- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
طبق روایات مشهور، امام حسن(علیه السلام) در نیمه رمضان سال سوم هجرت به دنیا آمد و تا روزى که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت( بیست و هشتم صفر سال یازدهم ) هفت سال و شش ماه از عمر شریف خود را در کنار جدش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و دامان پر مهر آن بزرگوار گذراند. و چنانکه از روایات استفاده میشود، شاید بهترین دوران زندگى آن امام مظلوم همان چند سال بوده که از هر جهت مورد محبت افراد خانواده و به خصوص جد بزرگوار خود قرار داشته است.
و حتى از برخى روایات استفاده میشود که محبت و علاقه رسول خدا نسبت به این کودک و برادرش حسین(علیه السلام) از حد عادى گذشته و بیش از حد معمول بود.
«روى البراء بن عازب قال«رایت النبى-صلى الله علیه و آله-و الحسن على عاتقه یقول: اللهم انى احبه فاحبه» (۲)
“براء بن عازب” روایت کرده گوید:
«پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را دیدم که حسن را بر شانه خود داشت و میفرمود: خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار.»
به راستى که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دیدم حسن را بر گردن خود سوار کرده بود و میفرمود: هر کس مرا دوست دارد، باید او را دوست بدارد، هر که حاضر است این گفتار را به آنکه غایب است برساند، و اگر این دستورصریح رسول خدا نبود، من براى شما آن را نمیگفتم.
“زهیر بن اقمر” گوید: پس از داستان شهادت امیر المؤمنین(علیه السلام) هنگامى که فرزندش حسن بن على(علیه السلام) سخنرانى میکرد، مردى گندم گون و بلند قامت از قبیله ازد برخاست و گفت:
« لقد رایت رسول الله واضعه فى حبوته یقول: من احبنى فلیحبه فلیبلغ الشاهد الغائب و لولا عزمه من رسول الله(صلی الله علیه و آله) ما حدثتکم » (۳)
( به راستى که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دیدم حسن را بر گردن خود سوار کرده بود و میفرمود: هر کس مرا دوست دارد، باید او را دوست بدارد، هر که حاضر است این گفتار را به آنکه غایب است برساند، و اگر این دستورصریح رسول خدا نبود، من براى شما آن را نمیگفتم.)
و از عایشه روایت شده که گوید:
«ان النبى-صلى الله علیه و آله-کان یاخذ حسنا فیضمه الیه ثم یقول: اللهم ان هذا ابنى و انا احبه فاحبه، و احب من یحبه» (۴)
( به راستى که رسم پیغمبر(صلی الله علیه و آله) چنان بود که حسن را میگرفت و به خود میچسباند، سپس میگفت: خدایا این پسر من است و من او را دوست میدارم، پس او را دوست بدار و هر کس او را دوست میدارد دوست بدار.)
و از“کشف الغمه مرحوم اربلى” و بیش از بیست کتاب از کتابهاى اهل سنت نقل شده که”ابو هریره” گفته است: من هیچ گاه حسن را ندیدم، جز آنکه اشکهایم جارى شده، و جهت آن این است که روزى او را دیدم که آمد و میدوید تا اینکه در دامان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نشست.
وى دنباله حدیث را ادامه داده چنین گفت:
«…و رسول الله یفتح فمه ثم یدخل فمه و یقول: اللهم انى احبه، و احب من یحبه-یقولها ثلاث مرات» (۵)
(در آن حال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دهان خود را باز کرده و در دهان حسن برد و میگفت: خدایا من او را دوست دارم و هر که او را دوست میدارد نیز دوست میدارم-سه بار این سخن را گفت-.)
و این محبت تا بدان جا رسیده بود که آن دو کودک را ریحانه( و گل خوشبوى خود) میخواند، و به این مضمون نیز روایت زیادى در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، مانند این حدیث که از ابو ایوب انصارى و یا سعد بن ابى وقاص[این تردید در خود حدیث است] نقل شده که گفته است:
«دخلت على رسول الله-صلى الله علیه و آله-و الحسن و الحسین رضى الله عنهما یلعبان بین یدیه و فى حجره، فقلت: یا رسول الله اتحبهما؟قال: و کیف لا احبهما و هما ریحانتاى من الدنیا، اشمهما» (۶)
( من به نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رفتم و حسن و حسین رضى الله عنهما در کنار او و پیش روى آن حضرت بازى میکردند.من عرض کردم: اى رسول خدا آیا ایشان را دوست دارى؟ فرمود: چگونه دوست ندارم ایشان را که آن دو، گلهاى خوشبوى من از دنیا هستند، و من آن دو را میبویم.)
و در حدیث دیگرى که از ابو بکر نقل شده این گونه است که گوید:
«رایت الحسن و الحسین یثبان على ظهر رسول الله و هو یصلى فیمسکهما بیده حتى یرفع صلبه و یقومان على الارض، فلما انصرف اجلسهما فى حجره و مسح رؤسهما ثم قال: ان ابنى هذین ریحانتاى من الدنیا» (۷)
( حسن و حسین را دیدم در حالى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز میخواند بر پشت آن حضرت میپریدند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز میخواند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن دو را با دست خود نگه میداشت تا برخیزد و پشت آن حضرت راست شده و آن دو کودک به راحتى روى زمین بایستند، و چون نمازش به پایان رسید، آن دو را در دامان خود نشانید و دست بر سرشان کشید، سپس فرمود: این دو پسر من دو گل خوشبوى من از دنیا هستند.)
و در حدیث دیگرى است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
«الولد ریحانه، و ریحانتى الحسن و الحسین» (۸)
( فرزند گل خوشبوست، و گل خوشبوى من حسن و حسین هستند.)
و از ذخایر العقباى محب الدین طبرى از سعید بن راشد روایت شده که گوید:
«جاء الحسن و الحسین یسعیان الى رسول الله-صلى الله علیه و آله-فاخذ احد هما فضمه الى ابطه، و اخذ الآخر فضمه الى ابطه الاخرى و قال: هذان ریحانتاى من الدنیا» (۹)
( حسن و حسین آمدند و به طرف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میدویدند، حضرت یکى از آن دو را گرفت و در بغل خود چسبانید، و آن دیگرى را گرفت و در بغل دیگر خود چسبانید و فرمود: این دو، گلهاى خوشبوى من از دنیا هستند.)
و از کتاب مقتل خوارزمى از جابر بن عبد الله انصارى روایت شده که گوید: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که سه روز پیش از رحلت خود به على(علیه السلام) میفرمود:
«سلام الله علیک ابا الریحانتین، اوصیک بریحانتى من الدنیا، فعن قلیل ینهد رکناک و الله خلیفتى علیک، فلما قبض رسول الله-صلى الله علیه و آله-قال على علیه السلام: هذا احد رکنى الذى قال رسول الله، فلما ماتت فاطمه علیها السلام قال على علیه السلام: هذا الثانى الذى قال لى رسول الله-صلى الله علیه و آله»(درود بر تو اى پدر دو گل خوشبو، تو را به آن دو گل خوشبوى من از دنیا سفارش میکنم که به زودى دو رکن و اساس و پایه زندگیت شکسته خواهد شد، و خداوند پس از من نگهبان تو؛ و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت، على(علیه السلام) فرمود: این بود یکى از آن دو رکن و پایهاى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمود، و چون فاطمه(علیه السلام) از دنیا رفت على(علیه السلام) فرمود: و این هم دومى بود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرموده بود.)
روایاتى در خصوص امام حسن(علیه السلام)
“ذهبى” در کتاب تذکره الحفاظ از ابى بکره روایت کرده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنان بود که هرگاه نماز میگذارد، حسن میآمد و بر پشت یا گردن آن حضرت بالا میرفت و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را با آرامى بلند میکرد که نیفتد، و این کار بارها اتفاق افتاد، و چون نماز آن حضرت تمام میشد عرض میکردند: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ما ندیدیم این کارى را که با حسن کردى با هیچ کس دیگرى بکنى! فرمود:
«انه ریحانتى من الدنیا و ان ابنى هذا سید» (۱۰)
(آرى به راستى که او گل خوشبوى من است در دنیا، و به راستى که این پسر من سید و آقاست.)
حاکم در مستدرک، و احمد بن حنبل در مسند، به سند خود از مردى به نام شداد بن هاد، روایت کردهاند که گوید:
«خرج علینا رسول الله(صلی الله علیه و آله)فى احدى صلاتى العشى: الظهر او العصر و هو حامل احد ابنیه الحسن او الحسین فتقدم رسول الله(صلی الله علیه و آله)فوضعه عند قدمه الیمنى فسجد رسول الله(صلی الله علیه و آله) سجده اطالها قال ابى: فرفعت راسى من بین الناس فاذا رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساجد و اذا الغلام راکب على ظهره فعدت فسجدت فلما انصرف رسول الله(صلی الله علیه و آله)قال الناس: یا رسول الله لقد سجدت فى صلاتک هذه سجده ما کنت تسجدها، افشیء امرت به او کان یوحى الیک؟ قال: کل ذلک لم یکن و لکن ابنى ارتحلنى فکرهت ان اعجله حتى یقضى حاجته» (۱۱)
(رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در هنگام یکى از دو نماز ظهر یا عصر به نزد ما آمد و یکى از دو فرزندش حسن و حسین(علیه السلام) را به همراه خود داشت، پس آن حضرت در جلوى صفوف ایستاد و آن دو کودک را نزد پاى راست خود گذارد، سپس به سجده رفت و سجده را طولانى کرد.
راوى گوید: پدرم گفت: من از میان مردم سرم را از سجده بلند کردم و دیدم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در سجده است و آن کودک بر پشت آن حضرت سوار شده، من به حال سجده برگشتم و چون نماز آن حضرت تمام شد مردم عرض کردند: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در این نمازى که امروز خواندى سجدهاى طولانى داشتى که در نمازهاى دیگر نداشتى، آیا دستورى به شما در این باره رسیده بود یا وحى بر شما نازل گردید؟ فرمود: هیچ یک از اینها نبود، بلکه پسرم بر پشت من سوار شده بود و نخواستم او را ناراحت کنم تا هر کارى که میخواهد انجام دهد.)
بار خدایا تو میدانى که حسن و حسین در بهشت هستند، و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و جدشان در بهشت و جدهشان در بهشت و دایى شان در بهشت و خالهشان در بهشت، و عمویشان در بهشت و عمهشان در بهشت هستند. و هر کس ایشان را دوست دارد در بهشت است و هر کس دشمنشان دارد در جهنم است.
یک درس آموزنده
نگارنده گوید: این حدیث و نظایر آن که در باب محبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت به حسنین(علیه السلام) پیش از این گذشت، و سوار کردن آنها بر دوش خود، و بردن آنها بر فراز منبر و امثال آن، گذشته از اینکه حکایت از شدت علاقه و محبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت به آن دو بزرگوار میکند، یک درس آموزنده تربیتى هم براى مسلمانان در باره تربیت فرزند و احترام و تکریم نسبت به کودک و ایجاد شخصیت در وى از این طریق میباشد، که این خود نیاز به بحثى جداگانه دارد که باید در کتاب هاى آموزشى و تربیتى از آن به تفصیل بحث کرد. از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و فرزندان معصوم آن حضرت در این باره روایت دیگرى هم نقل شده که حتى نسبت به فرزندان دیگران نیز گاهى بدین گونه رفتار میکردند، و بزرگان را از تحقیر و اهانت کودکان نهى فرموده و بازمیداشتند، که ما فقط براى تذکر این چند جمله را ذکر کرده و شما را به کتابهاى مفصل دیگرى که در این باره نوشته شده و جنبههاى تربیتى کودک را از نظر اسلام مورد بحث قرار دادهاند، راهنمایى میکنیم. حدیث دوم محب الدین طبرى در کتاب ذخائر العقبى، و نیز على بن عیسى اربلى در کتاب کشف الغمه از جنابذى به سندشان از ابن عباس روایت کردهاند که گوید:
«بینا نحن ذات یوم مع النبى صلى الله علیه و آله اذ اقبلت فاطمه(علیه السلام) تبکى: فقال لها رسول الله صلى الله علیه و آله: فداک ابوک، ما یبکیک؟قالت: ان الحسن و الحسین خرجا، و لا ادرى این باتا؟فقال لها رسول الله صلى الله علیه و آله: لا تبکى فان خالقهما الطف بهما منى و منک، ثم رفع یدیه، فقال: اللهم احفظهما و سلمهما، فهبط جبرئیل، و قال: یا محمد لا تحزن، فانهما فى حظیره بنى النجار نائمان، و قد وکل الله بهما ملکا یحفظهما، فقام النبى صلى الله علیه و آله و معه اصحابه حتى اتى الحظیره فاذا الحسن و الحسین علیهما السلام معتنقان نائمان، و اذا الملک الموکل بهما قد جعل احد جناحیه تحتهما و الآخر فوقهما، یظلهما، فاکب النبى صلى الله علیه و آله علیهما یقبلهما، حتى انتبها من نومهما، ثم جعل الحسن على عاتقه الایمن، و الحسین على عاتقه الایسر، فتلقاه ابوبکر، و قال: یا رسول الله! ناولنى احد الصبیین احمله عنک!فقال صلى الله علیه و آله: نعم المطى مطیهما، و نعم الراکبان هما، و ابوهما خیر منهما.
حتى اتى المسجد فقام رسول الله-صلى الله علیه و آله-على قدمیه و هما على عاتقیه ثم قال:
معاشر المسلمین، الا ادلکم على خیر الناس جدا و جده؟
قالوا: بلى یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین، جدهما رسول الله صلى الله علیه و آله خاتم المرسلین، و جدتهما خدیجه بنتخویلد، سیده نساء اهل الجنه.
الا ادلکم على خیر الناس ابا و اما؟
قالوا: بلى یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین، ابوهما على بن ابیطالب، و امهما فاطمه بنت محمد.ثم قال صلى الله علیه و آله: الا ادلکم على خیر الناس عما و عمه؟
قالوا: بلى یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین عمهما جعفر بن ابى طالب، و عمتهما ام هانى بنت ابى طالب.
ثم قال: ایها الناس، الا ادلکم على خیر الناس خالا و خاله؟
قالوا: بلى یا رسول الله.
قال: الحسن و الحسین، خالهما القاسم بن رسول الله، و خالتهما زینب، بنت رسول الله.
ثم قال: اللهم انک تعلم ان الحسن و الحسین فى الجنه، و اباهما فى الجنه و امهما فى الجنه، و جدهما فى الجنه و جدتهما فى الجنه، و خالهما فى الجنه و خالتهما فى الجنه، و عمهما فى الجنه و عمتهما فى الجنه، و من احبهما فى الجنه و من ابغضهما فى النار» (۱۲)
(روزى ما در خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بودیم که ناگهان فاطمه(علیه السلام) در حالى که میگریست آمد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: پدرت به فدایت! چرا میگریى؟
عرض کرد: حسن و حسین بیرون رفته و نمیدانم کجا آرمیدهاند!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: گریه نکن که آفریدگارشان نسبت به آن دو از من و تو مهربانتر است، آنگاه دست هاى خود را بلند کرد و گفت: بار خدایا آن دو را نگهدارى کن و سالم بدار.
در این وقت جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمد محزون مباش که آن دو در باغ بنى النجار خوابیدهاند و خداوند فرشتهاى را بر ایشان موکل ساخته تا ایشان را نگهبانى کند.
آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حالى که اصحاب و یاران همراه آن حضرت بودند برخاسته به باغ بنى النجار آمدند و حسن و حسین را در حالى که دست به گردن یکدیگر انداخته و در خواب بودند مشاهده کردند، و فرشتهاى که موکل بر ایشان بود یک بال خود را زیر ایشان و بال دیگر را بر سر ایشان گشوده و [ آنجا را براى ]آنها سایه میکرد.
در این وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خود را روى آن دو انداخته آنها را میبوسید تا وقتى که از خواب بیدار شدند، سپس حسن را بر دوش راست خود و حسین را بر دوش چپ خود سوار کرد. پس ابوبکر آن حضرت را دیدار کرده، عرض کرد: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) یکى از این دو کودک را به من بدهید تا در آوردن آن دو به شما کمک نمایم.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: مرکب این دو مرکب خوبى است، و سواران هم سواران خوبى هستند، و پدرشان بهتر از آن دو است.
پس همچنان آمد تا به مسجد رسید، سپس همان گونه که آن دو کودک روى شانه هاى آن حضرت بودند، سر پا ایستاد و فرمود:
اى گروه مسلمانان! آیا شما را به کسى که جد و جدهاش بهترین مردم هستند راهنمایى نکنم؟
عرض کردند: چرا اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)!
فرمود: حسن و حسین هستند، که جدشان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خاتم پیامبران مرسل، و جدهشان خدیجه دختر خویلد سیده زنان بهشت است.
آیا شما را راهنمایى نکنم به کسى که پدر و مادرش بهترین مردماند؟
عرض کردند: چرا اى رسول خدا!
فرمود: حسن و حسین که پدرشان على بن ابیطالب و مادرشان فاطمه دختر محمد(صلی الله علیه و آله) است.
سپس فرمود: آیا شما را راهنمایى نکنم به کسى که عمو و عمهشان بهترین مردم هستند؟
عرض کردند: چرا اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)!
فرمود: حسن و حسین هستند که عمویشان جعفر بن ابیطالب و عمه شان ام هانى دختر ابى طالب است. سپس فرمود: اى مردم آیا شما را راهنمایى نکنم به کسى که دایى و خالهشان بهترین هستند؟
عرض کردند: چرا اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)!
فرمود: حسن و حسین، که دایى شان قاسم فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خالهشان زینب دختر رسول خدایند.
سپس فرمود: بار خدایا تو میدانى که حسن و حسین در بهشت هستند، و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و جدشان در بهشت و جدهشان در بهشت و دایى شان در بهشت و خالهشان در بهشت، و عمویشان در بهشت و عمهشان در بهشت هستند. و هر کس ایشان را دوست دارد در بهشت است و هر کس دشمنشان دارد در جهنم است.
و از جمله خاطرات آن حضرت با جدش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در کودکى حدیثى است که علامه مجلسى(ره) از کتاب بشاره المصطفى نقل کرده که به سندش از یعلى بن مره روایت کرده، گوید:
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به غذایى دعوت کرده بودند و ما در خدمت آن بزرگوار براى صرف غذا میرفتیم که ناگاه حسن را دیدیم که در کوچه بازى میکرد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که او را دید در جلوى مردم دوید و دست خود را گشود تا آن کودک را بگیرد و کودک نیز از این طرف و آن طرف میگریخت، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را میخنداند تا اینکهحضرتکودک را گرفت و یک دست خود را بر چانه حسن گذارد و دست دیگر را بر بالاى سر او نهاد آنگاه صورتش را نزدیک صورت کودک برده و او را بوسید، آنگاه فرمود:
«حسن منى و انا منه احب الله من احبه…» (۱۳)
(حسن از من است و من از اویم، خدا دوست دارد هر کس که او را دوست دارد…) و از کتاب “ لفتوانى” از علماى اهل سنت روایت کرده که روزى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)فرزندش حسن را طلبید و آن کودک در حالى که گردنبندى از گل میخک در گردنش بود به نزد آن حضرت آمد، و راوى حدیث گوید: من گمان کردم مادرش او را نگهداشته بود تا آن گردن بند را به گردنش بیندازد.
پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آغوش خود را براى گرفتن آن کودک باز کرد و کودک نیز آغوش خود را باز کرد و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را در بر گرفت سه بار فرمود:
«اللهم انى احبه فاحبه و احب من احبه-ثلاث مرات» (۱۴)
(خدایا من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر کس که او را دوست دارد.)
رسول خدا حسن را میبوسید و میبویید
“حاکم نیشابورى” در مستدرک به سند خود از“عروه” نقل کرده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرزندش حسن را بوسید و به سینه چسبانید و او را میبویید و مردى از انصار مدینه نزد آن حضرت بود، آن مرد انصارى که این ماجرا را دید، گفت: من پسرى دارم که به حد بلوغ رسیده و تاکنون هیچ گاه او را نبوسیدهام!
«فقال رسول الله: ارایت ان کان الله نزع الرحمه من قلبک فما ذنبى؟»(رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر خداوند رحم را از دل تو گرفته، گناه من چیست؟) (۱۵)
و در روایت دیگرى که”بخارى” از “ابوهریره” در کتاب”الادب المفرد” روایت کرده، این گونه است:
«قبل رسول الله حسن بن على و عنده الاقرع بن حابس التمیمى جالس فقال الاقرع: ان لى عشره من الولد ما قبلت منهم احدا؟ فنظر الیه رسول الله(صلی الله علیه و آله) ثم قال: من لا یرحم لا یرحم» (۱۶)
(رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حالى که ” اقرع بنحابس تمیمى”- یکى از سران قریش- نزد او نشسته بود (فرزندش) حسن بن على را بوسید،”اقرع” که آن منظره را دید گفت: من ده فرزند دارم و تاکنون یکى از آنها را نبوسیدهام! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که این سخن را شنید رو به او کرده فرمود: هر کس رحم نکند مورد ترحم(خدا) واقع نشود!)
و در”مناقب ابن شهر آشوب” است که در روایت“حفص فراء” این گونه است که:
«فغضب رسول الله حتى التمع لونه و قال للرجل: ان کان قد نزع الرحمه من قلبک فما اصنع بک؟ من لم یرحم صغیرنا و یعزز کبیرنا فلیس منا» (۱۷)
(در این وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) غضب کرد، به گونهاى که رنگ مبارکش دگرگون شد و به آن مرد فرمود: اگر مهر و محبت از دل تو گرفته شده من با تو چه کنم؟ کسى که به کوچک ما رحم نکند و بزرگ ما را محترم نشمارد از ما نیست.)
روایتى که درباره حسنین(علیه السلام)آمده است
“ترمذى” در صحیح خود از“انس بن مالک” روایت کرده که گوید:
«سئل رسول الله- صلى الله علیه و آله- اى اهل بیتک احب الیک؟ قال: الحسن و الحسین و کان یقول لفاطمه: ادعى ابنى، فیشمهما و یضمهما الیه» (۱۸)
(از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسیدند: کدام یک از خاندانتان نزد شما محبوبتر هستند؟ فرمود حسن و حسین، و رسم آن حضرت این بود که به فاطمه میفرمود: دو پسرم را نزد من بخوان، پس آن دو را میبویید و به خود میچسبانید.)
چه خوب سوارانى و چه خوب مرکبى؟
“زرندى” در کتاب“نظم درر السمطین” از امیر المؤمنین على بن ابیطالب(علیه السلام) روایت کرده که روزى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از خانه بیرون آمد و حسن بر شانه راست آن حضرت و حسین بر شانه چپ آن حضرت سوار بودند، عمر که چنان دید عرض کرد:
«نعم المطیه لهما انتیا رسول الله؟قال رسول الله: و نعم الراکبان هما» (۱۹)
(چه خوب مرکبى هستى شما براى این دو، اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز فرمود: و چه خوب سوارانى هستند آن دو!)
نگارنده گوید: به این مضمون و با مختصر اختلافى روایت بسیارى در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده (۳)و”سید حمیرى” نیز این مضمون را به نظم در آورده و گفته است:
اتى حسنا و الحسین الرسول
و قد برزا ضحوه یلعبان
فضمهما و تغذاهما
و کانا لدیه بذاک المکان
و مرا و تحتهما منکباه
فنعم المطیه و الراکبان
رفتار خاص پیامبر با امام حسن(علیه السلام)
“حاکم” در “مستدرک” به سند خود از ابن عباس روایت کرده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به نزد ما آمد در حالى که حسن بن على را بر گردن خود سوار کرده بود، در این وقت مردى آن منظره را دید و به حسن بن على گفت:
«نعم المرکب رکبتیا غلام؟ قال: فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله): و نعم الراکب هو»!
(اى پسرک! خوب مرکبى سوار شدهاى؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز فرمود: و او نیز سوار خوبى است!)
و به دنبال آن گفته: این حدیثى است که سندهاى آن صحیح و درست است (۲۰)
اى مردم، من(به دیدار خدا) خوانده شدهام و آن را پذیرفتهام، و من دو چیز سنگین در میان شما میگذارم: کتاب خدا و عترتم. کتاب خدا ریسمان کشیدهاى است از آسمان به زمین، و عترت من خاندانم هستند؛ و به راستى که خداى لطیف خبیر به من خبر داده که این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض(کوثر) بر من وارد شوند، پس بنگرید تا چگونه سفارش مرا پس از من در باره آن دو به جاى آورید.
ارثى را که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به حسنین(علیه السلام)عطا فرمود .
“هیتمى” در “مجمع الزوائد” از “ابى رافع” روایت کرده که گوید: فاطمه(س) حسن و حسینعلیها السلام را در هنگام بیمارى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)-همان بیمارى که منجر به رحلت آن بزرگوار گردید- نزد آن حضرت آورد و عرض کرد:
«هذان ابناک فورثهما شیئا.»
(این دو پسران تو هستند به آن دو چیزى به ارث عطا فرما!) رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
«اما الحسن فله ثباتى و سوددى، و اما الحسین فان له حزامتى وجودی» (۲۱)
(اما به حسن ثبات و سیادت خود را بخشیدم، و اما به حسین دوراندیشى و انضباط و جود و بخشش را دادم.)
و در ربیع الابرار”زمخشرى” این گونه است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حسن را در بر گرفت و او را بوسیده روى زانوى راستخود نشانید و فرمود:
«اما ابنى هذا فنحلته خلقى و هیبتی»(اما این پسرم را خوى خود و هیبتم را به او بخشیدم.)
و آنگاه حسین را در بر گرفت و بوسید و روى زانوى چپ خود نشانید و فرمود:
«نحلته شجاعتى و جودی» (۲۲)
(و به او نیز شجاعت وجود و سخاوت خود را بخشیدم)
و در“کنز العمال” این گونه است که فرمود:
«اما الحسن فله هیبتى و سؤددى و اما الحسین فله جراتى و جودی» (۲۳)
و در حدیث دیگرى فرمود:
«اما الحسن فقد نحلته حلمى و هیبتى، و اما الحسین فقد نحلته نجدتى و جودی» (۲۴)
و بالاخره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو فرزند محبوب خود را به خدا و مؤمنان صالح سپرد.
“ابن حجر هیثمى” در کتاب“الصواعق المحرقه” از “ابى الدنیا” روایت کرده که گوید:”زید بن ارقم” در مجلس عبید الله هنگامى که مشاهده کرد آن فاسق، قضیب (۲۵)خود را بر لبهاى حسین(علیه السلام) میزند رو به او کرده گفت:
«ارفع قضیبک فو الله لطالما رایت رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقبل ما بین هاتین الشفتین، ثم جعل زید یبکى، فقال ابن زیاد: ابکى الله عینیک لولا انک شیخ قد خرفت لضربت عنقک»
(قضیب خود را بردار، که به خدا سوگند چه بسیار زیاد دیدم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میان این دو لب را میبوسید، زید این سخن را گفته و گریست.”ابن زیاد” گفت: خدا چشمت را بگریاند، اگر پیرمردى نبودى که عقلت تباه گشته، هم اکنون گردنت را میزدم.)
“زید بن ارقم” این سخنان را گفته، سپس برخاست در حالى که میگفت:
«ایها الناس انتم العبید بعد الیوم قتلتم ابن فاطمه، و امرتم ابن مرجانه و الله لیقتلن خیارکم و یستعبدن شرارکم، فبعدا لمن رضى بالذله و العار»
(اى مردم شما پس از امروز بردگانى خواهید بود. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را فرمانروا کردید. به خدا سوگند که وى خوبانتان را میکشد، بدانتان را تحت فرمان گیرد، پس دورى از رحمت حق بر کسى باد که تن به خوارى و ننگ دهد.)
آنگاه به”ابن زیاد” رو کرده و گفت:
«لاحد ثنک بما هو اغیظ علیک من هذا، رایت رسول الله اقعد حسنا على فخذه الیمنى، و حسینا على الیسرى، ثم وضع یده على یا فوخهما ثم قال: اللهم انى استودعک ایاهما و صالح المؤمنین» (۲۶)
(اکنون براى تو حدیثى گویم که خشم تو را بیش از این برانگیزاند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دیدم که حسن را بر زانوى راست خود نشانیده بود و حسین را بر زانوى چپ نهاده بود، آنگاه دست خود را بر جلوى سر آنها نهاده بود و میگفت: بار خدایا من این دو را به تو و مؤمنان شایسته میسپارم.)
و بالاخره در پایان عمر پر برکت خود نیز سفارش آنها را به طور کلى و تحت عنوان«عترت» فرمود و بارها با بیانات گوناگون و در جاهاى مختلف و از آن جمله این گونه فرمود:
«ایها الناس انى اوشک ان ادعى فاجیب و انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى، کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بیتى، و ان اللطیف الخبیر اخبرنى انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض فانظروا کیف تخلفونى فیهما» (۲۷)
(اى مردم، من(به دیدار خدا) خوانده شدهام و آن را پذیرفتهام، و من دو چیز سنگین در میان شما میگذارم: کتاب خدا و عترتم. کتاب خدا ریسمان کشیدهاى است از آسمان به زمین، و عترت من خاندانم هستند؛ و به راستى که خداى لطیف خبیر به من خبر داده که این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض(کوثر) بر من وارد شوند، پس بنگرید تا چگونه سفارش مرا پس از من در باره آن دو به جاى آورید.)
ذکاوت و استعداد فوق العاده امام حسن(علیه السلام)
این حدیث جالب را نیز در مورد استعداد خارق العاده و ذکاوت این کودک بشنوید:
“ابن شهر آشوب” در کتاب”مناقب آل ابیطالب” از فضایل“ابوالسعادات” روایت کرده که حسن بن على(علیه السلام) هفت ساله بود که در مجلس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حضور مییافت و آنچه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وحى میشد میشنید و آن را حفظ میکرد و نزد مادرش فاطمه(س) میآمد و آنچه را حفظ کرده بود براى مادر باز میگفت.
و هنگامى که على(علیه السلام) به نزد فاطمه(س) میآمد، آن علوم را از فاطمه میشنید و چون از آن بانوى بزرگوار میپرسید: از کجا این علوم را فرا گرفتهاى؟ پاسخ میداد که از فرزندت حسن!
به دنبال این ماجرا روزى على(علیه السلام) در خانه پنهان شد، و حسن که قسمتى از وحى را شنیده بود به خانه آمد و همین که خواست آنچه را شنیده بود مانند روزهاى دیگر به مادر خود باز گوید، دچار لکنت زبان شد، و نتوانست آنچه را شنیده بود بیان کند.
فاطمه(س) در شگفت شد، و علت را از او پرسید؟ و کودک در جواب گفت:
«لا تعجبین یا اماه فان کبیرا یسمعنى و استماعه قد اوقفنی»
(اى مادر تعجب مکن که بزرگى (اکنون) به سخن من گوش میدهد، و همان گوش دادن اوست که مرا از گفتار بازداشته!)
ابن شهر آشوب دنباله حدیث را این گونه نقل کرده که گوید:
«فخرج على فقبله»
یعنى در این وقت على(علیه السلام) از مخفیگاه بیرون آمد و حسن را بوسید.
و در روایت دیگرى است که در پاسخ مادر این گونه گفت:
«یا اماه قل بیانى وکل لسانى، لعل سیدا یرعانی» (۲۸)
(مادرجان! بیانم کوتاه شده، و زبانم از گفتار باز مانده، شاید بزرگى مرا تحت نظر گرفته!)
و به دنبال این حدیث شریف و جالب، این را هم بد نیست بدانید که قوه حافظه و حفظ حدیث در آن بزرگوار به حدى بوده که روایات بسیارى از آن بزرگوار-بدون واسطه- از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده، و در کتابهاى حدیثى“فریقین” آمده است، مانند این حدیث که امام حسن(علیه السلام) میفرماید:
«علمنى رسول الله(صلی الله علیه و آله) کلمات اقولهن فى الوتر»
(رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کلماتى را به من یاد داد که در نماز وتر میخوانم)
و آنگاه آن کلمات را این گونه بیان کرد:
«اللهم اهدنى فیمن هدیت، و عافنى فیمن عافیت، و تولنى فیمن تولیت، و بارک لى فیما اعطیت، و قنى شرما قضیت، فانک تقضى و لا یقضى علیک، و انه لا یذل من والیت، تبارکت ربنا و تعالیت» (۲۹)
(خدایا مرا در زمره آنها که هدایت میکنى هدایتم کن، و در زمره آنها که عافیت میدهى عافیت ده، و در زمره آنها که دوست میدارى دوست بدار، و در آنچه به من عطا میکنى مبارک گردان، و از شر آنچه را مقدر کردهاى مرا نگهدارى فرما، که تو حکم فرمایى و کسى را بر تو حکومتی نیست، و به راستى که خوار نگردد کسى که تواش دوست دارى، چه با برکتى تو، اى پروردگار ما و چه برترى!)
و از جمله این حدیث است که”جزرى” در “اسد الغابه” درباره همین دوران کودکى آن حضرت از“ابى الحوراء”، یکى از اصحاب آن بزرگوار، نقل کرده که به آن حضرت عرض کرد:
«ما تذکر من رسول الله؟»(از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چه چیز به یاد دارى؟)
امام حسن(علیه السلام) فرمود:
«اخذت تمره من تمر الصدقه، فترکتها فى فمى فنزعها بلعابها، فقیل: یا رسول الله ما کان علیک من هذه التمره؟ قال: انا آل محمد لا تحل لنا الصدقه!» (۳۰)
(خرمایى از خرماهاى صدقه برگرفتم و در دهانم گذاردم، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن خرما را که مخلوط به لعاب دهانم بود برگرفت! کسى عرض کرد: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از این یک دانه خرما چه باکى بر شما بود (و چه میشد که آن را از دهان کودک بیرون نمیکشیدى؟) فرمود: صدقه بر ما خاندان محمد حلال نیست.)
کار این مرد عرب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به خنده انداخت
“ابن شهر آشوب” در کتاب“مناقب” از “اسماعیل بن یزید” به سندش از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: مردى در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مرتکب گناهى شد، و براى جبران آن خود را مخفى کرد تا هنگامى که حسن و حسین(علیه السلام)را در کوچه خلوتى مشاهده کرد.
پس نزدیک رفته و آن دو را برگرفت و بر دوش خود سوار کرده به نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آورده گفت:
«انى مستجیر بالله و بهما»
(من به خداوند تعالى و به این دو پناهنده شدم!)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آنقدر خندید که دست مبارکش را جلوى دهان گرفت.
سپس به آن مرد فرمود: «اذهب و انت طلیق»
(برو که تو آزادى.)
و به حسن و حسین نیز فرمود: شما را در باره این مرد شفیع قرار دادم! و به دنبال این ماجرا این آیه نازل گردید:
«و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» (۳۱)
(و اگر ایشان هنگامى که بر خود ستم میکنند نزد تو بیایند و از خداوند آمرزش خواسته و رسول خدا براى ایشان آمرزش خواهى کند حتماً خداى را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت) (۳۲)
پى نوشت:
۱.صحیح ترمذى، ج ۲، ص ۳۰۶ و صحیح نسائى، ج ۱، ص ۲۰۹، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۸۶-۶۷۶.
۲.صحیح بخارى، «کتاب بدء الخلق»، صحیح ترمذى، ج ۲، ص ۳۰۷، صحیح مسلم، «کتاب فضائل الصحابه»، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۶۶.
۳.تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۲۹۷، مسند احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۳۶۶.
۴.مجمع الزائد هیتمى، ج ۹، ص ۱۷۶، کنز العمال، ج ۷، ص ۱۰۴.
۵.بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۶۶، الادب المفرد بخارى، ص ۳۰۴، صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۹، مسند احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۵۳۲، سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۶۴، مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۶۹، حلیه الاولیاء، ج ۲، ص ۳۵، و بیش از بیست کتاب دیگر که در ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، صص ۲۵-۱۳ نام آنها دقیقا ذکر شده است.
۶.معجم طبرانى، ص ۲۱۰ و مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۸۲، و کتابهاى بسیار دیگرى که در ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۱۴-۶۱۰ ذکر شده و مناقب، ج ۳، ص ۳۸۳.
۷.مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص ۱۳۰، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۱۰ و ۶۱۵، و قسمت آخر حدیث را شیخ مفید(ره) نیز در ارشاد (ج ۲، ص ۲۵) روایت کرده است.
۸ و ۹.ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۶۰۹، ۶۲۱، ۶۱۹، ۶۲۳.
۱۰.تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۱۶۷.
۱۱.مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۶۵، مسند احمد بن حنبل، ج ۳، ص ۴۹۳.
۱۲.ذخائر العقبى، ص ۱۳۰، بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۲، احقاق الحق، ج ۹، صص ۱۸۱، ۱۸۵ و ۱۸۷.
۱۳.بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۶.
۱۴.همان، ص ۳۰۴.
۱۵.مستدرک، ج ۳، ص ۱۷۰.
۱۶.نقل از الادب المفرد بخارى، (چاپ بیروت)، ص ۳۴.
۱۷.مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۸۴.
۱۸.صحیح ترمذى، ج ۱۳، ص ۱۹۴، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۶۰-۶۵۵.
۱۹.ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۷۲۰.
۲۰.بحار الانوار، ج ۴۳، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۲۷-۷۱۴.
۲۱.مستدرک، ج ۳، ص ۱۷۰، و مضمون آن نیز در بیش از ۲۵ حدیث دیگر در کتاب هاى اهل سنت آمده که در ملحقات احقاق، ج ۱۱، صص ۸۰-۷۵ نقل شده است.
۲۲.مجمع الزوائد هیتمى، ج ۹، ص ۱۸۵.
۲۳.ربیع الابرار، ص ۵۱۳.
۲۴.کنز العمال، ج ۷، ص ۱۹۲.
۲۵.منتخب کنز العمال-حاشیه مسند-ج ۵، ص ۱۰۶.
۲۶.«قضیب»به معناى شاخه بریده و شمشیر بران نیز آمده، و ظاهرا برخى از امیران قدیم مانند عبید الله حرام زاده عصاهایى داشتهاند که ظاهر آن مانند چوبدستى و عصا بوده، ولى مجوف و تو خالى بوده، و داخل آن شمشیرهاى نازک و تیزى قرار داشته که در موقع لزوم آن را بیرون آورده و از آن استفاده شمشیر میکردهاند، و بدانها قضیب میگفتند.
۲۷.الصواعق المحرقه، ص ۱۹۶.و قسمت ذیل آن را نیز در کنز العمال و کتابهاى دیگر از زید بن ارقم روایت کردهاند.ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، ص ۷۴۶.
۲۸.بحار الانوار، ج ۴۳، صص ۶۶-۱۰۴، ملحقات احقاق الحق، ج ۱۰، صص ۷۶-۳۰۹، اثبات الهداه، ج ۳ و ۴.
و عترت را خود اینان به«نسل»معنى کرده و برخى نیز ادعاى اتفاق امت را کردهاند که مراد از عترت در این حدیث على و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام)هستند.(ملحقات، ص ۳۰۹) و مرحوم سید مرتضى(ره) در معناى عترت تحقیق جالبى دارد که میتوانید در کتاب الشافى(ص ۱۷۷ به بعد) بخوانید و در بحار الانوار، (ج ۴۳، ص ۱۵۷ به بعد) از آنجا نقل شده است.
۲۹.مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، (چاپ قم)، صص ۸-۷.
۳۰.صحیح ترمذى، ج ۱، ص ۹۳، مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۷۲، تاریخ ابن عساکر، ج ۴، ص ۲۰.
۳۱.اسد الغابه، ج ۲، ص ۱۱.
۳۲.سوره نساء، آیه ۶۴.
۳۳.مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۴۰۰.