- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
۱۲۷۸ ق. برای اسلام و ایران سالی مبارک بود. پنجمین فرزند آقا محمدباقر مسجد شاهی (فقیه نامور اصفهان) دیده به جهان گشود و خاندان رازی را در شادمانی فرو برد. مجتهد گرانپایه شهر، نوزاد نیکبخت این سال را مهدی نامید. مهدی که بعدها به «نورالله» شهرت یافت در سایه عنایتهای ربّانی روزگار کودکی را پشت سرگذاشت و رفته رفته در شمار دانشآموزان جای گرفت او از محضر ملا محمد نقنهای بهره برد و سپس در محفل علمی پدر حضور یافت.
مهدی در ۱۲۹۵ ق. راه عراق پیش گرفت[۱] تا اندوختههای علمیاش را ژرفا بخشد و تجربههای عرفانیاش را به کمال رساند. او چندی در نجف اقامت گزید و سرانجام مراد خویش را در سامرّا یافت. به آن دیار الهی کوچید و در شمار شاگردان مرجع پاک رأی شیعه حضرت آیه الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی جای گرفت.
سرور دانش پژوهان اصفهان در این شهر از محضر فقیه فرزانه حضرت حاج میرزا حبیب الله رشتی نیز کامیاب شد[۲] و تا ۱۲۹۹ ق. در حریم ملکوتی کاظمین به دانش اندوزی پرداخت. در ماههای پایانی این سال برادر ارجمندش آقا محمد تقی همراه گروهی از مؤمنان و دانشوران ایرانی در راه زیارت خانه خدا به سامرّا رسیدند نورالله فرصت را غنیمت شمرد و در رکاب برادر مجتهدش رهسپار حجاز شد.[۳]
در سایه ستارگان
سفر حج با همه خاطرات شیرینش شتابان پایان رفت و سرور جوانان سپاهان دیگر بار به کتابها و نوشتههایش پیوست تا در سامرّا فارغ از وابستگیها و دغدغههای روزگار به درس و پژوهش بپردازد. ولی دریغ که چرخ چنین نمیپسندید. پدر دانشورش در شامگاه تاسوعای ۱۳۰۱ ق. به کربلا رسید، سپس به نجف شتافت، نزدیک آرامگاه علامه شیخ جعفر کاشفالغطا جایگاهی برای دفن پیکر خویش برگزید و سرانجام در شب پنجشنبه پنجم صفر ۱۳۰۱ ق. دیده از جهان فروبست.[۴]
هر چند از دست دادن پدری چنان گرانمایه بر گوهر یگانه سپاهان دشوار و جانکاه بود، عطش آموختن و تحقیق را در وی شعلهورتر ساخت. او میدانست که هیچ چیز مانند دانش و پرهیزگاری روان پدر را آرامش نمیبخشد. پس با انگیزهای قویتر به تلاش پرداخت. تلاشهای شبانه روزی آن دانشجوی روشن بین سرانجام در حدود ۱۳۰۴ هجری ق. به بار نشست و او در شمار دانشمندان و فقهیان جای گرفت.
بدین ترتیب استادان بزرگی چون حضرات آیات عظام میرزا محمدحسن شیرازی، میرزا حبیب الله رشتی، محمد طه نجف، سید صدرالدین کاظمینی، میرزا حسین بن میرزا خلیل تهرانی و سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مرتبه علمیاش را ستودند و او را از گواهی اجتهاد و روایت[۵] بهرهمند ساختند.
طلوع خورشید
۱۳۰۴ هجری ق برای سپاهان نشینان سالی فراموشی ناشدنی بود. در یکی از روزهای این سال خجسته حاج آقا نورالله مجتهد پرتوان و روشن بین خاندان رازی به زادگاهش گام نهاد[۶] و در آن دیار ایمان پرور به تدریس پرداخت. تدریس و تربیت دانش پژوهان تا حدود ۱۳۰۷ ق. ادامه یافت. در این سال اقدام بیشرمانه گروهی از با بیان سده در توهین به مقدسات مسلمانان و ترویج انحراف و بیدینی در میان ناآگاهان جامعه کاسه صبر رهبران مذهبی شهر را لبریز ساخت. مردم مؤمن به اشاره فقیهان بیدار پیروان باب را از سده بیرون کردند.
با بیان از دربار یاری جستند و شاه فرمان داد تا آن گروه تبهکار تحت حمایت نیروهای دولتی قرار گیرند. بنابراین مفسدان در سایه سرنیزههای قوای انتظامی به سمت سده حرکت داده شدند تا در لانههای خویش استقرار یابند. مؤمنان به رهبری حاج سید محمدرحیم – آقا سدهی – ندای آقا محمدتقی نجفی را لبیک گفتند، به خیابانها گام نهادند و به رویارویی با مفسدان پرداختند. در این درگیری هفت تن جان باختند و بابیان گریختند. کارگزاران حکومت شرح رخداد را به تهران گزارش کردند و اندکی بعد آقا نجفی همراه برادرانش شیخ محمدتقی ثقه الاسلام و حاج آقا نورالله به تهران فرا خوانده شد.[۷]
در وادی شب زدگان
مسافرت دانشوران بزرگ سپاهان به مرکز حکومت قاجار دو ماه به درازا کشید. مردم پایتخت به پیشوازشان شتافتند و ناصرالدین شاه را با ناکامی روبرو ساختند. شاه که حضور برادران فقیه اصفهان و اقامه نماز جماعت آقا نجفی در مسجد سید عزیزالله را به سود خویش نمیدید از در دوستی درآمد و پس از شش ماه آنها را به اصفهان بازگرداند.[۸]
البته این تنها رویارویی برادران روشن بین خاندان با ناصرالدین شاه به شمار نمیآید. در پنجشنبه بیست و هشتم رجب ۱۳۰۸ ق. امتیاز خرید و فروش تنباکو و توتون کشور به مدت پنجاه سال در انحصار یک کمپانی انگلیسی قرار گرفت. شیران بیدار بیشه سپاهان یکباره به خروش آمدند. آقا محمدتقی نجفی با همکاری برادران گرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمدعلی و دیگر دانشوران شهر تنباکو را تحریم کردند و مردم را به اعتراض فرا خواندند.[۹]
در پی این اقدام قلیان در همه جا کنار گذاشته شد. روحانیان شهر به رهبری آقا نجفی تلگرافی به دربار ارسال کرده، خواستار لغو پیمان تنباکو شدند. ناصرالدین شاه که فرزندان شیخ محمد باقر را سبب همه آشوبها و بیگانه ستیزیها میدانست ضمن ارسال تلگرافی به آقا نجفی وی را چنین تهدید کرد:
«… بیجهت عالم آسوده را آشفته نکنید و مردم با خون خودبازی نکنند و آسوده مشغول دعاگویی و رعیتی باشند.»[۱۰]
آقا نجفی بیآنکه از تهدید شاه بهراسد به اعتراض ادامه داد و سرانجام با اوجگیری خیزیش مردم، ظل السلطان گروهی از مؤمنان و روحانیان شهر را تبعید کرد. تبعیدشدگان به اشاره آقا نجفی راه سامرّا پیش گرفتند و با بازگویی حوادث کشور نزد مرجع بزرگ شیعه، زمینه فتوای مشهور تحریم تنباکو را فراهم آوردند.
صفاخانه
در سال ۱۳۲۰ ق. حضور کشیش خبره مسیحی «تیزدال» در اصفهان و پخش کتابهای ضد اسلام، حاج آقا نورالله را به چارهجویی و حضور فعال در صحنه مبارزات فرهنگی فرا خواند.[۱۱]
او با همکاری برادر بزرگترش فقیه فرزانه آقا نجفی فرهنگسرایی در محله جلفا پدید آورد. این جایگاه مقدس که صفاخانه نام داشت هر ماه نشریهای به نام «الاسلام» منتشر میساخت و مجموعه مناظرههای مسلمانان و مسیحیان را در اختیار علاقهمندان قرار میداد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدوده جغرافیایی ایران نمیاندیشید. در نخستین شماره این نشریه چنین میخوانیم:
«چون سالهاست دعات عیسویه میگفتند که اهل اسلام جواب ما را نمیدهند… از این جهت در غره شهر جمادی الاخر ۱۳۲۰ هجری قمری در اصفهان به امر جناب مستطاب حامی الشریعه الغراء، مروج المله البیضاء، ملاذالانام، مروج الاحکام حجه الاسلام آقای حاج شیخ نورالله ثقه الاسلام – دامت برکاته العالیه – اداره دعوت اسلامیه به نام صفاخانه در محله جلفا دایر شده است…
امیدواریم کم کم دعات اسلامیه به ممالک خارجه بفرستیم و حجت را بر اهل جهان تمام کنیم.»[۱۲]
تأسیس اداره دعوت اسلامی و انجام مناظرههای مفصل با کشیشان و روحانیان مذاهب دیگر سرانجام مؤثر واقع شد و یورش نوین فرهنگی باخترنشینان را با شکست روبرو ساخت.
در پایتخت تباهی
مبارزه فقیهان بلند آوازه ایران (آقا نجفی و حاج آقا نورالله) با استعمار، درباریان وابسته را نگران ساخت. آنها در پی بهانهای بودند تا این رهبران دلسوز را از پیروانشان جدا سازند. سال ۱۳۲۰ ق. زمان پیدایش بهانهای برای این کار بود. دو بازرگان منحرف اصفهان به دست مسلمانان خشمگین کشته شدند[۱۳] و در پی آن مردم مؤمن یزد بر مفسدان شهرستان یورش برده، گروهی از آنها را هلاک کردند.[۱۴] درباریان که از مدتها پیش در پی بهانهای برای دور ساختن رهبران مذهبی اصفهان از مردم شهر بودند، فرصت را غنیمت شمرده، آقا نجفی و حاج آقا نورالله را به تهران فرا خواندند. بدین ترتیب آقا نجفی و حاج آقا نورالله دیگر بار به تهران رفتند و یک سال در آن دیار زیستند. در این مدت مزدوران دربار به پخش شایعهها و تصنیفهای مبتذل شخصیت آسمانی مجتهد بیدار سپاهان را آماج حمله خود قرار دادند.[۱۵]
سرانجام روزهای ۱۳۲۲ فرا رسید. و دو فقیه گران پایه با سرافرازی و احترام به زادگاه خویش بازگشتند.[۱۶]
راهبر آسمانی
بافروپاشی بنیاد شوکت سی ساله ظل السلطان قدرت در دست انجمن ملی قرار گرفت و حاج آقا نورالله فرمانروای یگانه منطقه شد. انجمن در روزهای شنبه، سه شنبه و پنجشنبه با حضور مردم جلسه داشت و به مشکلات اهالی رسیدگی میکرد.[۱۷] آقا نورالله نیروهای مردمی را مسلح کرد تا در صورت لزوم به یاری آیین حق شتابند. از مجموع گزارشهای نگاشته شده در نشریات آن روزگار چنان بر میآید که تقه الاسلام آقا نورالله رهبر ملی و مذهبی منطقه اصفهان به شمار میآمد و فداییان بیشمار همواره در انتظار صدور فرمانش به سر میبردند. او با بهرهگیری از این فرصت مدارس جدید تأسیس کرد، بیمارستانها بنیاد نهاد، در تأمین امنیت شهر و جادههای برون شهری بسیار کوشید[۱۸] و امور شهر را به نمایندگان، با کفایت خویش وانهاد.
همه چیز برابر نقشه راهبر انجمن مقدس ملی پیش میرفت و مردم دستاورد شیرین فداکاریهای خود و روحانیان را مشاهده میکردند که حادثهای ناگوار حاج آقا نورالله را در اندوه فرو برد. در اوایل صفر ۱۳۲۶ ق. سربازان سپاه چهارمحال به سبب دیر کرد دو ساله حقوقشان به کنسولگری روس پناه بردند.
پیشوای روشن بین اصفهان که پناه جویی به بیگانگان را مایه سرافکندگی مسلمانان میدانست و آن را تحت هیچ شرایطی درست نمیشمرد در برابر این گروه نابخرد ایستاد و خواستار اخراج آنها را از ارتش شد.[۱۹]
سالهای شوم
۱۳۲۶ علاوه بر حادثه تلخ یاد شده، رخداد ناگوار دیگری نیز همراه داشت. محمدعلی شاه که هوای خودکامگی در سر میپروراند، به رویارویی با مجلسیان پرداخت. حاج آقا نورالله که تنها داروی درد شاه را نمایاندن قدرت مردم به وی میدانست، حدود پنجاه هزار رزمنده زیر فرمانش را در تخت پولاد گرد آورد و همایشی بینظیر برگزار کرد. در پی این اقدام انجمنهای گوناگون محلی در چهل ستون چادرها برافراشته، خواستار کنارهگیری شاه شدند، ولی دریغ که مشروطه خواهان پایتخت از چنین نیرویی بیبهره بودند و محمدعلی شاه توانست با به توپ بستن مجلس بساط مشروطیت را برچیند.[۲۰]
همگام با پیروزی دربار اقبال الدوله کاشی، فرماندار انتصابی دربار نیز دست چپاول گشاد و به یاری معاونش معدل الملک شیرازی شهر را عرصه ترکتازیهای خویش ساخت. مردم به مرجع بیدار شهر آقا نجفی پناه بردند و خواستار چارهجویی شدند. در پی این اقدام اندک اندک آثار نبرد داخلی در سپاهان آشکار شد. با فرود گلولههای توپ دولتیان در پیرامون مسجد شاه جنگی سرنوشت ساز در گرفت و مردم در سایه رهنمودهای حاج آقا نورالله به پیروزی دست یافتند.[۲۱] پس از سقوط اصفهان رزمندگان عشایر به جانب تهران روان شدند و با پیوستن به نیروهای آزادیخواه، محمدعلی شاه را از تخت قدرت به زیر کشیدند.[۲۲]
پس از این پیروزی اندک اندک آثار ناسازگاری در میان مشروطه جویان پدیدار شد. حاج آقا نورالله که اینک از وضعیت دشوار شیخ فضل الله نوری آگاه شده بود، با هدف یاری آن فقیه فرزانه پای در مسیر تهران نهاد ولی پیروانش وی را از این اقدام خطرناک باز داشتند.[۲۳] بدین ترتیب روحانی شریعت خواه پایتخت به شهادت رسید و صمصام السلطنه که به یاری آقا نورالله در سپاهان قدرت یافته بود، یکباره در شمار مخالفان روحانیت جای گرفت و فرمان تبعید آقا نجفی و آقا نورالله را برای اجرا به کارگزارانش ابلاغ کرد.[۲۴]
این فرمان به سبب حمایت بیدریغ مردم از رهبران دینی ناکام ماند و اندکی بعد طرح ترور حاج آقا نورالله تصویب شد. مجتهد بیدار شهر از نقشه پلید آنها آگاهی یافت و در ۱۳۲۹ رهسپار عراق شد.[۲۵] او که اینک محصول تلاشهای شبانه روزی مؤمنان را در چنگ غربگرایان میدید، پیوسته میگفت: ما انگور انداختیم که سرکه شود آن را شراب کردند.[۲۶]
رجعت آفتات
اقامت راهبر بزرگ روشندلان سپاهان در عراق دیری نپایید. در ۱۳۳۲ هـ.ق برادر گرانقدرش حاج آقا محمدتقی مشهور به آقا نجفی سرای خاکی را وداع گفت.[۲۷] این خبر ستاره تابناک خاندان رازی را به حضور در زادگاه و حمایت از مؤمنان آن سامان فرا خواند. در چهارم رمضان این سال نبرد نخست جهانی آغاز شد و در ماه ذیقعده فقیه دلاور ایران به اصفهان گام نهاد.[۲۸] او منطقه سپاهان را پایگاه میهن دوستان مؤمن ساخت، فرمان بسیج همگانی صادر کرد و به حمایت از کمیته دفاع ملی پرداخت. آن دانشور روشن بین دیگر بار عشایر را به خدمت دین فرا خواند. مأموران بریتانیایی را از تلگرافخانه اخراج کرده، کارگزاران ایرانی را در آنجا به کار گماشت، موجودی بانک شاهنشاهی را به سود مجاهدان مصادره کرد و همه چیز را برای اقدامات همه جانبه تدافعی آماده ساخت.[۲۹] رهبر مجاهدان اصفهان، که عثمانیان را برادران دینی ایرانیان میدانست، در نخستین فرصت لشکری از داوطلبان به سوی نیروهای مسلمان عثمانی فرستاد تا آنها را در رویارویی با کفار روس یاری دهند.[۳۰]
مجموعه اقدامهای فقیه بیدار سپاهان خشم دشمنان اسلام را برانگیخت. به گونهای که چون خبر حرکت سپاه روس به سمت اصفهان در شهر پیچید همه دریافتند که هدف اصلی آنها نابودی حاج آقا نورالله است. با نزدیک شدن ارتش روس فقیه بزرگ ایران راه عراق پیش گرفت و دیگر بار به آستان امامان معصوم علیهم السلام پناه برد.[۳۱]
روزهای سوگناک وفات
بدین ترتیب مهاجرت رهبران مذهبی به قم آغاز شد. رضا خان نگران از اعتراض روحانیان گفت: مدرس کم بود حالا آخوندها هم علیه من به قم لشکرکشی کردهاند! با این لشکر چه کنم! یکی از درباریان پاسخ داد: قربان، شما که این همه سران عشایر و خانها را نابود کردهاید، این یک آخوند که چیزی نیست، رضاخان گفت قضیه کوچک نیست، آن اصفهانی آدم خطرناکی است.[۳۲]
مهاجران معترض خواستهای خویش را که چیزی جز کاهش قدرت رضاخان و نظارت فزونتر مجتهدان بر قوای سه گانه نبود.[۳۳] با سردمداران تهران در میان نهادند. بیان روشن اهداف پناهندگان به قم در کنار نامههای حمایت و تأیید مراجع نجف رقم معترضان را فزونی بخشید و بازار را به اعتصاب کشاند.
رضاخان در بند تدبیر فقیه هوشمند اصفهان گرفتار آمده بود. دیگر نه وقت گذرانی و نه پیشگیری از مهاجرت بیشتر روحانیان، هیچ یک سودمند نمینمود. بنابراین اندیشه واپسین راه نجات در ذهنش شکل گرفت. عامل اجرای نقشه پلید دربار جنایتکاری پلید بود که لباس پزشک ویژه بر تن داشت. درباریان با بهره گیری از فرصت مناسبی که سرماخوردگی و خستگی حاج آقا نورالله پدید آورده بود به بالینش شتافتند. پزشک ویژه که به چیزی جز تزریق نهایی نمیاندیشید از بررسی
نبض و حرارت بدن سرور مجتهدان ایران، بیماریاش را مالاریا و چاره کار را تزریق «کنین» خواند. دانشور بیدار سپاهان که از دلسوزی دشمنان اندیشناک شده بود، پزشک را از تزریق بازداشت ولی مأمور کهنه کار بیتوجه به ناخشنودی بیمار سمی کشنده بر پیکر نحیفش تزریق کرد.
پس از خروج فرستادگان دربار دردی جانکاه عارف وارسته اصفهان را در بر گرفت و سرانجام در بامداد اول رجب ۱۳۴۶ هـ.ق به زندگی خاکیاش پایان داد.[۳۴]
بدین ترتیب دانشمند بزرگ و سیاستمدار روشن بین ایران پس از حدود هفتاد سال تلاش، تربیت دانشوران وارسته، نگارش صدها اطلاعیه کوبنده، انجام سخنرانیهای پر شور و سازمان دادن مؤسسههای اقتصادی، بهداشتی، فرهنگی و نظامی، به سرای دیگر شتافت. رساله «مکالمات مقیم و مسافر» آن فقیه فرزانه گوشهای از ژرفای اندیشهاش را آشکار میسازد و راه نیکبختی و سربلندی را به همه مستضعفان مؤمن می آموزد.
پی نوشت:
[۱]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوی، ج ۲، ص ۱۱ و ۱۷.
[۲]. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، موسی نجفی، ص ۲۸.
[۳]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۲، ص ۱۷.
[۴]. همان، ج ۱، ص ۳۱۳.
[۵]. همان، ج ۲، ص ۱۷ و ۱۸.
[۶]. همان، ص ۱۱.
[۷]. آگهی شهان از کار جهان، حاج میرزا حسن خان جابری انصاری، بخش سوم، ص ۸۸.
[۸]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۴۰۷ – ۴۱۱.
[۹]. همان، ص ۴۳۹ – ۴۴۰.
[۱۰]. همان، ص ۴۴۷.
[۱۱]. همان، ص ۱۲۲ – ۱۲۴.
[۱۲]. همان کتاب، ص ۱۳۹.
[۱۳]. آگهی شهان از کار جهان، بخش سوم، ص ۱۱۶.
[۱۴]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۱، ص ۴۷۴.
[۱۵]. همان، ص ۴۷۴ – ۴۷۵.
[۱۶]. تاریخ اصفهان، حسن انصاری جابری، چاپ سنگی، ص ۱۸۴.
[۱۷]. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص ۱۵۳.
[۱۸]. همان، ص ۱۶۰ – ۱۶۸.
[۱۹]. همان، ص ۱۹۳.
[۲۰]. تاریخ اصفهان، ص ۱۸۷.
[۲۱]. حکم نافذ آقا نجفی، موسی نجفی، ص ۲۰۶ – ۲۱۰.
[۲۲]. تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج ۱، ص ۱۲۵ – ۱۲۶.
[۲۳]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۲، ص ۱۰۹.
[۲۴]. همان، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.
[۲۵]. همان، ص ۱۰۹ – ۱۲۱.
[۲۶]. همان، ص ۱۰۹ – ۱۲۱.
[۲۷]. آگهی شهان از کار جهان، بخش ۳، ص ۱۳۷.
[۲۸]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۲، ص ۱۱۸ و ۱۲۱.
[۲۹]. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص ۳۲۱ و ۳۲۲.
[۳۰]. آگهی شهان از کار جهان، بخش سوم، ص ۱۳۹.
[۳۱]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۲، ص ۱۲۳ و ۱۳۹.
[۳۲]. همان، ص ۳۸۵ – ۳۸۶.
[۳۳]. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج ۲، ص ۱۵۶.
[۳۴]. اندیشه سیاسی و…، ص ۴۲۸ و ۴۲۹.
منبع :عباس عبیری – تلخیص از کتاب گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۲۱