- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
“محمد بن ابراهیم” بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی ابن ابیطالب معروف به “ابن طباطبا” از خاندان امامان شیعه بود[۱] و سبب قیام او این بود که “نصر بن شبیب” که از شیعیان خاندان پیغمبر و مردی خوش عقیده بود و در جزیره سکونت داشت، برای انجام حج به حجاز آمد. چون به مدینه رسید از خاندان رسول خدا و کسانی که از آنها به جای مانده بودند تحقیقاتی به عمل آورد و با محمد بن ابراهیم آشنا شد. “نصر بن شبیب” به نزد محمد آمد و محمد بن ابراهیم را حاضر به قیام کرد و مکان قیام را در «جزیره» (شمال عراق) تعیین کردند.[۲]
آشکار شدن قیام
نصر بن شبیب به دیار و شهر خود رفت و محمد بن ابراهیم طبق همان وعده به جزیره رفت و بر نصر وارد شد. نصر خانواده و عشیره خود را گرد آورد و جریان قیام را در راه یاری رساندن به محمد بن ابراهیم، را آشکار کرد. دستهای پذیرفتند و دستهای خودداری کردند و کار اختلاف میان آنها بالا کشید. بعد از پراکنده شدن آن جمع، یکی از عموزادهها و نزدیکان نصر،[۳] در خلوت به نزد او رفته و به او گفت تو میخواهی چه بلایی بر سر خود و خاندانت بیاوری آیا تو چنین میپنداری که اگر قیام کردی خلیفه وقت تو را آزاد میگذارد و با تو کاری ندارد و او را از عواقب کارش ترساند.
نصر بن شبیب با شنیدن این سخنان، در تصمیمی که در مورد یاری محمد بن ابراهیم گرفته بود متزلزل گشت و مردد شد. از اینرو از محمد بن ابراهیم عذرخواهی کرد. محمد بن ابراهیم خشمناک شده از خانه او خارج شد و از آنجا به حجاز برگشت و سر راه خود با “ابوالسرایا” برخورد کرد،[۴] که از مخالفین حکومت عباسی بود و در نواحی «سواد» (کوفه) شورش کرده بود و علت شورش آن این بود که، در سپاه “هرثمه” (والی بغداد) شمشیر میزد، هرثمه در پرداخت مواجب او تعلل میکند و این کار باعث خشم ابوالسرایا شد و از سپاه هرثمه جدا شد و با محمد بن ابراهیم بیعت کرد.[۵]
محمد بن ابراهیم به او پیشنهاد کرد به کوفه برود و ابوالسرایا پذیرفت و قرار ملاقات و قیام را در کوفه گذاشتند. ابوالسرایا راهی کوفه شد و محمد بن ابراهیم نیز خود زودتر به کوفه رسید و در آنجا به تفحص حال مردم پرداخت.[۶]
سبب پیوستن مردم به محمد بن ابراهیم
مأمون، “طاهر بن حسین” (والی خراسان) را از کار ولایت هایی که فتح کرده بود بازداشت و “حسن بن سهل” را به آنجا فرستاد به این دلیل مردم در عراق به این برداشت رسیدند که فضل بن سهل (وزیر مأمون) بر مأمون تسلط یافته و تمام اختیارات را در دست گرفته، و او را از سرداران و اهل بیتش دور نگه داشت است. از این رو بنی هاشم، خشمگین شدند و بر حسن بن سهل گستاخ شده بودند[۷] و زبان به بدگویی او گشودند،[۸] دست به شورش زده و به محمد بن ابراهیم پیوستند.[۹]
بیعت مردم با محمد بن ابراهیم
از سوی دیگر محمد بن ابراهیم در روز موعودی که با ابوالسرایا وعدۀ دیدار، در کوفه گذارده بود از کوفه بیرون آمد و دعوت خود را آشکار کرد ابوالسرایا وقتی به نزدیکی کوفه رسید؛ پیش محمد بن ابراهیم آمد و به او گفت ای فرزند رسول خدا چرا اینجا ایستادهای چرا به شهر کوفه حمله نمی کنی؟ محمد بن ابراهیم به تشویق ابوالسرایا داخل شهر شد[۱۰] و برای مردم خطبهای ایراد کرد. و مردم را به سوی بیعت به «الرضا من آل محمد» خواند و به کتاب خدا و سنت پیامبرش و امر به معروف و نهی از منکر و عمل به کتاب خدا دعوت نمود. خطبه محمد که به پایان رسید مردم یکسره برای بیعت با او ازدحام کردند.[۱۱]
جنگ با فضل بن عباس هاشمی
محمد بن ابراهیم شخصی را به سوی “فضل بن عباس” (که از طرف خلفای عباسی والی کوفه بود) فرستاد و او را به بیعت با خویش دعوت کرد و از او خواست تا به اسلحه و قوا وی را کمک کند. ولی او این تقاضا را رد کرد و به جنگ با محمد آماده شد. محمد که از جریان آگاه شد ابوالسرایا را به جنگ فضل بن عباس فرستاد و به او گفت تا زمانی که فضل جنگ را آغاز نکرده وی از حمله خوداری کند. سرانجام در این جنگ سپاه فضل شکست خورد و همراهان ابوالسرایا سپاه فضل را غارت کردند اما ابوالسرایا از این کار جلوگیری کرد.[۱۲]
فضل از آنجا به بغداد، نزد “حسن بن سهل” (والی بغداد) فرار کرد و جریان را به او گزارش داد و حسن بن سهل وعده همه گونه کمک و جبران اموالی که از او به غارت رفته بود را به او داد. آنگاه یکی از سپاهیانش به نام “زهیر بن مسیب” را طلبید و لشکری همراه او کرد و اموالی هم به او داد و تأکید کرد، که برای جنگ با ابوالسرایا برود. محمد بن ابراهیم در آن وقت مریض بود زهیر راه کوفه را در پیش گرفت. ابوالسرایا و لشکریانش از کوفه بیرون آمدند و لشکریان زهیر را شکست دادند. ابوالسرایا و همراهانش مرکب ها و اسلحه های لشکر زهیر را به غنیمت گرفتند و به کوفه بازگشتند و زهیر فرار کرد. دوباره “حسن بن سهل” به زهیر فرمان رفتن به کوفه را داد.[۱۳] مردم بغداد که پیروان زهیر بن مسیب بودند مردم کوفه را تهدید به تجاوز به جان و مال و ناموسشان کردند.[۱۴] ابوالسرایا در مقابل به مردم کوفه میگفت ذکر خدا بگوئید و به سوی او توبه کنید و برای پیروزی از دشمن از خداوند یاری طلبید.
این بار نیز لشکریان زهیر از سپاهیان ابوالسرایا شکست خوردند.[۱۵] کوفیان به اردوگاه بغداد هجوم آوردند و به غارت آن پرداختند. سپاه کوفه که در آغاز نهضت، ساز و برگ جنگی درستی نداشت در بازگشت از این جنگ هم مجهز و هم مسلح بودند؛ زیرا از اسلحه دشمن غنیمت هنگفتی برده بودند.
خلافت عباسی و ابوالسرایا
جریان هزیمت زهیر و پیروزی ابوالسرایا وحشتی در دل حسن بن سهل و عباسیان انداخت که اندوه آنها را فرا گرفت. این بار حسن بن سهل شخصی به نام “عبدوس بن عبدالصمد” را طلبید و هزار نفر سوار و سه هزار پیاده همراه او کرد. عبدوس از بغداد حرکت کرد و قسم خورد کوفه را ویران کند.[۱۶]
ابوالسرایا که از حرکت عبدوس آگاه شد گروهی از سواران زبده و یاران با وفای خود را برداشت و به سرعت به سمت سپاه عبدوس حرکت کرد و لشکریان ابوالسرایا با شبیخون زدن به سپاه دشمن پیروز شدند و لشکر ابوالسرایا با پیروزی کامل و غنیمتی بسیار و اسلحه و مرکب فراوان به کوفه بازگشت. ابوالسرایا وقتی به کوفه آمد محمد بن ابراهیم را در حال مردن دید و محمد چون ابوالسرایا را دید که به دشمن شبیخون زده او را سرزنش کرد و ادامه داد که از این کار او بیزار است.
بعد از وفات محمد بن ابراهیم نوجوانی به نام “محمد بن محمد زیدی” جای او را گرفت[۱۷] و ابوالسرایا و مردم کوفه با او بیعت کردند.
سرانجام ابوالسرایا
ابوالسرایا با پیروزیهایی که به دست آورد کارش بالا گرفت و در کوفه و مکه، درهم و دینار به نام خود زد و بر اثر این پیروزی ها طالبیان (فرزندان ابوطالب) در جای جای سرزمینهای اسلامی پراکنده شدند و ابوالسرایا سپاه خود را به سوی بصره و واسط و کرانههای آن فرستاد.[۱۸] و از آن سو مردم شام و جزیره به ابوالسرایا نامه نوشتند و گفتند ما چشم براه فرستاده تو هستیم؛ که سر به فرمانت درآورده و دستوراتت را انجام دهیم.[۱۹]
خلافت عباسی که این همه محبوبیت و شوکت ابوالسرایا را دید به وحشت افتاد چون حسن بن سهل دید که ابوالسرایا و یارانش به هر سپاهی که میرسند آن را شکست می دهند و میان سردارانی که با وی بودند کسی را نیافت که در خور پیکار باشد، ناچار به سوی هرثمه روی آورد،[۲۰] و او را به جنگ با ابوالسرایا فرستاد.[۲۱]
حسن بن سهل به “علی بن سعید” دستور داد که به طرف مداین و واسط و بصره برود. ابوالسرایا که در قصر “ابن هبیره” به سر می برد وقتی این خبر را شنید، کسانی را به سوی مداین فرستاد و خود نیز به یاری آنان شتافت و در پیرامون رود “صرصر” لشگر زد. هرثمه هم در مقابل او لشگر زد. علی بن سعید به مداین رفت. در جنگی که میان لشگریان ابوالسرایا و علی بن سعید رخ داد یاران ابوالسرایا عقب نشستند و ابو سعید مداین را گرفت.
چون ابوالسرایا خبر شکست یارانش را شنید از نهر «صرصر» به قصر ابن هبیره بازگشت و هرثمه به سوی قصر شتافت و در نبردی که بین طرفین رخ داد یاران ابوالسرایا بسیار کشته شدند. سپس ابوالسرایا به با همراهان خود بودند به خانه های بنی عباس و پیروان آنها تاختند و آن را غارت کردند و هر چه بنی عباس نزد مردم داشتند گرفتند.[۲۲]
خلاصه آنکه ابوالسرایا به اتفاق همراهانش در سال ۲۰۰ه.ق. از کوفه گریخت. زیرا هرثمه وارد کوفه شد و آنجا را محاصره و مردم آن جا را امان داد.
ابوالسرایا به سوی قادسیه و بعد راه خوزستان را پیش گرفت تا به شوش رسید و “حسن بن علی بادغیسی” معروف به “مامونی” به سوی آنها آمد و به آنها گفت هر کجا می خواهید بروید که مرا به نبرد شما نیازی نیست و اگر از ناحیه من بیرون روید دنبالتان نمی کنم اما ابوالسرایا با او به جنگ پرداختابوالسرایا در این جنگ شکست خورد و مجروح شد و گریخت و با “محمد بن محمد زید” و “ابوالشوک” به منزل خود در«راسالعین» رفت و چون به جلولا رسیدند؛[۲۳] “حماد کندغوش” آنها را اسیر کرد و نزد حسن بن سهل برد. حسن بن سهل، ابوالسرایا را کشت و سرش را نزد مامون برد و پیکرش را بر پل بغداد آویزان کردند.[۲۴]
پی نوشت:
[۱]. ابن اثیر، الکامل؛ ترجمه حمید آژیر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ۱۳۸۱، ج ۹، ص ۳۸۳۱.
[۲]. اصفهانی، ابوافرج؛ فرزندان ابوطالب، ترجمه فاضل، تهران، کتاب فروشی و چاپخانه علیاکبر علمی، چاپ، دوم، ۱۳۲۹، ص ۲۷۰
[۳]. فرزندان ابو طالب،همان،ص۲۷۲
[۴]. اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبین، ترجمه هاشم محلاتی، تهران، کتابفروشی صدوق، ۱۳۴۲، ص ۵۶۰.
[۵]. طبری، محمد جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگی، ۱۳۵۴، ج ۱۳، ص ۵۶۳۱.
[۶]. فرزندان ابوطالب، پیشین، ص۲۷۴.
[۷]. ابن اثیر؛ تاریخ بزرگ ایران و اسلام، ترجمه عباس خلیلی، به تصحیح مهیار خلیلی، تهران، شرکت سهامی چاپ انتشارات کتب ایران، بی تا، ج،۱۰، ص ۲۴۹.
[۸]. ابن خلدون، تاریخ ابنخلدون، ترجمه آیتی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۴، ج ۲ ص ۳۸۶.
[۹]. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)؛ تاریخ فخری، ترجمه وحید گلپایگانی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، ۱۳۶۷، ص ۵۶۳۱.
[۱۰]. فرزندان ابوطالب، پیشین، ص ۲۸۰.
[۱۱]. مقاتل الطالبیین؛ پیشین، ص ۵۶۱.
[۱۲]. احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمد آینی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، ج ۲، ۱۳۳۱، ص ۷۸۰.
[۱۳]. ابن اثیر، همان، ص ۳۸۳۲.
[۱۴]. فرزندان ابوطالب، پیشین، ص ۲۸۲.
[۱۵]. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص ۵۶۲.
[۱۶]. طبری، پیشین، ص ۵۶۳۱.
[۱۷]. همان، ص ۵۶۳۲.
[۱۸]. تاریخ بزرگ ایران و اسلام، پیشین، ص ۲۵۲.
[۱۹]. فرزندان ابو طالب، پیشین، ص ۲۸۳.
[۲۰]. میان حسن بن سهل و هرثمه کدورتی وجود داشت چون هرثمه پیش از حسن، والی بغداد بود.
[۲۱]. طبری، پیشین، ص ۵۶۳۷.
[۲۲]. تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ص ۲۵۳.
[۲۳]. تاریخ بزرگ اسلام و ایران، پیشین، ص ۲۵۵.
[۲۴]. طبری، پیشین، ۵۶۳۸.