- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
به جز معدودى از طلاب، با وجود مساعى على بن ابیطالب علیه السلام در زمان حیاتش براى توسعه آموزش مردم رغبتى زیاد به تحصیل نداشتند، یکى از علل عدم توجه مردم نسبت به تحصیل علوم، خشکى نحوه تدریس بود و خواهیم دید که رغبت به فراگرفتن علوم از طرف مسلمین از موقعى به وجود آمد که امام جعفر صادق علیه السلام روش تدریس را عوض کرد.
امام در محضر درس امام محمد باقر علیه السلام در مسجد مدینه بود یعنى همان مسجدى که محمد صلى الله علیه و آله پیغمبر اسلام و یارانش بعد از هجرت به مدینه ساختند و آنگاه در زمان خلفاى اسلامى وسعت به هم رسانید.
آنچه در محضر امام محمد باقر علیه السلام تدریس میشد عبارت بود از قدرى تاریخ علم نحو و قدرى از رجال یعنى بیوگرافى بزرگان گذشته و به خصوص ادب یعنى شعر، بدون این که به نثر توجه شود.
باید دانست که در ادب اعراب تا زمان امام جعفر صادق علیه السلام نثر وجود نداشت غیر از آنچه على بن ابیطالب علیه السلام در زمان حیات خود نوشت.
طلابى که در محضر امام محمد باقر علیه السلام تحصیل میکردند کتاب نداشتند و امام محمد باقر علیهالسلام هم بدون این که به کتاب مراجعه کند تدریس میکرد.
باید دانست که در ادب اعراب تا زمان امام جعفر صادق علیه السلام نثر وجود نداشت غیر از آنچه على بن ابیطالب علیه السلام در زمان حیات خود نوشت.
طلاب آن سه مدرسه اگر داراى حافظهاى نیرومند بودند آنچه امام محمدباقر علیه السلام میگفت به خاطر میسپردند و اگر حافظه قوى نداشتند گفته مدرس را به اختصار روى لوح خود یادداشت مینمودند تا این که بعد از رفتن به خانه آن را به دقت و صرفهجوئى منتقل به کاغذ کنند زیرا کاغذ هنوز یک کالاى گران قیمت بود و نمیتوانستند آن را تفریط نمایند و فایده لوح این بود که هر چه روى آن نوشته میشد پاک میگردید و میتوانستند به جاى آن چیز دیگرى بنویسند. شاید امروز تدریس بدون کتاب در نظر ما عجیب جلوه کند.
اما در گذشته مدرسین بدون کتاب در شرق و غرب تدریس میکردند و شاگردان آنها گفته آنها را به خاطر میسپردند و اگر به حافظه خود اعتماد نداشتند بعد از رفتن به خانه مینوشتند.
امروز هم استادانى که به حافظه خود اعتماد دارند و در موضوع تدریس وارد هستند بدون مراجعه به کتاب تدریس مینمایند.
علومى که از طرف حضرت محمدباقر در مسجد و مدینه تدریس میشد وسعت نداشت و فقط رشته ادب آن داراى وسعت بود. تدریس تاریخ هم از حدود آنچه در قرآن و تورات نوشته شده بود تجاوز نمیکرد و هنوز کتب یونانى که از زبان سوریانى به زبان عربى منتقل گردید به زبان عربى ترجمه نشده بود تا این که قسمتى از تاریخ اروپا هم تدریس بشود.
امام جعفر صادق که داراى حافظه نیرومند بود با سهولت آنچه را که پدر میگفت به خاطر میسپرد.
شیعیان میگویند که امام محمدباقر علیه السلام از این جهت ملقب به باقر گردید که کشتزار علم را شکافت چون معناى مجازى باقر کسى است که بشکافد و باز کند. تصور میکنیم که این لقب یا صفت از این جهت به امام محمدباقر علیه السلام داده شده که در قرن اول هجرى و به احتمال زیاد در پایان آن قرن که امام جعفر صادق علیه السلام هفده ساله یا بیست ساله بود پدرش علم جغرافیا و سایر علوم غرب را بر علوم دیگر که در مدرسه تدریس میشد، افزود.
بعضى تصور کردهاند که علم جغرافیا از راه کتب سوریانى وارد عربستان گردید در صورتى که قبل از ترجمه آن کتابها آن علم از راه مصر وارد عربستان شد و اعراب بعد از این که به مصر رفتند با جغرافیاى بطلیموس آشنا شدند و تدریس علم جغرافیا در محضر درس امام جعفر صادق علیه السلام شروع شد.
بطلیموس علاوه بر جغرافیا راجع به هیئت هم بحث کرده و چون امام امام جعفر صادق علیه السلام در ستارهشناسى دست داشته این فکر به نظر میرسد که ستارهشناسى را در محضر پدر از کتاب بطلیموس مصرى فرا گرفته است.
ولى ما امروز میدانیم که عربها قبل از این که از جغرافیا و هیئت بطلیموس اطلاع حاصل کنند صور فلکى را میشناختند و براى آنها اسامى مخصوص وضع کرده بودند.
ما نمیدانیم که آن اسامى چه موقع وضع شد و واضع آنها که بود لیکن تردید نداریم قبل از این که عرب بدوى به مصر برود و در آنجا با قبطیان محشور شود و به توسط آنها از کتاب بطلیموس اطلاع حاصل نماید بعضى از مجموعه ستارگان را میشناخت و براى آنها اسم وضع کرده بود.
لذا کتاب بطلیموس کمک به ستارهشناسى امام جعفر صادق علیه السلام که در محضر پدر درس میخواند، کرد نه این که ستارهشناسى را به وى آموخته باشد.
امام محمدباقر علیه السلام علم جغرافیا و سایر علوم غرب را بر علومى که در مدرسه تدریس میشد افزود و متاسفانه براى این که نشان بدهیم سایر علوم غرب را هم بر علوم مدرسه افزود سند تاریخى نداریم و در عوض داراى دو قرینه هستیم.
اول این که بعید است که شیعیان فقط به مناسبت این که امام محمدباقر علیه السلام علم جغرافیا و هیئت را وارد علم مدرسه کرد او را ملقب به باقر کرده باشند و به احتمال زیاد علوم دیگر غرب را هم وارد مدرسه نمود و در نتیجه ملقب به باقر شد.
شعور و باطن نهائى خود مربوط گردید و بر مبناى این عقیده شیعیان علوم امام جعفر صادق علیه السلام را علم لدنى میدانند یعنى علمى که در گنجینه شعور باطنى نهائى او وجود داشته است. این عقیده مذهبى در نظر شیعیان محترم و قابل قبول است اما یک مورخ بیطرف آن را نمیپذیرد و مدرک تاریخى و میتوان گفت مدرک مادى را جستجو میکند تا این که بفهمد چگونه مردى چون امام جعفر صادق علیه السلام که تا زمان تدریس از عربستان خارج نشده بود (ولى بعد از نیمه عمر چندین بار از عربستان خارج شد و به سفرهاى دور رفت) فلسفه و فیزیک غربى را تدریس میکرده در صورتى که تا آن تاریخ هیچ یک از مدرسین معروف عرب آن علوم را تدریس نکرده بودند.
قرینه دوم این است که وقتى امام جعفر صادق علیه السلام به مرحلهاى از علم رسید که خود عهدهدار تدریس گردید علاوه بر جغرافیا و هیئت فلسفه و فیزیک غرب را تدریس میکرد در صورتى که محقق است هنگامى که امام جعفر صادق علیه السلام شروع به تدریس کرد فلسفه و فیزیک غرب یعنى یونانى هنوز به زبان عربى ترجمه نشده بود و تازه مترجمین شروع به ترجمه آن علوم از زبان سوریانى به زبان عربى کرده بودند بدون این که بعضى از اصطلاحات فلسفى را بفهمند.
بنابراین میتوانیم حدس بزنیم که امام جعفر صادق علیه السلام آن علوم غربى را در محضر پدر فرا گرفت و بعد از این که در علم پىشرفت خود هم چیزهائى نیز بر آن افزود و اگر امام جعفر صادق علیهالسلام در محضر پدر از آن علوم برخوردار نمیشد نمیتوانست آن دانستنیها را که هنوز از زبان سوریانى به عربى ترجمه نشده بود تدریس نماید.
شیعیان براى توضیح این موضوع میگویند که علم امام جعفر صادق علیه السلام لدنى بود.
آنها چنین میگویند که شعور باطنى هر کس بر خلاف شعور ظاهریاش گنجینه تمام معلومات بشرى و جهانى است و علوم امروزى به نسبت زیاد این نظریه را تائید میکند چون رفته رفته از مطالعات زیستشناسى این نتیجه به دست میآید که هر مجموعه از سلولهاى بدن ما تمام آنچه را که براى آن دانستنى است از آغاز خلقت تا امروز میداند.
به عقیده شیعیان وقتى یک نفر به پىغمبرى یا امامت منصوب میشود حجاب و حائلى که بین شعور ظاهرى و شعور باطنى اوست از بین میرود و لذا پىغمبر یا امام به دلیل برخوردارى از معلومات شعور باطنى از دانستنیهاى بشرى و غیر بشرى یعنى جهانى استفاده مینماید.
شیعیان بعثت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله پیغمبر اسلام را نیز همین طور توضیح میدهند و میگویند پىغمبر سواد خواندن و نوشتن نداشت و فاقد معلومات بود و در شب بعثت در غار حرا در جوار مکه وقتى جبرئیل بر او نازل شد و گفت بخوان پىغمبر جواب داد نمیتوانم بخوانم.
جبرئیل دوباره با لحن جدى گفت بخوان و یک مرتبه حائلى که بین شعور ظاهرى و شعور باطنى پىغمبر اسلام وجود داشت از بین رفت و در یک لحظه محمد بن عبداالله صلى الله علیه و آله نه فقط با سواد شد بلکه از تمام علوم انسانى برخوردار گردید(این مطلب را سوره العلق قرآن نیز تائید میکند و چون در قرآن تا امروز دست برده نشده و دست نمیتوانند ببرند محکمترین سند براى با سواد شدن پىامبر اسلام است.
و شیعیان براى شعور باطنى دو لایه در نظر گرفتهاند میگویند هر کس داراى یک شعور باطنى عادى و یک شعور باطنى نهائى است و افراد معمولى هنگام خواب با شعور باطنى عادى خود مربوط میشوند و آنچه در رویا میبینند به مناسبت رابطهایست که بین آنها و شعور باطنى عادیشان برقرار گردیده و گاهى افراد معمولى در حال بیدارى با شعور باطنى عادى خود مربوط میشوند و چیزهائى که به آنها الهام میشود از شعور باطنى عادى سرچشمه میگیرد ولى فقط پىغمبر و امام با شعور باطنى نهائى خود که تمام دانستنیهاى بشرى و جهانى در آن هست مربوط میشوند و در شب مبعث پىغمبر اسلام در یک لحظه با شعور و باطن نهائى خود مربوط گردید و بر مبناى این عقیده شیعیان علوم امام جعفر صادق علیه السلام را علم لدنى میدانند یعنى علمى که در گنجینه شعور باطنى نهائى او وجود داشته است. این عقیده مذهبى در نظر شیعیان محترم و قابل قبول است اما یک مورخ بیطرف آن را نمیپذیرد و مدرک تاریخى و میتوان گفت مدرک مادى را جستجو میکند تا این که بفهمد چگونه مردى چون امام جعفر صادق علیه السلام که تا زمان تدریس از عربستان خارج نشده بود (ولى بعد از نیمه عمر چندین بار از عربستان خارج شد و به سفرهاى دور رفت) فلسفه و فیزیک غربى را تدریس میکرده در صورتى که تا آن تاریخ هیچ یک از مدرسین معروف عرب آن علوم را تدریس نکرده بودند.
پس میتوانیم حدس بزنیم همان طور که جغرافیا و هیئت به وسیله قبطیها به اعراب رسید و در محضر محمدباقر علیه السلام تدریس شد فلسفه و فیزیک غربى نیز از همان راه به محضر درس امام محمدباقر علیهالسلام رسید و بعد آن مرد بزرگ با مطالعات خود در آن رشتهها پىشرفت حاصل کرد.
در سال ۸۶ هجرى که امام جعفر صادق علیه السلام کودکى سه ساله بود عبدالملک بن مروان خلیفه اموى زندگى را بدرود گفت و پسرش ولید خلیفه شد.
اولین حکم که از طرف خلیفه جدید صادر شد. مبنى بر عزل هشام بن اسماعیل حاکم مدینه بود و به جاى او عمربن عبدالعزیز که در آن تاریخ یک مرد بیست و چهار ساله و زیبا بود حاکم مدینه شد. (در بعضى از تواریخ سال تولد و فوت عمربن عبدالعزیز را که بعد به خلافت رسید طورى نوشتهاند که در سال ۸۶ هجرى او یک جوان شانزده ساله جلوه میکند اما بعید مینماید که یک پسر شانزده ساله را حاکم مدینه کرده باشند.)
میدانیم که خلفاى اموى که کرسى خلافتشان در دمشق بود از تشریفات دربارى سلاطین سابق سوریه تقلید میکردند و دربار خود را مثل پادشاهان مذکور میآراستند و هر حاکم هم که از طرف خلیفه اموى انتخاب میشد در مقر حکومت خود یک بار به وجود میآورد و با تشریفات زندگى میکرد.
هشام بن اسماعیل حاکم سابق در مدینه مانند خلیفه اموى در دمشق زندگى میکرد ولى عمربن عبدالعزیز بعد از این که وارد مدینه شد بدون تشریفات به مسجد مدینه که محضر درس امام محمدباقر علیهالسلام بود رفت تا او را ببیند و گفت میدانستم که مشغول تدریس هستى و اطلاع داشتم که بهتر این بود بعد از این که درس تو تمام شد و به خانه رفتى در آنجا به حضورت برسم.
اما شوق من براى دیدار تو به قدرى بود که نمیتوانستم تا آن موقع صبر کنم و از امروز تا موقعى که من در شهر هستم آماده براى خدمت کردن به تو میباشم.
ذکر این نکته ضرورى است که فرزندان على بن ابیطالب علیه السلام در دوره خلفاى اموى جز در مدینه نمیتوانستند زندگى کنند و اگر میخواستند در شهر دیگر زندگى نمایند علاوه بر این که مورد تضییق حاکم اموى قرار میگرفتند جانشان هم در معرض خطر بود.
زین العابدین و محمدباقر علیهماالسلام از آن جهت میتوانستند تدریس کنند که در مدینه سکونت داشتند و در شهرهاى دیگر قادر به تدریس نبودند.
ولى شهر مدینه معروف به مدینه النبى چون خانه آنها بود و در آنجا بین مردم احترام داشتند خلفاى اموى جرئت نمیکردند در مدینه فرزندان على بن ابیطالب علیه السلام را بیازارند و مانع از تدریس آنها بشوند و این را گفتیم تا از این حیرت نکنند که با حضور یک حاک اموى چون هشام بن اسماعیل چگونه امام محمدباقر علیه السلام میتوانست در مدینه تدریس کند.
ولید بن عبدالملک در سال سوم خلافت یعنى در سال ۸۸ هجرى تصمیم گرفت که مسجد جامع مدینه را وسعت بدهد.
تاریخ ساختن آن مسجد از طرف پىغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و یاران او معروف است و احتیاج به تکرار شرح ساختمان آن نداریم.
آن مسجد را قبل از آن تاریخ یک بار وسعت داده بودند و بدون این که خانه زنهاى پىغمبر اسلام را که همه در مسجد بود ویران کنند. بعضى از زنهاى پىغمبر بعد از فوت او با کمکهاى موثر خلفاى راشدین خانه را ابتیاع کرده از مسجد رفته بودند ولى بعضى دیگر مثل دوران حیات پىغمبر اسلام در مسجد میزیستند.
در سال ۸۸ هجرى آخرین زن پیغمبر که در مسجد زندگى میکرد از آنجا رفت یا این که زندگى را بدرود گفت. (تاریخ فوت زنهاى پىامبر مثل قسمتى از وقایع قرن اول هجرى داراى روایات متعدد است و به روایتى بعضى از زنهاى پىغمبر تا سال نودم هجرى هم زنده بودند.)
چون دیگر مانعى براى توسعه مسجد مدینه وجود نداشت خلیفه اموى به عمربن عبدالعزیز حاکم مدینه امر کرد که خانه تمام زنهاى پىغمبر را در مسجد ویران کند و قسمتى از خانههاى اطراف را هم خریدارى نماید تا این که مسجد به وسعت چهل هزار ذرع مربع برسد و دویست ذرع طول و دویست ذرع عرض داشته باشد.
عمربن عبدالعزیز به معمار ایرانى که متصدى وسعت دادن مسجد بود گفت من براى امام محمدباقر علیهالسلام که در مسجد تدریس میکند خیلى قائل به احترام هستم و کارگران تو باید طورى رفتار بکنند که محضر درس آن مرد تعطیل نشود.
منبع: کتاب مغز متفکر جهان شیعه، امام صادق علیه السلام، ترجمه ذبیح الله منصورى.