- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : < 1 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
علی بن مغیره گوید:
همراه امام موسی کاظم علیه السلام در منی می رفتیم با زنی روبهرو شدیم که فرزندان کوچکش به دورش حلقه زده بودند و همگی سخت میگریستند.
امام فرمود:«چرا گریه میکنید؟»
زن که امام را نمی شناخت گفت:«تنها سرمایه من و این فرزندان یتیمم گاوی بود که از شیرش زندگی را میگذراندیم. اینک گاو مُرده و ما درمانده شدهایم.»
امام فرمود:«آیا دوست داری آن گاو را زنده سازم؟»
گفت:«آری، آری!»
امام به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند و دست به سوی آسمان گرفت و دعا نمود. آنگاه کنار گاو مرده آمد و ضربه ای به پهلوی گاو زد. ناگهان گاو زنده گردید و از جا بلند شد.
زن با دیدن این صحنه فریاد زد: «بیایید که قسم به خدای کعبه، او عیسی بن مریم است! »
مردم ازدحام کردند و به تماشای گاو و سخنان زن مشغول شدند و امام خود را در بین مردم گم نمود و به راه خود ادامه داد.[۱]
پی نوشت ها:
[۱] . بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۵۵، از بصائر الدرجات.