- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 16 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (علیه السلام) به سند خود در حدیثى روایت کرده است: چون امام رضا (علیه السلام) به مرو آمد، مامون به آن حضرت پیشنهاد کرد که امارت و خلافت را بپذیرد. اما آن حضرت امتناع کرد و در این باره گفتگوهاى بسیار درگرفت که حدود دو ماه طول کشید. و در تمام این مدت امام رضا (علیه السلام) از پذیرش آن پیشنهاد سرباز میزد.
شیخ مفید در تتمه گفتار گذشته خود میگوید: آنگاه مامون کسی را به نزد آن حضرت فرستاد که من میخواهم از خلافت کناره کنم و آن را به شما واگذارم. نظر شما در این باره چیست؟امام رضا (علیه السلام) با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت: پناه میدهم تو را به خدا اى امیر مؤمنان از این سخن و از این که کسى آن را بشنود. پس مامون بار دیگر یادداشتى به آن امام داد که: حال که از پذیرش آنچه بر شما پیشنهاد میشود امتناع میکنى پس باید ولایت عهدى مرا بپذیری. امام (علیه السلام) به سختى از این کار امتناع کرد. مامون آن حضرت را خصوصى پیش خود خواند و در خلوت که جز فضل بن سهل و آن دو کسى دیگر حضور نداشت به آن حضرت گفت: من در نظر دارم کار فرمانروایى مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز کنم. امام رضا (علیه السلام) پاسخ داد: از خداى بترس اى امیر مؤمنان که نیرو و توان چنین کارى ندارم. مامون گفت: پس تو را ولى عهد میکنم. امام فرمود: اى امیر مؤمنان!مرا از این کار معاف کن. مامون سخنى گفت که از آن بوى تهدید میآمد و ضمن آن به امام (علیه السلام) گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در میان شش تن قرار داد که یکى از آنان جد تو امیر مومنان على بن ابى طالب بود و درباره کسى که با آن شش نفر راه خطا بپوید شرط کرد که گردنش را بزنند. و شما ناگزیر باید آنچه من خواستهام بپذیرى و من گریزى از آن ندارم. امام رضا (علیه السلام) به وى گفت: من خواسته تو را مبنى بر ولى عهد کردن خودم میپذیرم بدان شرط که نه امر کنم و نه نهی، نه فتوا دهم و نه داورى کنم. نه کسى را منصوب و نه کسى را معزول گردانم و هیچ چیزى را که برپاست تغییر ندهم. مامون همه این شرایط را پذیرفت.
سپس مفید گوید: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسى بن سلمه نقل کرده است که گفت: من و محمد بن جعفر در خراسان بودیم. در آنجا شنیدم روزى ذو الریاستین بیرون آمد و گفت: شگفتا!امر شگفتى دیدم. از من بپرسید که چه دیدهام؟گفتند: خدایت نکو گرداند چه دیدی؟گفت: مامون به على بن موسى الرضا میگفت: من در نظر دارم کار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من استبرداشته به گردن شما اندازم، ولى دیدم که على بن موسى میگفت: اى امیر مؤمنان من تاب و توان چنین کارى را ندارم. من هرگز هیچ خلافتى را بیارزشتر از این خلافت ندیدم که مامون شانه از زیر آن تهى میکرد و به على بن موسى واگذارش میکرد و او هم از پذیرفتن آن خوددارى میکرد و به مامون بازش میگرداند.
شیخ مفید در ادامه گفتارش مینویسد: گروهى از سیره نویسان و وقایع نگاران زمان خلفا روایت کرده اند: چون مامون تصمیم گرفت ولیعهدى خود را به حضرت رضا (علیه السلام) واگذارد، فضل بن سهل را فراخواند و او را از تصمیم خود آگاه کرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بیایند. فضل پیش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مامون رفتند. حسن بازتابهاى این تصمیم را در نظر مامون بزرگ جلوه داد و او را از پیامدهاى بیرون شدن خلافت از اهلش آگاه کرد. مامون گفت: من با خدا پیمان بسته ام که چنانچه بر برادرم امین پیروز شدم، خلافت را به برترین کس از خاندان ابو طالب واگذارم و هیچ کس را برتر از این مرد بر روى زمین ندیده ام. چون حسن و فضل عزم مامون را بر اجراى چنین تصمیمى محکم و استوار یافتند از مخالفت با او دست کشیدند. آنگاه مامون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا ولى عهدى را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (علیه السلام) آمدند و ماجرا را عرض کردند اما آن حضرت از پذیرفتن این پیشنهاد سرباز زد. حسن و فضل همچنان بر این پیشنهاد پاى می فشردند تا این که بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مامون بازگشتند و موافقت امام رضا (علیه السلام) را با ولایت عهدى به اطلاع وى رساندند. مامون از این بابت خوشحال شد.
ابو الفرج اصفهانى نیز در تتمه کلام سابق خود همین مطلب را عینا نقل کرده جز آن که افزوده است: پس مامون فضل و حسن را به نزد علی بن موسى روانه کرد. آن دو پیشنهاد مامون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذیرش آن خوددارى میکرد. آن دو همچنان اصرار میکردند و امام امتناع میکرد تا آن که یکى از آن دو گفت: اگر بپذیرى که هیچ، و گرنه ما کار تو را میسازیم و بناى تهدید گذاردند. سپس یکى از آنان گفت: به خدا سوگند مامون مرا امر کرد که اگر با خواست ما مخالفت کنی گردنت را بزنم.
شیخ مفید مینویسد: مامون در روز پنجشنبه مجلسى برای خواص از یاران و نزدیکان خود تشکیل داد. فضل بن سهل از آن مجلس بیرون آمد و به همه اعلام کرد که مامون تصمیم گرفته ولیعهدى خود را به على بن موسى واگذار کند و او را رضا نامیده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگى براى پنجشنبه آینده براى بیعتبا امام رضا (علیه السلام) به مجلس مامون حاضر شوند و به اندازه حقوق یک سال خود از مامون بگیرند. چون روز پنجشنبه فرا رسید طبقات مختلف مردم از امیران و حاجبان و قاضیان و دیگر مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مامون روان شدند. مامون نشست و براى حضرت رضا (علیه السلام) دو تشک و پشتى بزرگ گذاردند به طورى که به پشتى و تشک مامون متصل میشد. حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامهاى بود و شمشیرى نیز داشت. آنگاه مامون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستین کس با امام رضا (علیه السلام) بیعت کند. حضرت دستخود را بالا گرفتبه گونهاى که پشت دستبه طرف خود آن حضرت و کف آن به روى مردم بود. مامون گفت: دستخود را براى بیعتباز کن. امام (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (ص) این گونه بیعت میکرد. پس مردم با آن حضرت بیعت کردند و کیسه هاى پول را در میان نهادند و سخنوران و شاعران برخاسته اشعارى درباره فضل رضا (علیه السلام) و آنچه مامون در حق آن حضرت انجام داده بود، سخنها گفتند و شعرها سرودند. پس ابو عباد (یکى از وزراى مامون و نویسنده نامههاى محرمانه دربار او) عباس بن مامون را فرا خواند. عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسید. مامون به وى امر کرد که بنشیند. سپس محمد بن جعفر را صدا کردند. فضل بن سهل گفت: برخیز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزدیک مامون رفت و همانجا ایستاد و دست مامون را نبوسید به او گفته شد: برو جلو و جایزهات را بگیر. مامون نیز وى را صدا کرد و گفت: اى ابو جعفر به جای خویش برگرد. او نیز بازگشت. سپس ابو عباد یکایک علویان و عباسیان را صدا میزد و آنان پیش میآمدند و جایزه خود را دریافت میکردند. تا آن که مالهای بخششى تمام شد. سپس مامون به امام رضا (علیه السلام) عرض کرد. براى مردم خطبهاى بخوان و با ایشان سخنى بگوی. امام رضا (علیه السلام) به خطبه ایستاد و خداى را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود: همانا از براى ما بر شما حقى استبه واسطه رسول خدا (ص) و از شما نیز به واسطه آن حضرت بر ما حقى است. چنانچه شما حق ما را دادید مراعات حق شما نیز بر ما واجب است – در آن مجلس به جز این سخن از آن حضرت سخن دیگرى نقل نشده است.
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا و امالى از حسین بن احمد بیهقى از محمد بن یحیى صولى از حسن بن جهم از پدرش روایت کرده است که گفت: مامون بر فراز منبر آمد تا با على بن موسى الرضا (علیه السلام) بیعت کند پس گفت: اى مردم!بیعتبا على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن علی بن ابى طالب براى شما محقق شده استبه خدا سوگند اگر این نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عز و جل شفا مییابند.
طبری مینویسد: مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب را ولى عهد مسلمانان و خلیفه آنان پس از خویش قرار داد و وى را رضای آل محمد (ص) نامید و به لشکرش دستور داد جامه سیاه را از تن بهدر کنند و به جاى آن جامه سبز بپوشند و این خبر را به همه کشور اطلاع داد. این ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال ۲۰۱ به وقوع پیوست.
صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقى از ابو بکر صولى از ابوذر کوان از ابراهیم بن عباس صولى نقل کرده است که گفت: بیعتبا امام رضا (علیه السلام) در پنجم ماه رمضان سال ۲۰۱ انجام پذیرفت.
شیخ مفید و ابو الفرج اصفهانى نوشته اند: مامون فرمان داد سکه ها را به نام آن حضرت ضرب کردند و بر آنها نام رضا (علیه السلام) بزنند و اسحاق بن موسى را امر کرد که با دختر عمویش اسحاق بن جعفر ازدواج کند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسى با مردم به حجبرود و در هر شهرى به ولایت عهدی حضرت رضا (علیه السلام) خطبه خواندند. ابو الفرج گوید: احمد بن محمد بن سعید برایم چنین روایت کرد و شیخ مفید گوید: احمد بن محمد بن سعید از یحیى بن حسن علوى نقل کرده است که گفت که: از عبد الحمید بن سعید شنیدم که در این سال بر منبر رسول خدا (ص) در مدینه خطبه میخواند. پس در دعا براى آن حضرت گفت: خدایا!نکو گردان کار ولى عهد مسلمانان على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابی طالب علیهم السلام را.
سته اباءهم ما هم افضل من یشرب صوب الغمام (۱)
و از جمله شاعرانى که بر آن حضرت درآمد دعبل بن على خزاعی، رحمه الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت: من قصیدهاى گفته و با خود پیمان بستهام که پیش از آن که آن را براى شما بخوانم براى کسى دیگر نخوانم. امام به او دستور داد بنشیند و چون مجلسش خلوت شد به وى فرمود: شعرت را بخوان. دعبل قصیده خود را به مطلع زیر خواند:
مدارس آیات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات (۲)
و قصیده را به آخر رساند چون از خواندن قصیدهاش فراغ یافت امام برخاست و به اتاقش رفت، سپس خادمى را فرستاد و به وسیله او پارچهاى از خز براى دعبل فرستاد که ششصد دینار در آن بود و به آن خادم فرمود: به دعبل بگو در سفر خود از این پول خرج کن و عذر ما را بپذیر. دعبل به آن خادم گفت: به خدا سوگند من نه پول میخواهم و نه براى پول اینجا آمدهام ولى بگو یکى از جامههایش را به من بدهد.
امام رضا (علیه السلام) پولها را دوباره به دعبل بازگردانید و به او گفت: این پولها را بگیر و جبهاى از جامههاى خود را بدو داد. دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسید، چون مردم قم آن جبه را نزد او بدیدند خواستند آن را به هزار دینار از وى بخرند اما او نداد و گفت: به خدا یک تکه آن را به هزار دینار هم نخواهم فروخت. سپس از قم بیرون شد. گروهى وى را تعقیب کرده راه را بر وى بند آوردند و آن جبه را گرفتند. دعبل دوباره به قم برگشت و درباره بازپس گرفتن آن جبه با ایشان سخن گفت. اما آنان پاسخ دادند: ما این جبه را به تو نخواهیم داد ولى اگر بخواهى این هزار دینار را به تو میدهیم. دعبل گفت: پارهاى از آن جبه را نیز بدهید. پس آنان هزار دینار و تکهاى از آن جبه به وی دادند.
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبد الله بن معتز گفت:
و اعطاکم المامون حق خلافه لنا حقها لکنه جاد بالدنیا (۳)
فمات الرضا من بعد ما قد علمتم و لاذت بنا من بعده مره اخرى (۴)
صورت عهدنامهاى که مامون به خط خود ولایت عهدى امام رضا (علیه السلام) را در آن نوشت:
مامون به خط و انشاى خویش عهدنامه ولایت عهدى امام رضا (علیه السلام) را نوشت و بر آن نیز شاهد گرفت امام رضا (علیه السلام) نیز به خط شریف خود بر این عهدنامه نگاشت و این عهدنامه را عموم مورخان یاد کردهاند. على بن عیسى اربلى در کشف الغمه مینویسد: در سال ۶۷۰ یکى از خویشانم از مشهد شریف آن حضرت بدینجا آمد و با وى عهدنامهاى بود که مامون به خط خویش آن را نوشته بود. در پشت این عهدنامه خط امام (علیه السلام) بود. پس جای قلمهاى وى را بوسیدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و دیدن این عهدنامه را از الطاف و نعمتهاى الهى پنداشتم و اینک آن را حرف به حرف نقل میکنم آنچه به خط مامون در این عهدنامه نوشته شد، چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این نامهاى است که عبدالله بن هارون رشید، امیر مؤمنان، آن را به ولى عهد خود على بن موسى بن جعفر نگاشته است. اما بعد همانا خداوند عز و جل دین اسلام را برگزید و از میان بندگان خود پیغمبرانى برگزید که به سوى او هدایتگر و رهنما باشند و هر پیغمبر پیشین به آمدن پیامبر پس از خود نوید داده و هر پیامبر بعدی پیامبر پیش از خود را تصدیق کرده است. تا این که دوره نبوت پس از مدتى فترت و کهنه شدن علوم و قطع گردیدن وحى و نزدیک شدن قیامتبه محمد (ص) خاتمه یافت.
پس خداوند به وجود او سلسله پیغمبران را پایان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امین گرفت و کتاب عزیز خود را بر او نازل فرمود چنان کتابى که از پیش رو و پشتسر باطل را بدان راه نیست و تنزیلى است از جانب خداوند حکیم و ستوده (۵) که در آنچه حلال و حرام کرده و بیم و امید داده و بر حذر داشته و ترسانیده و امر و نهى کرده هرگز تصور باطلى نمیرود تا حجتى رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهى و هلاکتسپارد از روى بینه و دلیل و آن کس که به نور هدایت زندگى جاویدان یافته از روى بینه و دلیل باشد، و یقینا خداوند شنواى داناست (۶).
پس پیامبر (ص) ، پیغام خدا را به مردم رسانید و آنان را به وسیله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نیکو به سوى خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گیرى با دشمنان دین مامور شد تا این که خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود براى وی برگزید.
چون دوران نبوت پایان یافت و خدا وحى و رسالت را به محمد(ص) خاتمه داد و قوام دین و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قیام به حق خداى تعالى در طاعتى است که به وسیله آن واجبات و حدود خدا و شرایع اسلام و سنتهاى آن برپا شود و جنگ و ستیز با دشمنان دین انجام گردد. بنابراین بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دین و بندگانش قرار داده استخدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پیروى کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنیت راهها و حفظ خونها و اصلاح در میان مردم و اتحادشان از راه دوستى کمک و یارى کنند. و اگر بر خلاف این دستور عمل کنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعهشان آشکار و شکست دین و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زیان دنیا و آخرت حاصل میشود.
پس بر کسى که خداوند او را در زمین خود خلافت داده و بر خلق خویش امین کرده ستسزاوار است که خود را در راه کوشش براى خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضایت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهایى کند که با احکام خدا و مسئولیتى که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالتحکم کند همان گونه که خداوند عز و جل به داوود میفرماید:
ای داوود ما تو را در روى زمین خلیفه قرار دادیم پس میان مردم به حق حکم کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از طریق خدا گمراهتسازد و کسانى که از راه خدا گمراه میشوند براى آنان عذاب سختى است زیرا که روز حساب را فراموش کردهاند (۷).
و نیز خداوند عز و جل فرمود: پس سوگند به پروردگارت هر آینه تمام مردم را از آنچه انجام میدهند بازخواست خواهیم کرد (۸).
و نیز در خبر است که عمر بن خطاب گفت: اگر در کرانه فرات برهاى تباه گردد میترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسئولیت فردییى که بین خود و خداى خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظیمى قرار گرفته پس چگونه استحال کسى که مسئولیت اجتماعى را به عهده دارد؟در این امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبتبه سوى اوست که توفیق عصمت و نگهدارى کرامت فرماید و به چیزى هدایت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودى و رحمتخدا رستگارى فراهم آید. و در میان امت آن که از همه بیناتر و براى خدا در دین و بندگان او خیرخواهتر از خلایقش در روى زمین استخلیفهاى است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش، فکر و نظرش را درباره کسى که ولى عهدى او را بر عهده میگیرد به کار برد و کسى را به رهبرى مسلمانان برگزیند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگیشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهى و ضدیت میان یکدیگر نگه دارد و وسوسه و نیرنگ شیطان را از آنان دفع کند. زیرا خداوند پس از خلافت مقام ولى عهدى را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاى خود در استوار داشت آن الهام فرموده که کسى را براى این کار انتخاب کنند که سبب زیادى نعمت و مشمول عافیتشود. و خداوند مکر و حیله اهل شقاق و دشمنى و کوشش تفرقهاندازان و فتنه جویان را درهم شکند. از موقعى که خلافتبه امیر مؤمنان رسیده است تلخى طعم آن را چشیده و از سنگینى بار خلافت و تکالیف سخت آن آگاه شده و وظیفه مشکلى را که خلیفه در مورد اطاعتخدا و مراقبت دین باید انجام دهد، دانسته است. از این رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازى دین و ریشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بیدار نگهداشته و بسیار اندیشه کرده است. اندیشه در این مسئله او را از آرامش و راحت و از آسایش و خوشى بازداشته است زیرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام دیدار خدا، در امر دین و امور بندگانش خیرخواه بوده باشد و براى ولى عهدى کسى را برگزیند که حال امت را مراعات کند و در فضل و دین و پارسایى و علم از دیگران برتر باشد و در قیام به امر خدا و اداى حق او بیشتر از دیگران به وى امید بسته شود.
از این رو براى رسیدن به این مقصود شب و روز به پیشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولى عهد کسى را به او الهام فرماید که خشنودى و طاعتخدا در آن باشد و در طلب این مقصود، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و على بن ابی طالب دقت نظر کرد و در احوال مشهورترین آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصیتبسیار بررسى کرد، تا آن که به رفتار و کردار همگی آگاه شد و آنچه درباره آنان شنیده بود به مرحله آزمایش درآورد و خصوصیات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خیر از خدا و بجاى آوردن کوشش فراوان در انجام فرمایشهاى الهى و اداى حق او درباره بندگان و شهرهایش و تحقیق در افراد آن دو خاندان، کسى را که براى احراز این مقام انتخاب کرد على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابی طالب است. زیرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامنى ظاهر و زهد بیشائبه و بیاعتنایى او به دنیا و تسلیم بودن مردم را درباره وى از همه بهتر و بالاتر دید و براى او آشکار شد که همگى زبانها در فضیلت او متفق و سخن مردم دربارهاش متحد است و چون همیشه به فضیلت از زمان کودکى و جوانى و پیری آشنا و آگاه بود لذا پیمان ولى عهدى و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نیک میداند که این کار را براى از خود گذشتگى در راه خدا و دین و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهایى در روزى که مردم در آن روز در پیشگاه پروردگار عالمیان بهپا خیزند، انجام داد. اکنون امیر مؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت میکند که ضمن اظهار سرور و شادمانى در امر بیعت پیشدستى کنند و بدانند که امیر مؤمنان طاعتخدا را بر هواى نفس درباره فرزند و اقوام و نزدیکان خویش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد. زیرا که او مورد پسند و رضاى امیر مؤمنان است. پس اى خاندان امیر مؤمنان و کسانى که از فرماندهان و نظامیان و عموم مسلمانان در شهر هستید به نام خدا و برکاتش و به حسن قضاى او درباره دین و بندگانش براى امیر مؤمنان و براى على بن موسى الرضا پس از او بیعت کنید. چنان بیعتى که دستهاى شما باز و سینه هایتان گشاده باشد و بدانید که امیر مؤمنان این کار را براى اطاعت امر خدا و براى خیر خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشید که مرا بدین امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصرارى بود که مرا به رشد و صلاح شما بود و امیدوار باشید که این کار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع پراکندگى و محکم کردن مرزها و قوت دین و سرکوبى دشمنان و استقامت امور شما موثر است و فایده آن به شما بازمیگردد و بشتابید به سوى طاعت خدا و فرمان امیر مومنان که اگر بشتابید موجب امنیت و آسایش است و خدا را در این امر سپاس گزارید که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهید دید».
این نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال ۲۰۱، به دست خود نگاشت.
آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا (علیه السلام) نگاشته شده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. ستایش و سپاس خداى راست که آنچه خواهد به انجام رساند. زیرا نه فرمانش را چیزى بازگرداند و نه قضایش را مانعى باشد. به خیانت دیدگان آگاه و اسرار نهفته در سینهها را میداند، و درود خدا بر پیامبرش محمد پایان بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکیزه او باد.
من، على بن موسى بن جعفر، میگویم: همانا امیر مومنان که خدا او را در استوارى کارها کمک کند و به راه رستگارى و هدایت توفیقش دهد آنچه را دیگران از حق ما نشناخته بودند بازشناخت. رشته رحم و خویشاوندى را که از هم گسیخته شده بود به هم پیوست و دلهایى را که بیمناک شده بودند ایمنى بخشید. بل آنها را پس از آن که تلف شده بودند جان بخشید و از فقر و نیاز مستغنى کرد و تمام این کارها را به منظور خشنودى پروردگار جهانیان انجام داد و پاداشى از غیر او نخواست که خداوند شاکران را به زودى جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند. او ولایت عهد و امارت کبراى خود را به من واگذار کرد که چنانچه بعد از او زنده بمانم عهدهدار آن گردم پس هر کس گرهى را که خداوند به بستن آن فرمان داده بگشاید و رشتهاى را که خداوند پیوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمتحریم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است. زیرا با این کار امام را حقیر کرده و پرده اسلام را از هم دریده است.
رفتار گذشتگان نیز بدین گونه بوده است. آنان بر لغزشها صبر کردند و به صدمات و آسیبهاى ناشى از آن اعتراض نکردند زیرا از پراکندگى کار دین و از بهم خوردن رشته اتحاد مسلمانان میترسیدند و این ترس بدان جهتبود که مردم به زمان جاهلیت نزدیک بودند و منافقان هم انتظار میکشیدند تا راهى براى ایجاد فتنه باز کنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد در میان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار کنم که به اطاعت خدا و پیامبرش مطابق باشد. هیچ خون محترمى را نریزم و مال و ناموس کسی را مباح نکنم، مگر این که حدود الهى ریختن آن را جایز شمرده و واجبات دین آن را مباح کرده باشد. تا حد توانایى و امکان در انتخاب افراد کاردان و لایق بکوشم و بدین گفتار بر خویشتن عهد و پیمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود که او فرماید: به پیمان وفا کنید که سبتبه انجام آن مسئول هستید. و اگر از خود چیز تازهاى به احکام الهى افزودم و یا آنها را تغییر و تبدیل کردم، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود. و پناه میبرم به خداوند از خشم او و با میل و رغبتبه سوى او رو میکنم که توفیق طاعتم دهد و میان من و نافرمانیش حایل گردد و به من و مسلمانان عافیت عنایت فرماید. و من نمیدانم که به من و شما چه خواهد شد. حکم و فرمانى نیست مگر براى خداوند او به حق داورى میکند و بهترین جداکنندگان است. لکن من براى امتثال امر امیر مؤمنان این کار را بر عهده گرفتم و خشنودى او را برگزیدم. خداوند من و او را نگاهدارى کناد. خدا را در این نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است.
این نامه را در حضور امیر مؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیى بن اکثم و عبد الله بن طاهر و ثمامه بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان، در ماه رمضان سال ۲۰۱ به خط خود نوشتم. »
گواهان طرف راست
یحیی بن اکثم در پشت و روى این مکتوب گواهى داده و از خدا خواسته است که امیر مؤمنان و همه مسلمانان خجستگى این عهد و میثاق را دریابند. عبد الله بن طاهر بن حسین به خط خویش در تاریخى که در این عهدنامه مشخص است گواهى خود را بر آن نوشته است. حماد بن نعمان نیز پشت و روى این عهدنامه را گواهى کرده است و بشر بن معتمر نیز در همان تاریخ مانند همین گواهى را داده است.
پی نوشتها:
۱ – این شش تن پدران آن حضرت (امام رضا (علیه السلام) ) هستند و برترین کسانیاند که از آب باران نوشیدهاند.
۲ – مدرسههاى آیات قرآنى از تلاوت خالی مانده و خانه وحی، بیابانى تهى از سکنه شده است.
۳ – مامون حق خلافت را به شما عطا کرد. حق خلافت از آن ما بود لکن مامون در دنیا سخاوت به خرج داد.
۴ – پس رضا بعد از آنچه که شما به خوبى میدانید مرد و خلافت پس از وى یک بار دیگر در پناه ما آمد.
۵ – فصلت / ۴۲: لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.
۶ – انفال / ۴۲: لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه و ان الله لسمیع علیم.
۷ – ص / ۲۶: یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب.
۸ – حجر / ۹۳ – ۹۲: فو ربک لنسئلنهم اجمعین عما کانوا یعملون.
سید محسن امین