- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 2 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه ، به نقل از ریّان بن صَلت آورده است :
گفت : پس از آن که مدّتى در خدمت مولایم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام بودم ، روزى خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم .
به همین جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام علیه السلام شدم ، در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پیراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مى نمایم که چنانچه مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم .
و نیز مقدارى درهم و دینار طلب مى کنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدایائى تهیّه نمایم .
وقتى به محضر شریف امام رضا علیه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم ، خواستم که خداحافظى کنم ، گریه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چیز را فراموش کردم و پس از خداحافظى برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم که ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ریّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آیا دوست دارى که یکى از پیراهن هاى خودم را به تو هدیه کنم تا اگر وفات یافتى ، آن را کفن خود قرار دهى ؟
و آیا میل ندارى تا مقدارى دینار و درهم از من بگیرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدایا و سوغات تهیّه نمائى ؟
من با حالت تعجّب عرض کردم : اى سرور و مولایم ! چنین چیزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم ، ولى فراموشم شد.
بعد از آن ، حضرت یکى از پیراهن هاى خود را به من هدیه کرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحویل من داد و من با حضرت خداحافظى کردم .(۱)
۱- عیون اخبارالرّضا علیه السلام : ج ۲، ص ۲۱۱، ح ۱۷، الثّاقب فى المناقب : ص ۴۷۶، ح ۴۰۰٫