- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در مکتی اهل بیت بین شیعه و محب اهل تفاوت بسیار وجود دارد. ممکن است بسیاری از کسانی باشند که اهل بیت را دوست داشته باشند اما شیعه آنان نباشند. پس نسبت بین شیعه و محب اهل بیت عموم و خصوص من وجه است یعنی هر شیعه محب اهل بیت است اما هر محب اهل بیت شیعه نیست. این تفاوت بین شیعه و دوستدار اهل بیت در حدیثی از امام حسن عسکری به روشنی بیان گردیده است.
در تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام حدیثى وارد شده است که آن را ابو یعقوب یوسف بن زیاد و على بن سیّار روایت کرده اند، این دو بزرگوار مى گویند:
شبى در خدمت امام عسکرى علیه السلام بودیم – در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام علیه السلام تعظیم مى کرد و اطرافیان او نیز احترام مى نمودند – ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردى دست بسته همراه او بود او امام علیه السلام را که در بالاى خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده مى شد دید، همین که چشمش به آن حضرت افتاد بخاطر احترام از مرکب پیاده شد .
امام عسکرى علیه السلام فرمود:
به جاى خود برگرد، و او در حالى که تعظیم مى کرد به جاى خود یعنى روى مرکب برگشت و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکّان صرّافى گرفته ام به گمان اینکه مى خواسته راهى به دکان باز کند و از آن سرقت کند . همین که خواستم او را تازیانه بزنم – و این روش من است متّهمى را که دستگیر مى کنم پنجاه تازیانه مى زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگترى مرتکب نشود – او به من گفت: از خدا بترس و کارى که باعث خشم خداوند مى شود انجام نده، من به راستى از شیعیان على بن ابى طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسى که به امر خدا قیام مى کند مى باشم.
من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام علیه السلام مى برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستى تو را رها مى کنم، و اگر دروغ گفته بودى بعد از آنکه هزار تازیانه به تو مى زنم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادّعا کرده است از شیعیان شما مى باشد؟
امام علیه السلام فرمود:
پناه بر خدا مى برم، این کجا از شیعیان على بن ابى طالب مى باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت على علیه السلام است.
حاکم گفت: راحتم کردى، الآن پانصد ضربه به آن مى زنم و هیچ اعتراضى هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادى از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکى در طرف راست و دیگرى در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و بدرد آورید.
این دو نفر شلاقهاى خود را بطرف او پایین آوردند، ولى به او برخورد نکرد و هر چه مى زدند بر زمین مى خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: واى بر شما، زمین را مى زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولى این بار دستهاى آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.
حاکم به آنها گفت: واى بر شما، مگر شما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را مى زنید؟ این مردى که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را مى کنیم و جز او را هدف نمى گیریم و نمى زنیم ولى دستهاى ما بی اختیار منحرف مى شود بطورى که ضربه ها بر خود ما وارد مى شود.
حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا مى توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلّاقها را بالا بردند که او را بزنند ولى این بار شلاّق به حاکم اصابت کرد . او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کارى است که مى کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمى زنیم و نمى دانیم چرا چنین مى شود؟
حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولى آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: واى بر شما چرا مرا مى زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمى زنیم .
حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمى زنید از کجا این جراحتها پیدا شد؟ گفتند : دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم. مرد گرفتار به حاکم گفت: اى بنده خدا، آیا به این لطفى که به من مى شود و ضربات شلاّق از من دفع مى گردد هیچ توجّه نمى کنى و عبرت نمى گیرى؟ واى بر تو، مرا نزد امام علیه السلام برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن .
حاکم او را نزد امام علیه السلام برگردانید و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است، از طرفى انکار کردید که از شیعیان شما باشد – و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است – و از طرف دیگر معجزاتى از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است.
امام علیه السلام فرمود:
بگو : یا جانشینان پیغمبران (یعنى اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعى آنها هم به آوردن معجزه توانائى دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله اى که امام علیه السلام فرمود تصحیح کرد.
سپس امام عسکرى علیه السلام به حاکم فرمود:
اى بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است دروغى که اگر مى فهمید و از روى عمد آن را مى گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار مى شد و در زندان زیر زمینى سى سال باقى مى ماند، ولى خداوند به او رحم کرد زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روى عمد دروغ نگفته است و تو اى بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شیعیان ما نیست.
حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوى است، چه فرقى بین اینها است؟
امام علیه السلام به او فرمود:
الفرق أنّ شیعتنا هم الّذین یتّبعون آثارنا، ویطیعونا فی جمیع أوامرنا ونواهینا، فأولئک من شیعتنا. فأمّا من خالفنا فی کثیر ممّا فرضه اللَّه علیه فلیسوا من شیعتنا؛ شیعیان ما کسانى هستند که از آثار ما پیروى مى کنند، دستورات ما را به کار مى بندند، و از آنچه نهى کرده ایم اجتناب مى نمایند، و امّا کسانى که در بسیارى از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت مى کنند از شیعیان ما نیستند.
سپس امام علیه السلام به حاکم فرمود:
و تو دروغى گفته اى که اگر از روى عمد مرتکب شده بودى خداوند تو را به هزار تازیانه و سى سال زندان زیر زمینى گرفتار مى کرد.
حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است اى فرزند رسول خدا؟
امام علیه السلام فرمود: معجزاتى را که دیدى به این شخص نسبت دادى در حالی که معجزه کار او نیست بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجّت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودى معجزاتى در مورد او مشاهده کردم – و عمل را به او نسبت نمى دادى – آن را انکار نمى کردم، آیا حضرت عیسى که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه کار آن مرده بود یا عیسى؟ آیا گِل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پرودگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسى؟ آیا آنهائی که مسخ شدند و با خوارى بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟
حاکم گفت: «أستغفر اللَّه ربّى وأتوب إلیه» «از خدا طلب آمرزش مى کنم و به سوى او بازگشت مى نمایم».
سپس امام عسکرى علیه السلام به آن شخص که ادّعا کرده بود شیعه على بن ابى طالب علیه السلام است، فرمود: «یا عبداللَّه لست من شیعه علیّ علیه السلام، إنّما أنت من محبّیه؛ اى بنده خدا تو شیعه على بن ابى طالب علیه السلام نیستى بلکه از دوستان او مى باشى . همانا شیعیان آن حضرت کسانى هستند که خداوند تبارک و تعالى درباره آنان فرموده است: «وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصالِحات اُولئِکَ أصْحابُ الجَنَّه هُم فیها خالِدُون»[۱] .«کسانى که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام مى دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا براى همیشه خواهند ماند» .
هم الّذین آمنوا باللَّه ووصفوه بصفاته، ونزّهوه عن خلاف صفاته وصدّقوا محمّداً صلى الله علیه وآله وسلم فی أقواله وصوّبوه فی کلّ أفعاله، ورأوا علیّاً بعده سیّداً إماماً وقرماً هماماً لایعدله من اُمّه محمّد صلى الله علیه وآله وسلم أحد، ولا کلّهم إذا جمعوا فی کفّه یوزنون بوزنه، بل یرجّح علیهم کما ترجح السماء والأرض على الذرّه.
شیعیان کسانى هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتى که خودش فرموده توصیف مى کنند و از صفات دیگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه مى دانند، و محمّد صلى الله علیه وآله وسلم را در همه گفتارش تصدیق مى کنند، و همه کارهاى او را عین صواب و راستى مى دانند و عقیده دارند که على علیه السلام بعد از او سرور و پیشواى همگان است و بزرگوارى است که هیچ کس از امّت محمّد صلى الله علیه وآله وسلم همتاى او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفّه اى و على علیه السلام را در کفّه اى دیگر قرار دهند کفّه على علیه السلام بر آنها ترجیح پیدا مى کند مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذرّه بى مقدار.
و شیعیان على علیه السلام کسانى هستند که در راه خدا هیچ باکى ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان على علیه السلام آنها هستند که برادرشان را بر خود ترجیح مى دهند گرچه در حال نیاز و حاجت باشند. و آنها کسانى هستند که خداوند در جائى که نهى فرموده آنها را نمى بیند، و جائیکه امر فرموده خالى از آنها نیست.
و شیعیان على بن ابى طالب علیه السلام کسانى هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولاى خود على علیه السلام اقتدا مى کنند.
و آنچه گفتم گفتار خودم نیست بلکه گفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است: «وَعَمِلُوا الصالِحات» یعنى بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهى را بجا مىآورند، و در رأس آنها دو فریضه است: « یکى ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دینى، دوّم رعایت تقیّه و آشکار نکردن عقیده مذهبى خود در مقابل دشمنان خداوند براى آنکه جان و مال خود را حفظ کنند».[۲]
پی نوشت:
[۱] . سوره بقره، آیه ۸۲ .
[۲] . تفسیر امام عسکرى، ج۷، ۳۱۶؛ بحار الأنوار، ج۶۸، ص۱۶۰؛ تفسیر برهان، ج۴، ۲۳؛ مدینه المعاجز، ج۷، ۵۸۹.