- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
شبهه
برخی به ویژه وهابیت تقیه در مذهب شیعه را مساوی با منافقت دانسته و شیعیان را متهم می کنند که آنان دین را زیر چتر تقیه قرار داده اند از این رو آیه : «و اذا لقوالذین آمنوا قالوا امنّا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون[۱]شامل حال شیعیان می شود.
پاسخ شبهه
برای پاسخ این شبهه لازم است که به مطالب زیر توجه شود:
معنای تقیه
تقیه از ریشه «وقی»[۲] و مصدر باب اتّقی یتّقی، به معنای پرهیز و حفظ کردن نفس از خطرات است ومعانی و تعاریفی که در کتب فریقین بیان شده مآل و بازگشتشان به همین معنا است. از جمله از ابن عباس نقل شده که: «التقیه هو أن یتکلّم بلسانه و قلبه مطمئن بالایمان»[۳] تقیه آن است که انسان با زبان خود به کلمه کفر تکلم کند و حال آن که قلبش آکنده از ایمان است. هم چنین شیخ مفید می گوید: «تقیه پوشاندن حق واعتقاد و ظاهر نکردن آن برای مخالفین است در صورتی که اظهار آن ضرر دنیوی و اخروی داشته باشد».[۴]
فرق تقیه بانفاق
بعضی می پندارند تقیه، نوعی نفاق است ولی با کمی دقت و بررسی، ضعف آن آشکار می شود چرا که تقیه اظهار کفر و پنهان کردن گوهر ایمان در قلب است و حال آن که نفاق، اظهار و آشکار کردن ایمان و مستور و پنهان نگاه داشتن کفر و خبث باطن است، پس تقیه و نفاق ضد یک دیگرند. اما آیه ۱۴ سوره بقره که دلیل بر عدم جواز تقیه گرفته شده است با مراجعه به تفاسیر شیعه و سنی،[۵] در می یابیم که کسی این آیه را بر تقیه حمل نکرده است و شاهد بر این مطلب این است که خداوند در مورد این افراد فرموده: «فی قلوبهم مرض[۶]» در قلب های آنان مرض و بیماری است. پر واضح است که شخص تقیه کننده، قلبش سرشار از ایمان و خالی از مرض نفاق است.
حکم تکلیفی تقیه
تقیه مانند بسیاری از موضوعات شرعی دارای احکام پنج گانه تکلیفی است[۷] (وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه). فخر رازی در ذیل آیه ۱۰۶ سوره نحل به این مطلب اشاره کرده[۸] و این ادعا که تقیه از واجبات دین در بین شیعیان است، صحیح است، ولی نه به این معنا که در همه جا تقیه واجب باشد؛ بلکه یکی از اقسام تقیه، تقیه واجب است و چه بسا در بعضی موارد تقیه، حرام هم باشد که یکی از موارد، جایی است که موجب فساد دین شود. امام صادق علیه السلام می فرماید: «تقیه ما دامی جائز است که به فساد دین منجر نشود».[۹]
دلایل جواز تقیه از دیدگاه فریقین
الف) قرآن: آیاتی چند از قرآن مجید، بر جواز تقیه دلالت دارند که برای پرهیز از اطاله کلام به ذکر دو نمونه که مورد اتفاق مفسیرین شیعه و اهل سنت است، می پردازیم:
«مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنُِّ بِالْایمَان؛ یعنی هر کس پس از ایمان آوردنش به خدا کافر شود [به عذاب خدا گرفتار آید]؛ مگر کسى که به کفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ایمان است».[۱۰] شأن نزول این آیه، جریان عمار یاسر است که در مقابل شکنجه کفار قریش مجبور شد که آنچه از او می خواهند (کلمه کفر) بر زبان جاری کند و حال آن که قلبش سرشار از ایمان بود، در همین زمان آیه فوق نازل شد و عمل او را از مصادیق کفر به خداوند خارج ساخت. علماء بزرگی در کتب خود به این شأن نزول اشاره نموده اند از جمله: فخر رازی در تفسیر کبیر،[۱۱] قرطبی در الجامع لأحکام القرآن،[۱۲] ابن اثیر در الکامل فی التاریخ،[۱۳] زمخشری در الکشاف،[۱۴] شیخ طوسی در التبیان[۱۵] و علامه طباطبایی در المیزان.[۱۶] و روشن است که تقیه نوعی اکراه است و به همین خاطر، بخاری در صحیح اش کتاب مستقلی را تحت عنوان «کتاب الاکراه» آورده و در ذیل آن آیات مربوط به تقیه را بیان کرده و نقل کرده که: تقیه جائز است تا روز قیامت.[۱۷]
۲ـ «و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شییء الا أن تتقوا منهم تقاهً[۱۸]» و هر کس کافران را دوست بگیرد، هیچ رابطه ای با خداوند ندارد، مگر آن که از آنها بترسید. قرطبی در ذیل این آیه از ابن عباس نقل می کند که: اگر کسی مجبور شود بر کلامی که معصیت خداوند است و از ترس جانش آن را بر زبان جاری کند ولی در قلبش ایمان باشد، ضرری به دین او نمی زند.[۱۹] قرطبی می گوید تقیه جائز نیست مگر با خوف قتل یا قطع اعضاء و یا اذیت و آزار زیاد.[۲۰] البته بخاری[۲۱] و ابن کثیر[۲۲] و دیگران نیز این آیه را برای تقیه یا اکراه مورد استناد قرار داده اند.
ب) سنت نبوی: پیامبر اکرم (ص) که جز به حق سخن نمی گوید «و ما ینطق عن الهوی[۲۳]» تقیه کردن را در مواردی تأئید فرموده اند. از جمله وقتی عمار بعد از تقیه کردن با ناراحتی نزد پیامبر(ص) آمد، حضرت(ص) به او فرمود: «فان عادوا فعدلهم بما قلت»; یعنی اگر کفار دوباره تو را مورد آزار و اذیت قرار دادند همان کن که در گذشته انجام دادی. این روایت در کتبی هم چون تفسیر کبیر،[۲۴] کشاف،[۲۵] فتح الباری،[۲۶] الکامل فی التاریخ،[۲۷] التبیان،[۲۸] مجمع البیان[۲۹] و… نقل شده. حال سئوال می کنیم آیا عمار که از صحابه رسول الله (ص) است، منافق بوده و آیا پیامبر صلی الله علیه و آله به او درس نفاق داده است؟!
در حادثه ی دیگر مسیلمه کذاب دو مسلمان را تحت فشار قرار داد تا به رسالت او اقرار کنند، یکی از آنها در ظاهر به رسالت اقرار کرد، ولی دیگری اقرار نکرد و به شهادت رسید، وقتی خبر به پیامبر (ص) رسید، فرمود: «اما الأول فقد أخذ برخصه الله و اما الثانی فقد صدع بالحق فهنیئاً له»[۳۰]; یعنی مسلمان اول کاری کرده که خدا به او رخصت داده بود و اما مسلمان دوم فریاد حق سر داده است پس بهشت گوارای او باد.
ج) عقل: خداوند در باطن هر انسانی راهنمایی به نام عقل قرار داده است که از آن به نام رسول باطنی یاد می شود و زیر بنای هر دینی با عقل ثابت می شود چرا که اصل دین با دین ثابت نمی شود.
حال در شرایطی که امر مردد شود بین ارتکاب حرام یا ترک فریضه ای و به خطر افتادن اصل دین یا جان انسان، عقل حکم می کند به حفظ دین و جان و آیه شریفه «ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه؛ خود را با دستان خویش به هلاکت نیافکنید»[۳۱] به این حکم امر کرده است فخر رازی می گوید: «اگر کسی مردد شود به خوردن گوشت خوک و مردار و نوشیدن شراب و یا از دست دادن جان، بر او خوردن واجب می شود، چون حفظ جان واجب است و برای او راهی جز ارتکاب حرام نیست».[۳۲]
۵.علت اهمیت دادن شیعه به تقیه: از مطالب گذشته اصل جواز و عدم حرمت تقیه، نزد فریقین روشن شد، حال این سئوال مطرح است که چرا شیعیان به تقیه اهمیت بیشتری می دهند؟
پاسخ این سؤال با مراجعه به تاریخ روشن می شود. شیعیان در طول تاریخ اسلام در اقلیت بوده و از طرف حکومت ها تحت فشارهای شدید قرار داشته اند از این روی برای حفظ اصل مکتب وجان خود مجبور به مخفی کردن عقیده خود بوده اند و اگر اهل سنت هم، چنین شرایطی داشتند به یقین همان کاری را می کردند که شیعیان کرده اند. در پایان به ذکر چند نمونه از آزار و اذیت و قتل شیعیان از لسان تاریخ می پردازیم:
بلاذری نقل می کند: امام حسین علیه السلام در فرازی از نامه اش به معاویه چنین می نویسد:
تو بودی که به زیاد دستور دادی هر کس بر دین و عقیده علی علیه السلام است او را بکش و او نیز شیعیان علی علیه السلام را کشت و مثله کرد.[۳۳]
۲ـ خطیب بغدادی می نویسد: متوکل عباسی «نصر بن علی جهضمی» را به علت حدیثی که درباره منقبت علی علیه السلام و فاطمه (س) و امام حسن و امام حسین علیه السلام نقل کرده بود هزار تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آنکه شهادت دادند او از اهل سنت است.[۳۴]
در پایان ذکر این نکته ضروری است که امروزه شیعیان از حالت اقلیت و انزوا و شرائط خاص و فشارهای سیاسی تا حدودی خارج شده اند و لذا کمتر به تقیه روی می آورند و شاهدش این است که شیعیان افکار و عقائد خود را در معرض دید جهانیان قرار داده اند.
پی نوشت:
[۱]. بقره /۱۴.
[۲] . احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، دفتر تبلیغات، ج ۶، ص ۱۳۱، ذیل ماده «وقی».
[۳] . قطربی، تفسیر قرطبی، دار الکتاب، ج ۴، ص ۵۷، ذیل آیه ۲۸ آل عمران.
[۴] . مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقاد، منشورات الرضی، ۱۳۶۳ ش، ص ۱۱۵.
[۵] . تفسیر قرطبی، تفسیر کبیر از فخر رازی، المیزان ، علامه طباطبائی و…، ذیل آیه ۱۴ سوره بقره.
[۶] . بقره/۱۰.
[۷] . مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقیه، انتشارات مدرسه امیر المؤمنین، چاپ دوم، ۱۴۱۰، ص ۳۸۸. (قال: المعروف بین الاصحاب)
[۸] . فخر رازی، تفسر کبیر، دارالکتب العلمیه، ج ۲۰، ص ۹۸.
[۹] . حر عاملی، وسایل الشیعه، آل البیت، ج ۱۶، باب ۲۵ از ابواب امر به معروف، ج ۶، ص ۲۱۶.
[۱۰] . نحل/۱۰۶.
[۱۱] . فخر رازی، تفسیر کبیر، دارالکتب العلمیه، ج ۲۰، ص ۶۷، ذیل آیه ۱۰۶ نحل.
[۱۲] . تفسیر قرطبی، همان، ج ۱۰، ص ۱۸۰، ذیل آیه فوق.
[۱۳] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۴۹۱.
[۱۴] . زمخشری، کشاف، ادب الحوزه، ج ۲، ص ۶۳۶، ذیل آیه فوق.
[۱۵] . طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، مکتبه الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۹ ق، ج ۶، ص ۱۲۱، ذیل آیه فوق.
[۱۶] . طباطبائی، المیزان، بیروت، اعلمی، ج ۱۲، ص ۳۵۸، ذیل آیه فوق.
[۱۷] . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج ۹، ص ۲۴، کتاب لاکراه.
[۱۸] . آل عمران/۲۸.
[۱۹] . تفسیر قرطبی، همان، ج ۴، ص ۵۷.
[۲۰] . همان.
[۲۱] . صحیح بخاری، همان.
[۲۲] . تفسیر ابن کثیر، دارالمعرفه، ج ۱، ص ۳۵۷، ذیل آیه فوق.
[۲۳] . نجم/۳.
[۲۴] . تفسیر کبیر، همان.
[۲۵] . کشاف، همان.
[۲۶] . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری (شرح صحیح بخاری)، مکتبه الغزالی، ج ۱۲، ص ۳۱۲، کتاب الاکراه (۸۹).
[۲۷] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، همان.
[۲۸] . تبیان، همان.
[۲۹] . مجمع البیان، انتشارات ناصر خسرو، ج ۶، ص ۵۹۷.
[۳۰] . تفسیر کبیر، همان، ص ۹۸ و کشاف، همان، ص ۶۳۷.
[۳۱] . بقره/۱۹.
[۳۲] . تفسیر کبیر، همان.
[۳۳] . بلاذری، انساب الاشراف، دار الفکر، ج ۵، ص ۱۲۹، ذیل ترجمه معاویه.
[۳۴] . پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص ۵۸۹ (به نقل از تاریخ بغداد، بیروت، دار الکتب العربی، ج ۱۳، ص ۲۸۹).
منبع: نرم افزار پاسخ۲ مرکز مطالعات حوزه.