- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
اخراج بعضى قبایل یهود مانند بنى نضیر و بنى قریظه از اطراف مدینه آنها را نسبت بمسلمین و مخصوصا نسبت به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله خشمگین ساخت و چند تن از رؤساى قبایل مزبور بمکه رفته و آمادگى خود را علیه پیغمبر صلى الله علیه و آله بمنظور کمک و همراهى با قریش اعلام داشتند بزرگان قریش از این فرصت استفاده کرده و از پیشنهاد آنان استقبال نموده در نتیجه کلیه قبایل بت پرست مکه بهمدستى طوایف یهود در سال پنجم هجرى بسیج عمومى کرده و با تعداد ده هزار نفر بفرماندهى ابوسفیان و دستیارى گروهى از یهود براى ریشه کن ساختن نونهال اسلام متوجه مدینه شدند.
چون این خبر به پیغمبر صلى الله علیه و آله رسید مسلمین را جمع کرد و براى دفاع در مقابل این عده مهاجم به بحث و شور پرداخت،سلمان فارسى پیشنهاد نمود که اطراف مدینه را خندق بکنند و موانع مصنوعى در آنجا بوجود آورند تا عبور دشمن از آن سخت و نا ممکن باشد رسول اکرم پیشنهاد سلمان را پذیرفت و دستور فرمود فورا براى حفر خندق آماده شوند،مسلمین مشغول حفر خندق شده خود حضرت رسول صلى الله علیه و آله نیز مانند مسلمین دیگر بحفر خندق اشتغال داشت پیش از رسیدن سپاه مهاجم خندق کنده و آماده شد و هنگامیکه مشرکین نزدیک خندق رسیدند از مشاهده آن متعجب شدند زیرا این نوع وسیله دفاع در عربستان سابقه نداشت بدینجهت گفتند :و الله ان هذه لمکیده ما کانت العرب تکیدها،بخدا سوگند این حیله عرب نیست و عرب چنین حیلهاى بکار نبندد. (۱) مسلمین هم که تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود در آنطرف خندق اردو زده بودند،چند روز این دو سپاه در طرفین خندق روبروى هم بودند و گاهى بهم سنگ و تیر میانداختند بالاخره عمرو بن عبدود با چند نفر دیگر اسب جهانیده و از تنگترین جاى خندق خود را بطرف دیگر آن رسانیدند.
عمرو بمحض ورود مبارز خواست،وقتى صداى خشن و رعب انگیز عمرو در فضاى اردوگاه مسلمین طنین انداز شد نبضها از حرکت ایستاد و رنگ از چهره همه پریدن گرفت!چرا؟
براى اینکه عمرو را همه میشناختند،او فارس یلیل و از شجاعان نامى عرب بود و در تمام عربستان نظیر و مانندى نداشت،او قهرمان کهنسال و ورزیده و جنگدیده بود و به تنهائى با هزار نفر مقابل شمرده میشد!
فریاد هل من مبارز عمرو براى بار دوم پرده گوش مسلمین را مرتعش ساخت.
در اینموقع یک سکوت و حیرت توام با ترس و وحشت بر تمام لشگر مدینه حکمفرما بود و کسى را جرات تکلم و اظهار وجود نبود عمرو میگفت شما میگوئید هر کس از ما کشته شود به بهشت میرود آیا در میان شما داوطلب بهشت وجود ندارد؟
بالاخره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سکوت را شکست و فرمود کیست که شر این بت پرست را از سر ملت اسلام بر دارد؟نفسها در سینه حبس بود و از کسى صدائى بر نیامد على علیه السلام بپا خواست و عرض کرد من یا رسول الله پیغمبر فرمود تامل کن شاید داوطلب دیگرى هم پیدا شود ولى هیچکس حریف این قهرمان عرب نبود نبى اکرم سؤال خود را تکرار فرمود باز على علیه السلام پاسخگوى این دعوت گردید پیغمبر فرمود یا على این عمرو بن عبدود است عرض کرد من هم على بن ابیطالبم،رسول خدا عمامه بر سر على و شمشیر بر کمر او بست و فرمود برو که خدا نگهدارت باشد سپس سر بلند نمود و با حالت رقت بار گفت خدایا پسر عم مرا در میدان کار زار تنها مگذار.
عمرو رجز میخواند و مسلمین را بمبارزه میطلبید:
و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز
و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز
و کذلک انى لم ازل متسرعا نحو الهزاهز
ان الشجاعه فى الفتى و الجود من خیر الغرائز (۲)
در این هنگام على علیه السلام چون شیر خشمگینى که براى صید خود از کمین جستن کند بسرعت آهنگ عمرو کرد و جواب رجز او را از روى ادب علمى چنین داد:
لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز
ذونیه و بصیره و الصدق منجى کل فائز
انى لارجو ان اقیم علیک نائحه الجنائز
من ضربه نجلاء یبقى ذکرها بعد الهزاهز (۳)
عمرو که خود را از شجعان نامى و مبرز عرب میدانست با دیده حقارت به على علیه السلام نگریست و گفت آیا جز تو کسى داوطلب بهشت نبود؟من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم نمیخواهم ترا در پنجه خود چون مرغ بال و پر شکستهاى در حال نزع بینم مگر نمیدانى که من عمرو بن عبدود فارس یلیل و قهرمان نیرومند عرب هستم؟
على علیه السلام فرمود من ترا ابتداء بتوحید و اسلام دعوت میکنم و اگر هم نپذیرى از همین راه که آمدهاى برگرد و از جنگ با پیغمبر در گذر.
عمرو گفت من از روش آباء و اجداد خود (بت پرستى) دست بر نمیدارم واگر هم بدون جنگ بر گردم مورد استهزاء زنان قریش واقع میشوم،على علیه السلام فرمود در اینصورت از اسب پیاده شو با هم بجنگیم که من دوست دارم ترا در راه خدا کشته باشم.
عمرو بر آشفت و از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و چون در برابر على علیه السلام ایستاد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:برز الایمان کله الى الشرک کله. (تمامى ایمان با تمامى کفر بمبارزه برخاسته است.) حقیقت امر نیز همین بود على علیه السلام ایمان محض و بلکه کل ایمان بود و اگر در آنروز على نبود نامى از اسلام و احدى از مسلمانان نمىماند،عمرو نیز نماینده شرک و کفر بود و چشم و چراغ قریش بشمار میرفت.
بالاخره آندو مبارز چنان بهم در افتادند که گرد و غبارى در اطراف آنها بلند شد و نیروهاى متخاصمین نتوانستند آنها را بخوبى مشاهده کنند در این گیر و دار دو ضربت رد و بدل شد عمرو شمشیرى بر على زد که سپر آنحضرت را دو نیمه کرد و بسر مبارکش هم آسیب رسانید ولى آنحضرت با چابکى و نیرومندى خود چنان ضربتى به عمرو فرود آورد که او را بخاک هلاکت افکند و خود بانگ تکبیر بر آورد،از صداى تکبیر على علیه السلام همه را معلوم شد که عمرو بقتل رسیده و با کشته شدن او شکست قریش هم حتمى خواهد بود چنانکه خواهر عمرو در اینمورد ضمن ابیاتى چند چنین گوید:
اسدان فى ضیق المکر تصاولا
و کلاهما کفو کریم باسل
فاذهب على فما ظفرت بمثله
قول سدید لیس فیه تحامل
ذلت قریش بعد مقتل فارس
فالذل مهلکها و خزى شامل
یعنى آنها دو شیر دلاور بودند که در تنگناى معرکه بیکدیگر حملهور شدند و هر دو همتایان بزرگوار و دلیرى بودند.اى على برو که تا کنون بکسى مانند او چیره نگشته بودى و (این ادعاى من) سخنى است محکم و درست و در آن تکلف و اغراق نیست.
قریش پس از کشته شدن چنین سوارى خوار شد و این خوارى،قریش رانابود کرده و این رسوائى شامل همه آنان خواهد بود.چون على علیه السلام سر عمرو را بحضور پیغمبر آورد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود.
ضربه على یوم الخندق افضل من عباده الثقلین.
و بعضى نوشتهاند که فرمود:
لضربه على لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى یوم القیامه.
یعنى ارزش و پاداش شمشیرى که على علیه السلام در روز خندق بر عمرو زد از پاداش عبادت جن و انس برتر است و یا از پاداش عمل امت من تا روز قیامت بهتر است. (۴)
زیرا شمشیر على علیه السلام بود که عمرو را بخاک و خون کشید و اسلام نو بنیاد را از شر مشرکین رهائى بخشید و اگر در آنروز على نبود عمرو به تنهایى کافى بود که مسلمین را تار و مار نموده و چنانکه خودش میگفت نام اسلام را از صفحه تاریخ براندازد بنابراین عمل امت اسلامى تا روز قیامت در گرو همان ضربت سیف اللهى است که موجب قتل و گریختن عکرمه و چند تن دیگر گردید که همراه عمرو بدینسوى خندق گذشته بودند و با کشته شدن عمرو و فرار همراهانش دهشت و هراس در میان مشرکین افتاد و روحیه آنها را بکلى متزلزل نمود و علاوه بر این طوفان سخت و سهمگین نیز بامر خدا برخاست و قریش را بوحشت انداخت در نتیجه ابوسفیان درنگ را جائز نشمرده و شبانه با عده خود از کنار مدینه بسوى مکه کوچ نمود.
درباره کشته شدن عمرو بشمشیر على علیه السلام شیخ ازرى در قصیده هائیه خود گوید:
یا لها ضربه حوت مکرمات
لم یزن ثقل اجرها ثقلاها
هذه من علاه احدى المعالى
و على هذه فقس ما سواها
چه ضربتى که زیبائیها و بزرگیها را در بر دارد و اجر ثقلین (جن و انس) بااجر آن نتواند برابر کند.این شاهکار یک نمونه از مقامات عالیه اوست و بر این قیاس کن سایر کارهاى او را.
پس از غزوه خندق پیغمبر صلى الله علیه و آله تنبیه و گوشمالى طایفه بنى قریظه را که نقض عهد کرده و با مشرکین همکارى نموده بودند لازم دانست زیرا طایفه مزبور در ظاهر پیمان عدم تعرض با مسلمین بسته بودند ولى نقض عهد کرده با قریش همدست شده بودند رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را با عدهاى بجنگ آنها فرستاد.پس از ۲۵ روز محاصره و زد و خورد مردان آنها مقتول و زنانشان اسیر و اموالشان بدست مسلمین افتاد بدین ترتیب طایفه بنى قریظه هم بدست على علیه السلام از بین رفت و مسلمین از شر یهود اطراف مدینه آسوده شدند.
غزوه خیبر:
خیبر لغتى است عبرانى و بمعناى قلعه و حصار محکم است.
در ۱۲۰ کیلومترى شمال مدینه دهستانى یهود نشین بود که ساکنین آن در چند قلعه محکم زندگى میکردند و بدینجهت آن محل را خیبر میگفتند،دهستان مزبور داراى زمینهاى زراعتى و نخلستانهاى بارور و چشمههاى جارى بود و هفت قلعه محکم در آن وجود داشت که هر یک از آنها بنام مخصوصى نامیده میشد،از مشهورترین قلاع سبعه قلعه ناعم و قموص بود.
تعداد ساکنین خیبر بنا بروایت تاریخ نویسان مختلف نوشته شده است بعضى آنرا بیست هزار (۵) و برخى ده هزار (۶) و بعضى چهار هزار نوشتهاند آنچه مسلم و محرز است اینست که یهودىها بمراتب بیشتر از مسلمین بودهاند زیرا عده مسلمین در حدود یکهزار و چهارصد و یا بقولى یکهزار و ششصد نفر بود.
در سال هفتم هجرى بدستور نبى اکرم صلى الله علیه و آله مسلمین بطرف خیبر حرکت کردند و پس از دو یا سه روز راهپیمائى بحوالى خیبر رسیده و در کنار قلاع مزبور اردو زدند و با این ترتیب با دشمن تماس حاصل نمودند.بامدادان که اهالى قلاع خیبر از خواب برخاستند مسلمین را در نزدیکى خیبر مشاهده کردند.
ساکنین خیبر بمحض مشاهده لشگر اسلام داخل قلاع شده و درب آنها را محکم بستند،رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز با عده خود مدت ۲۵ روز پشت قلعهها بمحاصره یهود پرداخت در یکى از روزها پرچم را بدست ابوبکر و روز دیگر بدست عمر داد و آنها را براى گشودن قلعههاى خیبر مأمور گردانید ولى آنها نه تنها کارى از پیش نبردند بلکه از دیدن جنگجویان یهود مخصوصا مرحب خیبرى بیمناک شده و فرار کردند. (۷)
ابن ابى الحدید در مورد فرار شیخین میگوید:
و ان انس لا انس اللذین تقدما
و فرهما و الفرقد علما حوب (۸)
یعنى هر چه را فراموش کنم گریختن آندو نفر را با اینکه میدانستند فرار کردن از جنگ گناه است فراموش نمیکنم.
فرماندهان دیگر نیز براى فتح قلاع خیبر عزیمت میکردند ولى در مقابل دفاع جنگجویان یهود عاجز مانده و بر میگشتند چون سرداران اعزامى براى گشودن قلعهها بدون اخذ نتیجه برگشته و روحیه مسلمین را ضعیف میکردند پیغمبر فرمود:
لا عطین الرایه غدا رجلا یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله کرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه. (۹)
فردا پرچم را بمردى خواهم داد که خدا و پیغمبرش او را دوست دارند و او نیز خدا و پیغمبر خدا را دوست دارد او کسى است که همیشه حمله کننده است و هرگز فرار نکند از جبهه جنگ بر نگردد تا خداوند بدست او (قلعههاى خیبر را) بگشاید.از این فرمایش پیغمبر همه را تعجب و حیرت فرا گرفت،این چه کسى استکه فردا پیروز خواهد شد؟
هر کسى بنحوى کلام آن حضرت را تعبیر میکرد و بعضىها هم این افتخار را از آن خود میدانستند و هیچکس گمان نمیکرد که منظور پیغمبر فقط على است و این سکه افتخار را چرخ نیلوفر بنام همایون او زده است!شاید آنها حق داشتند و در این تصور و خیال معذور بودند زیرا على علیه السلام بدرد چشم مبتلا بود و کسى خیال نمیکرد که این گره پیچیده و بغرنج با پنجههاى تواناى على گشوده خواهد شد.
چون روز موعود فرا رسید رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:على کجاست؟
عرض کردند چشم درد دارد.فرمود احضارش کنید یکى از مسلمین بچادر على علیه السلام رفت و فرمان پیغمبر صلى الله علیه و آله را بوى ابلاغ نمود.
على علیه السلام فورا بلند شد و خدمت آنحضرت شتافت،نبى اکرم از او احوالپرسى نمود،عرض کرد سرم درد میکند و چشم درد دارم که درست نمىبینم،پیغمبر او را در آغوش کشید و آب دهان مبارکش بر چشمان وى مالید که فورا دردهاى او برطرف شد و تا آخر عمر دچار سر درد و چشم درد نگردید. (۱۰)
حسان بن ثابت انصارى در اینمورد گوید:
و کان على ارمد العین یبتغى
دواء فلما لم یحس مداویا
شفاه رسول الله منه بتفله
فبورک مرقیا و بورک راقیا
و قال ساعطى الرایه الیوم صارما
کمیا محبا للرسول موالیا
یحب الهى و الاله یحبه
به یفتح الله الحصون الاوابیا
فاصفى بهادون البریه کلها
علیا و سماه الوزیر المواخیا
یعنى على در آنروز چشم درد داشت و داروئى براى بهبودى آن میجست و چیزى بدست نمیاورد .
رسول خدا او را با آب دهان خود شفا بخشید پس فرخنده باد آنکه بهبودى یافت و خجسته باد آنکه بهبودى داد.و فرمود امروز پرچم را مىدهم به دلاور شجاعى که دوستدار رسول است.
او خداى مرا دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و بوسیله او خداوند قلعههاى محکم را میگشاید.
پس براى اینکار از میان تمام مردم على را بر گزید و او را وزیر و برادر خود نامید.
بارى پس از آنکه چشم على علیه السلام بهبودى یافت رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود :یا على فرماندهان ما کارى از پیش نبردهاند و هنوز قلعههاى خیبر گشوده نشده است و این امر خطیر جز بدست تواناى تو انجام نخواهد گرفت.
على علیه السلام امتثال امر نمود و گفت تا چه اندازه با آنها بجنگم؟
پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود تا موقعیکه به یگانگى خدا و رسالت من شهادت دهند.
على علیه السلام چون شیرى بلند طبع که بطرف شکار خود با بى اعتنائى میرود پیش رفت تا پشت دیوار قلعه خیبر رسید پرچم را بر زمین کوبید و عده خود را براى تسخیر حصار آماده نمود،در اینموقع جمعى از جنگجویان دلیر خیبر بیرون ریختند و جنگ بشدت در گرفت،على علیه السلام با چند حمله حیدرانه آنها را در هم آویخت بطوریکه یهود فرار کرده و داخل قلعه شدند على علیه السلام نیز بدنبال آنها خواست وارد قلعه شود رئیس قلعه که از شجاعان مشهور و بنام حارث بود خواست از ورود على علیه السلام بقلعه ممانعت کند ولى بضرب شمشیر آنحضرت جهان را بدرود گفت،در این وقت نامىترین و شجاعترین جنگجویان قلعه که بمرحب خیبرى معروف و برادر حارث بود بخونخواهى برادرش بیرونشتافت.
مرحب پهلوان عجیبى بود زیرا دو زره پوشیده و دو شمشیر بر کمر آویخته بود و علاوه بر چند عمامه که بر سر خود بسته بود کلاه فولادى بر سر گذاشته و سنگى را هم که بسنگ آسیاب شبیه بود بر میله کلاه خود گذاشته بود که از اصابت شمشیر بفرق وى جلوگیرى کند.
بین او و على علیه السلام دو ضربت رد و بدل شد و دست نیرومند قهرمان اسلام چنان شمشیرى بر فرق مرحب فرود آورد که با وجود داشتن سپر جمجمهاش را با کلاه فولادى و سنگ آسیا و سایر تشریفات شکافت و در نتیجه سپر دو نیم گردیده و کلاه فولادى و سنگ بشکست و عمامه دریده شد و ذوالفقار على کلهاش را تا فکین بشکافت،مرحب نقش بر زمین شد و بخاک و خون غلطید و صداى تکبیر از مسلمین بلند شد و یهود بکلى شکست خورده و غمگین شدند.
پس از کشته شدن مرحب شجاع دیگرى از قلعه بیرون تاخت و این شخص یاسر برادر سوم دو مقتول سابق بود،او نیز در شجاعت دست کمى از برادران خود نداشت بیدرنگ بر على تاخت ولى در اثر یکضربت آنحضرت بخاک افتاده و کشته شد یهود در قلعه را بستند و خود بدرون قلعه پناه بردند .
على علیه السلام با نیروى خارق العاده خود در قلعه را از جاى خود کند و چند متر پرتابش کرد و بدین ترتیب قلعههاى ناعم و قموص که محکمترین قلعههاى خیبر بود بدست تواناى على علیه السلام فتح گردید.
شیخ مفید از عبد الله جدلى نقل میکند که گفت از امیر المؤمنین علیه السلام شنیدم که میگفت چون درب خیبر را کندم آنرا سپر خویش قرار دادم و با یهود جنگیدم تا آنگاه که خداوند آنها را خوار نمود و شکست داد آن در را روى خندقى که دور قلعه کنده بودند گذاشتم تا مسلمین از روى آن عبور کنند و سپس آنرا در میان خندق انداختم و موقع برگشتن از خیبر هفتاد نفر از مسلمین نتوانستند آنرا از جایش بر دارند و در این باره شاعر گوید:
ان امرء حمل الرتاج بخیبر
یوم الیهود بقدره لمؤید
حمل الرتاج رتاج باب قموصها
و المسلمون و اهل خیبر حشد
فرمى به و لقد تکلف رده
سبعون کلهم له یتشددردوه بعد تکلف و مشقه
و مقال بعضهم لبعض ارددوا (۱۱)
یعنى آنمرد (على علیه السلام) در بزرگ خیبر را در روزى که با یهود جنگ میکرد با نیروى تأیید شده (از جانب خدا) برداشت.
آن در بزرگ یعنى درى را که برابر کوه قموص بود برداشت در حالیکه مسلمین و اهل خیبر جمع شده بودند.
آن در را پرتاب کرد و براى باز گردانیدن آن هفتاد نفر که همگى نیرومند بودند خود را بمشقت انداختند و (آن هفتاد نفر) پس از رنج و مشقت و گفتن بیکدیگر که برگردانید آن در را بجاى خود بر گردانیدند.
مجاهدات على علیه السلام در جنگ خیبر و فتح قلاع و کشتن شجاعان نامى یهود و مخصوصا کندن در قلعه و گرفتن آن با دست از کارهاى خارق العاده آنجناب محسوب میشود که نظیر آنها از احدى دیده نشده است و قصاید بسیارى در باره وقایع مزبور گفته و نوشته شده است.ابن ابى الحدید در ضمن قصاید خود گوید:
یا قالع الباب الذى عن هزها
عجزت اکف اربعون و اربع (۱۲)
اى کننده درى که دستهاى چهل و چهار نفر از حرکت دادن آن عاجز بود.
چون جنگ خیبر پایان یافت و پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بدر خواست یهود با آنها مصالحه نمود فدک نیز تسلیم گردید و یهودیان ساکن آن نصف دارائى خود را به پیغمبر فرستادند بنابر این چون فدک در موقع صلح برضایت ساکنین آن به پیغمبر صلى الله علیه و آله واگذار شده بخود آنحضرت تعلق داشت ولى اراضى خیبر مربوط بعموم مسلمین بود.
هنگام بازگشت از خیبر به بعضى از قبایل یهود که یاغى شده بودند گوشمالى داده شد و آنها نیز مطیع گردیدند و بدین ترتیب مسلمین از ضدیت یهود آسوده شده و شهر مدینه در امن و آسایش قرار گرفت.
پى نوشت:
(۱) ارشاد مفید جلد ۱ باب ۲ فصل .۲۵
(۲) از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبیدم گلویم گرفت و قهرمانانه ایستادم در جائیکه مردم شجاع آنجا میترسند.و اینچنین من همیشه بسوى بلاها و فتنهها با سرعت میروم زیرا شجاعت وجود در جوان از بهترین غریزهها است.
(۳) اى عمرو زیاد در کار جنگ عجله مکن زیرا آمد بسوى تو جوابگوى آواز تو که براى مبارزه با تو عاجز نیست بلکه داراى حسن نیت و بصیرت در راه حق است و صدق و راستى نجات دهنده هر رستگار است،من امیدوارم که زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم از ضربت شکافندهاى که یاد آن بعد از معرکهها باقى بماند.
(۴) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدـبحار الانوار جلد ۳۹ ص ۲ـکشف الغمه ص .۵۶
(۵) تاریخ یعقوبى.
(۶) سیره حلبى.
(۷) ارشاد مفید جلد ۱ باب دوم فصل ۱۶ـتاریخ طبرى و کتب دیگر.
(۸) القصائد السبع العلویات قصیده اولى در فتح خیبر.
(۹) ارشاد مفیدـفصول المهمه ابن صباغ ص ۲۱ـذخائر العقبى ص ۷۲ـکفایه الطالب ص ۹۸ ینابیع الموده ص ۴۸ـاسد الغابه جلد ۴ ص .۲۸
(۱۰) ذخائر العقبى ص ۷۳ و کتب دیگرـشاید براى بعضىها قبول این امر مشکل باشد ولى باید دانست که صرف نظر از انجام معجزه امروزه ثابت شده است که با استفاده از نیروهاى نهفته در روح آدمى اغلب بیماریها را بدون دواء معالجه میکنند در اینصورت براى اعمال نفوذ روحى پیغمبر از همه کس سزاوارتر است.
(۱۱) ارشاد مفید جلد ۱ باب دوم فصل .۳۱
(۱۲) القصائد السبع العلویات قصیده ششم.