- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 13 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره
آیتالله عبدالجواد غرویان با حکم بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره) مدت ۳۳ سال امامت جمعه شهرستان نیشابور بود تا اینکه دلیل کهولت سن در سالهای اخیر درخواستهایی مبنی بر جایگزینی فردی دیگر را بهعنوان امامجمعه نیشابور از محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی مطرح کرد که هر بار معظم له بر ادامه فعالیت آیتالله غرویان تأکید کردند و سرانجام با درخواست ایشان در تیرماه سال ۱۳۹۱ موافقت شد.
آیت الله غرویان در آخرین مصاحبه خود در سال ۹۲ در خصوص زندگی سرار پر فراز و نشیب خود اینگونه حکایت کرد:«اینجانب به سال ۱۳۰۵شمسى در شهر نیشابور در خانهای بسیار فقیرانه و عارى از همه تجمّلآت و زرقوبرق مادّى متولد شدم.
پدرم به نام ملّا محمدرضا غرویان فردى بود که در امور دینى و اعمال عبادى بسیار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود.
شغل او صبّاغى (رنگ رزى) بود، معمولاً نخ و کرباسهایی که با دستگاه (فَرَت) بافته میشد را رنگ میکرد و با درآمد کمى که داشت با قناعت روزگار را میگذرانیدم.
او به باغ دارى علاقه وافرى داشت. باغى را که داراى انگور و سردرختى بود خریده بود و از میوههای آن باغ، علما و اقوام و دوستان را بهرهمندمی کرد.
او صداى خوشى داشت و در شبهای زمستان که از چایى و غذا فارغ میشد کتاب هاى فارسى اخلاقى، تاریخى، روایى و احیاناً شعرى که داشت با صداى خوش و آهنگ دلنشینى میخواند و در آخر به ذکر مصیبت حضرت سیّدالشّهدا(ع) میپرداخت خود گریه میکرد و جمع ما را به گریه میآورد. .
مادرم به نام خدیجه زن مؤمنه و عارفه اى بود که رشحهای از عرفان را دارا بود و به مناسبت هر موضوعى شعرى میخواند.
گاهى در شبها در گوشهای خارج از کرسى مینشست و لباسهای برادران و خواهرانم را که مجموعاً شش نفر بودیم وصله میزد و با خود زمزمه میکرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل میشد.
او قصههای قرآن را خوب نقل میکرد و در امور زندگى بسیار ظریف کار، مدیر، مدبّر و قانع بود وزندگی ما را با آن درآمد کم بهخوبی اداره میکرد.
ما فرزندان حالت قناعت و شوق به قرآن، نماز و مجالس دینى را از این مادر و پدر آموخته بودیم.
آنها چون عنایتى به تربیت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود ششسالگی به مدرسه فرستادند و در ایّام تعطیلى مدارس در تابستان به مکتبهای مرسوم آن زمان میبردند که کتابهای متداول آن مکتبها مانند کتاب صد کلمه، عاق والدین، موش و گربه، استغفرالله و امثال اینها را بخوانم. پدرم که اشعار کتاب نصاب الصبیان را از حفظ داشت برای من میخواند و لغات او را معنا میکرد تا اینکه دوره دبستان بنده به اتمام رسید.
دوران تحصیل
دوره دبستان که به آخر رسید مدّت دو سال در دکان عطّارى و بقّالى شاگردى کردم و در این میان شب ها کتابهاى حماسى آن زمان را مانند رستم نامه، شیرویه(هفت جلد)، حیدربک، فلک ناز، امیرارسلان میخواندم.
در دکان که بودم گاهى میدیدم طلبه کوچکى هم سن خودم عمامه تمیز سفیدى بر سر و عبا و قباى مرتّبى در بردارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت میگرفت تا عاقبت شاگردى را ترک گفتم و در مدرسه گلشن که تحت سرپرستى حجهالاسلام والمسلمین جناب حاج شیخ محمدحسین نجفى اداره میشد وارد شدم. روزها دو سهساعتی به پدرم کمک میکردم و اغلب شب ها را در مدرسه میخوابیدم.
خداوند متعال شوقى به من عنایت کرده بود که در مدّت کوتاهى جامع المقدّمات را تمام کردم و کتاب سبوطى و شرح مختصر را شروع کردم و در اواسط کتاب سبوطى بودم که کتاب شرح نظّام را نیز درس گرفتم و در طى همه این درسها آنچه را که درس گرفته بودم تدریس می کردم.
در آن زمان مرحوم حاج شیخ محمدرضا محقق که ادیبى کامل و سخنوری توانا بود براى ما درس سبوطی میگفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود و نمیخواست که از سهم امام استفاده کند صفات و ملکات عالى او در شاگردانش اثر میگذاشت که اگر دو سه روزى در ایّام طلبگى گرسنه میماندیم و یا سختیهای دیگر بر ما فشار میآورد حاضر نبودیم پیش کسى اظهار کنیم.
حاج شیخ محمدرضا محقق، مبارزى نستوه بود که با صوفى ها و بهائى ها و مردم متحجّر همیشه در ستیز بود و ما در حقیقت روحیّه مبارزه با مرام هاى باطل و ناپسند را از او گرفتیم و این روحّیه سر منشأ مبارزات بعدى من شد.
سفر مشهد و آشنایی با آیتالله خزعلی
زمانى که وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفتم مدّت کوتاهى به درس مغنى ادیب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محقق نپسندیدم، امّا درس آیت اللّه خزعلى در مدرسه نواب موردپسندم شد.
از آن زمان دوستى بنده با آیت اللّه خزعلى برقرار شد که تتمّه مغنى و مطول را در نزد ایشان خواندم و کتاب کبرى فى المنطق و حاشیه ملّاعبداللّه را پیش آقاى سیّدى که با آقاى خزعلى همدرس و هم مباحثه بودند، خواندم.
پس از اتمام ادبیات وارد کتابهاى فقهى و اصولى شدم. کتاب معالم، شرح لمعه و مقدارى از قوانین را در درس حاج میرزا احمد مدرّس که مایه افتخار حوزه علمیّه مشهد بودند، تمام نمودم.
مکاسب، رسایل و کفایه را نزد اساتید فرا گرفتم؛ مانند حاج شیخ على اکبر صدرزاده و آیهاللّه حاج شیخ هاشم قزوینى و در مدّت کوتاهى حاج شیخ کاظم دامغانى و نیز مقدارى از مکاسب را از آیت اللّه آقا میرزا جواد آقا تهرانى که این بزرگان در تقوا و گریز از علقه هاى مادّى معروف بودند.
پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آیت اللّه آقامیرزا جوادآقا تهرانى شرکت کردم.
بنده سالیانى که در مشهد مقدّس بودم درس ایشان را ترک نکردم و تقریباً همزمان با درس ایشان از فقه حضرت مستطاب فقیه کامل آیت اللّه حاج شیخ حسنعلى مروارید، استفاده می کردم که مبانى فقه و اصول بنده در خدمت این دو بزرگوار پایه گرفت تا زمانى که حضرت آیهاللّه میلانى، وارد مشهد مقدّس شدند.
بنده مدّت ها در درس فقه ایشان که شب ها در مسجد جامع گوهرشاد افاده می کردند شرکت می کردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ایشان را مغتنم می شمردم.
آثار و تألیفات
در باره تألیفات و تحقیقات علمى باید بگویم که بنده با وجود بزرگانى که اهل تألیف و تحقیق بودند خود را لایق نمى دیدم چیزى تألیف کنم، ولى بعد از رحلت آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانى مکرّر دوستان از بنده سؤال مى کردند که تو سال هاى متمادى با ایشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارى نقل کن تا در مجلّه اى و نوشته اى بیاوریم، بنده استنکاف مى کردم.
چون اصرار بعضى را دیدم بر این شدم که خودم در باره معظّم له چیزى بنویسم و از خداوند بزرگ و روح بلند خود استاد مدد جستم و نوشته کوچکى به نام جلوه هاى ربّانى در حالات آیت اللّه تهرانى را تألیف کردم که به چاپ رسید و مورد استقبال فراوان علاقه مندان و مشتاقان قرار گرفت و اینک سفارش مى کنم که هر کس آن کتاب را ندیده از قم انتشارات شفق تهیّه کند و بخواند که لذت بخش خواهد بود.
استقبال گرم به آن کتاب سبب شد که تصمیم بگیرم چیزهایى را که در باره قرآن کریم متفرّقاً یادداشت کرده بودم همه را بازنویسى کنم و به صورت کتابى درآورم، از این رو، این اثر ناچیز هم به نام جلوه هاى قرآنى یا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمام رسید که آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسیده است.
و کتاب سومى که مجموعه درس هایى است که براى بعضى از دوستان اهل علم و جمعى دیگر از علاقه مندان گفته ام به نام ذرّه خاکى یا انسان متعالى که از خودِ نام پیدا است که مسیر انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالم آخرت ترسیم نموده است.
تدریس حوزه
بنده از همان زمانى که مشغول تحصیل علم عربى شدم از ادبیّات گرفته تا فقه و اصول، معمولاً هر کتابى را که درس گرفتم تدریس کردم و این مرام بنده بوده از اوّل صرف میر تا مکاسب و رسائل و تا زمانى که در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزى سه درس مى گفتم؛ ولى از آن روز که امامت جمعه نیشابور را پذیرفتم کارها یکى پس از دیگرى رو به رویم قرار گرفت و مخصوصاً که حضور در جبهه ها و کمک رسانى به رزمندگان را وظیفه مقدّم خود دانستم که بر تدریس ترجیح می دادم.
پس از پایان جنگ تحمیلى، بار دیگر در حوزه نیشابور مشغول تدریس کتاب شرح لمعه و مکاسب شدم.
دورانى که در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتیبانى و مساعدت آیهاللّه مروارید مدرسه علمیّه اى به نام مدرسه بعثت تأسیس کردم که از صرف میر شروع شد و بحمداللّه طلّاب خوبى در آن تربیت شدند که وارد درس خارج گشتند، بنده خیال مى کنم که اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب مى باشد وبس.
مبارزه با طاغوت
ایّامى که پنجم ابتدایى را تمام کرده بودم و به عنوان شاگردى در نزدیکى مدرسه گلشن در مغازه اى کار مى کردم و ضمناً در بین الطلوعین از اوّل صرف میر درس مى گرفتم، با طلبه ها آشنا شده بودم.
روزى وارد مدرسه شدم دیدم طلبه ها اطلاعیه اى را که بر تنه درخت توتى زده شده بود قرائت مى کردند و به هم نگاه مى کردند، بنده جلو رفتم دیدم اطلاعیه به نام (صداى نجف) از مرحوم شهید نوّاب صفوى بود. جمله اى که به یاد نگه داشتم و در دل انسان اثر مى گذارد این است: «اى مردم شریف ایران! ما در نجف حاضر نشدیم که جسد خبیث رضا شاه از آسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شدید که در خاک ایران دفن گردد».
نواب صفوی در نیشابور
بنده غایبانه به نوّاب صفوى عشق مى ورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا اینکه صداى منحوس احمد کسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ایران شد که شرّ و فساد آن ملعون را از سر مردم کم کند.
نوّاب پس از کشتن احمد کسروى مدتى در نیشابور به سر مى برد با اینکه در صدد گرفتن او بودند، ولى او به مسجد مى رفت به مدرسه مى آمد و براى اساتید مدرسه و طلبه هاى بزرگ سخنان داغى در ستیزه با شاه و دار و دسته اش بر زبان جارى مى کرد.
او هنگام سخنرانى، فانى در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزى در کمر و عصاى ظریفى در دست داشت که عصا هم آهنگ سخنانش بالا و پایین مى رفت و چنان شیرین سخن مى گفت که دل همه را صید مى کرد.
دیدن نوّاب و حالات خوش او در شکل بخشیدن روحیّه مبارزاتى در بنده اثر گذاشت که همیشه مایل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآن بجنگم.
آشنایى با رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینى(ره)
آشنایى با آن حضرت از آن زمان پیدا شد که شنیدم فقیهى پارسا و زاهد داراى شجاعتى بى نظیر به نام حاج آقا روح اللّه خمینى در قم در جریان انجمن هاى ایالتى و ولایتى علیه رژیم کثیف پهلوى به پاخاسته و شاه را که بعد از رحلت آیهاللّه العظمى بروجردى مى خواست نفس راحتى بکشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلم براى دیدنش پر مى زد.
تا روزى با یکى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان دیدیم که سیّدى جلیل القدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد مى آید، هر کسى او را مى دید، مى ایستاد و به او نگاه مى کرد، کسبه بازار در جلو دکان هاى خود مى ایستادند و به او احترام مى گذاشتند دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّه خمینى است».
ما دو نفر جلو رفتیم سلام کردیم، آقا جواب دادند و به ما محبّت کردند فرداى آن روز در منزل آیت اللّه حاج شیخ على اکبر نوقانى که جلسه هفتگى بود و نوعاً بزرگان و علماى عظام مى آمدند، رفته بودم آقایان علما در موضوعى با هم بحث مى کردند و اظهار نظر مى کردند که ناگاه دیدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علما حرکت کردند. امام که نشست سکوت محضى همه را فرا گرفت، همه مبهوت جمال او بودند، امام نگاهى به یکایک جمع حاضر در جلسه کرد و دل همه را مى ربود و آرامش می بخشید.
نگاهش هر دلى تسخیر مى کرد دل دیوانه را زنجیر می کرد، این بود تا زمانى که مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژیم سفّاک پهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى از طلّاب در حدود ۴۵ نفر با صلاحدید و رهبرى آیت اللّه مروارید و آیت اللّه حاج شیخ مجتبى قزوینى با معیّت خودشان به دیدن امام آمدیم و به طور نوبتى وارد اتاق امام شدیم که در آن ملاقات حضرت آیهاللّه خزعلى جمعیّت را معرّفى کرد. سپس امام سخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ایراد نمودند.
بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پیدا کردیم که مبارزات علنى را شروع کنیم.
مسجد فقیه سبزوارى که بنده در آن اقامه نماز مى کردم مرکز مبارزه شده بود، نوعاً ساواکى ها شب ها با لباس هاى مبدّل مى آمدند که در آنجا حرکتى انجام نگیرد.
در مدرسه میرزا جعفر که بنده درس مى گفتم و معروف شده بودم که از نزدیکان آیهاللّه تهرانى هستم، ساواکى ها همیشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند.
روزى دیدم یکى از آنها خود را به من رساند و پرسید: «غرویان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آیت اللّه تهرانى بود) فردا خود را به اطلاعات شهربانى معرّفى کنید».
این را گفت و رفت. بنده جریان را با بعضى از دوستان در میان گذاشتم، ابتدا، مایل نبودم خودم را معرّفى کنم، امّا به توصیه دوستان براى دفاع از موقعیّت و شخصیّت آیت اللّه تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس از توهین و تهدید برگ هاى مقابلم گذاردند تا تکمیل کنم، سپس سراغ میرزا جواد آقا را از من گرفتند، به آنها این گونه تفهیم کردم که ایشان از اساتید و مدرّسین بزرگ حوزه هستند و شأن ایشان اجلّ از این است که به شهربانى جلب شوند، به این ترتیب اطلاعات شهربانى از جلب آیت اللّه میرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد.
تأسیس مدرسه بعثت و تربیت نوآموزان و طلّاب
نکته اى که براى طلّاب امروزى مى تواند سرمشق خوبى باشد، این است که تحصیل با مبارزات دینى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه اینکه در مدرسه بعثت که خودم تأسیس کرده بودم طلبه هاى مبارز و سیاست شناس با این که در همه تظاهرات و سخنرانى هاى حضرت آیت اللّه طبسى، رهبر معظّم انقلاب و شهید هاشمى نژاد شرکت مى کردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مى خواندند و نوعاً افرادى باسواد و مبارز بودند.
علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بنده اقامه نماز مى کردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه هاى امام به طور مرموزى در میان نمازگزاران پخش مى شد و مأموران نمى فهمیدند که چگونه پخش شده است و همه را از من مى دانستند.
یادم نمى رود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همین مأموران اعلامیه اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه که به شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعت هستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنید اعلامیه اى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به من مى گوید: تو مسئولى؟ آیا من مسئولم یا این مرد که چنین اعلامیه اى در دست دارد؟ او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه به زندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مى دیدم. این به سبب حرزى است که از آن حضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشته و دارم.
فعّالیّت هاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى
در اواخر سال ۱۳۶۰شمسى بود که آیت اللّه طبسى که بنده را خوب مى شناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباس پرافتخارى براى شما بریده ایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم که من در اینجا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مى گویم، مسجد را اداره مى کنم، مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانى آمده اند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مى برند و من هم که شما را خوب مى شناسم وظیفه مى دانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند و بالاخره به نیشابور منتقل شدم.
دوران دفاع مقدس
از همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمام همّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبهه ها حاضر مى شدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد از مشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از این رو، پس از مشهد بیشترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکار بودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود.
نمایندگى مجلس خبرگان رهبری
پیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمه ها بلند شد که باید کسانى عضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه را در زمان غیبت کبرى به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباط رهبرى محور بحث هاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند.
براى این موضوع، حضرت مستطاب جناب آیت اللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیون به بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیدا شدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیت اللّه شیرازى، آیت اللّه مروارید و آیت اللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با اینکه خود را لایق این کار نمى دیدم احساس وظیفه کرده و قبول کردم.
پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم و در دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفه ام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم و در مجلس حضور یافتم.
در طول این دوران آنچه از همه دردناکتر بود ارتحال حضرت امام(ره) بود که غم او از دلها بیرون نخواهد شد و مردم مثل او را نخواهند دید، چه اینکه ابعاد وجودى او را زبانى و قلمى نتواند گفت.
ولى باید گفت که سنّت سنیّه و رحمت واسعه پروردگار، این امت غم زده به پاخاسته و فداکار را بدون رهبر نگذاشت و با انتخاب حضرت آیهاللّه خامنهاى – مدّظلّه العالى – بزرگ ترین تسلیت را به مردم گفت و آب سردى بر دل هاى سوخته دوستان پاشید و آتشى سوزان بر دلهاى خشک دشمنان افروخت، دل مضطرب دوستان را آرامش بخشید و قلب امیدوار دشمنان را مضطرب ساخت.
آرى، در آن جلسه که بحث از رهبرى بعد از امام مطرح شد، روشن بود که دستى از غیب به کمک آمده و ناخدایى نامرئى این کشتى متلاطم را به ساحل نجات هدایت مى کند.»
پایان خاطرات
زندگی سراسر مبارزه و علم اندوزی آیت الله عبدالجواد غرویان پس از ۳۳ سال اقامه نماز جمعه در نیشابور شامگاه چهارشنبه پایان یافت و این عالم فرهیخته پس از مدتی مریضی به علت کهولت سن وعارضه قلبی وکلیوی دعوت حق را لبیک گفت وبه دیدار حق شتافت و علاوه بر آثارفرهنگی بر جای مانده موسسه خیریه الزهرا(س) از جمله یادگار های این روحانی فرهیخته است.
خبرنگار: سید باقر میر علمدار
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا درمشهد، آیت الله عبدالجواد غرویان، روحانی برجسته و امام جمعه سابق نیشابور شب گذشته پس از گذر از یک دوره بیماری و در اثر کهولت سن در بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور درگذشت.
در نیشابور سه روحانی برجسته چشم و چراغ حوزه بود از جمله آیتالله مهماننواز، آیتالله مروی نیشابور و آیتالله غرویان که بیشتر روحانیون جوان به سمت آیتالله غرویان گرایش داشتند.
آیتالله غرویان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت هدایت مبارزات مردم این خطه علیه رژیم طاغوت را بر عهده و بعد از پیروزی انقلاب تبلیغ مسائل دینی و آشنا نمودن مردم به ویژه نسل جوان با آموزههای دینی و انقلاب بر دوش این روحانی قرار داشت.
آیت الله غرویان روحانی مبارز انقلابی در سال ۱۳۰۵ در نیشابور چشم به جهان گشود و در زمان حضور در حوزه علمیه مشهد از محضر استادان بزرگی همچون شیخ محمد رضایی محقق، میرزا جوادآقای تهرانی و آیت الله مروارید بهره برد.
اساتید
وی در پای کرسی درس حاج شیخ هاشم قزوینی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا احمد مدرس و نیز آیت الله میلانی حاضر بوده و از دریای علم و فضل علمای بزرگ شیعه در عصر خود نیز بهره مند شده است.
آیت الله غرویان در ابتدای سال ۱۳۵۸ از مرحوم امام حکم امامت جمعه نیشابور را دریافت کرد و در تیرماه سال ۱۳۹۱ استعفای او مورد قبول مقام معظم رهبری قرار گرفت. وی در دو دوره اول و دوم مجلس خبرگان نیز به نمایندگی از خراسان شرکت داشت.
خبرگزاری رسا این ضایعه اندوهناک را به بیت آن مرحوم تسلیت گفته و از خداوند متعال عُلوّ درجات معنوی را برای وی می طلبد.
آیتالله عبدالجواد غرویان، امام جمعه سابق نیشابور درگذشت.
آیتالله غرویان از مبارزان انقلابی نیشابور به شمار میرفت که پس از پیروزی انقلاب اسلامی سالیان سال عهدهدار سمت امام جمعه نیشابور بود و همچنین سالیان متمادی در مجلس خبرگان رهبری عضویت داشت.
آیتالله عبدالجواد غرویان امام جمعه سابق شهرستان نیشابور و عضو سه دوره مجلس خبرگان رهبری، ساعاتی پیش پس از مدتها تحمل بیماری در بیمارستان ۲۲ بهمن این شهرستان به دیدار حق شتافت.
وی یکی از علمای برجسته نیشابور و خراسان رضوی بود که سابقه بیش از ۲۵ سال امامت جمعه شهر نیشابور را برعهده داشت.
این عالم ربانی براثر کهولت سن و بیماری در بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور دار فانی را وداع گفت.
آیت الله عبدالجواد غرویان امام جمعه پیشین نیشابور سابقه نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره اوّل و دوم از استان خراسان را در زمان حیات خود عهده دار بود.
وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت هدایت مبارزات مردم این خطه علیه رژیم طاغوت را بر عهده و بعد از پیروزی انقلاب تبلیغ مسائل دینی و آشنا سازی مردم به ویژه نسل جوان با آموزههای دینی و انقلابی را بر عهده گرفت.
فعالیتها
این عالم ربانی ۳۳ سال امام جمعه این شهرستان بوده است.
تالیفات
وی دارای ۶ جلد کتاب تالیفی از جمله:
- جلوههای ربانی
- جلوههای قرآنی
- ذره خاکی
- انسان متعالی از خاک تا افلاک
- چشمه حیات
وفات
این روحانی برجسته در ۲ دی ماه ۱۳۹۴ مصادف با ۱۱ ربیع الاول ۱۴۳۷ پس از مدتها تحمل بیماری در بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور درگذشت.