- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 28 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره
دین اسلام در تداوم ادیان بزرگ الهی است. از این رو، پیروان دین های آسمانی ـ بویژه بزرگان و دانشمندان ـ با توصیه هایی که در کتب خود، از جمله تورات و انجیل، درباره آخرین رسول وارده شده بود، آشنا بودند. اما چه شد که نه تنها از دین و رسول آخرین استقبال گرمی نکردند، بلکه به ستیز با آن حضرت روی آوردند به گونه ای که فرصت های او را که می توانست برای گسترش دین الهی به کار رود، مصروف خود کردند. این مقاله می کوشد زوایایی از اقدامات یهودیان در سه دوره ـ قبل از بعثت ـ دوران رسالت در مکه ـ با پیامبر در مدینه ـ را بازگوید و آن گاه گوشه هایی از شخصیت یهودیان را از دیدگاه قرآن و پیامبر برشمارد؛ زوایایی که ثبت آن در قرآن و تاریخ، حاصل تعارضات یهودیان با جامعه دینی و عکس العمل های پیامبر و قرآن کریم در برابرشان بود.
آگاهی یهود به ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
در زمانی که سراسر حجاز پوشیده از شرک و بت پرستی بود، در گوشه هایی از آن، اقلیت هایی از آیین های دیگر به چشم می خورد. اقلیت های یهود در این زمان، بیش تر در یثرب و خیبر زندگی می کردند، همان طور که مسیحی ها در نجران و مناطق شمالی حضور داشتند. گروهی هم به نام «حنفی ها» بر آیین ابراهیم باقی بودند.
یهودی ها از آن جهت که منتسب به یهودا، فرزند یعقوب هستند، به این نام، خوانده می شوند.(۱)این عده، در زمان بعثت در جزیره العرب حضور داشتند و علاوه بر حضور در مناطق مخصوص «یثرب»، «خیبر» و…، در گستره جزیره العرب پخش شده بودند. آنان حتی توانستند گروه هایی از عرب (اوس، خزرج) را نیز به سوی خود متمایل کنند. همین طور عده ای از قبیله غسّان و حذام نیز یهودی شده بودند. یهودی ها بیش تر به کشاورزی، آهنگری و اسلحه سازی روی آورده بودند و وضع اقتصادی خوبی یافتند.(۲)
هرچند درباره دلایل حضور آنان در جزیره العرب، آرای گوناگونی وجود دارد.(۳) ولی یکی از قابل توجه ترین آن ها، آگاهی از ظهور پیامبر جدید در این منطقه بود.(۴) علاوه براخبار متعدد، اشارات تورات نیز آنان را به این مکان راهنمایی می کرد. «و این برکتی است که موسی مرد خدا، قبل از وفاتش به بنی اسرائیل داد و گفت: یهوه از سینا در آمد و از سعیر برایشان طلوع کرد و از جبل فاران درخشید.»(۵)که مورد اول، به ظهور موسی از سینا، دومی، ظهور عیسی از سعیر و سومی، ظهور محمد از فاران اشاره دارد. منطقه ای که از نظر جغرافی دان ها همان کوه های اطراف مکه است.
یهودیان که خود را در میان ملت های بت پرست و مشرک گرفتار می دیدند و به دلیل این که در اقلیت بودند، مورد آزار واقع می شدند؛ خود را پیرو دین توحیدی می دانستند و با اعلام اعتقاد به انتظار موعود آخرین، همواره اعراب بت پرست را تهدید می کردند و در برابر تعدّی های آنان، چشم امیدشان به ظهور منجی آسمانی بود. از این روی وقتی یهودیان در یثرب با دو قبیله اوس و خزرج درگیر می شدند، می گفتند: به زودی با پیروی از پیامبر که ظهور خواهد کرد، شما را مثل قوم عاد و ارم از بین خواهیم برد.(۶)
نمونه شگفت انگیز از آگاهی آنان را می توان در واقعه «پیمان عقبه» سراغ گرفت. شدت تبلیغات یهودیان و تأثیر اعتقاد آنان به ظهور آخرین پیامبر، به گونه ای بود که گروه هایی از بت پرستان را به اسلام متمایل کرد. آنان که از یهودیان شنیده بودند پیامبری از نژاد عرب که مروّج آیین توحید است، ظهور و حکومت خواهد کرد، با خود گفتند: باید پیش از یهود، پیش دستی کنیم و ایمان آوریم.(۷)
قرآن کریم نیز جریان آگاهی آنان را چنین توضیح می دهد: «و لمّا جاء هم کتاب من عند اللّه مصدّق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا…»(۸)
وقتی کتابی از سوی خدا آمد که (کتاب های آن ها) را تأیید می کرد و قبل از آن، انتظار پیروزی به واسطه ظهور خاتم برکافران داشتند…
در آستانه طلوع
آگاهی یهود از ظهور آخرین پیامبر الهی، همان طور که عده ای از آنان را به حجاز کشانده بود، عالمان و دانشمندان آن ها را نیز به جست و جوی علائم ظهور او وامی داشت. لذا آنان توانستند حتی قبل از قریش و… از تولد وی مطّلع شوند.
امام باقر علیه السلام می فرمود: شبی که پیامبر متولد شد، یکی از علمای اهل کتاب به سوی قریش آمد. هشام و ولید، پسرهای مغیره و عاص بن هشام و ابووجزه بن ابی عمرو بن امیه و عتبه بن ربیعه هم آن جا بودند. پرسید: آیا امشب در میان شما فرزندی متولد شده است که نامش احمد باشد. و علامتی داشته باشد که به رنگ خزی که به سیاهی مایل است، و هلاک اهل کتاب خصوصاً یهود بر دست اوست…؟ آنان وقتی متفرق شدند متوجه تولد فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب شدند… آن مرد را نزد او بردند. پشت دوش نوزاد را گشود و مهر نبوّت را دید. گفت: پیغمبری، تا قیامت از بنی اسرائیل برطرف شد. این است واللّه که ایشان را نابود می کند.(۹)
دشمنی یهودیان با پیامبری که هنوز نوزادی بیش نبود، آشکار بود و آنان در پی فرصتی بودند که به وی آسیبی برسانند. این حقیقت، عبدالمطلب و… را نیز نگران کرده بود؛ به گونه ای که در سراسر مکه معروف بود که عبدالمطلب و عموهای این نوزاد به شدت از او در برابر خطر یهود محافظت می کنند. برهمین اساس، وقتی یکی از دانشمندان یهود از خدیجه علیهاالسلام خواست نوجوان قریش را به منزل فراخواند و آن گاه علائم نبوت را بر دوش او دید، خدیجه علیهاالسلام گفت: اگر عموهای او از این کار آگاه بودند، حتماً عکس العمل شدیدی نشان می دادند. زیرا آنان از گروه یهود بر برادرزاده خود هراسانند.(۱۰)
این مسئله در سخن بُحَیْرا نیز جلب توجه می کند. وی بعد از آن که او را دید و با او سخن گفت، به ابوطالب توصیه کرد: محمد را از چشم یهود پنهان سازید. زیرا اگر آنان بفهمند، او را می کشند.(۱۱)
این روند دشمنی و ابراز حسادت که بیش تر از ظهور پیامبری غیر یهودی ناشی می شد، همچنان ادامه داشت تا آن که محمد صلی الله علیه و آله وسلم به پیامبری مبعوث شد.
پرده بر خورشید حجاز
یهودیان که از تولد و خصوصیات آخرین فرستاده الهی آگاهی داشتند، در برابر ظهور وی نه تنها همکاری نکردند بلکه در سال های آغازین بعثت، به عنوان بازوی علمی مشرکان قریش عمل کردند و کوشیدند آنان را برای غلبه بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم یاری دهند. نمونه تاریخی این کمک خواهی را می توان بعد از حضور هیئت اعزامی مسیحیان حبشه در مکه برای اطلاع از اسلام دانست. در پی این حضور، قریش فکر کردند خوب است آنان نیز هیئتی را به سوی یهودیان مدینه اعزام کنند تا راهی برای مبارزه و خلع سلاح پیامبر بیابند. آنان نیز با گشاده دستی این حربه علمی را ارائه کردند و گفتند: از او در این سه مورد سؤال کنید، اگر پاسخی نداشت، معلوم می شود پیامبر نیست:
۱ ـ حقیقت روح چیست؟
۲ ـ سرگذشت جوانانی که در روزگارهای پیشین از انظار مردم پنهان شدند، چیست؟
۳ ـ زندگی مردی که در شرق و غرب عالم گردش کرد، چگونه بود؟
به این ترتیب، مجلسی در مکه برگزار شد و البته پیامبر به یاری وحی به هرسه سؤال آنان پاسخ داد و حضرت در باره روح آیه ۸۵ سوره اسراء را خواند: «قل الرّوح من امر ربّی و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً»، در مورد سؤال سوم به ذوالقرنین اشاره کرد و در پاسخ سؤال دوم، سوره کهف نازل شد.(۱۲)
شگفت آور است که با وجود ظهور نبی، خبری از هجوم یهودیان و دانشمندان آن ها به سوی مکه برای آگاهی از اسلام،وجود ندارد و سکوت سنگینی بر محافل آن ها سایه افکنده است و این روند تا پایان دوره حضور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مکه ادامه دارد. ولی در همین مدت، تعداد زیادی از مشرکانی که خبر اسلام را از همین یهودیان در طی سالیان گذشته شنیده بودند، به اسلام روی می آورند که به طور عمده، گرایش آنان از زمان پیمان عقبه اولی و دوم مشاهده می شود. در این دو پیمان، مردمی از مدینه (یثرب) که اخبار ظهور را از یهودیان شنیده بودند، حاضر می شوند و اسلام اختیار می کنند.(۱۳)
در عقبه اولی ـ سال دوازدهم بعثت ـ ده نفر از خزرجی ها و دو نفر از اوسی ها حضور داشتند. و در پی فعالیت این عده در مدینه، سال بعد پانصد نفر از مدینه به مکه آمدند که ۷۰ نفر آن ها مسلمان شده بودند، و پیمان عقبه دوم شکل گرفت. این پیمان به گونه ای بود که با پیمان های این دو قبیله با یهودیان مدینه، تزاحم داشت. از این روی ابن تیّهان از پیامبر پرسید: ما در یثرب پیوندهایی (با یهودیان) داریم که از این پس باید قطع کنیم….(۱۴)
در این دوره نیز سکوت بر محافل یهودی حاکم بود و با وجود فعل و انفعالات زیاد مانند حضور مصعب و اسعد در مدینه ـ بعد از عقبه اولی ـ و حتی برقراری نماز در مدینه، آنان مهر از لب نگشودند.
این موضوع چندان برای اعراب شگفت آور بود که معاذبن جبل به آنان می گفت: «یامعشر یهود اتقوا اللّه و اسلموا فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث و تصفونه (لنا) بصفته(۱۵)؛ ای یهودیان! تقوای الهی پیشه کنید و اسلام بیاورید. شما با محمد بر ما طلب پیروزی می کردید. در حالی که ما مشرک بودیم و شما به ما خبر می دادید که او برانگیخته خواهد شد و اوصافش را برای ما توصیف می کردید!»
به رغم استقبال سرد یهودیان از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، اسلام همچنان گسترش می یافت. در این میان از یک سو، خطراتی که پیامبر را در مکه تهدید می کرد و از سوی دیگر، آمادگی مردم یثرب ـ که مقرّ اصلی یهود بودـ تعاملات پیامبر با یهود را وارد مراحل جدّی کرد.
با پیامبر در مدینه
برخورد یهودیان را با پیامبر در مدینه، می توان به دو بخش عمده تقسیم کرد و از آن سخن گفت. برخورد اولیه که بیش تر به سکوت در برابر او، نپذیرفتن دعوت، انکار رسالت و… منتهی می شد و برخوردهای شدید مانند: اقدام به توطئه، راه انداختن جنگ، ایجاد تفرقه و…
ما ابتدا حوادثی را که از جهت زمانی مشخص اند، به ترتیب سال های حضور پیامبر در مدینه، نقل و آن گاه دیگر اقدامات یهود در معارضه با پیامبر را ذکر خواهیم کرد.
سال اوّل هجرت
الف. قرارداد پیامبر با یهودیان
«هر فردی از یهودیان اسلام بیاورد، از کمک ما بهره مند می شود و تفاوتی بین او و مسلمانان نخواهد بود و کسی حقّ ستم بر او و یا تحریک دیگری علیه او و یاری دشمنش را ندارد… یهود باید به سهم خود هزینه جنگی بپردازد. یهودیان بنی عوف با مسلمانان متحد و در حکم یک ملّتند و یهودیان در آیین خود آزادند… کسانی که با یهود هم پیمان باشند، حکم آنان را دارند… هرگاه مسلمانان یهود را برای صلح با دشمن دعوت کردند باید بپذیرند و هرگاه چنین دعوتی از طرف یهود انجام گیرد، مسلمانان باید قبول کنند مگر این که دشمن با آیین اسلام و مخالف نشر آن باشد…»(۱۶)
ب. کارشکنی های یهود
نیرومند شدن اسلام در مدینه، روز به روز یهودیان را به کار شکنی بیش تر وامی داشت؛ به گونه ای که آنان به جای دل بستن به پیمان های خود با پیامبر، در پی معارضه با آن حضرت بودند و این کار را با طرح سؤالات مختلف شروع کردند. در این مرحله از زمان، تاریخ مملوّ از سؤالات متنوع یهودیان است که در پی به عجز کشاندن اسلام بودند. قسمت اعظم تلاش آنان را می توان در دو سوره نساء و بقره مطالعه کرد. آنان با این که در برابر سؤالات خود پاسخ های محکم می گرفتند، ولی باز به لجاجت خود ادامه می دادند و در نهایت می گفتند: بردل های ما قفل افتاده است.(۱۷) برخی از سؤالات و شبهات آنان چنین بود:
۱ـ «ان الذین قالوا ان اللّه عهد الینا الاّ نؤمن لرسول حتی یأتینا بقربانٍ تأکله النار.»(۱۸)
آنان که گفتند: خدا از ما پیمان گرفته است که ایمان نیاوریم به هیچ پیامبری مگر این که قربانیی بیاورد که آتش آن را بگیرد.
۲ ـ «یسألک اهل الکتاب ان تنزّل علیهم کتاباً من السماء فقد سألوا موسی اکبر من ذلک فقالوا ارنا اللّه جهره فأخذتهم الصاعقه بظلمهم.»(۱۹)
ای پیامبر! اهل کتاب از تو درخواست کنند از آسمان کتابی برآنان فرودآوری؛ از موسی نیز درخواستی بالاتر کردند که گفتند: خدا را با چشم سر به ما نشان ده. پس به سبب این تقاضا که از روی جهل بود، صاعقه آنان را درگرفت.
۳ ـ «وقال الذین لایعلمون لولا یکلمنا اللّه او تأتینا آیه کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بیّنا الآیات لقوم یوقنون.»(۲۰)
این مردم نادان اعتراض کردند که: چرا خدا با ما سخن نگوید و یا معجزه و کتابی بر ما نفرستد. پیشینیان هم مثل این ها، چنین سخنانی می گفتند و دل هایشان در نفهمی، شبیه است…
۴ ـ گاهی هم می گفتند: اگر پیامبر است چرا بعضی غذاها، مثل گوشت شتر راکه نزد ما حرام است، حلال می داند؟ «کل الطعام کان حلاًّ لبنی اسرائیل الاّ ما حرّم اسرائیل علی نفسه من قبل ان تنزل التوراه قل فأتوا بالتوراه فاتلوها ان کنتم صادقین.»(۲۱)
همه طعام ها برای بنی اسرائیل حلال بود. مگر آن چه که یعقوب پیش از نزول تورات، برخود حرام کرد. ای پیامبر! اینک بگو: اگر راست می گویید آن حکم تورات را آورده تلاوت کنید.
۵ ـ یهود می کوشید از طریق اعمال فشار اقتصادی نیز در عقاید مسلمانان خلل ایجاد کند و شبهاتی بردین آنان وارد سازد. از این رو به مسلمانان قرض نمی دادند و در مقابل تقاضای وام فرستادگان پیامبر، می گفتند: خدای شما فقیر است و ما ثروتمندیم.
«لقد سمع اللّه قول الذین قالوا ان اللّه فقیر و نحن اغنیاء سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبیاء بغیر حق و نقول ذوقوا عذاب الحریق.»(۲۲)
خداوند شنید سخن کسانی را که گفتند: خدا فقیر است و ما غنی. البته ما گفتارشان را ثبت خواهیم کرد؛ این گناه بزرگ که انبیاء را به ناحق کشتند و گوییم بچشید عذاب سوزان را.
۶ ـ شبهه افکنی برای بازگرداندن مسلمانان از عقاید خود، از اصول ثابت رفتارهای آنان بود. به گونه ای که قرآن کریم با تأکید بر این مطلب، فرمود:
« ودّت طائفه من اهل الکتاب لو یضلّونکم و ما یضلّون الا انفسهم و ما یشعرون یا اهل الکتاب لم تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون.»(۲۳)
گروهی از اهل کتاب انتظار و آرزوی آن را دارند که شما را گمراه کنند، به آرزو نخواهند رسید و این را نمی دانند. ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر می شوید و حال آن که شما به راستی آن گواهی می دهید.
۷ ـ تلاش برای بی ثباتی روانی و رویگردانی از اسلام نیز در زمره برنامه های یهود بود. لذا طرحی ریختند تا براساس آن ابتدای روز به اسلام مؤمن شوند و در پایان روز برگردند و به این ترتیب، موجب بی ثباتی روانی تازه مسلمانان شوند.
«و قالت طائفه من اهل الکتاب آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النهار و کفروا آخره لعلّهم یرجعون.»(۲۴)
گروهی از اهل کتاب گفتند که: به دین و کتابی که برای مسلمانان فرستاده شده است، اول روز ایمان آورید و آخر روز کافر شوید. شاید بدین حیله، آن ها نیز از اسلام برگردند.
۸ ـ کتمان حقایق مربوط به رسالت آخرین پیامبر و تلاش برای مخفی کردن آن از جویندگان و اندیشمندان، از دیگر فعالیت های عمده یهودیان در سال های اول حضور پیامبر در مدینه بود؛ به گونه ای که بارها حساسیت قرآن را برانگیخت و آیات متعددی در این باره نازل شد.
«ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بینّاه للنّاس فی الکتاب اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون.»(۲۵)
کسانی که آنچه از آیات روشن و هدایت فرستاده ایم بعد از آن که برای مردم در کتاب روشن کردیم، کتمان می کنند، آنان کسانی اند که خدا لعنت شان می کند و لعنت کنندگان نیز آنان را لعن می کنند.
یهودیان حکم سنگسار شدن زناکار را مخفی می کردند و از طرفی هم نشانه هایی که هرگز با خصوصیات پیغمبر منطبق نبود، به عنوان اخبار تورات بیان می کردند.
۹ ـ انکار اصل نزول وحی، از دیگر ابتکارات یهود بود. به گونه ای که یکی از آنان گفت: ما انزل اللّه علی بشر من شی ءٍ؛ خداوند چیزی بر بشر نفرستاده است. اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدند: وای برتو، حتی بر موسی؟! گفت: واللّه ما انزل علی بشر من شی ءٍ. در این موقع آیه نازل شد: «و ما قدروا اللّهَ حقّ قدره اذ قالوا ما انزل اللّه علی بشر من شی ءٍ قل من انزل الکتاب الذی جاء به موسی نوراً و هدی للناس تجعلونه قراطیس تبدونها و تخفون کثیراً و عُلّمتم مالم تعلموا انتم ولا آباءکم قل اللّه ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون.»(۲۶)
۱۰ ـ ادعای این که آنان اهل بهشت هستند، از دیگر بهانه های موجود برای گریز از قبول دعوت پیامبر بود. یکی از شعارهای اساسی یهود در این دوره، این بود که ما امت مرحومه هستیم. لذا ابن جریر از ابی العالیه نقل کرده است که گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی شود مگر آن که یهودی یا نصرانی باشد و گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم.(۲۷)
«قل ان کانت لکم الدار الآخره عنداللّه خالصهً من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین، و لن یتمنّوه ابداً بما قدّمت ایدیهم واللّه علیم بالظالمین.»۲۸
بگو: اگر سرای آخرت تنها مال شماست نه دیگران، پس آرزوی مرگ کنید، اگر راست می گویید. و هرگز آرزویش نخواهند کرد. و خدا آگاه به ظالمان است.
آزمون سؤال و خلف پیمان
گروهی از یهودیان دانشمند برای این که همه راه ها را برای شکست دادن پیامبر آزموده باشند، نزد وی می آمدند، و سؤالات پیچیده ای که به قول خودشان فقط پیامبر می تواند جواب دهد، مطرح و قول می دادند در صورت پاسخ گویی، ایمان بیاورند. از جمله گروهی از آنان با شرط مذکور چهار سؤال پرسیدند: کدام غذا بود که اسرائیل (یعقوب) قبل از نزول تورات برخود حرام کرده بود؟ و…
پیامبر نیز پاسخ هر چهار سؤال را داد و فرمود: آیا می دانید یعقوب مریض شد و نذر کرد اگر خوب شود، دوست داشتنی ترین غذاها و نوشیدنی ها را برخود حرام کند و بهترین غذا نزدش، گوشت شتر و بهترین نوشیدنی، شیر آن بود…
آنان باز به وعده خود عمل نکردند و اسلام نیاوردند. پیامبر پرسید: چرا به وعده وفا نمی کنید؟ آنان این بار دشمنی خود با جبرئیل را بهانه کردند.
«قل من کان عدواً لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن اللّه»(۲۹)، «فباءُوا بغضب علی غضب…»(۳۰)
ج: اسلام آوردن برخی عالمان
به رغم تمام دشمنی ها و کتمان ها، گروهی از یهود و عالمان آن ها از همان ابتدا، یا بعد از تحقیق کافی، به اسلام روی آوردند. از این روی تحقیق آنان نه از روی کینه ورزی یا به قصد شکست اسلام، بلکه به دلیل وسواس داشتن در تشخیص صحیح حق قابل ارزیابی است. در کتب سیره و تاریخ به نام تعدادی از آنان اشاره شده است که می توان از عبداللّه بن سلام، مخیریق و عده ای دیگر یاد کرد.
عبداللّه(۳۱) پس از مذاکرات مفصل ایمان آورد، و مخیریق بعد از وی مسلمان شد. وی که می دانست قبیله اش به ایمان آوردن وی اعتراض خواهند کرد، از پیامبر تقاضا کرد بعد از گرفتن اعتراف صریح مبنی بر پرهیزکاری و دانش وی، ایمان آوردنش را آشکار کند. انتشار اسلام آوردن او، خشم یهود را برانگیخت و همگی او را نادان و فاسق اعلام کردند.(۳۲)
قرآن کریم در مورد این واقعیت که یهودیان نیز دو دسته اند، فرمود: «لیسوا سواء من اهل الکتاب امه قائمه یتلون آیات اللّه آناء اللیل و هم یسجدون، یؤمنون باللّه و الیوم الآخر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فی الخیرات و اولئک من الصالحین.»(۳۳)
د: محاصره اقتصادی
یکی دیگر از راه هایی که یهودیان در پیش گرفتند، در تنگنا قراردادن تازه مسلمانان بود. گروهی از آنان با خودداری از پرداخت طلب ها یا امانت ها یا معاملاتی که در ذمّه آن ها بود، افراد تازه مسلمان را تحت فشار قرار دادند و گفتند: حقوقی که شما بر ما داشتید مربوط به پیش از اسلام بود؛ حال که ایمان به او آورده اید، حقوقتان منتفی است.
«و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤده الیک الاّ ما دمت علیه قائماً ذلک بانهم قالوا لیس علینا فی الاُمّیّین سبیل و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون.»(۳۴)
بعضی از اهل کتاب (از نصارا) تا به آن حد درستکارند که اگر مال بسیاری به آن ها امانت دهی، امانت را بازمی گردانند و برخی (یهود) تا آن اندازه نادرست اند که اگر یک دینار امانت دهی، برنمی گردانند مگر این که بر مطالبه آن سخت گیری کنی. از این رو که می گویند: امّی ها(غیر اهل تورات) بر ما راهی ندارند. و آن ها با این که می دانند، برخدا دروغ می بندند.
ه: هم دستی با منافقان
از همان ابتدای امر که برخی یهودیان اسلام را پذیرفتند و به صراحت به کفر خود اعتراف می کردند؛ گروهی از مشرکان نیز به ظاهر در جرگه مسلمانان در آمدند ولی همواره نفاق پیشه بودند و به خاطر کفر خود، در واقع با یهودیان سنخیّت داشتند و از این روی، با آنان مراوده و تبادل اسرار می کردند. اخبار این گروه در سوره برائت آمده است. برخی از آن ها عبارتند از: جُلاس بن سوید بن الصامت، عبداللّه بن اُبی، نَبتَل، مِربَع، ابوعامر فاسق و..(۳۵)
و: تفرقه افکنی بین مسلمانان
یهودیان که قبل از ظهور اسلام همواره بین دو گروه اوس و خزرج تفرقه می انداختند و اقلیت خود را سرپا نگاه می داشتند، این بار نیز کوشیدند با تفرقه اندازی یک پارچگی مسلمانان را خدشه دار کنند. حکایت شاس بن قیس در این باره خواندنی است. وی وقتی اتحاد مسلمانان را دید، توسط یک جوان یهودی خاطرات جنگ های گذشته و جنگ بعاث راـ که در نتیجه آن، اوسی ها پیروز شدند ـ با آب و تاب نقل کرد و در مدتی اندک آتش اختلاف شعله ور شد ولی با آمدن پیامبر، این فتنه نیز خاموش شد.(۳۶)
«قل یا اهل الکتاب لِم تصدّون عن سبیل اللّه من آمن تبغونها عوجاً و انتم شهداء و ما اللّه بغافل عما تعملون، یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقاً من الذین اوتوا الکتاب یردّوکم بعد ایمانکم کافرین، و کیف تکفرون و انتم تتلی علیکم آیات اللّه و فیکم رسوله و من یعتصم باللّه فقد هدی الی صراط مستقیم.»(۳۷)
بگو: ای اهل کتاب! چرا راه خدا را می بندید و اهل ایمان را به راه باطل می خوانید در صورتی که به زشتی این عمل، آگاهید. بترسید که خدا غافل از کردار شما نخواهد بود. ای کسانی که به دین اسلام گرویده اید! اگر پیروی بسیاری از اهل کتاب را کنید، شما را بعد از ایمان، به کفر برمی گردانند؛ چگونه کافر خواهید شد در صورتی که برای شما آیات خدا تلاوت می شود و پیغمبر میان شماست. و هرکسی به دین خدا متمسک شود، حقیقتاً به راه مستقیم هدایت یافته است.
سال دوم هجرت
علاوه بر برخوردهای عمومی یهودیان با مسلمانان و پیامبر ـ که همواره ادامه داشت و در سال اول به آن اشاره کردیم ـ در سال دوم یهودیان بخصوص در سه مورد به معارضه با مسلمانان روی آوردند و در نتیجه، متن پیمان نامه خود با پیامبر را نقض کردند.
الف: بهانه حرمت شکنی ماه حرام
برای تعقیب کاروان تجارتی قریش، در رجب سال دوم هجرت، هشتاد نفر از مهاجران به فرماندهی عبداللّه بن جحش از سوی پیامبر اعزام شدند. مسلمانان بعد از طی مراحل، بین دو کار متحیّر ماندند؛ یکی این که اگر آن روز را که پایان رجب بود، صبر می کردند، ماه حرام تمام می شد ولی ممکن بود قافله قریش وارد حرم شوند و مسلمانان نتوانند در حرم بجنگند.
از یک طرف، اگر در همان روز می جنگیدند، جنگ آن ها در ماه حرام واقع می شد. سرانجام آنان جنگ در ماه حرام را ترجیح دادند. وقتی خبر به پیامبر رسید ناراحت شد و فرمود: من هرگز دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ کنید. اما قریش این جریان را به عنوان حربه تبلیغی در دست گرفتند و شایع کردند محمد احترام ماه حرام را از بین برده است. از سوی دیگر، یهودیان این حادثه را شوم دانستند و کوشیدند در سایه آن، فتنه جدیدی ایجاد کنند. سرانجام با نزول آیه ۲۱۷ سوره بقره این فتنه ناکام ماند.(۳۸)
ب: مسئله تغییر قبله
یکی از شگردهای یهودیان برای اصیل نشان دادن دین خود، این بود که به مسلمانان می گفتند: پیامبر شما چیزی ندارد و همه چیز او از ماست؛ با این که مخالف دین ماست، به سوی قبله ما نماز می خواند.(۳۹)
با مطرح شدن تغییر قبله، این توطئه خنثی شد: «فلنولّینک قبلهً ترضاها فولّ وجهک شطرالمسجدالحرام»(۴۰)
تو را به سوی قبله ای که می پسندی، می گردانیم. پس روی به جانب مسجدالحرام کن.
در آیه ای دیگر نیز سخنان سفیهانه یهودیان را رد کرد: «سیقول السفهاء من الناس ماولّیهم عن قبلتهم التی کانوا علیها قل للّه المشرق و المغرب یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.»(۴۱)
از مردم آنان که سفیه اند، خواهند گفت: چه چیز آن ها را از قبله ای که رو به روی آن می ایستادند برگردانید؟ بگو: مشرق و مغرب، از آنِ خداست و خدا هرکس را بخواهد، هدایت می کند.
این رویداد در نیمه ماه رجب یا شعبان سال دوم هجرت اتفاق افتاد؛ زمانی که پیامبر در محله بنی سلمه بن عوف نماز می خواند، وحی شد به سوی کعبه نماز بخواند و پیامبر دو رکعت باقی مانده را به آن سوی نماز خواند.(۴۲)
براساس آیه فوق، یکی از اهداف ـ علاوه بر منکوب کردن یهودیان ـ درهم کوبیدن منافقانی بود که با یهودیان هم آوا شده بودند.
در هر صورت، اعلام این دستور الهی چنان برای یهود شکننده بود که عده ای از اشراف خود را نزد پیامبر فرستادند که: اگر قبله ات را برگردانی، از تو پیروی خواهیم کرد.(۴۳)که خداوند در آیه ای از سوره بقره پاسخ مجدد به آن ها داد و فرمود:
برای اهل کتاب هر برهان و نشانه ای که بیاوری، از قبله تو پیروی نخواهند کرد و تو نیز از قبله آن ها پیروی نمی کنی و آن ها هم پیرو قبله یکدیگر نخواهند بود. هرگاه پس از آگاهی پی خواهش های ایشان بروی، از ستمکاران خواهی بود.(۴۴)
ج: جنگ با قبیله بنی قینقاع
بعد از پایان نبرد بدر، نیرومند شدن اسلام جبهه های مقابل مسلمین را به شدت به هراس انداخت که یهودیان نیز از آن جمله بودند. در این میان، یهودیان بنی قینقاع بیش از همه در هول و هراس بودند. آنان قدرت اقتصادی مدینه را در دست داشتند و با یهودیان خیبر و وادی القری که خارج از مدینه بودند، از حیث موقعیت فرق داشتند. لذا کوشیدند به شیوه های مختلف جبهه اسلام را کم رونق کنند. از این روی از طرق مختلف مانند سرودن اشعار توهین آمیز، مسلمانان را آزار می دادند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ابتدا میان جمعیت آنان حاضر شد و خواهان پایان یافتن خباثت ها شد ولی آنان گفتند: گمان برده اید ما نیز مثل قریش از رموز جنگ بی اطلاعیم! قدرت فرزندان قین قاع را زمانی می فهمید که با آنان به نبرد برخیزید.
آنان به این هم اکتفا نکردند و حتی مزاحم یکی از زنان مسلمان شدند. به دنبال خشم مسلمانان، یهودیان به قلعه های خود پناه بردند و پانزده روز در محاصره مسلمانان ماندند و سرانجام به قضاوت یکی از یاران پیامبر تن در دادند. عبداللّه بن اُبی منافق ـ که با آنان قبل از اسلام هم پیمان بود ـ به رسول خدا اعتراض کرد، ولی پیامبر تصمیم خود را گرفت و آنان را اخراج کرده و آنان با تحویل اسلحه و ثروت خود به عباده بن صامت، به وادی القری و از آن جا به اذرعات ـ از نواحی شامات ـ رفتند.(۴۵) و به این ترتیب یک گروه از سه گروه یهودیان مدینه از این شهر خارج شدند.
د: غزوه السریق
ابوسفیان بعد از جنگ بدر، نذر کرده بود که تا انتقام کشته شدگان قریش را نگیرد، با زن خود نزدیکی نکند. وی با یاری و راهنمایی یکی از یهودیان به نام «سلام بن مشکم» با رئیس یهودیان بنی نضیر ـ در خارج مدینه ـ خون مسلمانی را ریخت و یک نخلستان را آتش زد. پیامبر به محض اطلاع، دستور تعقیب آنان را صادر کرد.(۴۶)
سال سوم هجرت
یهودیان در این سال نیز، مشکلاتی را برای پیامبر پیش آوردند و بخشی از وقت و فرصت او را به خود مشغول داشتند. در این سال می توان از سریه محمد بن مسلمه، قتل ابورافع یهودی و اجازه ندادن به یهودیان برای شرکت در جنگ احد، یاد کرد.
الف: قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف از چهره های شاخص یهودی از طایفه بنی طی و مادرش از یهودیان بنی نضیر بود. وی به آزار پیامبر می پرداخت. بعد از جنگ بدر بر شدت هجویات خود افزود. او حتی به مکه رفت و در ضمن اشعاری در مرثیه کشته شدگان قریش، آنان را بر ضدّ مسلمانان تحریک کرد. از سوی پیامبر، حسان بن ثابت سایه به سایه دنبال او بود و در برابر نزول کعب در هر قوم، به هجو آن قوم مشرک می پرداخت و چون اشعارش قوی تر بود، قبایل برای رهایی از هجویات حسان، کعب را از خود می راندند. این موضوع باعث شد کعب بالاخره به مدینه بازگردد و فرصت لازم برای رهایی از شرّ وی به دست آید. وی که زنان مسلمان را نیز در اشعار خود نام می برد، در میان قلعه ای در بین یهودیان بنی النضیر زندگی می کرد. لذا محمد بن مسلمه و ابونائله بعد از اجازه رسول خدا با نقشه ای او را از خانه بیرون کشیدند و به قتل رساندند.(۴۷)
این سرانجام که به دلیل هجو اسلام توسط شعر و تحریص مشرکان قریش بر ضد اسلام بود، موجی از وحشت محافل یهودی را فراگرفت. لذا یهودیان نزد پیامبر آمده و به این عمل اعتراض کردند و پیامبر هم سابقه او را یاد آوری کرد.
ب: قتل ابورافع یهودی
شخصیت وی نیز مانند کعب بود و به کار جاسوسی و تحریک دشمن دست می زد. لذا به فاصله ای اندک از قتل کعب، کشته شد.(۴۸)این افراد در واقع با تحریک قریش، در پی نابودی مسلمانان بودند به گونه ای که جنگی که بعد از قتل کعب روی داد، بی تأثیر از تحریکات وی نبود.
ج: ندادن اجازه شرکت در جنگ به یهود
جنگ احد که به تحریک کعب یهودی و… آغاز شد، باردیگر مسلمانان را در کام خطری دیگر فروبرد. گروهی از یهودیان که با عبداللّه بن ابّی (منافق) هم پیمان بودند، تقاضای شرکت در جنگ کردند، ولی پیامبر به آنان اجازه حضور نداد. خود ابّی هم به زودی همراه سیصد تن از اوسی ها که هم قبیله او بودند، از نیمه راه بازگشت(۴۹) و به این ترتیب، بار دیگر وحدت در اهداف و منش منافقان و یهودیان آشکار شد.
سال چهارم هجرت
جنگ با بنی نضیر
عمده ترین حادثه ای که در این سال از جانب یهودیان پیش آمد، طراحی نقشه قتل حضرت توسط یهودیان بنی نضیر بود. این گروه، دومین طایفه ای بودند که پیامبر ناچار به برخورد با آنان شد و دلیل آن نیز خیانت و توطئه بود. در این باره گفته اند که یکی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ عمرو بن امیه ـ در بازگشت از بئر معونه دو تن از قبیله بنی عامر را که عامل قتل یاران پیامبر در رجیع بودند، به قتل رساند. ولی او نمی دانست آن دو از پیامبر امان نامه دارند. پیامبر بعد از مراجعه عامربن طفیل برای پرداخت دیه، به بنی النضیر رفت تا از آنان که هم پیمان بنی عامر بودند، یاری بخواهد.
پیامبر با چند تن از یاران خود به طرف قلعه های بنی نضیر رفت. و چند تن از سران یهود، در همان قلعه نقشه قتل وی را کشیدند. پیامبر از طریق وحی مطلع و از آن جا خارج شد. و بعداً محمد بن مسلمه را سراغشان فرستاد و پیام داد که باید مدینه را ترک کنید. آنان که ابتدا موافقت کرده بودند، در پی اشارات منافق مدینه ـ عبداللّه بن اُبیّ ـ از ترک شهر امتناع کردند. در فاصله اندکی، سپاه اسلام قلعه ها را محاصره کردند. پیامبر برای این که آخرین امید آنان را بگسلد، دستور داد درختان خرمای بنی نضیر را هم قطع کنند. این محاصره پانزده روز طول کشید و سرانجام یهودیان پذیرفتند از شهر خارج شوند. هنگام اخراج نیز بار دیگر منافقان به ابراز هم دردی با آنان پرداختند و آنان به خیبر که در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه در راه شام بود، رفتند.
واقعه برخورد با بنی نضیر، بخش عمده ای از سوره حشر را به خود اختصاص می دهد:
«اوست خدایی که نخستین بار کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند، از خانه هایشان بیرون راند و شما نمی پنداشتید که بیرون روند. آن ها نیز گمان می کردند حصارهایشان توان نگهداری را در برابر خدا دارد… هر درخت خرمایی که بریدید یا آن را بر ریشه اش باقی گذاردید، به فرمان خدا بود تا نافرمانان خوار شوند… و آنچه خدا از دارایی شان به پیامبر خود غنیمت داد از آن چیزی نبود که شما با اسب یا شتری بر آن تاخته باشید… آن غنیمتی که خدا از مردم قریه ها نصیب پیامبرش کرده است، از آنِ خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مساکین و مسافران در راه مانده، تا میان توانگران دست به دست نشود. آیا منافقان را ندیده ای که به یاران خود از اهل کتاب ـ که کافر بودندـ می گفتند: اگر شما را اخراج کنند ما نیز با شما بیرون می آییم و به زیان شما از هیچ کس اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما جنگیدند، یاری تان می کنیم. و حال آن که خدا می داند که دروغ می گویند…»(۵۰)
یکی از عبرت های جنگ بنی نضیر، نشان دادن نقش منافقان در جنگ های مسلمانان است؛ این که چگونه آنان از پشت به مسلمین خنجر می زنند و در باطن با یهود همکاری دارند. لذا در این جنگ سر دسته حزب نفاق، عبداللّه بن اُبی و مالک بن اُبی و… به بنی نضیر پیام دادند که ما با دو هزار نفر به کمک شما خواهیم آمد و قبایل هم پیمان شما ـ بنی قریظه و غطفان ـ نیز شما را تنها نخواهند گذاشت. همین وعده دروغین موجب شد یهودیانی که از ترس خروج از مدینه را پذیرفته بودند، جرأت مقاومت بیابند.
جامعه یهود در طول حضور خود در دل جامعه مسلمانان، گروه های زیادی را به صورت زیر زمینی از کاروان اسلام باز داشته و آنان را همچنان در بند فساد و تباهی عملی و عقیدتی نگاه داشته بود. از این روی خروج آنان، انقلابی برای ایجاد یک دستی و حذف لایه های فساد به شمار می آمد. در تاریخ ثبت است که حتی عده ای ناله و فغان سر داده بودند که: بعد از رفتن اینان چه کسی با شراب ناب و گوشته ای آمیخته به چربی از ما پذیرایی خواهد کرد!(۵۱)
نکته دیگر این که، از مثلث یهودیان به این ترتیب، دومین ضلع نیز برداشته شد و تنها یک گروه باقی ماند که به زودی آن هم از بین می رفت.
سال پنجم هجرت
الف: نبرد خندق
نبرد خندق یا احزاب یکی از خطرناک ترین جنگ هایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در طول حیات خود با آن رو به رو شد. جنگی که بازهم آتش بیار آن، یهودیان بودند. یهودیانی که به خاطر جنگ های پیامبر با بنی قینقاع و بنی النضیر و قتل بزرگان خود، کینه عمیقی از اسلام به دل داشتند، با تلاش زیاد قریش را به جنگ مجدد تحریک کردند. این جنگ که تاریخ آن از سه شنبه ۸ ذی قعده تا چهارشنبه ۲۳ ذی قعده سال پنجم ثبت شده است، این گونه روی داد که سران بنی نضیر مانند سلاّم بن ابی الحقیق و حییّ بن اخطب به مکه رفتند و قریش را برای جنگ بنیان کن آماده و تحریک کردند. در همین مذاکرات بود که آنان در پاسخ به سؤال مشرکان در مورد این که دین ما بهتر است یا دین محمد؟ دین مشرکان را ترجیح دادند.
یهودیان زخم خورده، از آن جا نزد قبایل بنی سلیم و غطفان رفتند و یاری خواستند. حتی به غطفانی ها قول دادند نصف خرمای خیبر را به آنان بدهند. سرانجام سپاهی در حدود ده هزار نفر راهی مدینه کردند. خبر آماده شدن مشرکان توسط گروهی از قبیله خزاعه به پیامبر رسید و حضرت به پیشنهاد سلمان فارسی، دستور حفر خندق را داد.
تیزبینی رسول خدا اقتضا می کرد که به شماری از مردان قبایلی که در اطراف یهودیان بنی قریظه بودند، دستور دهد به طور مسلحانه رفت و آمد کنند. یک بار نیز یهودیان به آنان تیراندازی کردند. در هر صورت این وضع نشان از بی اعتمادی پیامبر به آنان داشت.
در همان حال که سپاه اسلام خندق می کَنْد و سپاه قریش در حال حرکت بود، حییّ بن اخطب خود را به قبیله بنی قریظه ـ که در مدینه سکونت داشتند و با پیامبر پیمان بسته بودند ـ رساند و با کعب بن اسد، رئیس قبیله، دیدار و بالاخره وی را به اتحاد با مشرکان و نقض پیمان راضی کرد. پیامبر به محض مطلع شدن، سعد بن عباده و اسید بن حضیر و… را نزد کعب فرستاد تا او را قسم دهند که به پیمانش وفادار ماند ولی او به پیامبر دشنام داد و گفت که مثل بند کفشش، عهدنامه را پاره کرده است. این خبر مسلمانان را بیش تر وحشت زده کرد ولی پیامبر همچنان به آنان وعده پیروزی می داد. در این لحظات پرخطر نیز منافقان نقش تخریبی خود را از دست ندادند و در کنار یهودیان پیمان شکن به تحقیر، تمسخر و تضعیف روحیه مسلمانان پرداختند و همزمان یهودیان بنی قریظه به اقدامات خرابکارانه روی آوردند. از سویی اخباری پخش شد که کعب به قریش اطلاع داده در صورت الحاق دوهزار نفر به او، از داخل می تواند به مسلمانان حمله کند. در این میان بهترین کار، برهم زدن اتحاد یهودیان داخلی با سپاه خارج شهر بود که نعیم بن مسعود به دستور پیامبر این کار را انجام داد. از طرفی توقف طولانی دشمن در پشت خندق و حوادث دیگر، آنان را به عقب نشینی وادار کرد. و به این ترتیب حادثه بزرگی که می رفت ریشه اسلام را از جا برکند، از بین رفت.
اخبار این جنگ از دیدگاه قرآن در سوره احزاب ثبت شده است و خداوند در آن، پیرامون هریک از گروه های مسلمان، رزمنده، منافق، و… سخن گفته است.(۵۲)
ب: جنگ با بنی قریظه
تجاوزات متعدد، پیمان شکنی ها، ناامنی ها و اخلال گری هایی که یهودیان بنی قریظه ایجاد کردند و با دشمن خارجی متعهد شدند، پیامبر را بر آن داشت بلافاصله بعد از جنگ خندق (احزاب)، تکلیف آنان را یکسره کند. لذا در همان لحظاتی که آخرین نفرات سپاه احزاب پشت خندق را ترک می کرد، پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان خواند و مؤذنش اعلام کرد: پیامبر می فرماید: مسلمانان باید نماز عصر را در محله بنی قریظه اقامه کنند. آن گاه پرچم را به دست علی علیه السلام داد و دژ را محاصره کردند. یهودیان در داخل دژ به مشورت نشستند و حاضر نشدند اسلام بیاورند یا بجنگند یا حمله شبانه کنند به رغم آن که شنبه بود.
آنان از پیامبر خواستند ابولبابه اوسی را برای مشورت نزد آنان بفرستد. ابولبابه وقتی وارد شد و گریه و ناله آنان را شنید، با اشاره به آنان فهماند اگر تسلیم شوند، پیامبر همگی را خواهد کشت. این امر موجب شد آنان تسلیم نشوند. سرانجام در این جنگ پیامبر، داوری سعد بن معاذ را که بنی قریظه قبول داشتند، اجرا کرد. وی گفت: مردان جنگجو را اعدام، اموالشان را تقسیم و زنان و فرزندانشان را اسیر کنند. این غائله سرانجام در نوزدهم ذی حجه پایان یافت و آیه های ۲۶ و ۲۷ سوره احزاب در مورد بنی قریظه نازل شد.(۵۳)
به این ترتیب مدینه به طور کامل از حضور هرسه گروه یهودیان پاکسازی شد. از سوی دیگر زمانی که خبر به خیبر رسید، آنان را به فکر انتقامی سخت از مسلمانان انداخت.(۵۴)
سال ششم هجرت
قتل سلام بن ابی الحقیق
با پایان یافتن جنگ احزاب و مسئله بنی قریظه، مدینه می توانست تا حدودی آرامش را تجربه کند. البته پیامبر از این آرامش استفاده کرد و آن دسته از رهبران آتش افروز را که جنگ احزاب را به راه انداخته بودند، سرکوب کرد. حیّی بن اخطب یکی از اینان بود که در جنگ با بنی قریظه کشته شد ولی آتش افروز دیگر که سلام بن ابی الحقیق بود، هنوز در خیبر به سر می برد و هر لحظه احتمال داشت دست به تحرکات دیگری بزند و مسلمانان را با خطر رو به رو سازد. از این روی این بار مردان خزرجی مسئولیت قتل وی را در خیبر بر عهده گرفتند و این کار را به راحتی انجام دادند.(۵۵)
سال هفتم هجرت
الف. جنگ خیبر
مهم ترین چالشی که پیامبر در این سال ـ از سوی یهودیان ـ با آن رو به رو بود، مسئله خیبری ها بود؛ یهودیانی که در بیرون شهر بودند و خطری عمده برای جامعه مسلمانان شمرده می شدند. درگیر شدن آنان با مسلمانان، به واقع به جنگ احزاب برمی گشت. بعد از آن هم مسلمانان طی یک اقدام، رئیس قبیله را کشتند. اما این اقدامات، جزئی بود و پیامبر بعد از صلح حدیبیه به فکر یکسره کردن کار آنان افتاد.
حضرت در صفر سال هفتم یا آغاز ربیع الاول… عازم خیبر شد. در این جنگ نیز تعدادی از یهودیان مدینه که پیمان خود را نقض نکرده و هنوز در مدینه مانده بودند، پیامبر را از رفتن به خیبر منع می کردند.
یهودیان به هم پیمان خود ـ غطفانی هاـ قول دادند در صورت همراهی، نیمی از محصول یک ساله خیبر را به آنان خواهند داد.
بعد از شکسته شدن آخرین دژ، صفیه دختر حیّی بن اخطب که پس از اسارت آزاد شده و سپس به همسری پیامبر در آمد، آن گاه به قلعه های کتیبه، وطیح و سلالم حمله بردند و ساکنان قلعه ها وقتی مطمئن به شکست شدند، تقاضای صلح کردند و همه چیز را تسلیم کردند. دو فرزند ابی الحقیق هم که از سران یهود بودند، کشته شدند. پیامبر در این جنگ عده ای را به فدک ـ که با خیبر فاصله کمی داشت ـ فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کنند. و آنان منتظر پایان جنگ شدند و آن گاه که جنگ خاتمه یافت بدون درگیری با پیامبر مصالحه کردند و غنائم آن جا به ملک شخصی پیامبر در آمد.(۵۶)
ب: مسموم کردن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
بعد از پایان جنگ، گروهی، زن یکی از اشراف یهود را فریب دادند و او به پیامبر گوشت آلوده به سم داد. همراه پیامبر ـ بشربن براء بن معرور ـ که چند لقمه از آن خورده بود، کشته شد ولی پیامبر که زود متوجه شده بود، لقمه را از دهان بیرون انداخته بود. بعد از احضار زینب، او کشته شدن افراد قبیله اش را به عنوان انگیزه کارش مطرح کرد(۵۷)
سال نهم هجرت
حجم سنگین مبارزه پیامبر با یهودیان متشکّل، به مرور موجب شد توطئه های آنان به دلیل ناکارآمدی ـ حدّاقل از حوزه نظامی ـ خارج شود. از این روی در سال هشتم اتفاق خاصی از سوی آنان، مسلمانان را گرفتار نکرد و در سال نهم نیز تنها از همکاری برخی یهودیان با منافقان مدینه گزارش هایی ثبت شده است. براین اساس در مورد اعزام به جنگ تبوک، منافقان بهانه های مختلفی می آوردند که آیه «قل نار جهنم اشدّ حرّاً لوکانوا یفقهون»(۵۸) در مورد آن ها نازل شد.
این عده به طور عمده در خانه سویلم یهودی جمع می شدند و خانه او مرکز منافقان شده بود. پیامبر طلحه بن عبیداللّه را مأمور کرد هنگام انعقاد جلسه خانه را آتش بزند و او نیز چنین کرد؛ البته همه منافقان توانستند از خانه بگریزند.(۵۹)
پی نوشت:
۱. المعارف، ص ۲۷۰، دلایل دیگر، ر.ک: لسان العرب، و تاج العروس، و یهود از نظر قرآن، عفیف عبدالفتاح الطیاره، ترجمه علی منتظمی، ص ۱۲ به بعد.
۲. تاریخ الیعقوبی، ج ۱، ص ۲۵۷؛ المعارف، ص ۲۶۶؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۱۰۳ و الاغانی، ج ۲۲، ص ۱۰۹.
۳. الاغانی، ج ۲۲، ص ۱۰۸.
۴. سیره النبویه، ابن هشام، ج ۴ و ۳، ص ۱۶۲.
۵ . سفر تثنیه، باب ۳۳، فقره ۱ و ۲.
۶ . السیره النبویه، ج ۴ و ۳، ص ۱۶۲. تعدادی از آیات نیز بر آگاهی آنان تأکید دارد. مانند: بقره/ ۱۰۱ و ۸۹ و ۹۰. آنان وقتی در برابر ظلم اعراب مدینه قرار می گرفتند، می گفتند: اللّهمّ انا نستنصر بحقّ محمدالنبی الامّی الانصرتنا علیهم، اللّهمّ ابعث النبی الامّی الذی نجده فی التوراه وعدتنا انک باعثه فی آخرالزمان. (سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۴۸.)
۷ . تاریخ طبری، ج ۲، ص ۸۶.
۸ . بقره/ ۸۹.
۹ . کافی، ج ۸، ص ۳۰۰.
۱۰. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۲۶.
۱۱. همان، ص ۱۹۴ و بحارالانوار، ج ۶۱/ ۱۹.
۱۲. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۰۰؛ در سبل الهدی والرشاد، ج ۳، ص ۵۶۰، به گونه ای دیگر آمده است.
۱۳. البته افرادی مثل سوید بن صامت و احتمالاً ایاس بن معاذ مسلمان شده بودند. (طبقات الکبری، ج ۳، ص ۴۵۰ و ۶۰۴.)
۱۴. دلایل النبوه، ج ۲، ص ۴۲۰ و سیره النبویه، ج ۲، ص ۴۴۲ و ۴۴۳.
۱۵. سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۴۹.
۱۶. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۵۰۳. متن عربی و کامل ر. ک: سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۵۵ و بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۱۰.
۱۷. بقره / ۸۸؛ برای مطالعه ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۳۱ و سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۵۳۴ـ۵۷۲.
۱۸. آل عمران/ ۱۸۳.
۱۹. نساء/ ۱۵۳ و سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۸۴.
۲۰. بقره/ ۱۱۸ و ر.ک: انعام/ ۹۱ و سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۸۴.
۲۱. آل عمران/ ۹۳.
۲۲. آل عمران/ ۱۸۱ و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۸۳ ـ ۵۸۵. داستان نزول آیه را به طور مشروح آورده است.
۲۳. آل عمران/ ۷۰ و ۶۹.
۲۴. آل عمران/ ۷۲.
۲۵. بقره/ ۱۵۹. ر.ک: آل عمران/ ۱۸۷ و تفسیرالمنار، ج ۲، ص ۵۱. سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۹۱، داستان مربوطه را به طور کامل نقل کرده است.
۲۶. انعام/ ۹۱ و سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۸۵.
۲۷ ـ بقره / ۱۱۱ و مائده / ۱۸.
۲۸. بقره/ ۹۵ و ۹۴.
۲۹. بقره/ ۹۷.
۳۰. بقره/ ۹۰. در سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۸۶ تا ۵۹۰ موارد متعددی نقل شده است. و در مورد نزول سوره توحید، ص ۵۷۷ تا ۵۸۲.
۳۱. بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۳۱.
۳۲. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۵۱۶.
۳۳. آل عمران/ ۱۱۳ و ۱۱۴.
۳۴. آل عمران / ۷۵ و برای مطالعه فشارهایی که وارد می کردند به تفاسیر مربوط به آیه ۱۰۹ بقره مراجعه کنید.
۳۵. ر.ک: السبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۶۰۵ ـ ۶۱۲.
۳۶. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۵۰۰.
۳۷. آل عمران/ ۹۹ ـ ۱۰۱ و سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۸۰ ـ ۵۸۲.
۳۸. فروغ ابدیت، ج ۱، ص ۴۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۸۰ و المغازی، واقدی، ج ۱، ص ۱۴.
۳۹. سبل الهدی و الرشاد، ج ۳، ص ۵۳۸.
۴۰. بقره / ۱۴۴.
۴۱. بقره/ ۱۴۲.
۴۲. سیره ابن اسحاق، ج ۲، ص ۲۵۷ و اعلام الوری، ص ۸۱.
۴۳. سبل الهدی والرشاد، ج ۳، ص ۵۴۱.
۴۴. بقره/ ۱۴۵. بعدها یهودیانِ مسلمان شده کوشیدند فضیلت بیت المقدس را بیش تر از کعبه نشان دهند، که با انکار حافظان اسلام «ائمه شیعه» رو به رو شدند. (سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص ۴۷۱.)
۴۵. مغازی، ج ۱، ص ۱۷۹ و طبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۹.
۴۶. مغازی، ج ۱، ص ۱۸۱.
۴۷. سیره رسول خدا، ص ۴۹۷ ـ ۴۹۹. و ر.ک: المغازی، ج ۱، ص ۱۷۳؛ سیره النبویه، ج ۴، ص ۶۳۷ و ۴۳۵ و انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۴.
۴۸. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۰۱.
۴۹. سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۶۵.
۵۰. حشر، آیات متعدد؛ سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۱۹۷؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۷۸؛ الصحیح فی سیره النبی، ج ۶، ص ۲۴ و دلایل النبوه، بیهقی، ج ۳، ص ۱۷۶ و ۳۵۴.
۵۱. المغازی، ج ۱، ص ۳۷۵.
۵۲. سیره رسول خدا(ص)، ص ۵۴۹ ـ ۵۶۷؛ المغازی، ج ۲، ص ۴۴۱ ؛ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۶۵؛ سیره نبویه، ج ۳، ص ۲۱۴ و ۲۴۴ و دلایل النبوه، ج ۳، ص ۳۹۳ و ۴۰۰، ۴۱۳.
۵۳. سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰ و ۸ و ۲۳۴ و المغازی، ج ۲، ص ۴۹۶، ۵۰۱ ـ ۵۰۹ و ۵۱۲.
۵۴. المغازی، ج ۲، ص ۵۳۰.
۵۵. سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۲۷۳.
۵۶. المغازی، ج ۲، ص ۵۶۳، ۵۶۸، ۶۳۴ و ۶۳۷؛ طبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۰۶ و ۱۰۷ ؛ سیره النبویه، ج ۳، ص ۲۷۶، ۳۲۸، ۳۳۰، ۳۴۲ و ۶۱۸.
۵۷. بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۶.
۵۸. توبه/ ۸۱.
۵۹. سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۵۱۷.