- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
اختلافات و مشاجرات و دعواهای متداوم، برای پیکر خانواده، بیماری است. توجه به وظایف و مسئولیتهای خود و طرف مقابل و محدود کردن توقعات به آنچه وظیفه دیگری است، نه تنها عامل جلوگیری از بروز اختلاف، بلکه عامل رفع اختلاف نیز هست. مبارزه با هوای نفس و خودخواهی و غرور و خودپسندى، نه تنها جلو بروز اختلاف را میگیرد، بلکه میتواند اختلافات موجود را هم به صلح و آشتی و تفاهم تبدیل کند.
گاهی چنین است که هر یک از طرفین، از دیگری انتقاداتی دارد و هیچ یک نیز حاضر به پذیرفتن انتقادات دیگری و برداشتن گامی در جهت تفاهم و توافق نیست.
گاهی چنین است که یکی از زن و شوهر، از انجام وظیفه خود تخلف میورزد، یا زن از اطاعت همسر در محدوده امور زناشویی سرباز میزند و حاضر نیست طبق گفته قرآن در برابر همسر خویش (قانت) باشد و یا در غیاب او حافظ مال و ناموسش باشد و یا مرد، از دادن نفقه و حسن معاشرت، خودداری میکند. گاهی نیز چنین است که هر یک از طرفین با سعه صدر، به تذکرات و انتقادات دیگری توجه میکند و با صداقت و صمیمیت، مسائل و مشکلات را حل میکنند و نیازی به هیچ گونه توصیه و اقدامی از هیچ ناحیهای نیست.
یکی از حالاتی که شدیدا مورد توجه قرآن مجید است و باید برای آن چاره اندیشی شود، حالت (نشوز) زنان در زندگی خانوادگی است. این حالت، نقطه مقابل (قنوت) است. گفتیم: زن (قانت) زنی است که در محدوده زناشویى، در برابر شوهر، مطیع و متواضع است.
بنابراین، زن (ناشزه) زنی است که در همان محدوده، به عصیان و سرکشی روی میآورد. قرآن مجید، از مردان خواسته است که سعی کنند طبیبانه، در صدد علاج بر آیند و گرمی و جذابیت را به کانون خانواده بر گردانند و در این راه، استفاده از چند تاکتیک را تجویز و توصیه کرده است. در این باره میگوید:
«و التی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن»؛ «زنانی که از نافرمانی آنها بیم دارید، موعظه کنید و آنها را در بسترها ترک کنید و بزنید.» (نساء/ ۳۴)
در حقیقت، قرآن مجید توصیه فرموده است که از تاکتیکهای سه گانه موعظه و بیاعتنایی به آنها در بستر خواب و زدن استفاده شود. به کار بردن این تاکتیکها تدریجی است. در درجه اول باید مرد سعی کند از راه ارشاد و موعظه، زن را به راه آورد؛ اگر این تاکتیک مؤثر واقع نشد به تاکتیک دوم و سوم، روی میآورد.
مقصود از رها کردن زن در بستر خواب که دومین تاکتیک است و در صورت عدم تأثیر موعظه و اندرز، به کار گرفته میشود، چیست؟ یک احتمال، ترک همخوابگی است و احتمال دوم، این است که بدون ترک همخوابگى، مرد در بستر نسبت به زن بیاعتنایی کند و او را مورد بیمهری قرار دهد؛ البته احتمال دوم با توجه به کلمه (مضاجع) قویتر است.
طبیعی است که این تاکتیکها همه مقدمه آشتی و جذب و انجذاب است و نباید به صورتی عمل شود که به جای جذب و انجذاب، دافعه و گریز، حاکم گردد. زبان موعظه باید زبانی شیرین و لحن آن باید لحنی دل نشین باشد. موعظه کننده، حتما باید ثابت کند که دلسوز و امین و خیرخواه است و تسلیم هوای نفس و اغراض و مقاصد شیطانی نیست. مردی که از اول او را موظف کرده اند که واعظ باشد، چگونه قابل قبول است که بلافاصله از او بخواهند که به (قهر تمام عیار!) روی آورد و اقدام به ترک هم خوابگی کند!
مگر در زندگی زناشویی قاعده صحیح این نیست که مرد مظهر احسان باشد!. آیا بهترین نوع احسان این نیست که اگر زن مرتکب خطا و جهالتی بشود، مرد با گذشت و بزرگواری در صدد اصلاح او بر آید! آیا راه اصلاح، دوری کردن و فاصله گرفتن در حدی است که راه آشتی و الفت باز بماند یا بستن این راه!
بهتر است برای این که مرد بداند تا چه حد وظیفه او در قبال همسر و تحکیم روابط همسری سنگین است، به سخنی از امام صادق(علیه السلام) توجه شود.
از آن بزرگوار پرسیدند: حق زن بر مرد چیست که اگر مرد آن حق را به جای آورد، مظهر احسان باشد؟ فرمود:«یشبعها و یکسوها و إن جهلت غفر لها؛ او را سیر میگرداند و بدنش را میپوشاند و اگر جهالتی کند، او را مورد گذشت قرار میدهد.»
زنی که در برابر شوهر به نشوز روی آورده، گرفتار نوعی جهالت شده است. جهالت را نباید با جهالت پاسخ داد. مهم این است که اشخاصی که به جهالت روی آورده اند، اصلاح بشوند و راه اصلاح این نیست که جهالت را با جهالت پاسخ دهیم. چنین رویهای هم برای زندگی خانوادگی مضر است و هم برای زندگی اجتماعى. شیرینی زندگی خانوادگی و اجتماعى، در تجاذب است نه تدافع.
جهالت را با جهالت پاسخ دادن، تدافع است؛ اما پاسخ جهالت با وعظ و ارشاد و حداقل قهر -که همان بیاعتنایی در بستر خواب است- زمینه ساز تجاذب است و امید میرود که با به کار گرفتن این گونه تاکتیکها بار دیگر پیوند الفت و وحدت، استحکام یابد و دفع و گریز و نفرت، از کانون خانواده رخت بربندد.
با این توضیحات، در مورد تاکتیک سوم نیز معلوم است که هدف، اعمال قدرت و در هم کوبیدن جسم نحیف و اندام لطیف زن نیست.
شاید انسان با یک نظر ابتدایی در مورد سومین تاکتیکی که در قرآن توصیه شده است، فکر کند که اسلام خواسته است دست مرد را باز بگذارد تا هرگونه بخواهد درباره زن اعمال قدرت کند و با کتک و مشت و سیلی و لگد او را در برابر خود تسلیم نماید، در حالی که هرگز چنین نیست. بدیهی است که زدن مراتبی دارد. از یک پس گردنی بسیار معمولی و بیدرد و رنج گرفته تا مرحلهای که شخص از حرکت بیفتد، ولی نمیرد، همه زدن محسوب میشود. تنها آن وقتی که شخص بر اثر زدن، قلب و پیکرش از کار بیفتد، دیگر زدن نه، بلکه کشتن گفته میشود!
نکته مهم این است که حد و مرز زدن را چه کسی باید مشخص کند؟ آیا مرد حق دارد درباره حد و مرز زدن خودش تصمیم بگیرد و پیکر نحیف زن مظلومی که گفتیم اسلام، (ریحانه) خلقت و گل زیبا و با طراوت بوستان هستی اش میداند، آن چنان در زیر ضربات شلاق و مشت و لگد و سیلی و چوب در هم بکوبد که پژمرده و ناتوان و رنجور گردد؟ آیا زدن در چه موردی تجویز شده و آن جا که تجویز شده، چگونه زدنی مراد است؟ چه کسی باید حد آن را تعیین کند؟ شوهر یا مقام دیگرى؟
وجوب اطاعت زن از شوهر و به اصطلاح قرآنی (قنوت) زن، صرفا در محدوده زناشویی است و شوهر حق این که او را به جاروکشی و کهنه شویی و آشپزی و لباسشویی و این گونه کارها وادار کند ندارد.
اینها چیزهایی است که از راه تفاهم و صمیمیت و همکاری و همفکری و گذشت و ایثار باید به وسیله خود زن و شوهر حل شود و بنابراین، شوهر در این گونه امور، حتی حق مؤاخذه زن را هم ندارد، تا چه رسد به این که بخواهد قلدری کند و با ضرب و جرح، او را تسلیم اراده خود سازد.
مرد باید بداند که کلفت یا کنیز به خانه نیاورده، بلکه همسر، همکار، همفکر و یار و مددکار به خانه آورده است و از او باید فقط انتظار (قنوت) و (حفظ) داشته باشد. بنابراین، تاکتیکهای سه گانه در محدوده خاص نشوز زن و ترک قنوت است و ربطی به مسائل و اموری که معمولا در محیط خانواده، زنان به خاطر همکاری و همفکری و همدلی انجام میدهند ندارد.
اما در مورد این که حد و مرز زدن تا کجاست؟ خوشبختانه، در این مورد، این مرد نیست که هرگونه بخواهد عمل میکند، بلکه اسلام، این قدر او را در این راه محدود کرده که اگر بگویم: این گونه زدنها به نوازش کردن شبیه تر است تا تنبیه بدنى، گزاف نگفته ایم. زدنی که اسلام تجویز کرده، زدنی است دوستانه و آشتی انگیز، نه قهر انگیز و رنج و رنجش آور.
وقتی مرد در برابر جهالت زن، حق جهالت کردن ندارد و موظف است که مظهر احسان باشد، پر واضح است که دست او برای زدن بسته شده و حق اعمال زور و قدرت مردانه خود را در این مورد ندارد و بهتر است زور و قدرت خویش را برای جبهههای جنگ و دفاع از استقلال میهن و مکتب نگاه داری کند.
فقهای شیعه میگویند: مرد حق ندارد زن خود را طوری بزند که جای آن بشکند، یا زخم و جراحت ایجاد شود و حتی رنگ پوست کبود و سرخ بشود.
لازمه این مطلب این است که: اگر مردی زن خود را طوری بزند که استخوان بشکند یا جای آن مجروح شود یا کبود و سرخ گردد، باید قصاص شود یا دیه آن را طبق دستور اسلام به زن بپردازد.
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که: «إنه الضرب بالسواک» (مقصود، زدن با مسواک است). معلوم است که وقتی مرد برای زدن همسر، از حربهای چون مسواک بتواند استفاده کند، تا چه اندازه حق اعمال قدرت پیدا میکند!
در قرآن راجع به زدن زن داستان شیرینی داریم: ایوب (علیه السلام) در آن حالت رنجوری و دردمندی به واسطه شکوه همسرش خشمگین شد و او را که یگانه پرستار مهربانش بود، از خود راند و سوگند یاد کرد که اگر بهبود یابد، صد ضربه شلاق به او بزند؛ اما هنگامی که بهبود یافت، خداوند به او دستور داد:
«و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لاتحنث»؛ «یک دسته گیاه بردار و او را بزن و با سوگند خود مخالفت نکن.» (ص/ ۴۴)
معلوم است که این گونه زدن، به نوازش کردن شبیه تر است تا آزردن و ناراحت کردن! به این ترتیب، باید در برابر عظمت قرآن و رهبران اسلام سر تعظیم فرود آوریم که در مسئله زدن زنان، عاملی بازدارنده هستند، نه عامل تحریککننده!
زنی که میبیند شوهرش در برابر جهالت او، موعظه و ارشاد میکند و عکس العمل او در برابر این جهالت، در صورت عدم تأثیر موعظه، یک بیاعتنایی در بستر خواب است و در عین داشتن قدرت، به هیچ وجه حاضر به آزردن جسمی او نیست و همچون ایوب، صبر و بردباری پیشه میکند، چگونه واکنشی نشان میدهد! یقینا اگر قابل اصلاح است، با همین تاکتیکها اصلاح میشود و اگر قابل اصلاح نیست، آزردن جسم او نیز دردی را دوا نمیکند و باید فکر دیگری کرد.
یکی از نویسندگان مصرى، در توجیه مسئله زدن زن گفته است: «بعضی دچار بیماری مازوشیسم -که در مقابل بیماری سادیسم است- هستند. کسی که بیماری سادیسم دارد، از آزار دیگران لذت جنسی میبرد و کسی که بیماری مازوشیسم دارد، از آزار خویش!» وی میگوید: «با توجه به این که بعضی از زنان به یک بیماری خفیف مازوشیسم مبتلا هستند، قرآن کریم تجویز کرده است که وقتی موعظه و بیاعتنایی در بستر خواب مؤثر واقع نشد، او را بزنند.»
از وی باید سؤال کرد: اگر مرد به این بیماری مبتلا شد، چه باید کرد؟ اگر یکی از اینها گرفتار سادیسم شدند، تکلیف چیست؟ وانگهى، در صورتی این خود آزاری زن میتواند به حال او مفید باشد که واقعا مرد، حق آزردن جسمی او را داشته باشد، در حالی که او حتی حق این که طوری او را بزند که جای آن سرخ شود نیز ندارد.
به علاوه، اگر زن بیمار است، باید درمان شود و معلوم است که زدن، درمان بیماری او نیست، بلکه تشدید بیماری است! در حالی که تأثیر عاطفی و اخلاقی این گونه تغییرات، به مراتب بیشتر از این است که صریحا دستور نزدن داده بشود؛ اما اگر مرد نتواند با این گونه تاکتیکها زن را به راه آورد، چه باید کرد؟ اگر خود مرد نیز مقصر باشد و زن هم نتواند با تذکرات، او را متنبه سازد، چاره چیست؟ خلاصه، اگر محبت، جای خود را به عداوت و گذشت، جای خود را به شدت عمل و وحدت، جای خود را به کثرت داد، چه کنیم؟
شقاق به جای وفاق و سازگاری
آیا جامعه در برابر متلاشی شدن خانوادهها میتواند بیتفاوت بماند؟ آیا محاکم خانوادگی وظیفه دارند گسیختن پیوند زناشویی و دادن اجازه نامه طلاق را اولین یا آخرین اقدام خود قرار دهند. اگر توجه کنیم که اسلام، طلاق را به عنوان یک (حلال منفور!) معرفی کرده است به هیچ وجه موافق متلاشی شدن خانوادهها نیست، جواب همه سؤالات فوق روشن میشود.
خوشبختانه، باز خود قرآن، کلید حل معما را به دست ما داده و در این مورد فرموده است: «و إن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها إن یریدا إصلاحا یوفق الله بینهما»؛ «اگر بیم دارید که در میان آنها عداوت و دشمنی واقع شود، یک داور از بستگان شوهر و یک داور از بستگان زن، مأمور حل اختلافات کنید؛ اگر مایل به اصلاح باشند، خداوند میان آنها توافق برقرار میکند.» (نساء/ ۳۵)
در این دستورالعمل قرآنی سه نکته، جلب توجه میکند:
۱- داوران باید از بستگان زن و شوهر باشند تا هم از مسائل خانوادگی آنها اطلاع بیشتری داشته باشند و هم طرح پارهای از مسائل نزد آنها، به شئونات خانوادگی صدمه و لطمهای نزند و زن و شوهر بتوانند سفره دل خود را پیش آنها بگشایند و داوران خانوادگی را در راه حل اختلاف، یاری کنند.
در این جا تکلیف دادگاههای خانواده نیز روشن میشود؛ این گونه دادگاهها، در چنین مواردی وظیفه دارند برای حل اختلافات، به داوران خانوادگی متوسل شوند تا در کار خود موفقیت بیشتری داشته باشند.پیوند عاطفی موجود میان زن و بستگان و همچنین شوهر و بستگان، نقش مهم و مؤثری میتواند داشته باشد.
اسلام خواسته است برای التیام دادن میان زن و شوهر و استوار داشتن بنیان مقدس خانواده، از همه این جنبهها استفاده کند و با به میان کشیدن پای بستگان زن و شوهر، از همه احتمالات و امکانات، برای رام کردن دو قلب و دو روحی که از یکدیگر گریزان گشته و احیانا نسبت به هم نفرتی پیدا کرده اند، استفاده کند. با توجه به این که اسلام، در تقویت عواطف خویشاوندی نیز نقش مؤثری دارد، بهتر میتوانیم به اهمیت داوریهای خانوادگی پی ببریم.
گاهی زن نسبت به برادر یا خواهر یا یکی از بستگان خود علاقه شدیدی دارد و مرد نیز در بین بستگان، فردی را بیشتر دوست میدارد، این گونه افراد، خوب میتوانند میان زن و شوهر آشتی بدهند. ریش سفیدهای خانوادهها، هنوز هم در جامعه، سخت مورد احترامند. اسلام هم میخواهد که این گونه افراد در میان فامیل، نقش پیامبر در میان امت را داشته باشند. به یقین، اینها میتوانند از تجارب و نفوذ کلام خود بهره گیرند و پیوند زناشویی را از پاره شدن حفظ کنند.
۲- درست است که داوران خانوادگی از نفوذ کلام و تجارب خود در راه حل اختلافات، استفاده میکنند؛ اما خواست خود زن و شوهر، از هر چیزی مؤثرتر است.
وقتی کار زن یا شوهر یا هر دو به مرحلهای رسیده است که اگر طرف مقابل، خلق و خوی و جمال و کمال و صفای حوران یا فرشتگان هم پیدا کند، باز احساس علاقه و دلبستگی نمیکند، چه میشود کرد؟ گاه است که هر یک از طرفین اختلاف، طرف مقابل را با شرایطی حاضر است بپذیرد، این جاست که داوران خانوادگی میتوانند میان آنها ایجاد توافق کنند؛ در حقیقت، زمینه آشتی فراهم است، فقط داوران خانوادگی باید سعی کنند، زمینه موجود را تقویت نمایند و مورد استفاده قرار دهند.
در این جا خدا هم کمک میکند؛ زیرا قرآن کریم میفرماید: «اگر زن و شوهر طالب اصلاح باشند، خداوند میان آنها توافق برقرار میکند.» اما گاهی هم هست که یکی از آنها دیگری را حاضر نیست به هیچ وجه بپذیرد، این جا دیگر از داوران کاری ساخته نیست و خدا نیز دخالتی نمیکند.
۳- از آن جا که ممکن است ریش سفیدها و بزرگترها به جای کوشش در ایجاد تفاهم و توافق سعی کنند به اجبار و تهدید، آنها را رام و مقید سازند و مخصوصا چنین احتمالی در مورد بستگان بسیار قوی است، قرآن، رسیدن به آشتی و توافق را منوط به خواست هر دو آنها ساخته و برای هیچ کدام امتیازی قایل نشده و از هیچ یک نیز سلب اختیار نکرده است.
این خود زن و شوهرند که باید طالب اصلاح و آشتی باشند. اصلاح و آشتی تحمیلی چه دردی را دوا میکند؟ همان طوری که در بستن پیمان زناشویى، زن و شوهر باید آزادی کامل داشته باشند، در آشتی و خاتمه دادن به جنگ و دعوا و دشمنی نیز باید خودشان، آزادی کامل داشته باشند.
همان طوری که در بستن پیوند زناشویى، بستگان زن و مرد، نقش کدخدا منشی دارند و هیچ کس حق تحمیل نظر و عقیده و سلیقه خود بر آنها ندارد، در این مرحله نیز آنها باید کدخدا منشانه عمل کنند و به هیچ وجه در کار آنها دخالت نداشته و از آنها سلب آزادی ننمایند. چنین برخوردی با مسئله، یک برخورد صد در صد قرآنی و اسلامی است و اگر همه این تدبیرها بینتیجه ماند، راهی جز طلاق و متارکه، باقی نمیماند.
منابع
۱-احمد بهشتی؛ خانواده در قرآن؛ صفحه ۱۱۱
۲-محمد باقر مجلسی؛ روضه المتقین؛ ج ۸؛ ص ۳۶۹
۳-محمد حسین طباطبایی؛ تفسیر المیزان؛ ج ۴ ص ۳۷۱
منبع: دائره المعارف اسلامی طهور