- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
توحید دارای اقسام مختلف است. مانند توحید در ذات، توحید در صفات، توحید در عبادت، توحید در تشریع، توحید در افعال. در میان فرقه های اسلامی درباره خداوند اراء و نظریاتی مختلفی وجود دارد و در برخی از آنها در بین آنان اختلاف است.
در توحید صفاتی بین شیعه و سنی اختلاف وجود دارد. شیعه قائل به توحید صفاتی است اما اهل سنت چنین اعتقادی ندارد. در این مقاله به این اختلاف و حقیقت توحید صفاتی اشاره شده است.
خداوند دارای دو نوع صفات است یکی صفات فعلی مانند خالقیت، رازقیت و امثال اینها و دیگری صفات ذاتی مانند علم، قدرت، حیات، اراده، سمع و بصر. میزان و معیار بین صفات فعلی و ذاتی این است که صفت ذاتی در دایرۀ نفی و اثبات قرار نمیگیرد به این معنا که گاهی بر خدا حمل شود و گاهی حمل نشود مثلاً گفته شود خداوند علم دارد خداوند علم ندارد؛
بلکه به طور مطلق خداوند دارای این صفات است، بر خلاف صفات فعلی که دایر بین اثبات و نفی است. مثلا میشود گفت خداوند عطا میکند و خداوند عطا نمیکند.[۱] بنابراین صفات ذاتی از ذات خداوند گرفته میشود؛ اما صفات فعلی از فعل خدا انتزاع میگردد.
مراد از توحید در صفات این است که صفات ذاتی خداوند عین ذات اوست و چیزی جدایی از ذات نیست که بر خداوند عارض شود. همۀ الهیون اتفاق بر این دارند که خداوند متعال متصف به صفات ذاتی است؛ اما متکلمین اسلامی در کیفیت اجراء و متصف شدن خداوند به این صفات بر سه قول اختلاف کردهاند.
نظریۀ معتزلۀ
معتزله که یکی از فرقههای اهل سنت بوده است، برای حفظ توحید خداوند متعال و تنزیه او از ترکیب ذات و صفات، بر خلاف اشاعره رفته و این عقیده را پذیرفته اند که ملاک اجراء این صفات بر خداوند خود ذات الهی است و برای این صفات هیچ واقعیتی غیر از ذات خداوند وجود ندارد. حقیقت نظریه معتزله نظریه نیابت ذات از صفات است، بدون اینکه صفتی در خارج وجود داشته باشد تا خداوند به آن متصف گردد. آنان این عقیدۀ خود را این گونه توجیه میکنند که اگر بگوییم که خداوند دارای صفت علم است، باید اعتراف کنیم که در اینجا یک ذات و یک صفت وجود دارد؛ زیرا واقعیت صفت این است که مغایر با موصوف باشد و با اتصاف به این صفت ترکیب ذات و صفت در خداوند لازم میآید و ترکیب در ذات خداوند محال است. و از طرف دیگر میگویند که نمیتوان علم و قدرت وسایر صفات ذاتی را از خداوند نفی کرد؛ زیرا نفی این صفات از خداوند مستلزم نقص در ذات خداست. پس به ناچار ذات خداوند نیابت از این صفات را دارد و این صفات در خارج وجود ندارند.[۲]
البته این نظر، نظر همۀ معتزله نیست و گروهی از معتزله بر عقیدۀ امامیه است که بعدا بیان خواهد شد که صفات خداوند عین ذات اوست به معنای اینکه ذات خداوند نفس علم و قدرت و حیات است نه اینکه ذات خداوند از این صفات خالی بوده و ذات او نائب مناب این صفات باشد.
نظریۀ اشاعرۀ
متکلمین اشاعره که امروز اکثریت تام اهل سنت از آنان پیروی میکنند، صفات ذاتی خداوند را زائد بر ذات میدانند. و توحید در صفات ذاتی را قبول ندارند و در این مسئله با شیعه امامیه مخالف هستند. اهل سنت تنها فرقی را که بین صفت ذاتی و فعلی خداوند قائل هستند در ازلی بودن و عدم ازلی بودن صفات است.
اهل سنت که از نظر کلامی پیرو اشاعره و ماتریدی هستند دربارۀ صفات ذاتی خداوند میگویند که خداوند متعال موصوف به صفات ذاتی و صفات فعلی است. صفات ذاتی خداوند به صفاتی گفته میشود که خداوند از ازل به آنها وصف شده و هیچگاه از او زایل نمیگردد. مانند علم و قدرت. صفات فعلی به صفاتی گفته میشود که صحیح نیست خداوند از ازل به آنها متصف شده و هیچگاه از او زایل نگردد. مانند خالق و رازق بودن؛
زیرا اگر از ازل به این اوصاف متصف شود، به قدم مخلوق و مرزوق منتهی میشود. بنابراین میتوان گفت که خداوند از ازل تا ابد قادر بر خلق است و یا عالم به مخلوقاتش است اما نمیتوان گفت خداوند از ازل خالق یا رازق است؛ ولی میتوان گفت تا ابد خالق و رازق است.[۳]
البته این عقیده اهل سنت که صفات ذاتی خداوند ازلی است کاملا درست است اما آنان توحید در صفات ذاتی را قبول ندارند؛ بلکه صفات ذاتی خدا را هم از حیث مفهوم و هم از حیث مصداق زاید بر ذات خدا میدانند. از نظر آنان صفات خداوند به جز در قدم و حدوث با صفات مخلوقین تفاوتی ندارند؛
بنابراین، صفات در خدا و مخلوق(واجب و ممکن) هردو زاید بر ذات اند؛ غیر اینکه در خداوند قدیم اند و در غیر خداوند حادث اند.
ابوالحسن اشعری بر این مدعا این گونه استدلال نموده که اگر علم خدا ذات خدا باشد پس باید بتوان گفت که«یا علم الله اغفر لی و ارحمنی» در حالی که چنین چیزی روا نیست.[۴]
این استدلال اشعری مبتلا به اشکال است. زیرا کسی که قائل به توحید در صفات است مرادش وحدت ذات و صفت در مفهوم نیست و چنین چیزی به ضرورت عقل باطل است. به این معنا که مفهوم الله غیر از مفهوم علم و قدرت و امثال اینهاست؛
بلکه مراد از وحدت این است که واقعیت علم و واقعیت ذات خداوند یکی است و وجود واحد و بسیط خداوند مصداق هردو مفهوم است. یعنی در خارج بین چیزی که لفظ جلاله بر آن صدق میکند با چیزی که عالم است مغایرت وجود ندارد. بنابراین تمام صفات ذاتی خداوند از حیث مفهوم متعدد اند؛ اما از حیث هویت و وجود وحدت دارند.
افزون بر آن، از زاید بودن صفات ذاتی بر خداوند به تعداد اوصاف ذاتی، تعدد قدما لازم میآید به این معنا که این اوصاف باید مانند خداوند قدیم باشند تا خداوند به آنها متصف گردد.[۵]
اشعری استدلال دیگری هم بر این عقیده اقامه کرده است. او میگوید اینکه خدای سبحان عالم است از دو حالت خارج نیست. ۱. اینکه با نفس و ذات خود عالم باشد. ۲. اینکه عالم به وسیله علمی که محال است نفس و ذات خدا باشد. در صورت اول نفس خدا علم خواهد بود و محال است که علم، عالم باشد و یا عالم، علم باشد در حالی که خداوند عالم است.
پس بنا بر قول کسی که میگوید علم خدا ذات خدا است، درست نیست که گفته شود خداوند عالم است. وقتی این شق باطل شد، شق دوم صحیح خواهد بود و آن این است که خداوند با علمی عالم است که غیر از ذات اوست.[۶]
ریشۀ این استدلال را مغایرت صفت و موصوف تشکیل میدهد به این معنا که ذاتی و موصوفی باشد تا صفت بر آن عارض گردد. یعنی عالم به کسی گفته می شود علم داشته باشد و این علم عارض بر او شده باشد نه اینکه علم در ذات او وجود داشته و هیچ مغایرتی با موصوف ندارد.
اشکال این استدلال این است که دلیلی نداریم که بین صفت و موصوف مغایرت وجود داشته باشد؛ بلکه این قانون بر ممکنات حاکم است. مثلا ذات انسان علم نیست بلکه آن را به مرور کسب میکند و زاید بر ذاتش بر او عارض میگردد. پس در ممکنات صفت عارض بر موصوف میشود. اما اینکه ذات و موجودی باشد که علمش و قدرتش قائم به ذاتش باشد هیچ تعجبی در آن وجود ندارد. و این مسئله برای کسانی جای تعجب دارد که با ممکنات ممارست داشته و همه چیز را با آن مقایسه میکنند.[۷]
نظریۀ شیعه امامیه
شیعه امامیه قائل به عینیت صفات ذاتی خدا با ذات اوست. مراد از این نظریه نظریه نیابت معتزله نیست زیرا نظریه نیابت ذات از صفات در حقیقت نفی صفات است.
مراد از نظریه عینیت و توحید در صفات در مذهب شیعه امامیه این است که صفات ذاتی مثل علم و قدرت در مقام ذات خداوند هستند. زیرا مسئله عرضیت لازمه علم و قدرت نیست؛ بلکه علم گاهی عرض است و گاهی جوهر است مثل علم نفس به ذات خودش و گاهی هم فوق عرض و جوهر است که واجب و قائم به نفس خودش است. و این مطلب نظریه نفی صفات را مردود میشمارد.
دلیل بر عینیت صفت با ذات در خداوند این است که اتحاد ذات خداوند با صفاتش موجب بینیازی خداوند از غیر اوست مثلا خداوند در علم خود، به غیر از ذات خود نیازمند نیست و اگر علم با ذات او مغایرت داشته باشد، نیازمندی خداوند به اموری خارج از ذات او لازم میآید.
یعنی خداوند در این فرض با علمی، عالم است که خارج از ذات اوست و با قدرتی، قادر است که غیر از ذات اوست و به حیاتی حی است که غیر اوست و این ها همگی مستلزم نیازمندی خدا به غیر اوست. [۸] در حالی که خداوند بی نیاز مطلق است و در هیچ چیزی به غیر محتاج نیست.
پی نوشت ها
[۱] . الإلهیات على هدى الکتاب و السنۀ و العقل، ج۱ص ۱۷۸.
[۲] . سبحانی، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنۀ و العقل، ج۲ص۳۳-۳۴، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیۀ.
[۳]. ابو اسحاق شیرازى، الإشارۀ إلى مذهب أهل الحق، ص۳۷۵، بیروت، دارلکتب العلمیه، اول، ۱۴۲۵ق.
[۴]. ابوالحسن اشعری, علی بن إسماعیل بن أبی بشر ، الإبانۀ عن أصول الدیانۀ، ج۱ص۱۴۴، قاهره، دار الأنصار، اول ۱۳۹۷ق، تحقیق: د. فوقیۀ حسین محمود
[۵] . الإلهیات على هدى الکتاب و السنۀ و العقل، ج۲، ص: ۳۷
[۶] . الإلهیات على هدى الکتاب و السنۀ و العقل، ج۲، ص: ۳۶
[۷] . همان.
[۸] . الإلهیات على هدى الکتاب و السنۀ و العقل، ج۲، ص ۳۸
منبع: نرم افزار پاسخ ۲ مرکز مطالعات حوزه.