
۹ . معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج۲، ص۱۹۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۳۲؛ صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، حدیث۹
۱۰ . حلیه الاولیاء، ابونعیم، دارالکتب العلمیه، ج۴، ص۳۳۳؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۶؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۳۳
۱۱ .التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول(صلی الله علیه و آله)، منصور علی ناصف، چاپ استانبول، ج۳، ص۳۹؛ صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب۱، حدیث ۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲
۱۲ . دلائل النبواه ،ج۶، ص۵۲۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲
۱۳ . کنزالعمال، ج۱۲، ص۳۴
۱۴ . منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج۵، ص۳۱۲
۱۵ . ینابیع الموده، حنفی قندوزی، انتشارات رضی، ج۲، ص۵۳۳
۱۶ . همان، ص۵۳۴
۱۷ . تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰
۱۸ . مسند ابی داوود، طیاسی، درالمعرفه، ص۲۵۹
۱۹ . المعلی، ابن حزم، درالآفاق، ج۹، ص۳۵۹
۲۰ . تاریخ ابن کثیر، مکتبه المعارف، ج۶، ص۱۹۸
۲۱ . تاریخ الخلفاء، ص۱۲
۲۲ . تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، داراحیاء التراث العربی، ج۲، ص۱۳۱
۲۳ . تاریخ الخلفاء، ص۱۰
۲۴ . ینابیع الموده، ج۲، ص۵۲۹
۲۵ . مسند احمدبن حنبل، ج۵، ص۱۰۶
۲۶ . رجوع شود به: تاریخ الخلفاء، ص ۱۰ ۱۲
۲۷ . فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۴
۲۸ . صحیح البخاری، دارالجیل، ج۹، ص۱۰۱
۲۹ . سنن ابی داوود، ج۴، کتاب السنّه، باب ۷
۳۰ . البدایه والنهایه، ج۱، ص۱۵۳
۳۱ . سنن الترمذی، کتاب الفتن، باب ۴۸؛ التاج الجامع للاصول، ج۳، ص۴۰؛ کنزالعمال، ج۶، ص۸۷؛ تاریخ الخلفاء، دارالقلم، ص۱۷ با تصریح به صحت حدیث.
۳۲ . تاریخ الخلفاء، ص۲۶۱
۳۳ . صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، شماره۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰، ۱۰۰، ۱۰۶؛ کنزل العمال، حدیث ۳۳۸۵۱؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۱؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۴
۳۴ . معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۸؛ صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، شماره ۱۰؛ کنز العمال، حدیث ۳۳۸۵۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵،ص۸۶؛ دلائل النبوه، ج۶، ص۳۲۴؛ البدایه والنهایه، ج۶، ص۲۲۰؛ سنن ابی داوود، کتاب المهدی.
۳۵٫ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۶۱۸؛ مجمع الزوائد و منبع الفرائد، هیثمی، چاپ قدسی، ج۵، ص۱۹۰؛ کنز العمال، حدیث ۳۳۸۴۹؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۱؛ تاریخ الکبیر، ج۸،ص۴۱۱؛ اتحاف الساده المتقین، زبیدی، دارالفکر، ج۷، ص۴۸۹؛ معجم الکبیر، ج۲، ص۲۱۶ و ۲۳۶
۳۶ . البدایه والنهایه، ج۱، ص۱۵۳؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۰
۳۷ . سنن ابی داوود، ج۴، کتاب المهدی؛ الحاوی للفتاوی، سیوطی، دارالکتاب العربی، ج۲، ص۲۱۵؛ کنزالعمال، حیث ۳۸۶۵
۳۸ . سنن ابی داوود، ج۴، کتاب المهدی، ص۱۰۶؛ معجم الکبیر، ج۱۰، ص۱۶۶؛ کنز العمال، حدیث ۳۸۶۷۶؛ الحاوی للفتاوی، ج۲، ص۲۱۵؛مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۹۹؛ درّالمنثور، سیوطی، چاپ اسلامیه، ج۶، ص۵۸؛ سنن ابن ماجه، ج۲، کتاب الفتن، باب ۳۴
۳۹ . سنن ابن ماجه، ج۲، کتاب الفتن، باب ۳۴
۴۰ . همان.
۴۱ . سنن الترمذی، کتاب الفتن، باب ۵۲؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۷۷، ۴۳۰؛ حلیه الاولیاء، ابونعیم، ج۵، ص۷۵؛ کنز العمال، حدیث ۳۸۶۵۵
۴۲ . صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث ۶۸، ۶۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۴۵۴؛ کنز العمال، حدیث ۳۸۶۵۹
۴۳ . صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث ۶۸
۴۴ . تاریخ الخلفاء، ص۱۲
۴۵ . کشف الخلفاء و مزیل الالباس، عجلونی، مؤسسه الرساله، ج۲، ص۳۸۰
۴۶ . ینابیع الموده، ج۲، ص۵۳۳
۴۷ . همان، ص۵۳۵
۴۸ . همان
۴۹ . لغط: جار و جنجال و سر و صدای به هم آمیخته و نامفهوم.
۵۰ . مسند احمدبن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج۲، ص۱۹۶
۵۱ . مسن احمدبن حنبل، ج۳، ص۱۴ و ج۴، ص۳۷۱؛ مجع الزوائد، ج۹، ص۲۵۷؛ اتحاف الساده المتقین، ج۱۰، ص۵۰۲، ۵۰۶؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۵، ص۴۳۹؛ کتاب الامالی، یحیی شجری، عالم الکتب، ج۱، ص۱۴۳، ۱۴۹، ۱۵۴
۵۲ . سنن الدارمی، دارالفکر، ج۲، ص۴۳۲؛ السنن الکبری، بیهقی، دارالمعرفه، ج۲، ص۱۴۸ و ج۷، ص۳۰ و ج۱۰، ص۱۱۴؛ صحیح ابن خزیمه، المکتب الاسلامی، شماره ۲۳۵۷
۵۳ . المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۸، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۷ معجم الصغیر، طبرانی، دارالفکر، ج۱، ص۱۳۱؛ مشکل الآثار، طحاوی، دارالنظام، ج۴، ص۳۶۸، ۳۶۹؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۵، ص۱۹۰، ۲۰۵
۵۴ . فیض القدیر، مناوی، دارالفکر، ج۳، ص۱۴، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۸۲، ۱۸۹؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۲؛ درّالمنثور، ج۲، ص۶۰
۵۵ . سنن الترمذی، چاپ سلفیه، ج۵، ص۳۲۹؛ کنزالعمال، ج۱، ص۱۷۳؛ درّالمنثور، ج۲، ص۶۰؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، قاضی عیاض، چاپ فارابی، ج۲، ص۱۰۵؛ مشکاه المصابیح، عمری تبریزی، المکتب الاسلامی، حدیث ۶۱۴۴؛ اتحاف الساده المتقین، ج۱۰، ص۵۰۷
۵۶ . صحیح مسلم، کتاب فضایل صحابه، حدیث ۳۶؛ کنزالعمال، حدیث ۳۷۶۲۰؛ السنن الصغیر، بیهقی، دارالکتب العلمیه، ج۲، ص۲۱۲؛ معجم الکبیر، ج۵، ص۱۸۳
۵۷ . فیض القدیر، ج۳، ص۱۵
۵۸ . تاریخ الخلفاء، ص۲۴۳
۵۹ . درّالمنثور، ج۳، ص۳۳۴؛ تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۹۱؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۴۳، با تصریح به صحت حدیث.
۶۰ . معجم الکبیر، ج۳، ص۴۵؛ کنزالعمال، ج۱۲، ص۹۸
۶۱ . کنز العمال، ج۱۲، ص۹۸؛ معجم الکبیر، ج۳، ص۴۶
۶۲ . معجم الکبیر، ج۱۲، ص۲۷؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۶۹؛ حلیه الاولیاء، ج۴، ص۳۰۶ و نیز نک: مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۶۵
۶۳ . سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۸۴، ۱۱۸، ۱۱۹؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۳، ص۱۹۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۰؛ حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۳
۶۴ . سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۶؛ سنن ابن ماجه، حدیث۱۱۹، مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۶۴ و ۱۶۵؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۴، ص۱۹ و ۲۰؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۴۲
۶۵ . صحیح البخاری، کتاب فضائل صحابه، باب مناقب علی(ع)؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۰۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دمشق، دارالفکر، ج۱۷، ص۳۴۷؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۶۸
۶۶ . تاریخ مدینه دمشق، ج۱۷، ص۳۴۸
۶۷ . مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۷
۶۸ . تاریخ بغداد، ج۷، ص۱۲؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۳، حدیث ۳۲۹۱۴
۶۹ . مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۵۲
۷۰ . همان، ص۱۷۹
۷۱ . سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۸؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱
۷۲ . تاریخ الخلفاء، ص۱۷۰؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۸
۷۳ . مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۷؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۷۳
۷۴ . سنن الترمذی، ج۵، ص۳۰۶
۷۵ . همان، ج۵، ص۳۰۵
۷۶ . تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۱؛ مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۵؛ کنزالعمال، ج۱۱، ص۶۰۳
۷۷ . معجم الاوسط، طبرانی، ج۵، ص۴۵۵؛ کنز العمال، حدیث ۳۲۹۱۲؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۳
۷۸ و ۷۹ . تاریخ مدینه دمشق، ج۱۷، ص۳۰۶ و ۳۰۷
۸۰ . تاریخ الخلفاء، ص۱۷۲؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۵۷
۸۱ . تاریخ مدینه دمشق، ج۱۷، ص۳۵۲؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۷۳؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۲، با تصریح به صحت حدیث؛ التاریخ الکبیر، ج۶، ص۳۰۷؛ دلائل النبوه، ج۵، ص۳۹۵
۸۲ . مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۵؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۷۳
۸۳ . همان، ص۱۸۲
۸۴ . تاریخ الخلفاء، ص۱۷۳
۸۵ . کنز العمال، ج۱۲، ص۱۱۲؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۲۱؛ معجم الکبیر، ج۳، ص۳۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۸۴
۸۶ . سنن الترمذی، ج۵، ص۳۲۲؛ کنزالعمال، ج۱۲، ص۱۱۳
۸۷ . معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج۳، ص۳۲؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۲۴
۸۸ . مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۸۶
۸۹ . سنن الترمذی، ج۵، ص۳۰۲، با تصریح به صحت حدیث.
۹۰ . المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۶، با تصریح به صحت حدیث؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۱۷، ص۳۰۰؛ السنن الکبری، ج۲، ص۲۱۴
۹۱ . مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۷۷؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ص۲۲؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۱۰۱
۹۲ . فیض القدیر، ج۳، ص۱۵
۹۳ . المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۹، با تصریح به صحت حدیث؛ کنزالعمال، ج۱۲، ص۱۰۲
۹۴ . کنز العمال، ج۱۲، ص۱۰۵
۹۵ . المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰، با تصریح به صحت حدیث. بنگرید روایت ابن عباس را در: همان، ج۳، ص۱۴۹، با تصریح به صحت حدیث؛ کنزالعمال، ج۱۲، ص۴۲
۹۶٫ کنزالعمال، ج۱۲، ص۱۰۴
۹۷ . حلیه الاولیاء، ج۱، ص۸۶؛ کنزالعمال، ج۱۲، ص۱۰۶
۹۸ . المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۹، با تصریح به صحت حدیث؛ مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص۴۲۲؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج۳، ص۳۱؛ تهذیب تاریخ دمشق الکبیر لابن عساکر، ج۴، ص۱۳۹؛ تاریخ بغداد، ج۷، ص۱۳۷؛ درّ المنثور، ج۵، ص۱۹۹
منبع : فصلنامه علوم حدیث، شماره ۶ , زینلی، غلام حسین