- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 22 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
هجرت پیامبر اعظم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از مکه به مدینه که در سال سیزدهم بعثت انجام گرفت یکى از رخ دادهاى مهم تاریخ اسلام و و ش هرگز گمان نمى کردند که در فاصله کوتاهى دین محمد ـ صلى اللّه علیه وآله ـ آن قدر رونق بگیرد که حتى از شهر مکه فراتر رود و پایه هاى سیطره ظالمانه آنان بر مردم آن زمان را به لرزه درآورد و با گذشت زمان، به نابودى بکشاند. آنان از همان آغاز دعوت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، این خطر را احساس کردند و هر چه زمان پیشتر مى رفت، نگران تر مى شدند، تا این که تصمیم گرفتند پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را به قتل برسانند. پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ با پیام جبرئیل امین از سوى پروردگار، از این توطئه شوم آگاه شد و به شهر مکه به شهر مدینه هجرت کند.
پرداختن به موضوع هجرت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از جهت هایى چند حایز اهمیت است که از آن جمله است: «مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفتن این هجرت»، «جان فشانى حضرت على ـ علیه السلام ـ با خوابیدن در بستر پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در شب هجرت»، «رخ دادهاى مسیر هجرت مانند ساختن نخستین مسجد در تاریخ هجرى به دست مبارک پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و بنا بر قولى اقامه نخستین نماز جمعه» و «زمینه ساز بودن این هجرت در تشکیل پایه هاى حکومت اسلام در مدینه».
در این مقاله ابتدا سیر تاریخى این هجرت را به طور گذرا تبیین مى کنیم، آن گاه چند آیه از قرآن کریم و پیام هاى آن را در موضوع هجرت مى آوریم و در پایان، به درس و عبرتهایى از این هجرت، در قالب آموزه هاى هجرت نبوى مى پردازیم.
بخش اول: سیر تاریخى هجرت
زمینه هاى هجرت پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله
چنان که گفتیم با آغاز دعوت آشکار پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ کافران قریش با مسلمانان به مقابله پرداختند، و به هر صورتى که بود سعى مى کردند این نور تابیده شده در ظلمت را خاموش کنند. آنان از هر راهى براى رسیدن به این مقصد استفاده کردند. آنان مسلمانان را در هر کجا که مى یافتند مورد آزار و اذیت قرار مى دادند، به طورى که عرصه روز به روز بر پیروان پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ تنگ تر مى شد، تا آنجا که گروهى از آنان خدمت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ آمدند و از آن حضرت اجازه هجرت خواستند. پیامبر اعظم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ پس از بررسى هاى لازم، شهر یثرب (مدینه) را به عنوان مقصد هجرت براى آنها مقرر فرمود و به آنان اجازه هجرت داد.
بنابر نقل برخى از مورخان همچون ابن سعد در طبقات، هنگامى که گروهى هفتاد نفرى از مسلمانان از پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ اجازه هجرت خواستند پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ چند روز صبر کرد آن گاه، در حالى که خوشحال بود میان اصحاب خود آمد و فرمود:
«سرزمینى که شما باید به آن هجرت کنید به من خبر داده شد، آن سرزمین یثرب است هر کس مى خواهد از مکه خارج شود، به طرف یثرب خارج شود.»
هنگامى که مشرکان از هجرت بعضى از مسلمانان به مدینه مطلع شدند گمان بردند که پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ نیز از مکه خارج خواهد شد. از این رو، تصمیم گرفتند با تمام توان، هجرت مسلمانان را متوقف کنند. آنان، عده اى ازمسلمانان را برگرداندند و هر کس را که آماده هجرت مى دیدند، مانع از حرکت او مى شدند. با این حال، هجرت مسلمانان به یثرب متوقف نشد و در مکه از مسلمانان، جز پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و على ـ علیه السلام ـ و عده معدودى از مسلمانان بازداشت شده یا بیمار و پیر، کس دیگرى باقى نمانده و نزدیک بود که این عده اندک هم مکه را به قصد یثرب ترک کنند. ناگهان قریش، تصمیمى بس خطرناک گرفت.
اجتماع مشرکان در «دارالندوه»
کافران قریش براى اندیشیدن تدبیرى کارساز در مقابله با مسلمانان و پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، در دارالندوه، گردهم آمدند. «دارالندوه» بنایى بود که قصى بن کلاب (جد چهارم پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، هنگامى که والى مکه بود، آن را بنا کرد تا مردم در آن جا به مشورت در امور بپردازند.
ابن کلبى مى گوید: ابن بنا، نخستین بنایى است که قریش در مکه ساخت و بعد از مرگ قصى بن کلاب به عبدالدار، پسر او رسید.
جلسه مشورتى سران قریش، آغاز شد سخنگوى آن جمع در آغاز، سخن از تمرکز نیروهاى اسلام در مدینه و پیمان «اوسیان» و «خزرجیان» به میان آورد و گفت: «ما مردم مکه، در نزد همه قبیله ها محترم بودیم ولى محمد میان ما سنگ تفرقه انداخت و خطرى بزرگ براى ما ایجاد کرد؛ اکنون که کار به اینجا کشیده شده است راه نجات این است که فرد شجاعى از میان برگزیده شود و او را به قتل رساند و اگر «بنى هاشم» به نزاع و درگیرى برخیزند، دیه و خون بهاى او را به آنان بپردازیم. پیرمردى ـ ناشناس در آن جلسه که خود را اهل «نجد» معرفى کرد ـ این نظر را رد کرد و گفت این نقشه هرگز عملى نیست؛ زیرا بنى هاشم، قاتل محمد را زنده نمى گذارند و پرداخت خون بها، آنان را راضى نمى کند.
یکى دیگر از سران قریش به نام«ابوالبخترى» گفت: صلاح این است که پیامبر را زندانى کنیم و از این طریق از ترویج آیین او جلوگیرى کنیم. بار دیگر پیرمرد نجدى لب به سخن گشود و گفت: این نظر هم کارساز نیست؛ زیرا با این کار بنى هاشم با شما به جنگ برمى خیزد و سرانجام او را آزاد مى کند. شخص سومى از میان آن جمع، به پا خاست و گفت: محمد را بر شترى چموش و سرکش سوار کنیم و هر دو پایش را ببندیم و شتر را رم دهیم تا او را به کوه ها و سنگ ها بزند. پیر نجدى براى بار سوم این نظر را هم مردود دانست و مجلس را در بهت و سکوتى عمیق فرو برد. ناگهان ابوجهل ـ و بنا بر نقلى، آن پیر نجدى ـ گفت: راه نجات این است که از تمام قبیله ها افرادى انتخاب شوند و شبانه و به طور دسته جمعى به خانه او حمله برند و او را به قتل رسانند تا خون او در میان تمام قبیله ها پخش شود که در این صورت، بنى هاشم توان جنگ با همه قبیله ها را نخواهد داشت. این نظر به اتفاق آرا تصویب شد و افراد تروریست انتخاب شدند و قرار شد چون شب فرا رسید، آن افراد، مأموریت خود را به انجام برسانند.
کمک غیبى خداوند به پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله)
هنگامى که کافران قریش در جلسه خود آن تصمیم را تصویب کردند بلافاصله خداوند متعال به وسیله جبرئیل امین، این آیه را بر پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ نازل کرد:
«و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیرالماکرین»
«هنگامى که کافران نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا (از مکه) بیرون کنند، آنان چاره مى اندیشیدند (و نقشه مى کشیدند) و خدا هم تدبیر مى کرد و خداوند بهترین چاره جویان و تدبیر کنندگان است.»
مرحوم طبرسى در مجمع البیان، ذیل این آیه شریفه در بیان شأن نزول این آیه مى فرماید: این آیه بنا به گفته مفسران، در مورد داستان «دارالندوه» نازل شده است که در آن عده اى از قریش براى مشورت کردن درباره موضوع پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ گرد هم آمدند. همو در تفسیر این آیه، به کسانى که در آن جلسه حضور داشتند اشاره کرده بعضى از آنان را چنین بر مى شمارد: «عتبه و شیبه پسران ربیعه، نضر بن حارث، ابوجهل بن هشام، ابوالبخترى بن هشام، زمعه بن الاسود، حکم بن حزام، امیه بن خلف و غیره»
با نزول این آیه، پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از نقشه کافران آگاه شد. آن حضرت براى رفع این نقشه شوم از وصى خویش کمک گرفت.
وصى در بستر نبى
پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به حضرت على ـ علیه السلام ـ فرمود: «على جان امشب در بستر من بخواب و آن برد سبز رنگى را که من به هنگام خوابیدن به روى خود مى انداختم به روى خود بیانداز.»
حضرت على ـ علیه السلام ـ فرمود: «آیا با خوابیدن من در این بستر، شما سالم مى مانید؟»
پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ فرمود: بله!
آن گاه حضرت على ـ علیه السلام ـ از روى شادمانى تبسمى کرد و سر به سجده گذاشت و گفت: «شکرا لله» آن گاه به بستر پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ رفت و خوابید و آن برد سبز رنگ را به روى خود انداخت.
خوابیدن امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در بستر پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، نمونه برجسته اى از عشق آن بزرگ مرد تاریخ اسلام، نسبت به پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ است. ارزش این جان فشانى آن قدر عظیم بود که خداوند متعال با نزول آیه به قلب پیامبر اعظم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، فداکارى حضرت على ـ علیه السلام ـ را ستود:
«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد»
«بعضى از مردم جان خود را براى خشنودى خداوند مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.»
خوابیدن على ـ علیه السلام ـ در بستر پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و جان فشانى او فضیلتى منحصر به فرد در تمام تاریخ اسلام است، به طورى که بسیارى از علماى اهل سنت در کتاب هاى خود به آن اعتراف کرده اند که از آن جمله است: «ذخائر العقبى»، «کنز العمال»، «مجمع هیثمى»
مفسران اهل تسنن نیز در کتاب هاى خود به این شأن نزول، اعتراف کرده اند چنان که «فخر رازى» در تفسیر کبیر ذیل این آیه مى گوید:
«این آیه درباره على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ نازل شده است که در شب خروج رسول خدا ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از مکه به غار ثور در بستر آن جناب خوابید و بنابر روایت، هنگامى که على در بستر پیامبر خوابید، جبرئیل بالاى سر حضرت ایستاده بود و میکائیل زیر پاهایش و جبرئیل ندا مى کرد:
“بَخٍّ بَخٍّ مَن مِثلک یابن طالب یباهى الله بک الملائکه.”
“آفرین! آفرین! چه کسى مثل توست، اى على بن ابى طالب! خداوند به تو بر فرشتگان مباهات مى کند.” این آیه در این زمان نازل شد.»
خروج پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از مکه
پس از آن که حضرت امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ دربستر پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ خوابید، پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در حالى که خانه اش در محاصره کافران بود شبانه از خانه خارج شد و هنگام خروج از خانه این آیه شریفه را تلاوت کرد:
«و جعلنا من بین أیدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون»
«در پیش روى آنان سدى قرار دادیم و در پشت سرشان سدى و چشمانشان را پوشاندیم از این رو، نمى بینند»
به طورى که هیچ یک از کفار آن حضرت را ندیدند. علامه سید جعفر عاملى مى نویسد:
«پیامبر، هنگام خروج از خانه، مشتى خاک برداشت و هنگامى که از میان آنان عبور مى کرد، خاک را بر سر آنان پاشید، در حالى که آنها هیچ نمى فهمیدند و نمى دیدند.»
علامه مجلسى نیز در این باره مى نویسد:
«تمام افرادى که پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ بر سرشان خاک پاشید، در جنگ بدر به هلاکت رسیدند.»
هجوم کافران به خانه وحى
برخى از کسانى که خانه پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را محاصره کرده بودند اصرار داشتند شبانه، کار خود را عملى کنند، اما ابولهب مانع شد و گفت: زنان و فرزندان بنى هاشم در داخل خانه هستند ممکن است به آنها آسیبى برسد. برخى نیز گفته اند علت تأخیر آنها در آغاز کردن هجوم به خانه پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ این بود که مى خواستند پیامبر را در روز روشن، و در برابر دیدگان بنى هاشم به قتل برسانند تا بنى هاشم ببیند که قاتل محمد، یک نفر نیست. با روشن شدن هوا، مأموران قریش که در اطراف خانه پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به کمین نشسته بودند ـ به خانه هجوم بردند ولى بر خلاف انتظار شان على ـ علیه السلام ـ را در بستر پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ یافتند. مشرکان که نقشه خود را نقش بر آب دیدند، پس از آزار و شکنجه حضرت على ـ علیه السلام ـ، او را مدتى حبس و سپس آزاد کردند. کافران قریش با خود فکر مى کردند که در این مدت کم، پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ نمى تواند از مکه خارج شود. از این رو، همه راه هاى مدینه را بستند. آنان افراد ماهرى را براى شناسایى رد پا، به خدمت گرفتند، همچنین، براى یابنده پناهگاه پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، ۱۰۰ شتر جایزه در نظر گرفتند. ابوکرز ـ از قبیله خزاعه ـ که مأمور شناسایى رد پاى پیامبر شده بود پس از شناسایى رد پاى پیامبر و دنبال کردن آن، به غار ثور رسید، اما همراهان ابوکرز با صحنه اى روبرو شدند که آنان را به کلى از یافتن پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از این راه، نا امید کرد؛ دیدند که عنکبوتى بر دهانه غار، تار تنیده و کبوترى در آنجا تخم گذارده است با خود گفتند: این غار متروکه است و کسى نمى تواند وارد آن شده باشد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در راه قبا
پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، سه روز در غار ثور توقف کرد تا کافران به طور کامل از یافتن آن حضرت مأیوس شوند. پس از سپرى شدن این سه روز، حضرت على ـ علیه السلام ـ به دستور پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، سه شتر همراه یک «بلد راه» به نام «اریقط» در شب چهارم به غار ثور فرستاد و همان شب پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از غار ثور به طرف مدینه حرکت کرد. برخى مسافت مکه تا مدینه را نزدیک به چهارصد کیلومتر دانسته اند، پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ پس از ۱۲ شبانه روز سفر طاقت فرسا، هنگام زوال خورشید به روستایى به نام «قبا» در نزدیکى مدینه رسید و در همانجا، توقف کرد.
قبا میزبان نبى خدا صلى الله علیه و آله
پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ که در روز دوشنبه از ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت مکه را ترک کرده بود، در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول مصادف با چهارم تیرماه، سال سیزدهم بعثت، گام در دهکده قبا نهاد. از ابن عباس نقل شده که گفته است:
«پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در روز دوشنبه متولد شد، در روز دوشنبه از مکه به مدینه هجرت کرد، در روز دوشنبه وارد شهر مدینه شد و در روز دوشنبه رحلت فرمود.»
استقبال قبا از رسول خدا صلى الله علیه و آله
در برخى از کتاب هاى تاریخى لحظه ورود پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به قبا چنین توصیف شده است:
«هنگامى که پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ واصحابش به نزدیکى روستاى قبا رسیدند، مردى یهودى از بالاى قلعه خود، پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و همراهانش را دید که جامه هاى سفید بر تن داشتند؛ او که مى دانست مسلمانان انتظار پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و همراهانش را مى کشند، اطمینان پیدا کرد که این مسافران همان کسانى هستند که مسلمانان در انتظار آنها به سر مى برند، ناگهان فریاد زد: آن کسى که منتظرش بودید، از راه رسید. مردم مدینه نیز با شنیدن این خبر، گروه گروه به سمت قبا مى شتافتند و به خدمت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ که با یاران خود در سایه نخلى نشسته بود ـ مى رسیدند.»
مردم از شنیدن خبر ورود پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ شادمان شدند و لباس جنگ بر تن کردند و زن و مرد براى استقبال بیرون آمدند، آنان در بالاى «حره» به زیارت آن حضرت مشرف شدند و به آن حضرت تهنیت و تحیت گفتند، شمار مردان به ۵۰۰ تن مى رسید، بعضى زنان و کودکان تکرار مى کردند: «آمد نبى، آمد رسول خدا» و به نقلى، گروهى از قبیله «بنى النجار» چنین مى خواندند:
«طلع البدر علینا من ثنیات الوداع وجب الشکر علینا ما دعى للّه داعٍ»
ماه درخشان بر ما از سرزمین «ثنیات الوداع» طلوع کرد شکر آن بر ما واجب است، از خدا حاجتى نداریم.
«ایُّهَا المَبعُوثُ فینا جِئتَ بِالامرِ المَطاعِ جئت شَرَّفتَ المَدینَهَ مَرحَبا یا خَیرَ داعٍ»
اى برانگیخته شده در میان ما به اطاعت فرمان خدا آمدى، آمدى و مدینه را شرافت بخشیدى. مرحبا به تو اى بهترین دعوت کننده.
گروهى از همسایگان «بنى النجار» چنین مى سرودند:
«نحن جوار من بنى النجار و حبذا محمد من جار»
ما همسایگانى از بنى نجار هستیم و محمد ـ صلى اللّه علیه وآله ـ چه خوب همسایه اى است.
پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در پاسخ به این ابراز علاقه مى فرمود:«خدا داناست، من شما را دوست دارم» و افسار مرکب خود را از جانب راست مدینه در محله قبا، میان قوم «بنى عمرو بن عوف» بگردانید.
سمهودى به نقل از طبرانى از جابر بن سمره نقل کرده است:
«وقتى پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ وارد مدینه شد، به یاران خود فرمود: به ما بپیوندید تا به اهل قبا سلام کنیم، پس به طرف اهل قبا آمدند و به آنان سلام کردند و اهل قبا نیز به آنان مرحبا گفتند.»
به نقلى، نخستین کلامى که مردم در مراسم استقبال، از آن حضرت شنیدند، این بود:
«آشکارا سلام کنید و از طعام خود به دیگران بخورانید، صله رحم کنید و در شب هنگامى که مردم در خوابند، نماز بگزارید، تا به سلامت داخل بهشت شوید.»
بر اساس نقل دیگرى پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ پس از ورود به روستاى قبا، مردم آن روستا را به دو کار فرمان داد. اولین دستور پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ شکستن بت هایى بود که در آن محل وجود داشت که مردم قبا، فرمان پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را اطاعت کردند و بت ها را پس از شکستن، در آتش سوزاندند. دومین دستور پیامبر، تعیین تاریخ بود که از ربیع الاول ـ ماه ورود پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ تاریخ معین شد و آغاز تاریخ هجرى اسلام نام گرفت.
پیامبر اعظم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، پس از ورود به روستاى قبا در خانه یکى از بزرگان روستا به نام «کلثوم بن هدم بن امرى ء القیس» منزل گزید و این خانه را محل استراحت خود قرار داد؛ «کلثوم بن هدم» که پیر مردى نابینا و با تقوا بود از آمدن پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به خانه اش بسیار خوشحال بود و خدا را شکر گفت: پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به جهت این که «کلثوم بن هدم» داراى خانواده بود، دیدارها و سخنرانى ها و نماز جماعت را در منزل «سعد بن خیثمه بن الحارث» که مردى مجرد بود، برگزار مى کرد.
ورود حضرت على علیه السلام به روستاى قبا
حضرت على ـ علیه السلام ـ که در مکه مانده بود تا به دستور پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ ضمن پرداخت بدهى ها و امانت هاى پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، زنان هاشمى از جمله حضرت فاطمه زهرا (س) و مادر مکرمه خود، حضرت فاطمه بنت اسد و دیگر مسلمانانى را که هنوز مهاجرت نکرده بودند، به همراه خود به یثرب آورد، پس از انجام دستور نخست، با افراد یاد شده به طرف یثرب حرکت کرد. على ـ علیه السلام ـ که در کف پاهاى مبارکش به سبب پیاده روى از مکه تا مدینه (که مسافتى حدود چهارصد کیلومتر است)، شکاف و زخم ایجاد شده بود روز پنج شنبه، پانزدهم ربیع الاول، به قبا رسید. وقتى خبر رسیدن على ـ علیه السلام ـ به پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ داده شد آن حضرت فرمود: «على» را نزد من آورید؛ یاران پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ عرض کردند: یا رسول الله ـ صلى اللّه علیه وآله ـ «على» توان راه رفتن ندارد؛ وقتى پیامبر این سخن را شنید به سرعت خود را به على ـ علیه السلام ـ رساند و او را در آغوش گرفت و از سر محبت و عطوفت، به سبب جراحت هاى دو پاى مبارک حضرت على ـ علیه السلام ـ گریست، آن گاه از آب دهان مبارک خود بر دو پاى مبارک حضرت على ـ علیه السلام ـ کشید که به سبب آن، دو پاى آن حضرت بهبودى کامل یافت. به گونه اى که آن حضرت تا پایان عمر هیچ گونه ناراحتى در ناحیه پا احساس نکرد.
ساخت مسجد قبا نخستین بنیان تقوا
پیامبر اعظم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در مدت کوتاهى که در روستاى قبا حضور داشت، مسجدى را در این روستا بر بنیان و شالوده تقوا بن نهاد؛ که در میان مسلمانان به نام «مسجد تقوا» معروف بود و بعدها به نام «مسجد قبا» معروف شد. زمین این مسجد، مِربَدى بود از آن «کلثوم بن هدم» که پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ آن را از او خریدارى کرد و مسجد قبا را در آن بنیان نهاد. نقشه ساختمانى این مسجد از سوى خدا بود، به گفته مورخان، پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ هنگام ساخت این مسجد فرمود:
«نقشه این مسجد از سوى خداوند است و شتر من مأمور این کار است.»
آن گاه به مسلمانان فرمود:
«یکى از شما بر ناقه من سوار شود تا محدوده مسجد معین شود.»
آن گاه ابوبکر جلو آمد و بر ناقه سوار شد، ولى ناقه از جاى خود تکان نخورد؛ وى از ناقه پیاده شد و سر جاى خود نشست، سپس عمر جلو آمد و سوار شد، باز هم ناقه حرکتى نکرد؛ پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ براى بار دوم فرمود:
«یکى از شما بر ناقه سوار شود و آن را براند.»
حضرت على ـ علیه السلام ـ جلو آمد و پا در رکاب ناقه گذاشت، ناگهان ناقه شروع به حرکت کرد و پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به على ـ علیه السلام ـ فرمود:
«زمام او را رها کن؛ زیرا او مأمور است.»
سپس فرمود:
«بر محدوده اى که این ناقه مشخص مى کند مسجد را بنا کنید.»
پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در ساختن این مسجد، شخصا فعالیت مى کرد.
«جعفر الخلیلى» به نقل از «ابن خیثمه» در این باره مى نویسد:
«پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، هنگامى که شروع به ساختن مسجد قبا کرد، خود، اولین کسى بود که با دستان مبارک، سنگى را حمل کرد و در طرف قبله این مسجد قرار داد.»
در نقل دیگرى از «شموس بنت نعمان» چنین روایت کرده اند:
«نظر کردم به سوى رسول خدا ـ صلى اللّه علیه وآله ـ دیدم که سنگ را مى گرفت و برمى داشت و از شدت سنگینى، کمر مبارکش خم مى شد و مى دیدم سفیدى خاک را در شکم مبارکش.»
در میان اصحاب پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، شش نفر از جمله، سلمان فارسى، مقداد بن اسود و عمار بن یاسر، در ساختن این مسجد، بیش از دیگران تلاش مى کردند. زنان نیز در ساخت این مسجد همکارى کردند، به طورى که بنا بر نقل تاریخ، آنها شب هنگام، سنگها را تا کنار دیوارهاى مسجد حمل مى کردند و مردان در روز، آن سنگها را در ساختمان مسجد به کار مى بردند. مسجد قبا که نخستین مسجدى بود که به دست مبارک پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ بنا شد، از فضیلتى بس بزرگ برخوردار است. چنان که خداوند متعال با نزول، آن را چنین ستود:
«… لمسجد اسس على التقوى من أول یوم احق ان تقوم فیه، فیه رجال یحبون أن یتطهروا و الله یحب المطهرین»
«آن مسجدى که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایسته تر است که در آن(به عبادت) بایستى، در آن مردانى هستند که دوست دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد.»
پیامبر گرامى اسلام، خود در فضیلت این مسجد بنا روایت فرموده اند:
«هر کس به مسجد من، قبا برود و در آن دو رکعت نماز بخواند با ثواب یک عمره بر مى گردد.»
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در راه مدینه
پیامبر گرامى اسلام، پس از مدت کوتاهى توقف در روستاى قبا و ساختن مسجد قبا، به سمت مدینه حرکت کرد و بنا بر نقلى، در اواخر راه در روز جمعه، در میان قبیله «بنى سالم»، نخستین نماز جمعه در تاریخ اسلام را اقامه کرد آن گاه به مدینه رسید و مورد استقبال مردم مدینه قرار گرفت.
بخش دوم: هجرت پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله) مبدأ تاریخ اسلام
هر امت و ملتى داراى تاریخ مخصوص به خود بوده است و هر کدام از این تاریخ ها، داراى مبدأ معینى بوده اند. اعراب پیش از اسلام، عام الفیل(سال حمله ابرهه با سپاه فیل به مکه و سال میلاد پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را مبدأ تاریخ خود برگزیده بودند اما پس از اسلام، آن مبدأ منسوخ شد؛ زیرا در آن روز در میان مردم اثرى از اسلام و دین و ایمان نبود و همین طور «روز مبعث» نیز مبدأ تاریخ اسلام قرار نگرفت؛ زیرا در روز مبعث، شمار مسلمانان از ۳ نفر تجاوز نمى کرد ولى روز هجرت پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ که به دنبال آن، مسلمانان، حکومت مستقلى را در مدینه تشکیل دادند و از آوارگى و پراکندگى به در آمدند، روزى تاریخى براى اسلام و مسلمانان به شمار مى رفت و نوعى پیروزى براى آن به حساب مى آمد. از این رو، روز هجرت روز مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفت. پیامبر گرامى اسلام، شخصا، تاریخ هجرى را پایه گذارى کرد و واقعه هجرت را مبدأ آن قرار داد. بر این اساس، آنچه میان مورخان مشهور است که عُمَر، به اشاره و تصویب حضرت على ـ علیه السلام ـ هجرت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را سر آغاز تاریخ اسلام قرار داد، صحیح نیست؛ زیرا با دقت در نامه هاى پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ (که قسمت اعظم آنها در متون تاریخى و کتابهاى حدیثى موجود است) و دیگر اسناد و مدارک، به روشنى ثابت مى شود که پیامبر اسلام ـ صلى اللّه علیه وآله ـ شخصا، هجرت خویش از مکه به مدینه را مبدأ تاریخ مسلمانان قرار داد و نامه ها و مکاتبات خود با سران قبیله ها را بر طبق آن مورخ ساخت.
در این جا به چند نامه و مدرک در اثبات این سخن استناد مى کنیم:
۱. «سلمان» از پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ درخواست کرد که وصیت و سفارش آموزنده اى براى او و برادرش و خاندانش بنویسد، پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ املاء کرد و على ـ علیه السلام ـ آن را نوشت. در پایان این پندنامه چنین آمده است:
«و کتب على بن ابى طالب بأمر رسول الله فى رجب سنه تسع من الهجره.»
«این را على بن ابى طالب به امر رسول خدا در ماه رجب در سال نهم هجرت نوشت.»
۲. در پایان صلح نامه اى که امام على ـ علیه السلام ـ به املاى پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ براى مسیحیان نجران نوشت، چنین آمده است:
«و امر علیا أن یکتب فیه انه کتب لخمس من الهجره.»
«به على دستور داد تا در آن بنویسد که این صلح نامه در سال پنجم هجرت نوشته شده است.»
۳. محدثان اسلامى نقل کرده اند که پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به «ام سلمه» فرمود:
«فرزندم حسین در شصتمین سال از هجرت من کشته مى شود.»
مواردى که ذکر شد حاکى از آن است که پیامبر ارجمند اسلام از نخستین روز، تکلیف تاریخ اسلامى را روشن کرده و آغاز هجرت را مبدء تاریخ اسلام قرار داده است.
بخش سوم: هجرت در زلال وحى
«هجرت» به مفهوم عام، در قرآن، در آیات متعددى مورد اشاره قرار گرفته است که بخشى از این آیات به طور خاص به «هجرت پیامبر اعظم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ» اشاره دارد. در اینجا به سه آیه از این دست آیات اشاره مى کنیم و پیام هاى آنها را مرور مى کنیم.
آیه اول:
«[یاد کن] هنگامى را که کافران درباره تو نیرنگ مى کردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا [از مکه [اخراج کنند و نیرنگ مى زدند و خدا تدبیر مى کرد و خدا بهترین تدبیر کنندگان است.»
این آیه، چنان که پیشتر اشاره شد به آغاز هجرت و توطئه کافران در مورد زندانى کردن یا به قتل رساندن و یا تبعید پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ اشاره دارد که در این واقعه، جبرئیل امین پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را از این نقشه آگاه کرد و پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ شبانه مکه را ترک کرد و در غار ثور پنهان شد و هنگامى که مشرکان تا غار ثور رد پاى پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را شناسایى کردند ولى با تارتنیده شده عنکبوت بر دهانه غار مواجه شدند، نقشه خود را به طور کامل نقش بر آب دیدند.
پیام آیه
۱. خطرهایى را که خدا از شما دور کرده است به یاد آورید تا آرامش و قوت قلب بگیرید.«و اذ یمکربک…»؛
۲. مشکلات پیامبران، افزون بر لجاجت و عناد مشرکان، تهدیدها و توطئه هاى فراوان آنان بوده است. «واذ یمکر»؛
۳. زندان و ترور و تبعید، ابزار دست جباران تاریخ براى مقابله با حق است؛
۴. تمامى اندیشه هاى انسان ها زیر نظر خداست. «و یمکرون و یمکرالله»؛
۵. خداوند هر جا لازم باشد، اولیاى خود را از توطئه ها آگاه مى کند. در حادثه مورد بحث، طرحى را که مشرکان مى خواستند هیچ کس نفهمد، همه دنیا از طریق این آیه فهمید؛
۶. هر کس با حامیان حق نیرنگ کند، خداوند او را به نیرنگى پیچیده گرفتار مى کند «و یمکرون و یمکر الله»؛
۷. چنان نیست که ابر قدرت ها همواره به اهدافشان برسند؛
۸. هر چه طرح و توطئه دشمن قویتر باشد، خداوند با موجود ضعیف ترى آن را خنثى مى کند ؛ مرگ سلیمان با موریانه اى کشف شد. بلقیس را هدهد دعوت مى کند، کلاغ، بنى آدم را آموزش مى دهد؛ فیل سواران ابرهه، با ابابیل، و نمرود با پشه نابود مى شود و توطئه کافران علیه پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ با تار عنکبوت خنثى مى شود.
آیه دوم:
«کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد کرده اند و کسانى که (مهاجران را) پناه دادند و یارى کردند، آنان یاران یکدیگرند و کسانى که ایمان آورده اند ولى مهاجرت نکرده اند، هیچ گونه خویشاوندى( دینى) با شما ندارند؛ مگر آن که (در راه خدا) هجرت کنند. اگر در (کار)دین از شما یارى جویند، یارى آنان بر شما(واجب) است، مگر علیه گروهى باشد که میان شما و آنان پیمانى(منعقد شده) است و خدا به آنچه مى کنید، بیناست.»
پیام آیه
۱. مسلمان بودن و ایمان داشتن بدون تلاش و فداکارى ممکن نیست و مسلمانان صدر اسلام، یا مهاجر بودند یا پناه دهنده به مهاجران ؛ یا جهاد گر بودند یا پشتیبان مجاهدان؛
۲. عقیده به تنهایى کافى نیست بلکه هجرت و جهاد و پشتیبانى از مهاجران و مجاهدان نیز لازم است؛
۳. جهش وقتى حاصل مى شود که مغزها، بازوها، سرمایه ها، قدرت ها و هجرت ها متمرکز شود «آمنوا، هاجروا، جاهدوا، اموالهم»؛
۴. در جامعه اسلامى باید میان مهاجران دردمند و مرفه هان هجرت گریز تفاوت باشد. «آمنوا و لم یهاجروا»؛
۵. در هجرت، هم به نظام کفر ضربه وارد مى شود و هم دین حفظ مى شود و نیروى مسلمانان نیز افزایش مى یابد.
آیه سوم:
«کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته اند و کسانى که (مهاجران را) پناه داده و یارى کرده اند، آنان همان مؤمنان واقعى اند؛ براى آنان بخشایش و روزى شایسته اى خواهد بود.»
در این آیه شریفه، مهاجران و پناه دهندگان به آنان، مؤمنان حقیقى خوانده شده اند.
پیام آیه
۱. ایمان واقعى در هجرت، جهاد، پناه دادن و یارى کردن مسلمانان رخ مى نماید. «هم المؤمنون حقا»؛
۲. کارها و از جمله هجرت وقتى ارزشمند است که رنگ خدایى و انگیزه الهى داشته باشد. «فى سبیل الله»؛
۳. هجرت و جهاد، عامل بخشایش ها و برکتهاى الهى است.
۴. اگر انسان به جهت هجرت و جهاد، از رزق اندک بگذرد، به رزق کریم و شایسته الهى مى رسد.
بخش چهارم: آموزه هاى هجرت نبوى
تاریخ زندگى معصومان ـ علیه السلام ـ به خصوص پیامبر اعظم ـ علیه السلام ـ که هجرت تاریخى آن حضرت از مکه به مدینه بخشى از آن است، نباید تنها به عنوان سرگذشتى از آن بزرگواران، مورد مطالعه قرار گیرد بلکه باید به عنوان درس نامه و عبرت نامه اى تلقى شود که در پس هر یک از صفحاتش، پندها و درسهایى آموزنده نهفته است. از این رو، در این بخش به طور بسیار کوتاه و تنها به چند آموزه از آموزه هاى هجرت نبوى اشاره مى کنیم.
۱. حفظ دین به بهاى هجرت
هنگامى که پیامبر اعظم ـ علیه السلام ـ محیط مکه را با دین و دیندارى در تضاد دید، با هجرت از آن به مدینه، دین اسلام و دینداران را از خطر کفر و دین سوزى حفظ کرد. این سیره عملى پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ حاوى این درس است که هر کس در هر کجا اگر دید شرایط و محیط اطرافش به گونه اى شده است که دین و دیندارى او را تهدید مى کند باید آن محیط را (اگر نمى تواند تغییر دهد) ترک کند، و به محیط امنى پناه برد تا در آنجا دین مدارى خود را حفظ کند. این اصل، از آن رو در اسلام مورد تأکید است که اسلام، دینى منطقه اى و محدود به یک مکان یا محیط خاص نیست بلکه آنچه در اسلام اهمیت دارد، حفظ ایمان و ارزشهاى دینى است. بر این اساس، ضرورت هجرت از محیط نا امن به محیط هاى امن، به زمان پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ، اختصاص ندارد بلکه هر کس در چنین شرایطى قرار بگیرد وظیفه اش هجرت است.
از این رو، ممکن است در زمان ما، این وظیفه براى کسى، در ضمن هجرت از شهرى به شهر دیگر یا از محله اى به محله دیگر و یا در قالب تغییر محل تحصیل یا کار ضرورت بیابد. با توجه به آنچه گفته شد جاى بسى تأسف و تعجب است که عده اى از هموطنان، زندگى در کشورهاى غربى را که اکنون مهد کفر و فساد و دین ستیزى است، انتخاب مى کنند و به زندگى در آن کشورها افتخار هم مى کنند. همان طور که هجرت در راه خدا و براى تقویت دین و دستیابى به محیطى مناسب براى تقرب به خدا ارزشمند است هجرت به بلا کفر که کشورهاى غربى در زمان ما از مصادیق آن است پس نکوهیده و مذمت شده است و فقهاى اسلام این هجرت را گناه کبیره مى دانند.
۲. جان فشانى در راه حفظ دین
به جان خریدن هر گونه سختى و رنج در راه حفظ دین، از برجسته ترین جنبه هاى سیره عملى پیامب ـ صلى اللّه علیه وآله ـ است. هجرت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ که شبانه آغاز شد و به مدت دوازده شبانه روز در مسافتى بیش از چهار صد کیلومتر انجام شد نمونه اى از به جان خریدن سختى هاست؛ چنان که جان فشانى حضرت على ـ علیه السلام ـ در لیله المبیت و هجرت آن حضرت از مکه به مدینه پس از پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ نیز نمونه اى دیگر از این سیره عملى در زندگى معصومان ـ علیهم السلام ـ است. پند و درسى که باید از این نمونه هاى عملى سیره معصومان ـ علیهم السلام ـ گرفت این است که نباید انسانهاى دین مدار هنگامى که با سختى هاى روزگار یا سنگ اندازی ها، طعن ها و کنایه ها، کینه توزى ها و تمسخر دین ستیزان و هواپرستان مواجه مى شوند، ذره اى عقب نشینى کنند بلکه باید محکم تر از گذشته به ایمان و ارزش هاى دینى خود ببالند و هرگز از آنها دست بر ندارند.
۳. اداى دین و بازگرداندن امانت ها قبل از سفر
پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ قبل از هجرت ـ از آنجا که خود نمى توانست ـ حضرت على ـ علیه السلام ـ را مأمور کرد تا بدهى هاى آن حضرت را بپردازد و امانت هایى که در نزد پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ بوده به صاحبانشان برگرداند. این کار پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ در بردارنده این پیام است که امانت و دین،حق الناس است و چون در هر سفرى احتمال بازنگشتن وجود دارد هر مسافر باید بیش از سفر نسبت به امانت ها و بدهى هایى که بر عهده دارد، شخصا و یا با گرفتن نایب، اقدام کند.
۴. تأمین شخصى هزینه هاى سفر
بنابر نقل تاریخ، در یکى از شب هایى که حضرت على ـ علیه السلام ـ در غار ثور خدمت پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ رسید، پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به على ـ علیه السلام ـ دستور داد که دو شتر براى آن حضرت و هم سفرش تهیه کند؛ در این هنگام، ابوبکر گفت: من پیش تر دو شتر براى شما و خودم آماده کرده ام. پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ فرمود: من با پرداخت قیمت، آنها را مى پذیرم. سپس به على ـ علیه السلام ـ دستور داد که قیمت شتر را بپردازد. این رفتار پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ اشاره به یک اصل کلى در اخلاق اسلامى دارد و آن این که هیچ کس نباید در حالى که خود توانمند است، سربار کسى شود؛ چنان که در بعضى روایات معصومان ـ علیهم السلام ـ نیز به این اصل اشاره شده است و از کسى که زحمت خود را به دوش دیگران مى اندازد. و به «ملعون» تعبیر شده است.
۵. هجرت واقعى، هجرت درونى
هجرت پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و اصحاب آن حضرت، پیش از آن که جنبه اى بیرونى داشته باشد، جنبه درونى دارد. اگر پیامبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و یاران آن حضرت در درون خویش از ظلمت به نور، از کفر به ایمان، از شرک به توحید و از بدی ها به خوبی ها هجرت نکرده بودند، هرگز در عالم بیرون، قادر نبودند به چنین هجرتى الهى دست بزنند. از این رو، هجرت واقعى، «هجرت درونى» است و انسان مؤمن همواره در حال هجرت است و پیوسته از پستى ها و گناهان به سوى فضیلت ها و پاکى ها مهاجرت مى کند.
امیرمؤمنان، على ـ علیه السلام ـ در این باره مى فرمایند:
«بعضى مى گویند هجرت کرده ایم در حالى که هجرت واقعى نکرده اند؛ مهاجران واقعى آنها هستند که از گناهان هجرت مى کنند و مرتکب آنها نمی شوند.»
خداوند متعالى در قرآن مى فرماید: «والرجز فاهجر» «از پلیدى ها هجرت کن»
منبع :فرهنگ جهاد ، بهار و تابستان ۱۳۸۵، شماره ۴۳ و ۴۴.
محمد بهرامى