- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
عبد اللَّه بن صالح گفت:
دربان فضل بن ربیع از فضل بن ربیع نقل کرد که گفت: شبى در رختخواب با یکى از کنیزان خوابیده بودم نیمه شب صداى حرکت درب کوچک را شنیدم ترسیدم کنیز گفت شاید این صدا از باد باشد. چیزى نگذشت که صدا در اطاقى که در آن خوابیده بودیم بلند شد، کسى در را باز کرد ناگاه دیدم مسرور کبیر است. گفت حرکت کن امیر تو را مى خواهد. بدون اینکه سلام کند.
دیگر از جان خود نا امید شدم گفتم: مسرور کبیر بدون اجازه و سلام وارد شود جز کشتن خبرى دیگر نیست. جنب هم بودم جرات نکردم مهلت بگیرم تا غسل کنم. کنیزک وقتى ناراحتى و سرگردانى مرا دید گفت: به خدا توکل و حرکت کن برو. از جاى حرکت کردم و لباس هاى خود را پوشیدم با او رفتم تا وارد خانه هارون شدم. سلام کردم او در رختخواب بود جواب مرا داد. روى زمین افتادم.
گفت: ترسیدى؟ گفتم! بلى یا امیر المؤمنین! ساعتى مرا رها کرد تا به خود آمدم آن گاه گفت: برو به زندان و موسى بن جعفر علیه السّلام را خارج کن این سى هزار درهم را نیز به او بده و پنج دست لباس به او خلعت بده و سه مرکب براى سوارى او مهیا کن او را مخیر گردان خواست اینجا با ما باشد در صورتى که نپذیرفت بهر جا که مایل بود برود. گفتم: یا امیر المؤمنین دستور می دهى موسى بن جعفر را آزاد کنم؟ گفت بلى سه مرتبه پرسیدم عاقبت گفت: آرى تو می خواهى من بر خلاف قرارداد خود رفتار کنم؟
گفتم: یا امیر المؤمنین کدام قرارداد گفت در همین رختخواب خوابیده بودم که سیاهى قوى هیکل که نظیرش را ندیده بودم به من حمله کرد روى سینه ام نشست و گلویم را گرفت گفت: از روى ستم موسى بن جعفر را زندانى کردهاى؟! گفتم: آزادش می کنم و به او جایزه خواهم داد و خلعت می بخشم از من عهد گرفت و پیمان بست آن گاه از روى سینه ام حرکت کرد نزدیک بود نفسم قطع شود.
فضل گفت:
از نزد هارون خارج شدم و خدمت موسى بن جعفر علیه السّلام رسیدم او در زندان بود دیدم ایستاده مشغول نماز است صبر کردم تا نمازش تمام شد سلام امیر المؤمنین را به او رسانده دستورش را عرض کردم هر چه امر کرده بود برایش آماده کرده بودم. فرمود: اگر دستور دیگرى به تو داده اند انجام بده، عرض کردم نه، قسم به جدت پیامبر اکرم. فرمود احتیاجى به این خلعتها و پول ها ندارم وقتى حق مردم در آن ها باشد. خدا را قسم دادم که برنگرداند مبادا هارون خشمگین شود و فرمود هر کار تو می خواهى بکن دستش را گرفتم و از زندان خارج کردم.
عرض کردم: یابن رسول اللَّه! بگو ببینم چه کار کردى که این شخص نسبت به تو تغییر عقیده داد من حقى بگردن شما دارم که این بشارت را برایتان آوردم در ضمن اجراى آزادى شما بدست من شد. فرمود: شب چهارشنبه در خواب پیغمبر اکرم(ص) را دیدم فرمود: موسى تو را از روى ستم زندانى کرده اند. عرض کردم: آرى یا رسول اللَّه مظلوم زندانى شده ام. سه مرتبه تکرار فرمود بعد این آیه را خواند: «وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» فرمود: فردا صبح روزه بگیر روز پنجشنبه و جمعه را نیز روزه بگیر هنگام افطار دوازده رکعت نماز بخوان در هر رکعت پس از حمد دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وقتى چهار رکعت از آنها را خواندى بسجده برو و این دعا را بخوان:
«یا سابق الفوت یا سامع کل صوت یا محیى العظام و هى رمیم بعد الموت اسألک باسمک العظیم الاعظم ان تصلى على محمّد عبدک و رسولک و على اهل بیته الطیبین الطاهرین و ان تعجل لى الفرج مما انا فیه»[۱]
(البته بعد از این آزادی پس از چندی هارون دوباره امام(ع) را زندانی نمود که دیگر تا پایان عمر شریف حضرت آزادی از زندان برایشان واقع نشد.)
پی نوشت ها:
[۱] . عیون أخبار الرضا(ع) ج : ۱ ص : ۷۴.
منبع: سایت سبک مداحی.