- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
در شماره گذشته مطالبى پیرامون ذکر و شفاعت شافعان تقدیم خوانندگان عزیز نمودیم، و در ادامه بحث راجع به قرب به خدا و مقام مقربین مباحثى ارائه شد و اینک پیرامون کرامت مقربین و مقام شکر مطالبى به حضورتان عرضه مى شود.
کرامت مقربین
۱٫ استاد بزرگوارم مرحوم آیه الله حاج شیخ ابوالفضل نجفى خوانسارى که سالیانى فقه و اصول استدلالى را از محضر پرفیض اش استفاده کردم، در عیادتى که چند ماه پیش از درگذشتش از او داشتم، و در آن عیادت از حضرتش درخواست کردم اگر کرامتى از استادش عارف بالله مرحوم حاج سید على قاضى به یاد دارد، برایم بازگو کند فرمودند: شبى همراه با چند تن از تربیت شدگان استاد در معیت استاد به مسجدکوفه براى عبادت و مناجات و راز و نیاز رفتیم، در کنار استاد به عبادت مشغول شدیم و با حضرت بى نیاز به راز و نیاز پرداختیم، پس از پایان کار چون آماده بیرون رفتن از مسجد شدیم ناگهان مارى بسیار خطرناک و وحشت زا نزدیک جمع ما حاضر شد، جمع دوستان به جز استاد که در آرامشى عجیب قرار داشت به وحشت افتادند، و در ترسى سخت فرو رفتند، استاد با همان آرامش و طمإنینه مخصوص به خود رو به مار کردند و گفتند:
اى مار بمیر، مار چون چوبى خشک بى جان و بى حرکت بر جاى ماند، و ما هم با آرامشى که به دست آوردیم به طرف بیرون مسجد حرکت کردیم، چون چند قدم دور شدیم یکى از دوستان براى اطمینان یافتن از این واقعه که آیا مار در حقیقت با خطاب استاد مرده یا نه، به عقب برگشت و با پاى خود به مار زد، و مار را در حقیقت مرده یافت، سپس به جمع ما پیوست و همه راه خود را به سوى نجف ادامه دادیم، ناگهان استاد رو به آن شخص کرد و فرمود: مار با خطاب من بى جان شد، لازم نبود شما به عقب برگردید و از این واقعه تفحص و تحقیق کنید، و مرا امتحان نمایید که آیا خطابم موثر افتاد یا نه! ۲٫
حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقت شناسان عین الیقین
که صاحب دلى بر پلنگى نشست
همى راند رهوار و مارى بدست
به او گفتم اى مرد راه خدا
بدین ره که رفتى مرا رهنما
چه کردى که درنده رام تو شد
نگین سعادت به نام تو شد
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و گرگ است شگفتى مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ
که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
۳٫ میرزا طاهر تنکابنى که از حکما و فلاسفه بزرگ زمان اخیر بود مى فرمود: از مدرسه سپهسالار واقع در تهران میدان بهارستان براى انجام کارى درآمدم، آن سوى خیابان سیدى را دیدم، در چهره اش دقت کردم یافتم که از هم درسى هاى گذشته من است، نزدیک او شتافتم و پس از سلام پرسیدم چه مى کنى؟ گفت ولگردم، گفتم امشب را بیا در مدرسه مهمان من باش، آمد و به خاطر سرماى سخت زیر کرسى نشست، برایش چاى ریختم، پس از خوردن به من گفت میل دارى همراه من به شهر قم بیایى، گفتم هوا بسیار سرد است، علاوه در این وقت شب وسیله براى رفتن به قم میسر نیست، وى براى رفتن به قم اصرار کرد، گفتم مىآیم ،ناگهان گفت این قم!! خود را در صحن مطهر حضرت معصومه(س) دیدم، براى این که به این واقعیت یقین کنم، مهر نمازى از جامهرى برداشتم و در جیب خود نهادم، پس از زیارت به ناگاه گفت: تهران، دیدم زیر کرسى حجره مدرسه هستم و آن مهر نزد من است.
۴٫ گروهى نزد جابر جعفى که حضرت صادق (ع) او را از مقربین و همنشین پدر بزرگوارش حضرت باقر(ع) در دنیا و آخرت مى دانستند، آمدند، و از او براى بناى مسجدى درخواست کمک کردند، جابر گفت: من به بنایى که مردى مومن در آن به زمین افتد و بمیرد کمک نمى کنم! از نزد او رفتند در حالى که دو تهمت به او زدند: گفتند: هم بخیل است و هم دروغگو!
روز بعد پولى روى هم گذاشتند و بنا را شروع کردند، هنگام عصر به خاطر بى دقتى در چوب بست بنا از داربست به زمین افتاد و از دنیا رفت و آنان دانستند که آن مرد الهى نه بخیل بود و نه دروغگو.(۱)
۵٫ علإ بن شریک مى گوید: هشام بن عبدالملک جابر جعفى را نزد خود طلبید من در آن سفر با او همراه شدم، در طول مسیر در میان بیابانى نزدیک چوپانى نشستیم، میشى به صدا درآمد، جابر خندید، به او گفتم سبب خنده ات چیست؟
گفت: این میش به بچه اش مى گوید این ناحیه را ترک کن، زیرا گرگى سال گذشته که سال اول وضع حملم بود، حملم را از این جا ربود! من گفتم شگفت آور است، راست و دروغ این مطلب را الان معلوم مى کنم، نزد چوپان رفتم گفتم این بره را به من بفروش، گفت: نمى فروشم، گفتم براى چه؟ گفت: این میش در میان این گله از همه پر زاد و ولدتر و پر شیرتر است، سال اول وضع حملش گرگ بره اش را ربود و شیر او به طور کامل خشک شد، تا امسال که زاییده و سینه اش پر شیر شده، گفتم درست است، با هم حرکت کردیم تا به پل کوفه رسیدیم، در دست مردى انگشترى از یاقوت بود، جابر به او گفت: این یاقوت براق را ببینم، او هم از دستش درآورد و به او داد، جابر انگشتر را وسط آب خروشان فرات انداخت، آن مرد در حالى که بسیار ناراحت شده بود، گفت: چه کردى؟ جابر گفت: ناراحت نباش دوست دارى به انگشترت برسى؟
گفت: آرى، دستش را به سوى آب گرفت، آب روى هم سوار شد تا نزدیک دستش رسید، یاقوت را گرفت و به صاحبش داد!(۲)
مقام شکر
این مقام از مقامات بسیار پرارزشى است که سالکان راه حق براى رسیدن به آن اصرار داشتند.
بلندى این مقام، و برترى این رتبه در حدى است که دارندگانش در میان نوع انسان شمارشان اندک، و تعدادشان کم، و افرادشان قلیل است.
«وقلیل من عبادى الشکور»(۳)
حدیث شناس کم نظیر، علامه خبیر مرحوم ملامحمد باقر مجلسى درباره معنى شکر مى گوید:
«الشکر الاعتراف بالنعمه ظاهرا و باطنا و معرفه المنعم، و صرفها فیما إمر به؛ شکر اقرار به نعمت ظاهرى و باطنى، و شناخت نعمت دهنده، وهزینه کردن نعمت در امورى است که دارنده نعمت به آن مإموریت یافته است.»
از حضرت صادق(ع) روایت شده است: «شکر النعمه اجتناب المحارم؛ شکر نعمت دورى کردن از همه محرمات است».(۴)
وجود مبارک حضرت سیدالشهدإ(ع) در پایان خطبه شب عاشوراى خود از پیشگاه پروردگار درخواست کردند: «فاجعلنا من الشاکرین؛ پروردگارا مارا از شکرگزاران قرار ده.»
راغب اصفهانى مى گوید: شکر داراى سه مرتبه است: قلبى، زبانى، عملى.
قلبى: شناخت نعمت دهنده و نعمت است.
زبانى: اعتراف و اقرار به نعمت است.
عملى: خرج کردن نعمت و مصرف کردن آن در امورى است که خدا به آن دستور داده است.
از حضرت صادق(ع) روایت شده است که به موسى وحى شد:
«یا موسى اشکرنى حق شکرى فقال: یا رب و کیف اشکرک حق شکرک و لیس من شکرک الا و انت انعمت به على. قال یا موسى الان شکرتنى حیث علمت ان ذلک منى؛(۵) اى موسى آن گونه که سزاوار و شایسته من است مرا شکر کن، عرضه داشت پروردگارا چگونه آن گونه که سزاوار و شایسته توست تو را شکر کنم و حال آن که نعمتى نیست که شکرش را به جا آورم مگر آن که زبان شکرگزارى آن را حضرت تو به من عطا کرده است، خدا فرمود: اى موسى اینک شکر مرا به جاى آوردى که دانستى همین زبان شکرگزار هم از من است.»
حضرت امام حسین(ع) در دعاى عرفه عرضه مى دارد:
«ولو حرصت انا والعادون من انامک ان اودى شکر واحده من انعمک ما استطعت الا بتوفیقک.»(۶)
اگر من و همه کسانى که نعمت هایت را شماره مى کنند تلاش کنیم که شکر یکى از نعمت هایت را به جا آوریم، نمى توانیم مگر به توفیق تو.
حضرت داود به پروردگار عرضه داشت:
«یا رب کیف اشکرک و الشکر نعمه اخرى منک احتاج الیها الى شکر آخر فقال الله یا داود اذا علمت ان ما بک من نعمه فمنى فقد شکرتنى؛ پروردگارا چگونه تو را شکر کنم در حالى که شکر کردن نعمت دیگرى از سوى توست که به شکرگزارى دوباره اى نیازمند است، خدا فرمود: اى داود چون بدانى که هر نعمتى که در اختیار توست، از جانب من است، پس مرا شکر کرده اى.»
این نمونه روایات بیانگر شکر زبانى است و برترین مرتبه شکر که شکر عملى است عبارت است از تحصیل ایمان یقینى، و انجام دادن همه کارهاى شایسته، و به کارگیرى حسنات اخلاقى و دورى گزیدن از همه محرمات الهى.
داستانى شگفت از انسانى شاکر
مسمع بن عبدالملک مى گوید: در سرزمین منى در محضر حضرت صادق(ع) به خوردن انگور مشغول بودیم، ناگاه فقیرى وارد شد و از حضرت درخواست کمک کرد، حضرت فرمود مقدارى انگور به او بدهید، هنگامى که انگور به او دادند از گرفتن خوددارى کرد و آن را برگرداند و گفت: اگر پول بدهید مى گیرم! حضرت صادق(ع) فرمود: خدایت عطا کند، فقیر رفت و برگشت و گفت انگور را بدهید آن حضرت فرمود: خدایت عطا کند!
آنگاه نیازمندى دیگر آمد و درخواست کمک کرد، حضرت سه دانه از یک خوشه برداشتند و به او دادند، فقیر سه دانه انگور را گرفت و گفت: «الحمد لله رب العالمین الذى رزقنى؛ همه سپاس و ستایش ویژه خداست که پروردگار جهانیان است، آن پروردگارى که این سه دانه انگور را روزى من قرار داد. »
حضرت به او فرمودند: صبر کن پس هر دوست خود را پر از انگور کردند و به او دادند دوباره گفت: «الحمد لله رب العالمین» باز حضرت به او فرمودند صبر کن، سپس به خادم خود فرمود چه اندازه درهم و دینار نزد توست؟ خادم بیست درهم آورد و گفت به همین اندازه درهم نزد ما مانده است، حضرت بیست درهم را به فقیر داد، چون بیست درهم را گرفت گفت: «الحمد لله هذا منک وحدک لاشریک لک، همه سپاس و ستایش ویژه خداست، خدا این عطا و بخشش از حضرت توست، تویى یگانه اى که شریک و همتا ندارى.»
حضرت صادق(ع) به او فرمود: صبر کن پس پیراهن مبارک را از بدن درآورده به او عطا کردند و فرمودند: این پیراهن را بپوش، چون پیراهن را پوشید گفت: «الحمدلله الذى کسانى و سترنى یا اباعبدالله او قال جزاک الله خیرا؛ همه سپاس ستایش ویژه خداست که مرا لباس پوشانید و عرضه داشت یا اباعبدالله یا آن که گفت: خدا تو را جزاى خیر دهد، با همین دو کلمه کوتاه از آن حضرت سپاسگزارى کرد و بیرون رفت. (۷)
عارف بزرگوار، فیلسوف عالى مقدار، عالم پرهیزکار ملامحسن فیض کاشانى در کتاب وافى در باب تعقیبات نماز از معصوم روایت مى کند: اگر شخص نمازگزار پس از اداى نماز واجب سر به سجده شکر گذارد و نعمت هایى که خداى مهربان به او عطا کرده، یک به یک به یاد آورد و شکر کند از حضرت حق به فرشتگان خطاب شود: اى فرشتگان بنده ام نماز واجبش را ادا کرد، و به شکرگذارى من مشغول شد با او چه معامله اى کنم؟ فرشتگان مى گویند: حوائجش را روا کن، خطاب رسد روا کردم، دیگر چه کنم؟ گویند به او نجات در آخرت را عطا کن، خطاب رسد عطا کردم، دیگر چه کنم؟ گویند وسعت رزق به او عنایت فرما، خطاب رسد عنایت کردم، دیگر چه کنم؟ گویند: فرزندان شایسته نصیب او کن، خطاب رسد نصیب کردم تا وقتى نمازگزار در سجده شکرگذارى مى کند خدا خطاب مى فرماید و فرشتگان دعا مى کنند تا جایى که فرشتگان مى گویند: پروردگارا ما آن چه از امور خیر بود از پیشگاهت براى او خواستیم و تو عنایت فرمودى دیگر چیزى نمى دانیم، خطاب رسد شما نمى دانید من مى دانم، او شکرم را به جا آورد و من هم از او سپاسگزارى مى کنم و سپاس من این است که درب نعمت را به رویش باز مى کنم.
مقام ذکر
ذکرى که حضرت حق پس از تصفیه قلب عبد به عبد الهام مى کند، با ذکرى که در کتاب هاى دعا آمده فرق مى کند، ذکر الهامى مایه نیک بختى، و سعادت دنیا و آخرت، و سبب رسیدن به حقایقى است که دست غافلان و بى خبران از آن کوتاه است.
ذکر الهامى ذکر حال است، نه ذکر قال، که ذکر قال بازى زبان با الفاظ است، و ذکر حال مایه پرواز قلب سبک بار در عرصه گاه معنویت براى وصول به لقإ الله است.
با الهام ذکر حال چشم بصیرت انسان باز مى شود، و به دیدار زیباى بى نهایت نایل مى آید، و آدمى همه موجودیت و موجودى خود را براى ایثار به پیشگاه محبوب در طبق اخلاص مى گذارد، و حسین وار از عمق جان مترنم به این حقیقت مى شود که: «ترکت الخلق طرا فى هواکا؛ همه مخلوقات را در هواى تو واگذاشتم» و دل از تعلق به آنها آزاد کردم، و وجودم را براى تو خالص نمودم، و کدورت محبت غیر را از صفحه دل شستم، و به بندگى بر درگاه عظمتت نشستم، و هر پیوندى جز پیوند با تو را گسستم.
یارى است مرا که یارى دل
زوآید و دوست دارى دل
یارى که از او رسد به طغرا
منشور امیدوارى دل
زلفت که به رخ قرار دارد
دارد سر بى قرارى دل
پران پران خدنگ غمزه است
کاید پى غم گسارى دل
جز لعل لب تو از که آید
جراحى زخم کارى دل
هرگز نگزیدمى اگر بود
هجران تو اختیارى دل
وقت است که ملک عشق صحبت
گیریم به دست یارى دل
ذکر الهامى همان است که سید ساجدان، چراغ دل عاشقان در مناجات خمس عشر به پیشگاه محبوب عرضه مى دارد:
«و آنسنا بالذکر الخفى واستعملنا بالعمل الزکى والسعى المرضى؛(۸) و ما را به ذکر پنهانى[ آن ذکرى که محصول الهام تو در عمق قلب است] مإنوس بدار، و به عمل پاکیزه و کوشش پسندیده به کار گیر.»
و حضرت ختمى مرتبت(ص) شایددر کلام عرشى منزلت خود اشاره به این حقیقت داشته باشد که:
«لایزال المومن الذى یذکر الله فى کل حال فى انوار خمسه: مدخله نور، و مخرجه نور، و کلامه نور و غذائه نور و منظره یوم القیامه الى نور؛(۹) همواره مومنى که در همه حالات به یاد خداست، در پنج نور است: محل ورودش نور است، و جاى بیرون رفتنش نور است، و کلامش نور است، و غذایش نور است، و دیدگاهش روز قیامت به سوى نور است.»
براى اهل معرفت، و سالکان مسلک محبت، و راهروان طریق هدایت، چیزى در این عرصه گاه هستى شیرین تر از یاد خدا نیست، و یاد خدا در عمق قلب کسى ظهور نکند، و یاد او به خانه دل کسى الهام نشود مگر این که از علائق دنیویه و حجاب هاى حیوانیه پاک باشد، و این پاکى جز با عبادات ظاهرى و باطنى و اجتناب از معاصى و دورى گزیدن از رذایل اخلاقى حاصل نشود.
«اللهم انى اسإلک سوال خاضع متذلل خاشع ان تسامحنى و ترحمنى و تجعلنى بقسمک راضیا قانعا و فى جمیع الاحوال متواضعا؛ خدایا از تو درخواست مى کنم، درخواست بنده اى خاضع، و خاکسار، و فروتن که نسبت به من نرمش و مدارا به خرج دهى، و بر من رحم کنى، و به رزق و سهمى که براى من معین کرده اى خوشنود و قانع بدارى، و مرا در همه حالات زندگى فروتن و متواضع قرار دهى.»
بى تردید اگر دعا با قلبى خاشع و ظاهرى خاضع، و چشمى اشک بار، و جایى خلوت در دل شب تار انجام گیرد به اجابت نزدیک تر است.
خداى مهربان به موسى بن عمران خطاب کرد:
«یابن عمران هب لى من قلبک الخشوع، و من بدنک الخضوع، و من عینک الدموع فى ظلم اللیل وادعنى فانک تجدنى قریبا مجیبا؛ اى پسر عمران، به پیشگاه من از قلب خود خشوع و از بدنت فروتنى، و از دیده ات در دل تاریک شب اشک بیاور، و مرا بخوان، که یقینا مرا نزدیک و اجابت کننده خواهى یافت.»
در این بخش از دعا، شخص دعاکننده باخضوع و خاکسارى و فروتنى چهار مطلب را از حضرت حق درخواست مى کند، وباید امیدوار باشد که خضوع و خاکسارى و فروتنى اش وسیله و سبب اجابت دعاى اوست و آن چهار مطلب عبارت است از: ۱٫ مدارا و نرمش حق نسبت به او ۲٫ مورد رحمت قرارگرفتن ۳٫ خوشنودى و قناعت نسبت به رزق و روزى عطا شده از سوى پروردگار. ۴٫ تواضع و فروتنى در همه حالات زندگى.
دعاکننده باید به این حقیقت توجه داشته باشد که بر پایه قاعده غیر قابل تردید «ان احسنتم احسنتم لانفسکم؛(۱۰) اگر نیکى کنید به سود خویش نیکى کرده اید.» جلب مدارا و نرمى و مسامحه خدا جز به سبب مدارا و نرمى با مردم میسر نیست، و جذب مهربانى و رحمت خدا جز با مهربانى با همه مومنان و مسلمانان و هر کسى که شایسته مهربانى است راهى ندارد، انسانى که اهل مدارا و نرم خویى، و اهل مهربانى و رحمت نیست، مورد مدارا و مهربانى خدا قرار نخواهد گرفت.
۱٫ مدارا و نرمى
آئین مقدس اسلام تمام مردم مسلمان را از خصومت ورزى وخشم گرفتن بر یکدیگر، و به کار گرفتن حسد، و قطع پیوند و رابطه برحذر داشته، و همه اهل اسلام را به رفق و مدارا و مسامحه، و مهرورزى بر یکدیگر دعوت کرده است.
فرهنگ حق، مومنان را از نظر معنوى برادر یکدیگر دانسته و در این زمینه حقوق بسیار پر ارزشى را به عنوان حقوق برادرى طرح کرده، و اهل ایمان را به اداى آن حقوق ترغیب و تشویق نموده است، و مراعات آن حقوق را لازم و واجب اخلاقى و گاهى واجب شرعى اعلام کرده است، و روى گردان از اداى آن حقوق را از ولایت خدا خارج مى داند.
برقرارى پیوند برادرى و رابطه معنوى و تداوم آن، محصول پاک بودن درون از رذایل اخلاقى است، رذایل اخلاقى چون غرور و کبر و منیت و حرص و بخل و حسد، مانع از این است که حالت برادرى و فضاى معنوى و مهرورزى و سهل انگارى بر دو فرد یا بر یک خانواده، یا بر افراد جامعه حاکم باشد.
رسول خدا(ص) در روایتى بسیار مهم مردم را از رذایل اخلاقى و مفاسد عملى برحذر داشته، و آنان را به رعایت حقوق برادرى دعوت کرده است:
«لاتدابروا و لاتباغضوا، و لاتحاسدوا ولاتقاطعوا و کونوا عبادالله اخوانا، المسلم اخواالمسلم لایظلمه و لایحرمه و لایخذله؛(۱۱) با یکدیگر خصومت نورزید، و بر یکدیگر خشم نگیرید، و بر یکدیگر حسادت نداشته باشید، و پیوند و رابطه دوستى و برادرى را قطع مکنید، وبندگان خدا با یکدیگر برادر باشید، مسلمان برادر مسلمان است، به برادرش ستم نمى کند، و او را از محبت ها و پرداخت مال محروم نمى نماید، و وى را وا نمى گذارد.»
«قال رسول الله (ص): مداراه الناس نصف الایمان والرفق بهم نصف العیش؛(۱۲) رسول خدا(ص) فرمود: سهل انگارى و مداراى با مردم نصف ایمان، و نرمى با آنان نصف زندگى است.»
رسول خدا(ص) فرمود:
«رحم الله امرء سهل البیع، سهل الشرإ، سهل الاقتضإ؛(۱۳) خدا رحمت کند مردى را که در فروش جنس و در خرید متاع، و در گرفتن دین از مدیون آسان و سهل انگار است.»
و نیز آن حضرت فرمود: «من انظر معسرا إو ترک حاسبه الله حسابا یسیرا؛(۱۴) کسى که مدیون تنگدستى را مهلت دهد، یا او را رها کند، خدا او را به حسابرسى آسانى محاسبه کند.»
و از آن حضرت روایت شده است: در قیامت مردى را که بر اثر گناه اسراف بر وجود خود داشته حسابرسى مى کنند، و براى او حسنه اى که سبب نجاتش شود نمى یابند، به او مى گویند: هرگز کار خیرى انجام داده اى؟ مى گوید نه ولى مردى بودم که از ثروتم به مردم قرض مى دادم و به جوانانى که پیرامونم بودند مى گفتم: با ثروتمندانى که از آنان طلبکارم نرمى و مدارا داشته باشید، و تنگدستان را مهلت دهید (یا از آنها بگذرید) خدا مى فرماید: من به آسان گرفتن بر او و نرمى و مداراى به او شایسته ترم، پس خدا از او بگذرد، و وى را بیامرزد.(۱۵)
حماد بن عثمان مى گوید: مردى به محضر مبارک حضرت صادق(ع) وارد شد و از مردى از اصحاب حضرت شکایت کرد. چیزى نگذشت که آن صحابى نزد امام آمد، حضرت به او فرمود: سبب شکایت این شاکى از تو چیست؟ عرضه داشت از من شکایت مى کند، براى این که قرضى را که به او داده بودم تا دینار آخرش را به طور کامل از او مطالبه کردم، حماد مى گوید امام صادق(ع) خشمگین نشست، سپس فرمود انگار مى کنى زمانى که حق خود را به طور کامل مطالبه مى کنى کار زشتى نمى کنى؟! آیا آن چه را خدا از حالات مومنان در قرآن حکایت کرده ندیدى که فرموده: «ویخافون سوء الحساب؛ و آنان همواره از حسابرسى بد مى ترسند.»
فکر مى کنى مى ترسند که خدا بر آنان در حسابرسى ستم روا دارد، نه به خدا سوگند نمى ترسند مگر حسابرسى دقیق و کامل را که اینگونه حسابرسى را که مو را از ماست مى کشند حسابرسى بد نامیده، پس کسى که در مطالبه حق خود به این صورت با طرف خود برخورد کند کار زشتى انجام داده است!!
رسول خدا(ص) فرمود:
«إلا و ان لله اوانى فى ارضه و هى القلوب و احب الاوانى الى الله اصفاها، و اصلبها و ارقها: اصفاها من الذنوب و اصلبها فى الدین، وارقها على الاخوان؛(۱۶)
آگاه باشید براى خدا در زمینش ظرف هایى است و آن قلب هاست، و محبوبترین آن ظرف ها خالص ترین و محکم ترین و نرم ترین آنهاست، خالص ترینش از گناهان و محکم ترینش در دین، و نرم ترینش بر برادران دینى است.»
رسول خدا(ص) در روایاتى فرموده اند:
«امرنى ربى بمداراه الناس کما امرنى بادإ الفرائض؛(۱۷) پروردگارم مرا به نرمى و مداراى با مردم امر فرموده، چنان که به ادإ واجبات امر نموده است.»
«ثلاث من لم تکن فیه لم یتم له عمل: ورع یحجزه عن معاصى الله، و خلق یدارى به الناس، و حلم یرد به جهل الجاهل؛(۱۸) سه چیز است کسى که وجودش از آن ها تهى باشد عملى براى او کامل نشده است: تقوایى که او را از معاصى خدا باز دارد، اخلاقى که به سبب آن با مردم به نرمى رفتار کند، و بردبارى و حلمى که به وسیله آن جهل جاهل را برگرداند.»
«ان الرفق لم یوضع على شىء الا زانه و لانزع من شىء الا شإنه؛(۱۹) بى تردید نرمى و ملایمت بر چیزى نهاده نشد مگر آن که آن را آراست، و از چیزى کنده نشد مگر آن که آن را زشت و ناپسند کرد.»
«لو کان الرفق خلقا یرى ما کان مما خلق الله عزوجل شىء احسن منه؛(۲۰) اگر نرمى و ملایمت مخلوقى قابل دیدن بود، چیزى از مخلوقات خدا زیباتر از او به چشم نمىآمد.»
در روایاتى از امیرالمومنین(ع) نقل شده است: «ثمره العقل مداراه الناس؛(۲۱) میوه عقل نرمى و ملایمت با مردم است.»
«مداراه الرجال من افضل الاعمال؛(۲۲) نرمى مردم از برترین اعمال است.»
«دارى الناس تستمتع باخائهم والقهم بالبشر تمت اضغانهم؛(۲۳) با مردم به نرمى و مدارا رفتار کن، از برادرى آنها بهره مند شو، و با آنان با خوشرویى برخورد نما کینه هایشان را نابود کن.»
رسول خدا مسامحه و نرمى خدا را با بنده اش نتیجه و محصول مسامحه و نرمى بنده با مردم مى داند، رسول خدا در روایتى به این حقیقت اشاره کرده مى فرماید:
«اسمح یسمح لک؛(۲۴) با مردم سهل انگار و اهل نرمى باش، تا با تو نرمى و سهل انگارى شود.»
نرمى و سهل انگارى اخلاق خداست، و چه نیکوست مردم بر پایه فرمان حکیمانه رسول خدا که فرمود: «تخلقوا باخلاق الله؛ متخلق به اخلاق خدا شوند.» تا در دنیا و آخرت به خوشبختى و سعادت نایل شوند.
یارم خط عنبرین نوشته
تعلیقه به مشک چین نوشته
از لطف بر این خط دلاویز
دلبسته و دلنشین نوشته
هر حرف که او نوشته زیرش
روح القدس آفرین نوشته
از شربت لب مریض غم را
داروى دل حزین نوشته
مشکین قلمش خطى چو ریحان
بر صفحه یاسمین نوشته
یا شمه اى از شمایل خود
بر عارض حور عین نوشته
پى نوشت ها:
۱٫ رجال کشى، ص۱۷۱٫
۲٫ همان، ص۱۷۲، وبحار ج۶۹، ص۲۷۱٫
۳٫ سبإ، آیه۱۳٫
۴٫ مشکاه الانوار، ص۳۱٫
۵٫ نفخات اللیل، ص۶۸٫
۶٫ مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
۷٫ انیس اللیل، ص۱۵۵ به نقل از بحار، ج۱۱ قدیم ص۱۱۶، و اصول کافى.
۸٫ مفاتیح الجنان، راز و نیاز ذاکران، مناجات۱۳٫
۹٫ نفخات اللیل، ص۷۰٫
۱۰٫ اسرا، آیه۷٫
۱۱٫ مهجه البیضإ، ج۳، ص۳۲۹٫
۱۲٫ همان، ص۴۰۱٫
۱۳٫ همان، ص۱۸۶٫
۱۴٫ همان.
۱۵٫ همان.
۱۶٫ همان، ص۳۲۲٫
۱۷٫ ۱۸٫ ۱۹٫ ۲۰٫ ۲۱٫ ۲۲٫ ۲۳٫ تفسیر معین، ص۳۶۵٫
۲۴٫ مهجه البیضإ، ج۳، ص۱۸۶٫
منبع : پاسدار اسلام ۲۵۴
حسین انصاریان