- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 15 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
انسان براى وصول به «مقصداصلى » نیازمند به تربیت الهى است و بدیهى است که بدون آن هیچ وصولى نیست و تربیت الهى درمرتبه کامل آن در دست پیامبر و امامان معصوم علیه السلام است و تا این تربیت نباشد، کمالى براى هیچ کس متصور نمى باشد و لذا در دعا مى خوانیم:
«اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولک، اللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دینى…» (۱)
«خدایا خودت را به من معرفى کن که اگر خودت را به من معرفى نکنى، رسولت رانمى شناسم. خدایا رسولت را به من بشناسان که اگر رسولت را به من نشناسانى، حجت ترا نمى شناسم. خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانى ازدینم گمراه مى شوم».
پس لازمه معرفه الله، معرفت پیامبر وامام است و «معرفه الله » بدون معرفت پیامبر وامام سودمند و نتیجه بخش نیست زیرا چون «معرفه الله » بدون ولایت، درواقع «معرفه الله » نیست، بلکه تصور معرفت الله است.
از امام حسین (ع) نقل شده است که فرمود:
«یا ایها الناس ان الله ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغیثوا بعبادته عن عباده من سواه فقال له رجل بابى انت و امى یابن رسول الله ما معرفه الله؟ قال: معرفه اهل کل زمان امامهم الذى یجب علیهم طاعته » (۲).
«اى مردم، خداوند بندگان را جز به منظور معرفت نیافرید. و اگر خداى خود رابشناسد بناچار سر به عبادت او خواهند گذاشت و چون او را عبادت کنند، با عبادت او از عبادت دیگران بى نیاز مى گردند. مردى (در آن حال) از امام پرسید: اى فرزندرسول خدا، پدر و مادرم به فدایت، مقصود از معرفت خداوند چیست؟
فرمود:
«مقصود آن است که مردم هر زمان امام واجب الطاعه خود را باز شناسند».
البته رسیدن به هر چیز تنها از راه آن و باب آن میسر خواهد بود و خداوند چنان قرار داده است که آنان «باب الله » و «باب معرفه الله » باشند.
«من اراد الله بدا بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم ».
«کسى که خدا را بخواهد از شما آغاز مى کند، کسى که یگانه اش بداند از شمامى پذیرد و کسى که قصد او کند متوجه به شما گردد» (۳).
«بکم فتح الله و بکم یختم الله.؛به شما گشود خداوند در (علم و سعادت را)و به شما ختم کرد».
«من اتاکم نجى و من لم یاتکم هلک؛ آن که سراغ شماخاندان آمد نجات یافت و آن که شما را ترک نمود، هلاک گردید».
امام باقر (ع) فرمود:
«بنا عبدالله و بنا عرف الله و بنا وحدالله تبارک وتعالى و محمد حجاب الله تبارک و تعالى» (۴)؛ به وسیله ما خدا پرستش شد و به وسیله ما خدا شناخته شد و به وسیله ما خداى تبارک و تعالى یگانه شناخته گردید و محمد (ص) پرده دار خداى تبارک و تعالى است (تا واسطه میان او و مخلوقش باشد»).
و در روایت دیگر مى فرماید:
«نحن حجه الله و نحن باب الله و نحن لسان الله و نحن وجه الله و نحن عین الله فى خلقه و نحن ولاه امرالله فى عباده » (۵)؛ ما حجت خدائیم ما باب خدائیم، ما زبان خدائیم، ما وجه خدائیم، ما دیده خدادر میان خلقش مى باشیم، مائیم سرپرستان امر خدا در میان بندگانش ».
از شرائط «خداشناسى » پیامبر شناسى وامام شناسى است و بدون شناخت پیامبر و امام درجه کامل خداشناسى ممکن نیست.
«ابو حمزه » مى گوید: امام باقر (ع) به من فرمود:
«انما یعبدالله من یعرف الله فاما من لا یعرف الله فانما یعبده هکذا ضلالا. قلت: جلعت فداک فما معرفه الله؟ قال: تصدیق الله عزوجل و تصدیق رسوله و مولاه على (ع) و الائتمام به و بائمه الهدى و البراه الى الله عزوجل من عدوهم هکذا یعرف الله عزوجل » (۶)؛ همانا خدا را کسى پرستد که او را بشناسد واما کسى او را نشناسد او رااین گونه (مانند عامه مردم) گمراهانه مى پرستد. عرض کردم قربانت گردم معرفت خداچیست؟ فرمود:
باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پیغمبرش (ص) و دوست داشتن على (ع) و پیروى از او و از ائمه هدى علیه السلام و بیزارى جستن به خداى عزوجل از دشمن ایشان، آرى خداوند عزوجل این چنین شناخته مى شود».
در روایت دیگر مى فرماید:
«انما یعرف الله عزوجل و یعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البیت و من لا یعرف الله عزوجل ولا یعرف الامام منا اهل البیت فانما یعرف و یعبد غیرالله هکذا و الله ضلالا (۷)؛ تنها کسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش کند که هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را و کسى که خداى عزوجل را نشناسد وامام از ما خاندان را نشناسدغیر خدا را شناخته و عبادت کرده است این چنین (مانند عامه مردم) که به خداگمراهند به این معنى خدائى که به وسیله غیر ائمه هدى علیه السلام معرفى شود، جوان خوش سیمائى است که در قیامت براى مردم جلوه گرى کند، پس هر که به چنین خدائى معتقد باشد حقا که خدا را نشناخته است».
آرى تا انسان در مدار اصلى «رجوع الى الله » (ارجعى الى ربک) قرار نگیرد، گمراه است و به اصطلاح در «قوس نزول » است و مدار اصلى همان مدار ولایت است وقرار گرفتن در این مدار با استفاده از دو «هدایت مزجى » (ثقلین) میسر است و بس.
در حدیث غدیر به روایت طبرى که آن را با اسناد فراوان نقل کرده است، از جمله چنین آمده است که پیامبر فرمود: «افهموا محکم القرآن و لا تتبعوا متشابهه ولن یفسر ذلک لکم الا من انا آخذ بیده و شائل بعضده » (۸)
«آیات محکم قرآن را درست بفهمید و در پى آیات متشابه نروید و هرگز کسى این کتاب را براى شما تفسیر نخواهد کرد، مگر آن کس که من دست او را گرفته و بلندکرده و به شما نشان مى دهم (یعنى على بن ابیطالب (ع)».
امام باقر (ع) مى فرماید:
«اما انه لیس عند احد من الناس حق ولا صواب الا شى اخذوه منا اهل البیت؛ (۹) نزد هیچ یک از مردم ایده درستى نیست مگر آنچه را که از ما اهل بیت گرفته باشند».
باز مى فرمود: «کذب من زعم انه یعرفنا و هو متمسک بعروه غیرنا(۱۰)؛ دروغ مى گوید کسى که ادعاى شناخت ما را دارد ولى در عین حال به دیگران متوسل مى شود».
پیامبر اکرم (ص) در آخرین روزهاى زندگى خویش با وصیت واضح، روشن نمود که جانشین و قائم مقام وى بعد از وفاتش چه کسى باید باشد، به طورى که براى کسى درمخالفت او عذرى باقى نگذاشت. آنجا که فرمود:
«انى قد ترکت فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى و احدهما اکبرمن الاخر: کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بیتى الا و اذهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض (۱۱)؛ من دو چیز گرانب ها در میان شما مى گذارم و مادامى که به آن تمسک جوئید، بعداز من گمراه نمى شوید یکى از دیگرى بزرگتر است اول کتاب خدا که چون طنابى است که از آسمان. از ناحیه خدا. به زمین کشیده شده باشد دوم عترت و اهل بیت من است واین دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، پس خوب بنگریدکه بعد از من با آن دو چگونه معامله مى کنید؟».
بنابراین راه رهائى از همه فتنه هاى عقلى و فکرى و شناختى و عقیدتى (که مهم ترین و خطرناکترین و گمراه کننده ترین و زیانبخش ترین فتنه ها و گرفتاری هاست) وهم چنین فتنه هاى عملى و سلوکى و روحى و فردى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى وتربیتى، شناخت صحیح قرآن از طریق معصوم است. این است راز بزرگ حدیث مسلم «ثقلین » که پیامبر امت اسلامى را به این دو میراث گرانب ها و یادگار سترگ خویش ارجاع داده و هدایت و گمراه نگشتن را منحصر در تمسک به آن دو و پیروى از آن دوشمرده و جدائى از آن دو را مایه ضلالت و گمراهى خواند.
على (ع) فرمود:
«طوبى لمن سلک طریق السلامه ببصر من بصره و طاعه هاد امره (۱۲)؛ خوشا به حال کسى که راه سلامت را بپیماید به بینائى کسى که او را بیناگرداند و به پیروى از راهنمائى که او را فرمان دهد».
مراد از بینا کننده و راهنماینده، امام حق است یا کسى که راهنمائى او به امام حق منتهى مى گردد (۱۳).
امامت و ولایت
ممکن است امامت و رهبرى از سه جهت مورد توجه قرار گیرد:
۱. از جهت رهبرى و زمامدارى سیاسى. یعنى پیامبر اکرم (ص) که از دنیا رفت یکى از شوون او بلاتکلیف مى ماند و آن رهبرى اجتماع است باید پیشوائى بر سبیل نیابت از پیامبر زمام این ملت را در دست گرفته طبق احکام شریعت اسلام به حق و عدالت برآنها حکومت بکند، این پیشوا را در عرف اسلام «امام » مى گویند.
۲. از جهت مرجعیت دینى و بیان معارف و احکام اسلام. به این معنى: باید بعد ازپیامبر اکرم (ص) شخصى باشد که مشکلات دینى مردم را حل کند و مبین شریعت و مراقب ونگهبان دین از تحریف باشد.
۳. از لحاظ رهبرى و ارشاد حیات معنوى. به این معنى: کسى که رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنان که در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سیر مى کند (۱۴).
به اعتقاد شیعه، چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت فوق نیاز ضرورى دارد کسى که متصدى اداره جهات نامبرده است، باید از ناحیه خدا به وسیله رسول تعیین شود.
هم چنانکه از راه لطف و عنایت الهى لازم است اشخاصى تعیین شوند که وظائف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند، همچنان لازم است اشخاصى هم وجودداشته باشند که دین خدا نزد ایشان محفوظ باشد و زمام رهبرى و هدایت معنوى امت را به عهده بگیرند.
پس به اعتقاد شیعه، امامت چیزى فراتر از ریاست و حکومت بر مردم و مرجعیت دینى است، بلکه تمام وظائف انبیاء (بجز دریافت وحى) براى امامان ثابت است به همین دلیل شرط عصمت که در انبیاء مى باشد، در امام نیز هست (۱۵).
شیخ مفید (ره) (۳۳۶. ۴۱۳ه) در کتاب «اوائل المقالات » در این باره مى نویسد:
«ان الائمه القائمین مقام الانبیاء فى تنفیذ الاحکام و اقامه الحدود و حفظ الشرایع و تادیب الانام معصومون کعصمه الانبیاء» (۱۶).
«امامانى که جانشینان پیامبران در اجراى احکام و اقامه حدود و حفظ شریعت وتربیت مردم هستند، هم چون انبیاء معصوم (از گناه و خطا) مى باشند».
از این رو «امامت » در نزد شیعه چنین تعریف شده است:
«فهى منصب الهى حائز لجمیع الشوون الکریمه و الفضائل الا النبوه و ما یلازم تلک المرتبه السامیه ».
«امامت یک منصب الهى و خدادادى است که تمام شوون والا و فضائل را در برداردجز نبوت و آنچه لازمه آن است (۱۷)
امام رضا (ع) در ضمن خطبه اى که الهام بخش شیعیان در مساله امامت است، مى فرماید:
«ان الامامه زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المومنین، ان الامامه اس الاسلام النامى و فرعه السامى بالامام تمام الصلاه والزکاه والصیام والحج والجهاد و توفیرالفیى والصدقات و امضاء الحدود و الاحکام و منع الثغور والاطراف، الامام یحل حلال الله و یحرم حرام الله و یقیم حدودالله و یذب عن دین الله و یدعوالى سبیل ربه بالحکمه والموعظه الحسنه والحجه البالغه… (۱۸)؛ امامت زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مومنین است، امامت ریشه اسلام و شاخه بلند آن است، با امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل مى شود واموال بیت المال و انفاق به نیازمندان فراوان مى گردد و اجراى حدود واحکام و حفظ مرزها و جوانب کشور به وسیله امام است. امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا راحرام مى شمرد و حدود الهى را برپا مى دارد و از دین خدا دفاع مى کند و به سوى راه پروردگارش به وسیله دانش و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم دعوت مى کند…».
امامت نزد شیعه یک منصب الهى است که باید از سوى خدا تعیین شود و همان فضائل وامتیازات پیامبر را (جز مقام نبوت) دارد و کار او منحصر به حکومت و مرجعیت دینى نیست کسى که متصدى حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا مى باشد «نبى » نام دارد و کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خداوند به این سمت اختصاص یافته «امام » نامیده مى شود.
ممکن است نبوت و امامت در یک فرد جمع شوند. به این معنى: شخصى داراى هر دومنصب باشد مانند: نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و حضرت محمد (ص) و پیامبران دیگرى که قرآن آنها را به امامت معرفى مى کند.
قرآن مجید امامت را آخرین مرحله سیر تکاملى انسان شمرده که تنها پیامبران اولواالعزم به آن رسیده اند چنان که مى فرماید:
«و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین؛ (۱۹) به یاد آور هنگامى که پروردگار ابراهیم را با وسائل گوناگون آزمود و اوآزمایش خود را کامل کرد، خداوند به او فرمود من ترا امام مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: از دودمان من نیز، خداوند فرمود: پیمان من. یعنى امامت. هرگز به ستمکاران نمى رسد».
از این آیه استفاده مى شود که مقام امامت و ولایت برتر از مقام نبوت و رسالت است و تا ابراهیم امتحان، آن هم شایستگی ها و صفات ویژه را نداد، لایق این مقام نشد.
و نیز ممکن است مقام امامت از نبوت و رسالت جدا شود مانند امامان معصوم که تنها وظیفه امامت را بر عهده داشتند، بى آن که وحى بر آنها نازل شود و «رسول» و «نبى» باشند.
البته اصل «وحى» یعنى گرفتن احکام آسمانى و رساندن آن به مردم به وسیله پیغمبران انجام مى گیرد ولى حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى استمرارى و مداوم است، به عهده «امام » است و از اینجاست که لزومى ندارد پیوسته پیغمرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجودى که نگهدارنده دین آسمانى است، پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى شود (۲۰). خواه بشناسند یانشناسند خداى متعال مى فرماید:
«.. فان یکفر بها هولاء فقد وکلنا بها قوما لیسوابها بکافرین؛ (۲۱) اگر نسبت به آن کفر ورزند، کسان دیگرى را نگاهبان آن مى سازیم که نسبت به آن کافر نیستند» زمین از حجت خالى نمى ماند در روایات فراوانى که از اهل بیت علیه السلام به ما رسیده است، این موضوع به طور مکرر آمده است که صفحه روى زمین از حجت الهى امام یا پیامبرخالى نمى ماند ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفى ۳۲۸ یا ۳۲۹ه ق) در کتاب شریف کافى کتابى در «حجت » آورده است که یکصد و سى باب است و هر باب آن متضمن روایاتى خاص درباره «حجت » است که تقریبا وجه جامع آن روایات، عنوان آن باب است که از حاصل مضمون آنها اتخاذ شده است. کتاب حجت کافى مجموعا مشتمل بر یک هزار و چهارده حدیث است مثلا باب اول آن «باب الاضطرار الى الحجه » است که در آن پنج حدیث نقل کرده و باب پنجم آن باب «ان الارض لا تخلو من حجه » که در آن ۱۳ حدیث آورده و دیگرى باب «انه لو لم یبق فى الارض الا رجلان لکان احدهما الحجه » ودر آن باب نیز پنج روایت به همین مضمون ذکر نموده است (۲۲).
مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار در «کتاب الامامه » بابى زیر عنوان «الاضطرار الى الحجه و ان الارض لا تخلو من حجه » منعقد ساخته که در آن ۱۱۸ حدیث در این زمینه نقل کرده که قسمتى از آن همان احادیث اصول کافى است (۲۳)اینک به عنوان نمونه به بعضى از این روایات اشاره مى شود:
۱. در بیانات مهمى که على (ع) به «کمیل بن زیاد» فرموده چنین مى خوانیم:
«اللهم بلى ! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفامغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته… (۲۴)؛ آرى هرگز روى زمین خالى نمى شود از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهرباشد و آشکار و یا ترسان و پنهان، تا دلائل خداوند و نشانه هاى روشن او از میان نرود».
۲. امام صادق (ع) مى فرماید:
«ان الارض لا تخلو الا و فیها امام کیما ان زاد المومنون شیئا ردهم و ان نقصواشیئا اتمه لهم (۲۵)؛ زمین هرگز از امام خالى نگردد براى این که اگر مومنان چیزى (در اصول و یادر فروع) افزودند آنها را برگرداند و اگر چیزى کم کنند آن را تکمیل نماید».
۳. باز آن حضرت فرمود: «ما زالت الارض الا ولله فیها الحجه یعرف الحلال و الحرام و یدعوا الناس الى سبیل الله (۲۶)؛ زمین حال به حال نمى گردد مگر آن که براى خدا در آن حجتى باشد که حلال و حرام را به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا فراخواند».
۴. باز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «ان الله اجل و اعظم من ان یترک الارض بغیر امام عادل (۲۷)؛ خداوند بزرگواتر از آن است که زمین را بدون امام عادلى رها سازد» ۵. امام باقر (ع) مى فرماید: «لو ان الامام رفع من الارض ساعه لماجت باهلها کما یموج البحر باهله » (۲۸).«چنان که امام از زمین برداشته شود، زمین به اهلش مضطرب گردد چنان که دریا اهلش را مضطرب مى کند».
۶. امام صادق (ع) فرمود: «لو بقى اثنان لکان احدهما الحجه على صاحبه (۲۹)؛ اگر مردم زمین تنها دو کس باشند یکى از آنها بر رفیقش امام است».
۷. باز آن حضرت فرمود: «لو کان الناس رجلین لکان احدهما الامام و قال: ان آخر من یموت الامام لئلا یحتج احدهم على الله عزوجل ترکه بغیر حجه لله علیه (۳۰)؛ اگر مردم جهان تنها دو نفر باشند یکى از آنها امام است و فرمود: آخرین کسى که از دنیا مى رود، امام است ».
آرى وجود امام در روى زمین به قدرى اهمیت دارد که به موجب بعضى از روایات حتى یک لحظه هم زمین نباید از حجت خدا خالى باشد.
۸. «سلیمان بن جعفر جعفرى» گفت: از امام رضا (ع) سوال کردم: آیا زمین ازحجت خالى مى شود؟ فرمود: «لو خلت الارض طرفه عین من حجه لساخت باهلها» (۳۱)؛ اگر زمین یک چشم برهم زدن از حجت خدا خالى باشد، بر اهلش فرو ریزد (ونظمش ازهم بپاشد».
بدین ترتیب مساله وجود یک حجت الهى در هر عصر و زمانى در روى زمین یکى ازمسائل مسلم در مذهب اهل بیت است و در قرآن هم اشاراتى بر لزوم حجت الهى در روى زمین در هر زمان شده است از جمله آیه شریفه «انما انت منذر لکل قوم هاد؛ (۳۲) تو فقط بیم دهنده اى و براى هر قومى هدایت کننده اى است».
این آیه حاکى است که هر قومى در هر عصر و زمانى هدایت کننده اى از سنخ پیامبردارد و لذا در حدیثى از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه آمده است: «.. و فى کل زمان امام منا یهدیهم الى ما جاء به رسول الله (ص (۳۳)در هر زمانى امامى ازماست که مردم را هدایت مى کند به سوى چیزى که رسول خدا (ص) آورده است».
بدین ترتیب مساله ولایت در شیعه به معنى حجت زمان که هیچ زمانى روى زمین ازحجت خالى نیست و (لولا الحجه لساخت الارض باهلها) به صورت بسیار غلیظ و پررنگ مطرح است و این مفهوم توسط خود امامان عنوان شده است و کهن ترین منابع شیعه گویاى این مطلب مى باشد. به عقیده «پرفسور کربن » این مطلب وجه مشترک میان تشیع و تصوف است به این معنى: مساله اى است که در میان صوفیه نیز شدیدا مطرح است ودر تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده است وى در مصاحبه اى که با «علامه طباطبائى »(ره) داشت، از جمله سوالاتى که کرده این بود که این مساله را آیاشیعه از متصوفه گرفته اند یا متصوفه از شیعه؟ نظرش این بود که از این دو تا یکى از دیگرى گرفته است.
«علامه طباطبائى »(ره) گفتند:
متصوفه از شیعه گرفته اند براى این که این مساله از زمانى در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتى به خود نگرفته بود وهنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مساله در میان متصوفه مطرح شده است، پس اگر بنا بشود که از این دوتا یکى از دیگرى گرفته باشد بایدگفت متصوفه از شیعه گرفته اند. این مساله، همان مساله «انسان کامل » و به تعبیر دیگر حجت زمان است که عرفا و متصوفه روى این مطلب خیلى تاکید دارند (۳۴).
مولوى در مثنوى گفته است:
پس به هر دورى ولیى قائم است تا قیامت آزمایش دائم است هر که را خوى نکو باشد برست هر کسى کو شیشه دل باشد شکست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راه جو هم نهان و هم نشسته پیش رو او چو نور است و خرد جبریل او آن ولى کم از و قندیل او و آنکه بى قندیل کم مشکات ماست نور او در مرتبه ترتیبهاست ز آن که هفتصد پرده دارد نور حق پرده هاى نور دان چندین طبق از پس هر پرده قومى را مقام صف صفند این پرده هاشان تا امام (۳۵)
باز مولوى در داستان افسانه اى «ابراهیم ادهم » در این باره اشاره اى دارداو افسانه ها را ذکر مى کند به اعتبار این که مى خواهد مطلبش را بگوید. هدف او نقل داستان نیست. مى گوید:
ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنى را به دریا انداخت و بعد سوزن راخواست، ماهی ها سر از دریا درآوردند درحالى که به دهان هر یک سوزنى بود تا آنجاکه مى گوید:
دل نگه دارید اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان
تا این که مى گوید:
شیخ واقف گشت از اندیشه اش شیخ چون شیر است و دلها بیشه اش
غرض متصوفه نیزمى گویند:
در هر دوره اى یک انسان کامل که حامل معنویت کلى انسانیت است، وجوددارد. هیچ عصر و زمانى از یک ولى کامل که آنها گاهى از او تعبیر به «قطب » ویا «شیخ » مى کنند، خالى نیست و براى آن ولى کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتى قائل هستند که از اذهان ما خیلى دور است از جمله مقامات او، تسلطش بر ضمایر یعنى دلهاست بدین معنى که او یک روح کلى است محیط بر همه روحها (۳۶).
آرى متصوفه اصل ولایت را از شیعه گرفتند و آن را به دلخواه خود شرح و تفسیرنمودند تا بتوانند از این تغییر و تحول، ردائى به قامت هر صوفى سر نتراشیده راست آورند.
پی نوشت:
۱. دعا در زمان غیبت امام زمان، این دعا را مرحوم «سید ابنطاوس» در «جمال الاسبوع» بعد از ذکر دعاهاى وارده بعد ازنمازعصرجمعه وصلوات کبیره ذکر کرده است.
۲. کنزالفوائد.
۳. از زیارت جامعه کبیره.
۴. اصول کافى، ج۱، ص ۱۴۵.
۵. اصول کافى، ج۱، ص ۱۴۵.
۶. اصول کافى، ج۱، ص ۱۸۰.
۷. اصول کافى، ج۱، ص ۱۸۱.
۸. الغدیر، ج۱، ص ۲۱۵.
۹. ۱۰ ۱۱ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص ۱۷. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۲، ص ۱۲ترمذى، صحیح، ج۲، ص ۳۰۸.
۱۰. مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص ۱۷. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۲، ص ۱۲ترمذى، صحیح، ج۲، ص ۳۰۸.
۱۱. مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص ۱۷. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۲، ص ۱۲ترمذى، صحیح، ج۲، ص ۳۰۸.
۱۲. غرر و درر آمدى، ج۴، ص ۲۴۳.
۱۳. غرر و درر آمدى، ج۴، ص ۲۴۳.
۱۴. علامه طباطبائى، شیعه در اسلام، ص ۱۰۹.
۱۵. پیام قرآن، ج۹، ص ۲۰.
۱۶. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۷۴، چاپ داورى، قم.
۱۷. احقاق الحق، ج۲، ص ۳۰۰، پاورقى یک.
۱۸. اصول کافى، ج۱، ص ۲۰۰. کتاب الحجه، باب فى فضل الامام و صفاته، حدیث اول.
۱۹. سوره بقره: ۱۲۴.
۲۰. شیعه در اسلام، ص ۱۲۰.
۲۱. سوره انعام: ۸۹.
۲۲. اصول کافى، ج۱، ص ۱۷۸. ۱۸۰.
۲۳. بحارالانوار، چاپ جدید، ج۲۳، از صفحه ۱ تا ۵۶.
۲۴. نهجالبلاغه، حکمت ۱۴۷. علل الشرایع، ص ۷۶. بحارالانوار، ج۲۳، ص ۲۰. وبه تذکرهالحفاظ ذهبى، ج۱، ص ۱۲ نیز مراجعه شود.اکمال الدین، ص ۱۶۹.
۲۵. اصول کافى، ج۱، ص ۱۷۸. حدیث ۲، از باب اول.
۲۶. اصول کافى، ج۱، ص ۱۷۸، حدیث ۳. اکمال الدین، ص ۱۳۳. بحار، ج۲۳، ص ۴۱.
۲۷. اصول کافى، ج۱، ص ۱۷۸، حدیث۶. اکمال الدین، ص ۱۳۳. بحار، ج۲۳، ص ۴۲.
۲۸. اصول کافى، ج۱، ص ۱۷۹، حدیث۱۲.
۲۹. اصول کافى، ج۱، ص ۱۷۹، باب ۲، حدیث۲.
۳۰. علل الشرایع، ص ۷۶. بحار، ج۲۳، ص ۲۱. اصول کافى، ج۱، ص ۱۸۰.
۳۱. عیون اخبارالرضا، ص ۱۵۰. ۱۵۱. علل الشرایع، ص ۷۷.
۳۲. سوره رعد: ۷.
۳۳. بحارالانوار، ج۲۳، ص ۵، ح ۹.
۳۴. مدرک قبل.
۳۵. مثنوى، دفتر دوم، ص۲. ۱۳۱.
۳۶. شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص ۶. ۵۵.
منبع:داود الهامى درسهایى از مکتب اسلام ـ شماره ۲ (سال۷۷)