- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 55 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
عاشورا نمادی عزت و سربلندی است که درس آزادگی به همه بشر به ویژه مسلمانان می آموزد. در این نهضت فرزند رسول خدا(صلیالله علیه و اله) برای نجات اسلام از تحریف در مقابل دشمنان اسلام و حکومت ظلم و طاغوت قیام کرد و با شهادت خود و یاران و اسارت خانوده پاک رسول خدا جهان انسانیت را بیدار نمود. و با این عمل خود آزادگی و حریت را به مردم دنیا نشان داد و جز خدای متعال کسی دیگر را ارباب خود ندانسته و عزت ابدی را با بندگی خداوند نصیب خود و یارانش گردانید. در این نوشته جلوه از عزت و آزادگی در نهضت امام حسین (علیهالسلام) بازگو شده است.
مفهوم «عزّت» در فرهنگ واژه شناسان
واژه «عزّت» و بزرگ منشى در فرهنگ واژه شناسان به معنى عزیز، دوست داشتنى، گرامى، نیرومند، بى نظیر[۱]، کمیاب، نایاب،[۲] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى، غیرقابل نفوذ و شکست ناپذیر آمده،[۳] و نیز وصف و حالتى است که اگر در دنیاى وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتى حقیقت عزّبه آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگى را به او نمی دهد، و وى را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری هاى طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشیبهاى تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه هاى ویرانگر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه می سازد.
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه «عَزاز» (زمین سخت و نفوذ ناپذیر) گرفته شده؛ به همین جهت هنگامى که گفته می شود:
«اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمین سخت و نفوذ ناپذیر است، و آن گاه که گفته می شود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور این است که:
«گوشت، در بازار به گونهاى کمیاب و یا نایاب شده است، که نمی توان به آن دست یافت».[۴]
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذیرى آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیرى معانى دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتى تعصب، خود بزرگ پندارى در برابر حق و حق ناپذیرى نیز به کار رفته است.
قرآن و کاربرد این واژه
در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانى و مفاهیم به کار رفته است:
۱ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بی ارج و بها:
«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»[۵]
«پس هنگامى که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند:
هان اى عزیز! … .»[۶]
۲ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو: «یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّه عَلَى الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّه عَلَى الْکافِرینَ» [۷]
«اى کسانى که ایمان آورده اید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانى نمی رساند، چرا که به زودى خدا گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند؛ با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرم خو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.»
۳ـ نیرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر: «اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً»[۸]
«دارایى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوانترم.»
۴ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:
«إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً وَلِیَ نَعْجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ»[۹]
«این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او می گوید: آن را هم به من واگذار کن؛ و در سخنورى بر من چیره شده است.»
۵ـ شکوه و شکست ناپذیرى: «اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَاِنَّ الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمیعاً»[۱۰]
«… آیا اینان به راستى سرافرازى و پیروزمندى را نزد حق ناپذیران می جویند؟! این پندارى بى اساس است! چرا که پیروزمندى و سرافرازى یکسره از آن خدا و نزد اوست.»
۶ـ سخت و دشوار: «لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ …»[۱۱]
«بی تردید براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشوارى بیفتید … .»
۷ـ عزیزتر و ارجمندتر:«قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ …»[۱۲]
«هان اى قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد برده اید؟»
۸ـ تعصب و سرکشى و حق ناپذیرى: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى عِزَّه وَ شِقاق»[۱۳]
«آنان که کفر ورزیدند در سرکشى و ستیزه اند.»
با این بیان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلی اش ـ که سختى و نفوذ ناپذیرى است ـ گاه در سرکشى و حق ناپذیرى نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش می گردد و گاه نکوهش.
عزت و آزادگى
واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذیرى روان در برابر باطل و بیداد آمده است.
این قدرت شگرف و شکست ناپذیر، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه می گیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدفها و روش زندگى او تجلى می یابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکست ناپذیرى می بخشد.
کسى که به این ویژگى انسانى و معنوى آراسته شود، از سویى به راستى تجسم اخلاص وپاکى، حقگرایى و حق پذیرى، فروتنى و بردبارى، صلحجویى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى می شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشى و دنباله روى، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسی ها و ستایشهاى چندش آور و لقبهاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداری هاى چاکرم نشانه و اهان تآمیز می خواهد.
به مرحلهاى اوج می گیرد و خود را عزیز می دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ مى پذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب؛ نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل مى کند و نه می تواند نظاره گر اسارت مردمى در چنگال این آفتهاى عزّت کش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد. آرى، حقیقت عزّت و آزادگى پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت می نگرد: «اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ.»[۱۴]
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْى عَنِ النّاسِ.»[۱۵]
«شرف انسان در شب زنده دارى اوست و کرامت و آزادگی اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»[۱۶]
«آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ.»[۱۷]
«منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونت بار است.»
قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى نهضت امام حسین(علیه السلام)
گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایى، شکست ناپذیرى، استقلال، پیروزى، استوارى، ریشه دارى، سلطه ناپذیرى و عدم تحمیل سلطه در میدانهاى مادى و معنوى و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنبال هروى، تزلزل، بی ریشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودکامگى، از خودبیگانگى، فرومایگى و خودباختگى قرار دارد.
آن، از ویژگی هاى انسان مترقى و جامعه باز، شایسته سالار، قانونم دار، مطلوب و راستین اسلامى است، و این یکى، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذیر، شخص پرست، استبداد زده و ستم پذیر است.
و حسین (علیه السلام) بزرگ آموزگار این ویژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و درخشانترین سمبل این راه افتخارانگیز است.
یکى از هدفهاى بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّت پذیرى از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموى، آن گاه عزّت آموزى و عزّت طلبى و نشان دادن راه آزاد منشى و آزادگى مطلوب قرآن وپیامبر و بها دادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز این زاویه است که می توان جلوه هاى عزّت وآزادگى مورد نظر قرآن را در نهضت حسین (علیه السلام) ویا نُمودهاى عزّت وآزادمنشى عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى که به زندگى پر افتخار پیشواى آزادى و نهضت آزادی خواهانه عاشورایش می نگریم، به روشنى در می یابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذیرى قرآن، در حرکت فکرى و فرهنگى و ذلّت زداى خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزانزده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعىِ عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایى و رفاه مادّى، تشکیلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و تزویر، موقعیت سیاسى و اجتماعى و مذهبى و… نمی نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهى ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توکّل و اعتماد بر او می نگرد،[۱۸] و این یکى از ویژگی ها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمان خواهانه آن حضرت است.
اینک این شما و این هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضع گیرى و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگى:
۱ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذیر در برابر بیعت خواهى زورمدارانه
دوران تیره و تار بنیانگذار سلسله پرفریب و بیداد پیشه اُموى، با مرگ معاویه به پایان رسید، وفرزند مغرورش یزید نامهاى به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین (علیه السلام) براى او ـ به عنوان پیشواى اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بی درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسیل دار؛
«اِنْ أَبى عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ.»[۱۹]
فرماندار، پیشواى آزادى را به فرماندارى دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین(علیه السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود که:
به کف گرفتن قدرت ملّى و امکانات جامعه بانهان کارى و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانى همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانى و در پشت درهاى بسته؛ بر این باور هنگامى که مردم را براى بیعت فراخواندى، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم؛
«أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَهَ لاتَکُونُ سِرّاً، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ که از مهره هاى کهنه کار رژیم اموى بود و خود عنصرى تجاوز کار و نیرنگ باز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که:
سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمی دهد گردنش را بزن! حسین (علیه السلام) از آتش افروزى مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او[۲۰]، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتى وصف ناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحى و آموزگار قرآن و ذلت ناپذیر وصف نمود و فرمود:
«أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَهِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَهِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَهِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَهِ، وَ مِثْلى لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ … .»[۲۱]
«هان اى امیر! تو نیک می دانى که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست.
خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهان گستر خواهد ساخت؛ امّا یزید در منش و روش، عنصرى است گناه پیشه، می گسار، خونریز، برده و ذلیل هواى دل، که بی هیچ پروایى به جنایت و بیداد دست مى زند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به زشتى و گناه آلوده می سازد؛
از این رو فردى چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکارى چون یزید ـ که مدیریت دنیاى وجود خود را به کششهاى حیوانى سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت براى آگاهى از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، «مروان» را دید.
او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشواى آزادى با تلاوت آیه اى از قرآن، به ترسیم جلوه دیگرى از ذلّت ناپذیرى و مبارزه مسالمت آمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبداد پیشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للهِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّهُ بِراع مِثْلَ یَزید، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ الله یَقولُ: الخِلافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلى آلِ أبی سُفیان … .»[۲۲]
«آن گاه که عنصر آلودهاى به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیاى گران قدرم پیامبر شنیدم که می فرمود:
مدیریت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریک اندیشى ومنش ذلّت بار و برده ساز آنها حرام است… .»
مروان از استبداد ستیزى و آزادی خواهى و بزرگ منشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.
۲. طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در دیدار دیگرى، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد براى شکستن بسیارى از اراده ها و مقاومتهاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذیرى، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبى استوار و کوه آسا فرمود:
«اِلَیْکَ عَنِّى فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَهِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً.»[۲۳]
«هان اى مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصرى ناپاک هستى، و من از خاندانى هستم که خدا در وصف پاکى اندیشه ومنش آن،این آیه را فرو فرستاد که:
هان اى خاندان پیامبر! خدا می خواهد هر گونه پلیدى را از شما بزداید و شما را آنگونه که می باید پاک و پاکیزه سازد.»[۲۴]
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگى، در نخستین گامها از نهضت ذلّت ستیز و آزادی خواهانه و آزادپرورش، از سویى از کتاب عزّت و سرفرازى الهام می گیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو می شود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشم انداز عزّت خواهان طلوعى تازه مى آغازد.
۳. هجرت تاریخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستم ستیزى و شکست ناپذیرى بر مزرعه دلها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوى خانه خدا می شود و به هجرتى دیگر دست مى زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسى گام به آن سفر تاریخى و آن هجرت دادجویانه می نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نیایشى که آن پیامبر آزادى و نجات بر لب زمزمه می نمود:
(فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ)[۲۵]
«پس موسى هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالى که نیایش گرانه می گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجات بخش!»[۲۶]
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسى به خاطر یارى ستمدیدگان و براى زدودن استبداد سیاه کار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسایش و آرامش مى پوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگى می شود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموى و زدودن آثار برده ساز و ذلیل پرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم مى پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه می شود، تا روح عزّت و آزادگى و همّت و بالندگى را درک لبد سرد جامعه بدمد و خون عدالت خواهى و شکست ناپذیرى را در رگهاى آن مردم بلا زده و تحقیر شده تزریق کند، و به عصرها و نسلها نیز درس آزادی خواهى و عزّت طلبى مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد.
با این بیان همان سان که موسى و مسیح و محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) نُماد آزادگى و شکوه قرآن هستند، حسین (علیه السلام) نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازى در آینه کتاب خدا می گردد.
۴. هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگى پس از تصمیم به هجرت تاریخ ساز خویش، نه از بی راه ه، که از شاهراهى که مدینه را به مکه پیوند می داد، حرکت کرد.
پارهاى از نیکاندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: اى کاش از این شاهراه نمی رفتید؛ چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید می کند؛
«لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ»؛
امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود: «لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتى یَقْضِىَاللّهُ مـا هُوَ قـاض.»[۲۷] «نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمی کنم و به راه هاى کوهستانى و بی راه هها پناه نمی برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم.»
بدین سان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازى و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار می گردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموى، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور می یابد، در حالى که مخالفانى چون «عبداللّه بن زبیر» نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام می دارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بى لیاقتى و فرومایگى حاکمان را مشخص می سازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرماندارى را نشان می دهند و نه موضع خود را بیان می کنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بی راه ه می گریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگى نمى پسندد که مبارزه منطقى و خردمندانه و قانونی اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادى، ذرّهاى رنگ و بوى مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه می رود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفریناش به گوشها برسد؛
و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفى تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم می دمد، در حالى که دیگر منتقدان و مخالفان از بی راه ه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر می گزینند.
چهار: آن حضرت نشان می دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بی راه ه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد می کند و سوگند یاد می کند که شاهراه را رها نمی کند و به راه هاى کوهستانى و بی راه هها پناه نمی برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد؛ چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حق پذیرى و عزّت خواهى و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادى گزینش دهد ـ باور دارد؛
چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقى و انسانى خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادى اندیشه و بیان و رأى و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین براى سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملى و دینى مردم به فرهیختگان و برترین هاست و هرچه این حق ابتدایى وانسانى مردم، به هر بهانه و محملى پایمال گردد، زمینه نهان کارى و فساد و بیداد بیشتر فراهم می شود.
۵ـ هدفمندتر و شکست ناپذیرتر از موسى
حسین(علیه السلام) هنگامى که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهام بخش پرداخت که: «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ»[۲۸]
«هنگامى که موسى به سوى شهر مدین روى نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید.»[۲۹]
آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگرى کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسى از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسى براى باز آوردن عزّت و آزادگى مردم خویش و رهایى آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگى به سر زمین دیگر مى زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگى نیز براى نجات و آزادى امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموى.
دو: نهضت افتخارآفرین و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادی خواهانه موسى است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتى است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونى است و ره آوردش نیز چیزى جز خشونت و برده پرورى و پایمال ساختن حرمت و کرامت انسانها نیست، گرچه در قالب مذهب سالارى و به نام خدا و به بهانه جانشینى پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست می یازد.[۳۰]
۶ـ کسى که هرگز تن به ذلّت نداد
«عُمر» فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتى برادرم حسین(علیه السلام) در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآورى روایتى از برادر و پدرم، گفتم:
فدایت گردم! کاش می شد با این گروه بیداد پیشه و خشونت کیش بیعت می کردى!
او در پاسخ فرمود:
من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خداى سوگند که هرگز تن به خوارى نخواهم داد و با خودکامگى و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادى مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد …
«وَاللّهِ لا اُعْطِى الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسى أَبَداً… .»[۳۱]
این گونه باز هم از روح شکست ناپذیر و پرشکوهى خبرداد که در اوج عزّت و آزادگى است، وتحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.
۷ـ احیاى شیوه آزادمنشانه پیامبر
حسین (علیه السلام) نهضت فکرى و آزادی خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا واحیاى منش آزادی بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می دارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِاللّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیَیتْ… .»[۳۲]
«من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازى فرامى خوانم؛ چرا که جامعه و مردم ما در شرایطى است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقى پیامبر، یکسره از میان رفته و جاى آن را شیوه هاى استبدادى گرفته است … .»
همچنین در پاسخ نامه هاى مردم کوفه از جمله نوشت: « فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْط، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِکَ للهِ.»[۳۳]
«به جان خودم سوگند! پیشواى راستین مردم، تنها آن کسى است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داورى کند؛ عدل و داد را به راستى برپاى دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دست آوردن خشنودى خدا، به سبکى خدا پسندانه زندگى کند.»
۸ـ خورشیدى فراراه مردم ظلمت زده
امام حسین (علیه السلام) ۲۷ رجب سال ۶۰ ق از حرم پیامبر به سوى خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و ۱۲۵ روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّتپذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهاى بسیارى با مردم به جان آمده و با چهره هاى مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزى «ابن عباس» و «ابن زبیر» به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوى عراق خوددارى ورزد و در کنار خانه خدا بماند.
اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود: «این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است؛ چرا که خشنودى خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستم ناپذیرى است.»[۳۴]
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونهاى کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت؛
امّا حسین(علیه السلام) در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه هاى ظلم پذیر و نظامهاى استبدادى پیشین و فرجام عبرت آموز آنها و ایستادگى خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَى اللهِ تَعالى أَنَّ رَأْسَ یَحْیى بِنْ زَکَریّا اُهْدى إلى بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!… اِتَّقِ اللهَ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی.»[۳۵]
«آیا ندانستهاى که از خوارى و بى مقدارى دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیى» را به خاطر ستم ستیزى و ذلّت ناپذیری اش به دربار زشت کردارى از بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟… و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی ها کنند؛ امّا هنگامى که به خود نیامدند و در اصلاح ناپذیرى پافشارى کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابى سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پرواى خدا را پیشه ساز واز خشم او بترس و از یارى و همراهى ما در مبارزه مسالمت آمیز و خیرخواهانه با بلاى تاریک اندیشى و استبداد ـ براى نجات دین و آزادى و آفرینش عزّت وسرفرازى براى این مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگى انسان، به سان پیامآوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدى و یأس مطلق و در شرایطى که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمى زد، برق آسا درخشیدند، در آن فضاى رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جاى احساس مسؤولیت و روشنگرى و دمیدن روح عزّت و آزادگى و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،[۳۶]
برخى تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخى سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می کردند و برخى نیز از سرخیرخواهى پیشنهاد سکوت و سازش می دادند، به ناگاه به سان برقى درخشید و همانند خورشیدى فراراه مردم در بند به نورافشانى پرداخت و خروشید که:
«هان اى مردم! من براى شما در مبارزه با این شرایط برده ساز و ذلیل پرور، نمونه والگو هستم، از چه ایستاده اید و ذلّت و تحقیر را مى پذیرید؟ به پا خیزید.»
«… وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَهٌ.»[۳۷]
۹ـ اصلاح جامعه و نظامآن از روابط زورمدارانه و حقیرپرور
پیشواى آزادى، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگرى فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی بخشى و عزّت آفرینى و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت وبیداد حاکم بود، و می خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و داراى حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور داراى حقوق و آزادى و فرصتها وامکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی دهند که آنان ذلّت و تحقیر وسرکوب و به رهورى ابزارى از دین را به هیچ بهانه اى بپذیرند.
از سوى دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازى بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک مى کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقى دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختارى کند و آن را به اندیشه امانت و امانتدارى از سوى خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت پذیرى و نقد طلبى و محاسبه جویى و قانون گرایى و بشردوستى ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسى و معمارى اجتماعى و مهندسى سیاسى، روح عزّت و آزادگى را در مردم بدمد و شکست ناپذیرى و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیتنامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براى عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، که نمی توان از حسین (علیه السلام) و آزادگى و استبدادستیزى او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت ناپذیر و نهانکارانه و استبدادى و خشونت بار یزید پافشارى کرد و خوارى و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی خواهان حاکم کرد:
«وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی؛ اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَهِ جَدّی وَأَبی.»[۳۸]
«من نه به انگیزه خود بزرگ بینى و حق ناپذیرى بیرون می روم، و نه طغیانگرى وآشوب طلبى؛ نه براى افشاندن بذر تباهى حرکت می کنم، و نه به منظور ظلم؛ بلکه تنها انگیزه ام، سامان دادن حرکت فکرى و فرهنگى و جنبش اصلاحى و انسانى و خیرخواهانه و مسالمت آمیز براى اصلاح امور جامعه و اُمّت نیاى گرانقدرم پیامبر است.
من می خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه هاى ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقى و سرشار از عدل و داد نیاى گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم.»
۱۰ـ پافشارى دلیرانه بر شایسته سالارى و بیعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصمیم پیشواى آزادى براى حرکت به سوى عراق، «محمّد حنفیه» به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرز نشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامى خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگى و جوانمردى ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگرى از صلابت و شکست ناپذیرى را در تاریخ آفرید و فرمود:
«یـا اَخى! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِى الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوى لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیه.»[۳۹]
«برادر عزیز! اگر در کران تا کران گیتى پناهگاه و نقطه امنى برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگى و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد.»
۱۱ـ نفى امان ها و امان نامه ها
هنگامى که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوى عراق حرکت کند، شمارى از چهره هاى مخالف استبداد، یکى پس از دیگرى به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود.
جالب است که همه آنان، قیام انسانى و عزّت خواهانه او را براى جامعه، حیاتى و سرنوشت ساز می نگریستند، امّا با خیرخواهى و دور اندیشى، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاریخ ساز را تزلزل و نا استوارى و بى وفایى مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیرى و خشونت بى مهار حکومت از سوى دیگر عنوان می کردند.
آنان به ظاهر درست هم می دیدند؛ چراکه استبداد اموى فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل على (علیه السلام)، به گونه اى دهشتناک آزادی خواهان را گردن زد، شکمها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها براى دگراندیشى از نخلها آویزان کرد، و حقطلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهلیزهاى مرگ و بساط شکنجه هاى ددمنشانه را گسترش داد و نیز از عالم نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله هاى ظلم ودین و آیین مردم به صورت ابزارى بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگى و حق گویى وحق طلبى و نقد قدرت را در مردم نابود کند؛
به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادى دادند، امّا با آمدن «عبید» و اعلام حکومت نظامى وتشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردى و وفا ترجیح دادند؛ چرا که به بیان «بشر بن غالب» ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین (علیه السلام) دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ «دلها و قلبهاى مردم، خواهان حسین (علیه السلام) است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را می جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموى است!»؛
«خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنى أُمَیَّهَ!»
امّا پرسش اساسى این بود که، پس باید چه کسى این شیوه ددمنشانه را ـ که به نام دینِ خداى عزّت بخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفى و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفى کند، و آن گاه با روشنگرى و دهش فکرى و اخلاقى و عملى، روح عزّت و آزادگى و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت زده و دنباله رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟[۴۰]
به هر حال، از چهره هاى سرشناسى که به پیشواى آزادى پیشنهاد انصراف از حرکت به سوى عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طیّار وهمسر بانوى دانش وشهامت زینب(علیها السلام) بود.
او پس از حرکت کاروان آزادى، نامهاى از مکّه به حسین (علیه السلام) نوشت و به وسیله پسرانش به سوى آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونهاى بى بنیاد و سطحى است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهى و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنى را بر نمی تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می کند.
آن گاه بى درنگ با تلاش بسیار، از برخى سران استبداد، امان نامهاى براى بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکى از مهره هاى حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد.
اما پیشواى آزادى پاسخى قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعید» استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویى خود سرکرده تروریستهاى اعزامى یزید براى ترور حسین(علیه السلام) بود ـ چنین نوشت:
«… وَقَدْ دَعوتَ اِلى الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّله، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه … .»[۴۱]
براى من امان نامه فرستاده اى و در آن، وعده نیکى و سازش و مسالمت داده اى، امّا به باور من بهترین امان و امان نامه از آنِ خداست و کسى که در زندگى این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره ور نخواهد شد؛
به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سراى آخرت به امنیت او نایل آییم … .»
بدین سان جلوه زیباى دیگرى از عزّت و آزادگى در نهضت آزادی خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پرواپیشگى و آزادمنشى وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بى همتاى او نهراسید.
۱۲ـ تندیس صراحت و صداقت
از جلوه هاى عزّت و آزادگى بى نظیر حسین(علیه السلام) روش آزادمنشانه و تفکر انگیز او در یارگیرى براى نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکتها و جنبشها، هماره می کوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها وابزارهاى شرافتمندانه و … سربازگیرى کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکى از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایى و انقلابى می فرستند، امّا شگفتا از پیشواى آزادى که جز روشنگرى و دعوت و مردمدارى و بزرگ منشى کارى نکرد و نه تنها کسى از آشنا و بیگانه را به همراهى خویش در فشار مذهبى، اخلاقى، سیاسى و نظامى قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود:
اگر بخواهند، می توانند بروند و او مسؤولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می دارد! براى نمونه:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوى عراق، چنین نوشت: از حسین بن على، به سوى «بنی هاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاح طلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید…؛
«مَنْ لَحِقَ بِى مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ … .»
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهى یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامى که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وى رسید، ضمن سخنانى صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبرى بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هانى» و «عبداللّه».
در کوفه، شرایط، دگرگونىِ نامطلوبى یافته ودوستداران ما ناخواسته از یارى ما گسسته اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوى ما هیچ مانع و اداى حقى بر عهده او نیست:
«… فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ.»[۴۲]
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتى عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق شناسى از یاران، با آزادمنشى شگفتى، مسؤولیت بیعت را از گردنها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«… و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُل مِنْ اَهْلِ بَیْتى، وَ تَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونى وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْرى … .»
«واقعیت این است که من، نه یارانى پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می شناسم، و نه خاندانى برتر و شایسته کردار تر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نیک ارزانى دارد.
راستى که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یارى دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکى آن، همه جا سایه گسترده است؛
بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبى راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکى از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهى شب به سوى شهر و دیار خویش بروید.
از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید؛ چرا که آنان تنها مرا می خواهند و رأى و بیعت مرا؛ در پى من هستند، و نه دیگرى؛ با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر؛
پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد.»[۴۳]
آیا نمونه اى از چنین صراحت و صداقت و جلوهاى از چنین آزادگى و شکست ناپذیرى را در میان رهبران جنبشها و انقلابها می توان سراغ گرفت؟!
۱۳ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
او به راستى قلب تپنده آزادگى و شکست ناپذیرى بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز؛ چرا که در اندیشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آنها را به بهاى اینها مبادله نکرد.
هنگامى که راه او به سوى کوفه به فرماندهى «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودى، به او هشدار داده شد که اگر پافشارى کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبى هدفدار وشکست ناپذیر فرمود:
«لَیْسَ شأْنِى شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلى سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ؛ لَیْسَ الْمَوتُ فِى سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاهً خالِدَهً، وَلَیسَتِ الْحَیاهُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذى لا حَیاهَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِى لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلَى مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِیلِاللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلى هَدْمِ مَجْدِى وَمَحْوِ عِزِّى وَ شَرَفِى، فَإذاً لا اُبـالِى بِالْقَتْلِ.»[۴۴]
«من کسى نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزى هرگز در شأن من و نهضت آزادی خواهانه من نیست.
راستى مرگ پرافتخار براى آفرینش عزّت و سربلندى و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است؛
چراکه مرگ در راه عزّت و سرفرازى جز زندگى جاودانه نیست و زندگى ذلّت بار نیز جز مرگ چیز دیگرى نیست.
آیا مرا از مرگ می ترسانى؟ راستى که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید؛ چرا که من کسى نیستم که از مرگ انتخابى و حکیمانه بهراسم.
سبک و منش من پرشکوهتر و همت و مردانگی ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستى آیا شما بر چیزى فراتر از کشتن جسم من توانایى دارید؟ درود خداى بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوانتر از آن هستید که روح شکست ناپذیر و شرافت والاى مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگى.»
۱۴ـ منش شکوه بار
آن حضرت به راستى نمونه عزّت خواهى و آزادمنشى است و با شهامتى وصف ناپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی ساز خویش فرامی خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه هاى استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاى می فشارد و در سخن روشنگرش در قانونگریزى و آزادی ستیزى وکرامت شکنى مدیریت بسته و استبدادى، به پیش قراولان سپاه آن، فرمودند:
«… فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَهٌ … .»[۴۵]
«هان اى مردم! اگر به پیمانى که با من بسته اید وفادار بمانید، به نیکبختى وسرفرازى اوج گرفته اید؛ چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه (علیها السلام) دخت سرفراز پیامبر و پسر على (علیه السلام).
در راه عدالت و آزادى و آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه استبدادزده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براى شما در موضع گیرى و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبهاى براى گزینش راه شایسته زندگى است.»
۱۵ـ من براى آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستین آزادى و آزادمنشى بود و براى بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدفها و آرمانهاى دین خدا و نجات و رستگارى مردم دربند، به روشنگرى و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگى براى پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگامتر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصتها و امتیازات و مدیریت و آسایش را براى خود و خودی ها می خواهند و رنج و دنباله روى را براى دیگران.
او در سخن و عملى جاودانه در ترسیم بخشى از انگیزه ها و هدفهاى نهضت عزت طلبانه خویش، به سپاه «حُرّ» چنین گفت:
«اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِاللّهِ، یَعْمَلُ فِى عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل؛ کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیىءِ، وَ اَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرهِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِى سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَهاللّهِ هِىَ الْعُلْیا … .»[۴۶]
«هان اى مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشواى زورمدار و خودکامهاى را ببیند که مقررات خدا را نادیده می گیرد، مرزهاى آن را می شکند، پیمان خدا را زیر پا می نهد و با روش مدیریت و مردمدارى و قانونگرایى و معنویت من مخالفت مى ورزد و به مردم ستم می کند و حقوق و آزادى آنان را پایمال می سازد، و آن گاه به نقد و نفى بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبداد پیشه در دوزخ همنشین سازد.
هان! اینک بدانید که استبدادگران اموى مسلک فرمانبردارى شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده اند؛ تبهکارى را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا وهوس به انحصار خویش درآورده اند، و من شایسته ترین کسى هستم که باید براى یارى دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برترى آن بپا خیزم.»[۴۷]
۱۶ـ هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین (علیه السلام) به وسیله پیش قراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگرى از عزّت و سرفرازى را در برابر عصرها و نسلها به یادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ…اَلا تَرَوْنَ إلى الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَى الباطِلِ لا یُتَناهى عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَهً، وَالْحَیاهَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً.»[۴۸]
«هان اى یاران راه! حوادث و رخدادهایى بر ما فرود آمده است که می نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونى ناپسندى یافته و ضمن روکردن زشتی ها و خودکامگی ها، زیبایی هاى انسانى از جامعه رخت بر بسته و نیکی ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیرى نامطلوب در جریان است.
از فضیلتها و کرامتها، جز اندکى، به سان قطره هایى که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام مى ماند، بیشتر باقى نمانده، و مردم در یک زندگى ننگین و فاجعه بارى بسان یک مزرعه یا بوستان آفتزده گرفتار آمده اند! آیا نمی بینید به حقّ و عدالت عمل نمی کنند و از باطل و بیداد روى نمی گردانند؟ شایسته است که مردم با ایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینى به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطى ـ جز سعادت نمی بینم؛ و زندگى با این ستمگران را ملال انگیز و جان فرسا می دانم!»
بدین سان، پیشواى آزادى در این سخن جاودانه و موضع گیرى عزّت ساز خود، به دو اصل اساسى رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه ها، سیاستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنیادى جامعه در پرتو درایت و ژرفنگرى و قانونمدارى است، تا مردم به عزّت و آزادگى برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاى کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتى است که حق و عدالت پایمال می شود، و فریب و بیداد، بابستن راه هاى گفت و شنود منطقى و روزنه هاى خردورزى و اصلاح پذیرى، باقانون شکنى و خشونت، میداندار می شود؛ آرى، آنگاه است که مرگ هدفدار براى توحیدگرایان آزاده و اصلاح گران فضیلت خواه، نیکبختى و زندگى با تبهکاران رنج آور است.
۱۷ـ این نامه در خور پاسخ نیست
پس از فرود حسین(علیه السلام) در کربلا و گزارش آن به وسیله «حُرّ» به «عبید»، او نامهاى به این مضمون براى پیشواى آزادى نوشت:
«هان اى حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خداى لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهى و دست تسلیم بالا برى!»
هنگامى که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگى رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاه المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهى که خشنودى مخلوقى ناتوان را به بهاى ناخشنودى و خشم خداى توانا خریدند،رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود: «مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَهُ العَذابِ.»
«این نامه در خور پاسخ نیست؛ چرا که بر نویسنده اش ـ به خاطر زورمدارى و قانون شکنى ـ عذاب خدا بایسته است.»[۴۹]
۱۸ـ من و پذیرش خوارى
حسین(علیه السلام) روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین نداى خویش به روشنگرى و خیرخواهى پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری هاى آنان را پرسید که:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبى یَوْمَ القِیامَه؟»
«پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهى ریختن خون مرا روا می شمارید؟ به چه مجوّزى براى کشتن من همدست و همداستان شده اید؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپیامبر این گونه رفتار می کنید؟»
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره هاى پلید آن، که از افشانده شدن بذر بیدارى وآزادگى بر دلها بر خود مى لرزیدند، به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله روى، فریاد کشیدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّى تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»[۵۰]
«همه آنچه را که گفتى می دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهى و یا از تشنگى جان به جانآفرین تسلیم دارى!»
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حقطلبان تاریخ خروشید: «لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِى اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ[۵۱] وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ.»[۵۲]
«نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و برده صفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می برم از این که سنگ بارانم کنید.
و من از شرارت هر حق ناپذیرى ـ که به روز حساب ایمان نمى آورد و به خاطر هواى دل خویش به هر فریب وزشتى دست می یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم.»[۵۳]
راستى تمسک به این آیات ـ که منطق موسى و توحیدگراى آل فرعون است ـ اتفاقى است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟
۱۹ـ درخشان ترین جلوه شکوه و شکست ناپذیرى
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت.
پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی ترین بیان به روشنگرى پرداخت:
«تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَهُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراًَاِقْتَدَحْناها عَلى عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلى أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْل أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَل أصْبحَ لَکُمْ فیهِم … .»
«هان اى گروه دنباله رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یارى طلبى به روى ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بی درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهاى آختهاى را ـ که براى دفاع از برنامه هاى آزادی خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟
آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستم سوزى را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت کیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعله ور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بىآن که این دشمن خیره سر، عدل و دادى در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بىآن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکى و شایستگى برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟
واى بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روى برتافته و از یارى ما ـ که براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع می کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگراترین و ستمکارترینهاى روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیده اید که چه می خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟»
یکى از فرماندهان سپاه استبداد گفت: «اَنْزِلْ عَلى حُکْمِ بَنِى عَمِّک!»
«دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزارى و به مشروعیت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگى و کرامت، هنگامى که در برابر منطق و درایت و خیرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
«ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّهِ والذِّلَّهِ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّهِ، یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّهٌ، وَ نفوسٌ أبیَّهٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعهَ اللِئآمِ على مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَهِ مَعَ قِلَّهِ العَدَدِ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»[۵۴]
«هان اى عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّت پذیرى و تسلیم خفّت بار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پایبندى به آرمانها! و چه قدر دور است از ما که خوارى را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمان آوردگان و روشنفکران و دامانهاى پاک و رگ و ریشه هاى پاکیزه و مغزهاى روشناندیش و جانهاى ستم ستیز و باشرافت نمى پذیرند که ما فرمانبردارى فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و براى دفاع از حق، به یارى خدا مقاوم و شکست ناپذیر آماده ام.»
این سان امید پوچ و شقا و تبار رژیم اموى را براى همیشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى وتحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهاى سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنى است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگى را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خداى عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیرى را بر بندگانش نمى پذیرد؛ همین گونه پیامبر و یکتاپرستان راستین؛
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهاى پرشرافت که حسین (علیه السلام) در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگى و بینش و منش شکست ناپذیرى و عزّت دادهاند، نه ذلّت پذیرى و تحمل تحقیر و زورمدارى؛ «یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ … .»[۵۵]
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
(… فَأجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمًّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرونَ،[۵۶] إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَى اللهِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّه إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلى صِراط مُستقیم[۵۷] … وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ)[۵۸]
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحیدگرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا وپیشواى آزادى، نُماد فضیلت و آزادگى و شکست ناپذیرى و عدالت خواهى همه پیامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکست ناپذیرى قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا در قرآن نیست؟
۲۰ـ من شیوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذیرفت
یاران فداکار حسین(علیه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهى مبارزه کرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى دیگر آفرید و فرمود:
«اشْتَدّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً… وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ.
أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلى شىء مِمّا یُریدونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمى.»[۵۹]
«خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که براى خداى یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جاى توحیدگرایى، به سه گانه پرستى گرایش یافتند و ذات بى همتاى خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جاى خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریک اندیش وخشونت طلب آنگاه سخت شد که با ادعاى اسلام خواهى و نداى تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و هم داستان شدند! هان! به هوش باشید! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست ناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالى که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم.
آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذیرفت.»
۲۱ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
هنگامى که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پایمردى عاجز ماند و «شمر» به سرکردگى گروهى میان او و سراپرده اش جدایى افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَهَ آلِ أبى سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فى دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُمُونَ.»[۶۰]
«هان اى دنباله روه اى دودمان بیداد پیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین به رهاى ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیاى خویش اندکى آزادمرد باشید؛ و اگر از آن هم بی بهره اید، اگر خود را از امّت عرب مى پندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردى و غیرت عربى را پاس دارید.»
بدین سان از شهادتگاه الهام بخش خویش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شکست ناپذیرى را طنین انداز و جلوه گر ساخت که تاریک اندیش ترین و خشونت کیش ترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.
۲۲ـ نداى آزادگى و شکست ناپذیرى از فراز نیزه ها
حسین(علیه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکست ناپذیرى و ترجمان آزادى و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت و حقارت در هر شکل و نام و فرمى بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّت طلبى انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی خواهانه او از جوشش و موج باز نمی ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا واربعین و نام و یاد و خاطره هاى او نیز براى مردم شور انگیز و سازنده و براى ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراس انگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکارى که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی خواه خاموش شود؛
نه، بلکه آن حضرت راهى را گشود و حرکتى را آغازید و طرحى را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی خواهى و عزت طلبى براى بشر تبدیل شد؛
به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می هراسند و بارها براى ویران کردن و بی رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا به رهورى ابزارى از نام شور انگیز او، دست به تخریب و شقاوت مىزنند و یابراى آن نُماد شکوه و شکست ناپذیرى، رقیب می تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت این آیات پرداخت:[۶۱]
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً اِذْ اَوىَ الْفِتْیَهُ اِلىَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً»[۶۲]
«آیا چنین پنداشتى که تنها “اصحاب کهف” و “رقیم” از نشانه هاى شگفت انگیز قدرت بی کران ما بودند؟ هنگامى را به یاد آور که آن جوانانِ حق طلب و آزادی خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند:
پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشایشى به ما ارزانى دار، وبراى ما راه نجات و هدایتى در کارمان فراهم آور … .»
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشینى پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقى را حاکم ساخته بود که دیگر جایى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان «اصحاب کهف» از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه ها و دشتها و غارها پناه برند وطرحى دیگر براى نجات و آزادى بیفکنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موجانگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
«وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ»[۶۳]
«کسانى که ستم کردند به زودى خواهند دانست که به چه بازگشت گاهى باز خواهند گشت.»
آیا جز این است که به ستم ستیزى نهضت خویش پاى می فشارد و امید می دهد که پیروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستین راه اوست؟
بدین سان می نگریم که پیشواى آزادى از آغاز نهضت عزّت خواهانه و ستم ستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی بخش و ذلّت ستیز در کوفه وشام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سویى از روح شکستناپذیر قرآن و فرو فرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یارى می جوید و به او اعتماد می کند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدایى خویش گام می سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.[۶۴]
درخشش هماره نهضت عاشورا
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه ها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبشها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان می کنند، و می دانیم که استبداد سیاه کار اموى، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگى و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،[۶۵] به تدریج گورستانى سرد و خاموش پدید آورد!
کار ذلّت پذیرى و واپسگرایى و فقدان آزادى اندیشه و بیان مردم، به جایى رسید که به هر انحصارگر و زورمدارى ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان می داد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت مىزد ـ تسلیم می شدند و به خواست او، اطاعت از وى و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکارى و وفاى به بیعت او را لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم می خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون مىپ نداشت و هر آنچه را می خواست، دیکته می کرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمى آوردند که ناگزیر، استقبال هم می کردند و به تمام مظاهر خودسرى و زورگویى و اسارت و تحقیر، آفرین هم می گفتند.
یکى از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنباله روى و خفّت پذیرى جامعه از استبداد چنین می سراید:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَه اَوْ بِهِنْد نُبایِعُها اَمِیْرهَ مُؤْمِنِینا!»
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموى، به سان “رمله” یا “هند” را هم نامزد رهبرى و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّت پذیرى و سرکوب شدگى با آنان بیعت می کنیم!»[۶۶]
… امّا نهضت شکست ناپذیر و زندگی ساز عاشورا به مردم ذلّت زده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه داراى حقوق و آزادى و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارت پذیر و تضمینگر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفى آزادانه بدهند.
کار سِتُرگ و عزّت آفرین حسین(علیه السلام) و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّتخواه و آن منش آزادى طلب و آن روح و اندیشه استقلال جوى پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگرى فکرى و دهش عقیدتى و شور انگیزى و حماسه سازى و الگو دهى عینى و عملى خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَهٌ … .»[۶۷]
پس از نهضت عزّت ساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیرى و صلابت آن بر جاى جاى قلمرو اسلام و اثرگذارى معجزه آساى آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستم پذیرى، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگى در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگها، در وصف دگرگونى مطلوب و مترقى دلها و اندیشه ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّت پذیرى و حقارت مردم آن گونه در نهان می نالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّى لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِى أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»
«گستره دلهاى ما به اندازهاى از خشم و کینه استبدادگران اموى مسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»[۶۸]
اگر پس از مبارزه آزاد منشانه امام حسین(علیه السلام) و شهادت انتخابى و حماسه ساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکست ناپذیرش می بینیم به تدریج لبها گشوده و زبانها باز و چهره ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقى و مردم نواز و عادلانه آل على(علیه السلام) را زندگی ساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف می کنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادى و آزادگى و بشردوستى می ستایند و تاعرش بالا می برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموى و مهره ها و دژخیمهاى پلید آن را به باد نفى و نکوهش و لعنت و نفرین می گیرند و با شورشها و قیامهاى پیاپى آنان را به دوزخ می فرستند، همه اینها پرتوى از شعله عزّتآفرین و ذلّت ستیز عاشور است.
اگر در راه کربلا، سخن شور آفرین جوان دانشمند امام حسین (علیه السلام)، روح آزادمنشان را می نوازد که جان پدر! با این موضع حق طلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَهِ إِذَنْ لا نُبالى بِالْمَوْتِ»[۶۹] و روز عاشورا با این بینش و منطق شکست ناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر می افرازد: به خداى سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند …
«وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِىّ …»[۷۰] و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبى (علیه السلام) در پاسخ پرسش پیشواى آزادى از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار می گردد که از عسل مصفّا شیرینتر و دلنشین تر است؛ «اَحْلى مِن العَسَلِ!»[۷۱] و اگر در آستانه عاشورا آن موضع گیرى بى همتاى سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و امان نامه «شمر» می نگریم که دستهاى خیانت بارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر امان نامهات اى دشمن خدا! آیا از ما می خواهى که برادر و سالارمان حسین(علیه السلام)، فرزند ارجمند فاطمه (علیها السلام) را رها سازیم و سر بر آستان لعنت شدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبردارى آن خودکامگان انحصارگر و سیاه کار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ…»[۷۲] همه این جلوه هاى عزّت و صلابت و درایت، پرتوى از تابش روح ستم ستیز و عزّت آفرین حسین(علیه السلام) و عاشوراى او بر دلهاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین (علیه السلام)، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگرى دلیرانه اى فرمود:
در چنین شرایط ظالمانه اى مرگ را جز سعادت نمی بیند؛ و زندگى با ستمگران خشونت کیش را ملال انگیز و جان فرسا می داند! «فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَهً، وَالْحَیاهَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگین ترین فشار و ددمنشى استبداد، ضمن پاسخهاى لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا می خیزند وپا فشارى می کنند که:
نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگى پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَداً… لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَداً حتى نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک …»[۷۳] این موضع شکوه بار، پرتوى از تابش روح سِتُرگ حسین(علیه السلام) بر جانهاى حق طلب و ارواح کمال جوى آنان است.
اگر در گرما گرم آن نهضت ذلّت ستیز، شهامت و شکست ناپذیرى سفیر آزادى را می نگریم که در برابر امان نامه استبداد، نداى آزادگى سر می دهد که:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً … .»[۷۴]
«سوگند یاد کرده ام که جز به آزادی خواهى سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانى» و نیز «قیس صیداوى»، آن نام هرسان درایت مند و شجاع و نیز زن آزادهاى چون «طوعه» را می نگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگى و پناهگاه «مسلم» تبدیل می سازد،[۷۵] و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنین افکن شدن نداى آزادی خواهى حسین(علیه السلام)بر بام گیتى در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیفه » در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و نداى عزّت خواهانه دختر آزاده او را می نگریم؛
اگر صداى اعتراض زنان دگر اندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولى» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهاى او در خانه ها و کوچه ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموى به گوش می رسد و حتى درون خانه هایشان بر آنان ناامن می شود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفى» در «یمامه» یکى پس از دیگرى زبانه می کشد؛ اگر فریاد یحیی بن حکمها، زید بن ارقمها، جوان حقجوى شامى، سفیر آزادمنش رومى، عالم نو اندیش مذهبى یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبداد ستیز مدینه و جاى جاى قلمرو اسلام، به آسمان بر می خیزد، همه و همه پرتوى از خورشید ظلمت سوز و عزّت آفرین حسین(علیه السلام) و عاشوراى اوست.
بالاتر از همه اینها، اگر امام سجّاد(علیه السلام)، زینب(علیها السلام)، فاطمه، اُمّ کلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالت خواه حسین(علیه السلام) توانستند با به دوش کشیدن داغ لاله ها، با فرصت سازى و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگى تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشواى آزادى تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاه هاى میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوى و برزن، رعد آسا و ظلمت سوز و شعله افکن، شورى دیگر برپا کنند و شعورى تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتى سراپ رده اموى را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه اینها از جلوه هاى عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهاى مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابراى تنفس و روشنگرى و تحول مطلوب است.
به راستى آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموى بود و نیروى تاریک اندیش و خشن آن که به سیاه کاران اموى امکان آن فجایع را می داد[۷۶] ـ پیش از هجرت تاریخ ساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین(علیه السلام)، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضاى پر اختناق و آکنده از تملق و بت سازى و ظالم پرورى ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهایشان شکسته، و اوباش و سگهاى هار استبداد همه جا بى مهار و رها مى لولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسى مى توانست در تالار استاندارى کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاه رو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادى حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا نداى اعتراض و پایدارى و شهامت از هیچ جا بر نمی خاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشى و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادی خواهان و دریدن حلقوم حق طلبان و بنیاد و گسترش دخمه هاى مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و على(علیه السلام) به یک مذهب سالارى خشن و هراس انگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان على(علیه السلام)و برخى رهروان راه آنان، از جایى شنیده نمی شد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دلها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخى شهرهاى دیگر پس از دیدارى از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونت کیش او، وقتى به شهرهاى خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که اى واى! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدى مى آییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال می سازد؟
کار سترگ و معجزه آساى حسین(علیه السلام)
نکته ظریفتر و باریکتر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلى، شب عاشورا با احساس خطر جدّى به جان پیشواى آزادى، آن گونه بىقرار می شود،[۷۷] امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهاى دژخیمان سیاه رو، با درایت وشهامتى وصف ناپذیر در پاسخ فریبکارى و دجّالگرى «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را می دهد:
«… إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»
«تنها انسان نماهاى خودکامه و پلیدکارند که رسوا می شوند و عناصر بد اندیش وبد کردارند که دروغ می بافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادى وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه مى سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدى خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسه ساز روشنگرى کرد: «ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلا… فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»
«من جز نیکى و سرفرازى چیزى ندیدم! خداى فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادى و حقوق پایمال شده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوى شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازى سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودى خداى توانا تو و آنان را در دادگاهى گرد آورده و رویارویى آغاز خواهد شد و آنگاه خواهى دید که در برابر دادگاهى که داورش خداست، رستگارى و پیروزى از آنِ کیست؛ آزادی خواهان و حق طلبان؛ یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان اى پسر مرجانه! چه می گویى؟ تو مى پندارى پیروز شده اى؟!» نیز با منطق و بیانى روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید می خروشد:
«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَداً، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَداً، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَداً ؟ یَومَ یُنادِى المُنادِ: اَلا لَعنَهُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ.»
«تو اى یزید! هر فریب و نیرنگى دارى ضد ما به کارگیر، و هر اقدام و تلاشى که می توانى دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خداىِ پیروزمند که نخواهى توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان بردارى و نه نورِ روشنگر وحى وفرهنگ خداپسندانه و انسان دوستانه ما را خاموش سازى؛ و نه می توانى به جلال وشکوه دست یابى و نه موفق خواهى شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادى را که به آن دست یا زیده اى از دامان و پیشانى خود و رژیم پوشالى و هراس انگیزت بشویى واز پرونده زندگى رسوایت بزدایى! آگاه باش که رأى و دیدگاه تو سخت سست وبی اعتبار است و روزگار میدان دارى و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنشات رو به پریشانى و پراکندگى است.
دور نیست روزى که نداگرى ندا سر دهد که: هان اى مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریک اندیشان و دژخیمان بیداد پیشهاى است که حقوق و آزادى انسانها را پایمال می سازند.»
به جاى بى قرارى و گله از روزگار، با آرامشى شگرف به ستایش و سپاس خدا مى پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذى خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَهِ وَ المَغفِرَهِ وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَهِ وَ الرَّحمَهِ… وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»
«باز هم خداى بی همتا را ستایش می کنم که آغاز کار ما را به نیکبختى و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بی کران خویش رقم زد؛
و از بارگاه او می خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالت خواه ما را کاملتر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حق شناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بی همتاى او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازى است.»
در قالب پرسشى اندی شاننده، عدل دروغین اموى مسلکها را به باد نکوهش می گیرد و دلیرانه از رهبرشان مى پرسد:
«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا … .»
«هان اى زاده رها شدگان! آیا این از عدالت و دادگرى است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانى و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانى و در این کوى و آن برزن بگردانى؟»
امام سجّاد(علیه السلام) در برابر دژخیمى چون «عبید» جلوهاى دیگرى از عزّت و آزادگى را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنى یابنَ مَرجانَه! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَهٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادهُ!»
«هان اى پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن می ترسانى؟ مگر هنوز نمی دانى که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادى تقدیم داشتن مایه سرفرازى و کرامت ما! ما را از چه می ترسانى؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصت سازى شگرفى در مرکز استبداد اموى رو به یزید می کند:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِاللّهِ لَوْ رَآنا عَلى هذِهِ الصِّفَهِ.»
«هان اى یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را اینگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟» یا بر سر سخنور سوداگر او می خروشد:
«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاهَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»
«هان اى خطیب! واى بر تو! خشنودىِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خداى توانا خریدى! اینک جایگاه تو در آتش شعله ور دوزخ است، پس خود را براى آن جا آماده ساز!» آنگاه رو به یزید می کند:
«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لى حَتّى اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِمات لِلّهِ فِیهِنَّ رِضاً، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان اى یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوبها بروم و سخنان درست وشایسته اى بگویم که هم خشنودى خدا و هدفمندى آفرینش در آنها باشد و هم این مردم دربند، بهره ور شوند و به آگاهى و پاداشى پرشکوه برسند.»
به باور ما همه اینها نمودها و جلوه هاى عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگ منشى و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهاى جامعه ومردم بلا زده و مساعد ساختن شرایط براى درخشش زینب و زین العابدین است.
جلوه هاى آزادگى و شکست ناپذیرى عاشورا در نگاه دانشمندان
نهضت عزّت آفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمه سار شکوه و آزادگى است، و در منطق و پیام، موضع گیرى و روشنگرى، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگىِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخى ـ موج مى زند.
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بى طرف و بیگانه وحتى مخالف نیز هست؛ براى نمونه:
۱ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابى الحدید» در این مورد نوشته است: «سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار و قهرمان کسانى که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتى حسین(علیه السلام)، فرزند رشید على(علیه السلام) است.
استبدادگران اموى به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمی خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش اماننامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذلیلانه برگزید.»
۲ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدى» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگى و عزّتمندى حسین(علیه السلام) از جمله چنین می سراید:
الْحسینُ الَّذِى رَأى الْمَوتَ فِى الْعِزِّ *** حَیاهً وَالْعِیشَ فِى الُّذلِ قَتْلاً …[۷۸]
«حسین(علیه السلام) همان کسى است که مرگ با عزّت و آزادگى را زندگى حقیقى می نگریست و زندگى باذلّت و حقارت را مرگ.»
۳ـ از «مصعب بن زبیر» آوردهاند که وقتى «سکینه» دخت آزاده حسین(علیه السلام) و همسر ارجمند خویش را اندوه زده دید، گفت: «لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّه عُذْراً.»[۷۹]
«پدرت حسین(علیه السلام) دیگر براى هیچ آزادمنش و آزادی خواهى عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقى نگذاشته است!»
۴ـ نیز پس از فروپاشى یاران و همراهانش هنگامى که دید دیگر یار و یاورى ندارد، به خواندن این شعر حماسى پرداخت:
فإِنَّ الْأُلى بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ *** تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا[۸۰]
«آن پیشتازان راه آزادى و عدالت که در کرانه هاى فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، براى همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوى جاودانهاى به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتداى شکست ناپذیر براى همه آزادمنشان جلوه کردند.»
۵ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزى» که روزى با تعمق در جلوه ها و نُمودهاى عزّت و آزادگى عاشورا دگرگون شده بود، شعرى سرود که یک بند آن این گونه است:
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَه اِلاّ الْمَکارِمَ فِى اَمْن مِنَ الْغِیَرِ …
«نیزه هاى بیداد استبدادِ عنان گسیخته و بى مهار توانست همه اندام و اعضاى پیکر آن آزادمنشان عدالت خواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شکست ناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقى و همّت والاى آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»
هنوز سراینده این شعر، آن را براى کسى نخوانده بود که یکى از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه (علیها السلام) را دید که آن حضرت به او فرمود:
برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزى» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفت زده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبى نداشت به در خانه اش آمد و گفت: هان اى دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سروده اى؟
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَه ِلاّ الْمَکارِمَ فِى اَمْن مِنَ الْغِیَرِ …
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آرى! امّا هنوز آن را براى کسى نخوانده ام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر دارى و آن را از کجا به دست آورده اى؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه (علیها السلام) را دیدم وآن حضرت این شعر را براى من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.[۸۱]
شکوه صلابت و آزادگى نهضت عزّت ساز عاشورا در نگاه دشمن
اسناد حماسه ساز عاشورا نشانگر این حقیقت است که حسین(علیه السلام) و یاران آزاده اش در گذر زمان در برابر استبدادى ددمنش و خونخوار و سپاهى دژخیم و بى شمار در بیابانى خشک و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانى وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روى کودکان وبیماران، خشونت و بى رحمى بى حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدنها و شکنجه و مثله کردنها و با آنچه در تصور نمی گنجد کوشید تا نهضت آزادی خواهانه و ذلّت ستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأى دادن به مدیریت به سبک استبدادى و امضاى اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکست ناپذیر حسین(علیه السلام) جز شکست و رسوایى ابدى چیزى ندروید!
این حقیقت درخشان حتى در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است؛ به عنوان نمونه: ۱ـ «حُمید بن مسلم» از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکست ناپذیرى پیشواى آن مى گوید: «فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِى نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فِى قَتْلِهَ.»[۸۲]
«به خداى سوگند که فروغ فروزان سیماى حسین و جمال و هیبت او به گونهاى مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!»[۸۳]
۲ـ پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکى از منتقدان، برخى از سپاه شوم اموى را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟
او پاسخ داد: «دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم می دیدى، جز جنایت و بیدادى که از ما سر زد از تو سر نمى زد؛ چرا که ما باگروهى کم شمار رو به رو شدیم که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود و شیر آسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک می افکندند و خودرا بى هیچ هراسى به دریاى مرگ مى زدند! آنان مردمى بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود مى آوردند و نه امان و امان نامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزى نمی توانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگى بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکى در برابر آن اراده هاى مصمم و شکست ناپذیر کوتاه مى آمدیم جان همه سپاه اموى را می گرفتند! با این وصف اى بىمادر! ما تیره بختان چه می توانستیم انجام دهیم؟»[۸۴]
۳ـ پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالى «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف ودجالگرى، ننگ کشتار پیشواى آزادى و یاران آزادی خواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموى بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد(علیه السلام) با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگرى کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!
این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستم ستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را دارى که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهى و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنى؟!
بدین سان خشنترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکست ناپذیرى نهضت عاشورا گشود و به واماندگى و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.
۴ـ هنگامى که پیشواى آزادى گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگى و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادى باید خسته و تسلیم پذیر و داراى روحیهاى درهم شکسته باشد و در برابر ده ها هزار نفر دستها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتى سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتى را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمی کرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظهاى مهلت نیافت؛ از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، می دانید به جنگ چه کسى رفته اید؟ این فرزند بزرگترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»[۸۵]
بدین سان به شکوه و شکست ناپذیرى آن حضرت اعتراف کرد.
۵ـ «شمر»، خشنترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگى و شکست ناپذیرى حسین(علیه السلام) گفت: به خداى سوگند که او روح تسخیرناپذیر پدرش على را در کالبد دارد.[۸۶]
بدین سان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکست ناپذیر شد.
نتیجه گیرى
با بازنگرى و جمع بندى آنچه آمد، به این نتیجه می رسیم: ۱ـ عزّت نفس و کرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنیادی ترین دهشهاى اسلام به انسان، و از هدفهاى بزرگ تربیتى پیامبران و از ویژگی هاى ارجدار اخلاقى و انسانى است.
۲ـ این ویژگى اوج بخش در رشد و بالندگى انسان، و قانونگرایى و سلامت فرد و جامعه ومدیریت آن نقش معجزه آسایى دارد؛ چرا که اگر انسان به گوهر کمیاب عزّت و بزرگ منشى و میوه هاى دلانگیز آن دست یافت و از بلاى ذلّت و احساس پوچى و یا بزرگ پندارى وخودکامگى و ره آورد ویرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگى در برابر خدا ـ که سرچشمه عزّت و توانایى و زیبایى است ـ فرود مى آورد و در برابر غیر او، سربلند و استوار و شکست ناپذیر می ایستد و زمامدار خود وفراتر از خود می شود.
چنین فرد و جامعه اى، نه تاریک اندیشى و ستم و تباهى را بر می تابد و نه به دیگران روا می دارد؛ چه که پیش از هر چیز خود را عزیزتر و برتر از این حقارتها و تباهی ها می نگرد و می یابد.
۳ـ نهضت عدالت خواهانه عاشورا، داراى ابعاد گوناگون و آموزه هاى ارزشمندى براى زندگى سرشار از عزّت و آزادگى است.
این حرکت سِتُرگ با این وصف که از آغازین روزهاى شکل گیرى تاکنون با الهام از بینش و منطق حسین (علیه السلام) و طلایه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران کتاب و مقاله در تحلیل آن نگارش یافته، باز هم گاه به بُعدى از آن می توان راه یافت که اندیشه ها به آن راه نجسته است.
موضوع «جلوه هاى عزّت و شکستن ناپذیرى عاشورا بر اساس آموزه هاى قرآن» یکى از آن مفاهیم جالب است.
۴ـ اگر این نهضت عزّت طلبانه و ذلّت ستیز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقیق و همه جانبه قرار گیرد، از همان جرقه هاى آغازین نفى بیعت خواهى زورمدارانه از سوى پیشواى آزادى تا نپذیرفتن پیشنهاد همکارى با استبداد، سکوت و کنار آمدن با آن، دورافکندن امان و امان نامه ها، به هیچ انگاشتن فشارها و تهدیدها، محتواى نامه هاى روشنگر، خطبه هاى شعور آفرین، موضع گیری هاى حماسه ساز، دیدارها و اتمام حجتها، تا لحظه لحظه رشد و شکوفایى و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسین(علیه السلام)، و تا طنین تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نیزه و در کاخ بیداد و پیام رسانى کاروان اسیران آزادی بخش و بازگشت پیروزمندانه آنان به کرانه هاى گلگون فرات و …، سراسر عزّت آفرین و افتخارانگیز و ستمستیز و عدالت خواهانه است.
۵ـ از سوى دیگر نگرش به تمامى اسناد عاشورا نشانگر آن است که این نهضت عزّت خواهانه از آغاز تا ادامه کار هماره و همه جا از قرآن و سیره و منش پیامبر سرچشمه گرفته و پیشوا و یاران وسفیران و پیام رسانان آن هماره در اندیشه و منطق، منش و موضع گیرى، برنامه ریزى ونتیجه خواهى، قرآن را مشعل راه قرار داده اند.
۶ـ از شاهکارهاى سِتُرگ حسین(علیه السلام) این بود که شخصیت عزّتخواه و منش آزادى طلب وروح و اندیشه استقلال جوى پروردگان قرآن و پیامبر را ـ که زیر فشار استبداد دیرپا نابود شده وکار فریب و سرکوب و تحمیل ذلّت به جایى رسیده بود، که اگر یکى از کنیزکان دربار اموى را هم نامزد رهبرى می کردند، با او بیعت می شد ـ با روشنگرى فکرى و شورانگیزى و حماسه سازى والگودهى عینى و عملى خویش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان وصاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه، داراى حقوق و آزادى وامنیت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفى آزادانه بدهند.
۷ـ سرانجام این که عاشورا به مفهوم حقیقى، نه تحریف شده آن، روح همّت و آزادگى در کالبدها دمید، خون شهامت و شجاعت و شکست ناپذیرى و ایمان و عدالت بر بوستان جانها تزریق کرد و با افروزش شعله هاى حیات و حرکت در جنبشها و نهضتهاى اصلاحى و انسانى وسلب امنیت از ستمکاران و خودکامگان راه رسوایى و نابودى استبداد را تا هماره تاریخ وتضمین کرامت و حقوق انسان گشود، تا کدامین جامعه آن درسها را آن گونه که باید فرا گیرد.
پى نوشت:
[۱]ـ سوره فصلت (۴۱) آیه ۴۱.
[۲]ـ الرائد، ج ۲، ص ۱۱۸۳ واژه «عزّت».
[۳]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[۴]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص ۳۴۴.
[۵]ـ سوره یوسف (۱۲) آیه ۸۸؛ سوره فصّلت (۴۱) آیه ۴۱؛ سوره نمل (۲۷) آیه ۳۴.
[۶]ـ گفتنى است که واژه «عزیز» یکى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از ۹۲ بار، ذات بى همتاى او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
[۷]ـ سوره مائده (۵) آیه ۵۴.
[۸]ـ سوره کهف (۱۸) آیه ۳۴؛ سوره منافقون (۶۲) آیه ۸.
[۹]ـ سوره ص (۳۸) آیه ۲۳.
[۱۰]ـ سوره نساء (۴) آیه ۱۳۹؛ سوره یونس (۱۰) آیه ۶۵؛ سوره صافّات (۳۷) آیه ۱۸۰؛ سوره ص (۳۸) آیه ۸۲؛ سوره شعراء (۲۶) آیه ۲۶؛ سوره فاطر (۳۵) آیه ۱۰؛ سوره مریم (۱۹) آیه ۸۱.
[۱۱]ـ سوره توبه (۹) آیه ۱۲۸.
[۱۲]ـ سوره هود (۱۱) آیه ۹۲.
[۱۳]ـ سوره ص (۳۸) آیه ۲؛ سوره بقره (۲) آیه ۲۰۶.
[۱۴]. میزان الحکمه، ج ۶، ۲۹۰.
[۱۵]ـ همان.
[۱۶]ـ همان.
[۱۷]ـ همان.
[۱۸]ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت می شود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها می رسیم.
[۱۹]ـ مثیر الأحزان، ص ۲۴؛ لهوف، ص ۹۷؛ وقعه الطّف لأبى مخنف، ص ۷۵.
[۲۰]ـ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۳۴؛ کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۷۴.
[۲۱]ـ مثیر الأحزان، ص ۲۴؛ لهوف، ص ۹۸.
[۲۲]ـ مثیر الأحزان، ص ۲۵؛ لهوف، ص ۹۹.
[۲۳]ـ سوره احزاب (۳۳) آیه ۳۳.
[۲۴]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۴.
[۲۵]ـ سوره قصص (۲۸) آیه ۲۱.
[۲۶]ـ وقعه الطّف، ص ۷۶؛ مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۰.
[۲۷]ـ وقعه الطّف، ص ۸۷؛ مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۰؛ ارشاد مفید، ص ۲۰۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۲۲۲.
[۲۸]ـ سوره قصص (۲۸) آیه ۲۱.
[۲۹]ـ مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۰؛ ارشاد مفید، ص ۲۰۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۲۲۲.
[۳۰]ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملى، به آن فجایع دهشتناک دست مىزد. سوره غافر (۴۰) آیات ۲۳ ـ ۲۷.
[۳۱]ـ لهوف، ص ۲۳.
[۳۲]ـ مثیر الأحزان، ص ۲۷؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۲۴۱.
[۳۳]ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۵؛ مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۵؛ ارشاد مفید، ص ۲۰۴؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۲۳۵؛ در رواق چشمهاى اشکبار، ص ۶۴.
[۳۴]ـ لهوف، ص ۱۰۱.
[۳۵]ـ مثیر الأحزان، ص ۴۱؛ لهوف، ص ۱۰۲.
[۳۶]ـ نهج البلاغه، خطبه ۳.
[۳۷]ـ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۳۰۰؛ مقتل الحسین، مقرّم، ص ۲۱۸.
[۳۸]ـ مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۸.
[۳۹]ـ مقتل ابى مخنف، ص ۱۵.
[۴۰]ـ سوره نساء (۴) آیه ۷۶؛ سوره بقره (۲) آیه ۲۱۶.
[۴۱]ـ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۲۸۰؛ انساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۶۴.
[۴۲]ـ ارشاد، ص ۱۲۳.
[۴۳]ـ مثیر الأحزان، ص ۵۲؛ مقتل الحسین، امین، ص ۸۵.
[۴۴]ـ احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۶۰۰.
[۴۵]ـ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۳۰۰؛ مقتل الحسین مقرّم، ص ۲۱۸.
[۴۶]ـ وقعه الطّف، ص ۱۷۲؛ تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۰۳؛ انساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۷۰.
[۴۷]ـ کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۷۰.
[۴۸]ـ لهوف، ص ۱۳۸؛ مثیرالأحزان، ص ۴۴.
[۴۹]ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳؛ ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج ۲، ص ۱۷۸.
[۵۰]ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین(علیه السلام) را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگى استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشى نهضت آزادی خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامى که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین(علیه السلام) رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکبهایشان از تشنگى می سوختند و هر چه می جستند آب نمی یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکبهایشان را سیراب کردند. شگفت انگیزتر این که «على محاربى» یکى از سپاه دشمن می گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامى که من و مرکبم را از فشار تشنگى به آن حال نگریست، با مهرى وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می خواهى بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص ۳۵۰.
[۵۱]ـ سوره دخان (۴۴) آیه ۲۰.
[۵۲]ـ سوره غافر (۴۰) آیه ۲۷.
[۵۳]ـ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۶؛ انساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۸۸؛ سموّ المعنى، ص ۱۲۰.
[۵۴]ـ لهوف، ص ۱۵۶؛ مثیر الأحزان، ص ۵۵.
[۵۵]ـ مثیر الأحزان، ص ۵۵؛ تحف العقول، ص ۱۷۴.
[۵۶]ـ سوره یونس (۱۰) آیه ۷۱.
[۵۷]ـ سوره هود (۱۱) آیه ۵۶.
[۵۸]ـ سوره ممتحنه (۶۰) آیه ۴.
[۵۹]ـ لهوف، ص ۱۵۸؛ مثیر الأحزان، ص ۵۸.
[۶۰]ـ مقتل خوارزمى، ج ۲، ص ۳۳.
[۶۱]ـ ارشاد مفید، ص ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۲۱؛ ریاض الأحزان، ص ۵۵.
[۶۲]ـ سوره کهف (۱۸) آیات ۹ ـ ۱۶.
[۶۳]ـ سوره شعراء (۲۶) آیه ۲۲۷.
[۶۴]ـ اگر آیاتى را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاى گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفته اند گردآورى، دسته بندى و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهام بخش و راهنماى جالبى خواهد بود، نشان می دهد که حسین(علیه السلام) با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالت خواهانه و عزّت ساز خود را از قرآن گرفته است.
[۶۵]ـ سوره فتح (۴۸) آیه ۲۹.
[۶۶]ـ پرتوى از عظمت حسین(علیه السلام)، ص ۴۲۹.
[۶۷]ـ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۳۰۰؛ مقتل الحسین مقرّم، ص ۲۱۸.
[۶۸]ـ همان، ص ۴۴۷.
[۶۹]ـ لهوف، ص ۱۳۱.
[۷۰]ـ در رواق چشمهاى اشکبار، ص ۱۷۵.
[۷۱]ـ همان، ص ۱۷۸.
[۷۲]ـ لهوف، ص ۱۵۰.
[۷۳]ـ لهوف، ص ۱۵۲.
[۷۴]ـ لهوف، ص ۱۲۰.
[۷۵]ـ الشهید مسلم بنعقیل، ص ۱۵۶.
[۷۶]ـ نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۶.
[۷۷]ـ مثیرالأحزان، ص ۴۹؛ لهوف، ص ۱۴۱.
[۷۸]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۲۴۵.
[۷۹]ـ پرتوى از عظمت حسین(علیه السلام)، ص ۴۲۹.
[۸۰]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۲۴۸.
[۸۱]ـ از مدینه تا کربلا، ص ۲۰۶.
[۸۲]ـ قصّه کربلا، ص ۴۴۹.
[۸۳]ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو را
رفتند و به پاى دل رسیدند تو را
و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدند
دیـدند تـو را ولـى ندیـدند تـو را!
[۸۴]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۲۶۳.
[۸۵]ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۰.
[۸۶]ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۰.
فرهنگ جهاد، شماره ۲۹
على کرمى