- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
خانه فاطمه (س) خانه وحی بوده است و وقتی که امام علی (ع) و آن بانوی بزرگوار از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، خلیفه برای این که به زور از امام علی (علیه السلام) بیعت بگیرد به خانه فاطمه (سلام الله علیها) هجوم بردند و وارد خانه آن حضرت شدند.
امتناع امام علی و فاطمه (علیهمالسلام) از بیعت با ابوبکر
در این که امام علی و حضرت فاطمه (علیهمالسلام) از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند تردیدی وجود ندارد. این مطلب در صحیح بخاری به روشنی از زبان عایشه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیان شده است: عایشه (رضی الله عنها) گفت فاطمه (علیهاالسلام) دختر پیامبر کسی را نزد ابوبکر فرستاد در حالی که میراث خود از رسول الله (صلی الله علیه و سلم) را تقاضا می کرد از آن که خداوند به طور فیئ به آن حضرت در مدینه و فدک داده بود و آنچه از آن حضرت از خمس زمین خیبر مانده بود. ابوبکر گفت همانا رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است ما پیامبران میراث نمی گذاریم و آن چه می گذاریم صدقه است همانا خانواده محمد از این مال می خورند.
به خدا سوگند که صدقه رسول الله را از همان حالتی که در زمان حیات رسول الله بوده است تغییر نخواهم داد و در آن به گونه ای عمل خواهم کرد که رسول خدا بدان عمل می کرد. ابوبکر نپذیرفت که از آن مال چیزی به فاطمه بدهد. فاطمه (علیهالسلام) به خاطر این بر ابوبکر خشمگین شد و از وی دوری گزید و با او سخن نگفت تا آن که وفات کرد.
فاطمه پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و سلم) برای شش ماه حیات داشت و هنگامیکه وفات کرد شوهرش علی او را در شب دفن کرد و ابوبکر را آگاه نکرد و خود بر وی نماز جنازه گذارد و علی در زمان حیات فاطمه مورد توجه مردم بود و زمانی که فاطمه فوت کرد توجه مردم را در نیافت سپس در پی مصالحه با ابوبکر شد و با او بیعت کرد.[۱]
در این حدیث این مطلب قابل توجه است که امام علی (علیهالسلام) و فاطمه (سلام الله علیها) از بیعت با ابوبکر دوری جستند. منتهی فاطمه (سلام الله علیها) که بر طبق این روایت شش ماه پس از وفات پدر بزرگوارش زنده بود علیه ابوبکر غضبناک شده و تا آخر عمر با او صحبت نکرده و بدون این که با ابوبکر بیعت کند از دنیا رفته است. بر طبق همین روایت امام علی (علیه السلام) نیز تا شش ماه یعنی تا زمانی که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) زنده بود بیعت با ابوبکر را نپذیرفته و پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها) با ابوبکر بیعت کرده است.
علت امتناع امام علی و فاطمه (علیهماالسلام) از بیعت با ابوبکر
امام علی و فاطمه (علیهماالسلام) به دلیل این که خلافت ابوبکر را که در سقیفه منعقد گردید غیرمشروع می دانسته از بیعت با ابوبکر امتناع می ورزیدند.؛ زیرا امام علی (علیه السلام) از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان جانشین، وصی و ولی مسلمانان منصوب شده بود. اما وقتی که امام علی (علیه السلام) مشغول تجهیز پیکر پاک رسول خدا (صلیالله علیه و آله) بود، عده ای در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند که نتیجه آن خلافت ابوبکر گردید.
داستان سقیفه نیز از عایشه همسر پیامبر (صلیالله علیه و آله) در صحیح بخاری این گونه نقل شده است: «زمانی که رسول خدا رحلت کردند، ابوبکر در مدینه حضور نداشت و عمر برخاست و به مردم گفت: به خدا قسم رسول خدا نمرده است؛ تا این که ابوبکر آمد و فوت پیامبر را تایید کرد و به مردم توصیه هایی انجام داد. در این هنگام خبر رسید که عده ای در سقیفه بنی ساعده اطراف سعد بن عباده جمع شده و می گویند از ما (انصار) یک امیر و از شما (قریش) یک امیر باشد.
سپس ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح به سوی آنان رفتند. در ابتدا عمر برای آنان ایراد سخن نمود و سپس ابوبکر او را ساکت کرده و خود به سخن گفتن آغاز کرد و در ضمن سخنان خود خطاب به انصار گفت ما امیران هستیم و شما وزیران، ولی حباب بن منذر گفت نه، به خدا قسم یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد. ولی ابوبکر گفت نه خیر امیران ما هستیم و شما وزیران هستید و آنان (قریش) وسط عرب و عرب خالص هستند. سپس خود با عمر بیعت کرد؛ ولی عمر گفت ما با تو بیعت می کنیم و تو آقای ما و بهترین ما و دوست داشتنی ترین ما نزد رسول خدا هستی و عمر دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد و سپس دیگران با او بیعت کردند. یکی از میان جمع گفت که با این کار سعد را کشتید، عمر گفت خدا او را بکشد».[۲]
هجوم نیروهای ابوبکر به خانه فاطمه (س)
ابوبکر برای تثبیت خلافت خود از علی (علیه السلام) خواست که او نیز بیعت کند، ولی امام (علیه السلام) بیعت نکردند، سرانجام ابوبکر، قنفذ را نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) فرستاد و عده ای کمک نیز به همراهش قرار داد. او آمد تا در خانه فاطمه و اجازه ورود خواست، ولی حضرت به آنان اجازه نداد. اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند در حالی که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد خانه فاطمه شوید وگرنه بدون اجازه وارد شوید.
آنها آمدند و اجازه خواستند حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «به شما اجازه نمی دهم بدون اجازه وارد خانه من شوید». همراهان او برگشتند ولی خود قنفذ آنجا ماند. آنان (به ابوبکر و عمر) گفتند: فاطمه چنین گفت، و ما از این که بدون اجازه وارد خانه فاطمه شویم خودداری کردیم.
عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار است!! سپس به مردمی که اطرافش بود دستور داد تا هیزم بیاورند، آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آن ها را اطراف خانه فاطمه و علی و فرزندانشان قرار دادند.
سپس عمر ندا کرد به طوری که علی و فاطمه (علیهما السلام) بشنوند و گفت: به خدا قسم ای علی باید خارج شوی و با خلیفه پیامبر (ابوبکر) بیعت کنی وگرنه خانه را با خودتان به آتش می کشم!!
حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: ای عمر، ما را با تو کاری نیست! جواب داد: در را باز کن وگرنه خانه تان را به آتش می کشیم! فرمود: ای عمر! از خدا نمی ترسی که به خانه من وارد می شوی ولی عمر از برگشتن ابا کرد.
عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه فاطمه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرده و وارد خانه فاطمه شدند. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در میان در و دیوار مصدوم و مجروح شدند. با گفتن بابا یا رسول اللّه استغاثه می کرد و صیحه می کشید و از ستم ابوبکر و عمر شکوه کرد ولی عمر رحمی به او ننمود و با شمشیری که در غلاف بود به پهلوهای فاطمه (سلام الله علیها) زد و با تازیانه دست ها و بازوان دختر پیامبر را متورم ساخت.
علی (علیه السلام) در این حال صدای استغاثه را شنید بیرون آمد و به عمر حمله کرد و او را در یک لحظه به زمین افکند و خواست او را بکشد ولی در این هنگام سفارش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به یادش آمد و فرمود: ای پسر صهّاک! قسم به آن که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به پیامبری مبعوث نمود اگر نبود مقدری که از طرف خداوند گذاشته و عهدی که پیامبر با من نموده است می دانستی که تو نمی توانی به خانه من داخل شوی.[۳]
به هر حال وقتی که خلافت در دست ابوبکر قرار گرفت امام على (علیه السلام) برگشت و طبق عهد و پیمانى که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) از او گرفته بود با شیعیان خود در منزل خویش خانه نشین گردید. آنگاه آن مردم متوجه خانه فاطمه (س) شده بر آن بزرگوار هجوم کردند، درب خانه او را سوزانیدند، آن برگزیده خدا را بدون رضایت او از منزل خارج کردند، فاطمه زهرا (س) را به وسیله لنگه درب طورى فشردند که محسن خود را سقط کرد.[۴]
در حدیثی دیگری نقل شده که وقتی ابوبکر با ارهاب و شمشیر و زور از مردم برای خود بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جمعتی دیگررا به سوی خانه فاطمه و علی (علیهماالسلام) فرستاد و عمر هیزم را بر خانه فاطمه جمع کرد و درب خانه را آتش زدند و زمانی که فاطمه پشت درب آمد تا عمر و اصحابش را برگرداند، عمر فاطمه را پشت درب تحت فشار قرار داد که باعث سقط جنین او گردید و میخ درب هم در سینه او فرو رفت و سپس مریض شد تا وفات نمود. [۵]
بعضی از علمای اهل سنت نیز به این حادثه اشاره نموده اند مثلاً عسقلانی در لسان المیزان می گوید: «انّ عمر رفس[۶] فاطمه حتّی اسقطت بمحسن؛ همانا عمر چنان لگدی به فاطمه (سلام الله علیها) زد که محسن از او سقط شد».[۷]
در کتاب امامت و سیاست ابن قتیبه این حادثه چنین نقل شده است: عده ای در خانه علی (کرم الله وجهه) جمع شده و از بیعت با ابوبکر تخلف ورزیدند. ابوبکر عمر را به سوی آنان فرستاد و او رفت و به آنانی که در خانه علی بودند ندا داد. آنان از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت قسم به آن کسی که نفس عمر در دست اوست یا از خانه خارج می شوند و یا این که خانه را با تمام کسانی که در آن است آتش می زنم. به او گفته شد که ای اباحفص در این خانه فاطمه است. عمر گفت فاطمه هم باشد.
پس به جز علی دیگران خارج شدند و بیعت کردند. در ادامه این حدیث گفته شده چند بار قنفذ و عمر برای خارج نمودن علی به خانه فاطمه آمدند و در اخر همراه عمر جماعتی به درب خانه فاطمه آمدند و دق الباب کردند. وقتی که فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند ندا سر داد «یا ابت یا رسول الله ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه» یعنی ای پدر و یا رسول خدا پس از تو از ابن الخطاب و ابن ابی قحافه چه دیدیم؟
وقتی مردم صدای فاطمه را شنیدند با گریه صحنه را ترک کردند و عمر و عده ای آنجا باقی ماندند و علی را از خانه اش بیرون آوردند و پیش ابوبکر بردند و به او گفتند که با ابو بکر بیعت کن. علی گفت اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند در این صورت به خدایی که جز او خدایی نیست گردنت را می زنیم. علی گفت پس بنده خدا و برادر رسول خدا را می کشید؟
عمر گفت بنده خدا بلی اما برادر رسول خدا نه. در این هنگام ابوبکر ساکت بود و عمر به او گفت آیا علی را وادار به بیعت نمی کنی؟ ابوبکر گفت او را تا زمانی که فاطمه کنارش باشد بر چیزی وادارش نمی کنم. سپس علی بر سر قبر رسول خدا رفت و با صیحه و گریه خطاب به پیامبر می گفت یا رسول الله این قوم مرا به استضعاف کشانده و نزدیک بود که مرا بکشند. [۸]
پیشنهاد عمر به ابوبکر مبنی بر ملاقات با فاطمه (س)
وقتی که نتوانستند از علی بیعت بگیرند عمر به ابوبکر گفت بیا برویم به خانه فاطمه زیرا ما او را خشمگین و ناراحت کردیم. آنان پیش فاطمه رفتند و اجازه ملاقات گرفتند؛ اما فاطمه به آنان اجازه نداد. سپس پیش علی آمدند و با وساطت او نزد فاطمه رفتند. وقتی که کنار او نشستند و سلام کردند، فاطمه صورت خود را از آنان به سوی دیوار برگرداند و جواب سلام آنان را نداد. ابوبکر گفت ای حبیبه رسول خدا به خدا قسم قرابت رسول خدا دوست داشتنی تر از قرابت خود ما است و تو را بیشتر از عایشه که دخترم است دوست دارم و… [۹]
سخنان فاطمه (س) با ابوبکر و عمر
وقتی که فاطمه (سلام الله علیه) با آنان سخن نگفت ابوبکر به سخن گفتن شروع نمود و مطالبی را که در مسئله فدک قبلا به آن حضرت گفته بود در معرض توجیه قرار داد و میخواست رضایت فاطمه را با این توجیهات به دست آورد. اما فاطمه (سلام الله علیها) به عمر و ابوبکر گفت: آیا میخواهید حدیثی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما بگویم؟ گفتند بلی. گفت شما را به خدا قسم می دهم آیا از رسول خدا (ص) نشنیدید که فرمود:
«رضا فاطمه من رضای، و سخط فاطمه من سخطی، فمن أحب فاطمه ابنتی فقد أحبنی، و من أرضى فاطمه فقد أرضانی، و من أسخط فاطمه فقد أسخطنی؛ یعنی رضای فاطمه رضای من است و خشم فاطمه خشم من است. پس هر کسی فاطمه را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر کسی فاطمه را راضی کند مرا راضی نموده است و هر کسی فاطمه را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است» گفتند بلی از رسول خدا (ص) شنیدیم.
فاطمه گفت خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما مرا خشمگین کرده اید و رضایت مرا به دست نیاوردید. و حتما وقتی با پیامبر ملاقات کردم از شما پیش او شکایت می کنم. ابوبکر گفت به خدا پناه می برم از خشم او و خشم تو ای فاطمه. سپس ابوبکر به گریه کردن شروع کرد و نزدیک بود روح از بدنش خارج شود، در حالی که فاطمه می گفت: همانا علیه تو پس از هر نماز پیش خدا دعا می کنم. بعد از آن ابوبکر در حالی که گریه می کرد از خانه فاطمه خارج شد. [۱۰]
جمع بندی
از مطالب فوق این نتیجه به دست می آید که خلافت ابوبکر از دیدگاه امام علی و فاطمه (علیهماالسلام) غیر مشروع بوده و به همین علت با او بیعت نکردند. همچنین ثابت گردید که آنان از امام با زور نیزه می خواستند بیعت بگیرند و به همین دلیل به خانه فاطمه (سلام الله علیها) هجوم بردند و به زور وارد خانه آن حضرت شدند که در این کار هم موفق نشدند و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) علیها یگانه دختر رسول خدا (ص) نیز فدای دفاع از امامت و ولایت امام علی گردید.
پی نوشت ها
[۱]. صحیح بخاری (الجامع الصحیح المختصر)، ج۴، ص ۱۵۴۹.
[۲] . صحیح بخاری، ج۳، ص۱۳۴۱.
[۳]. بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۹۷.
[۴]. ترجمه إثبات الوصیه، ص ۲۶۱-۲۶۲.
[۵] . مؤتمر علماء بغداد، ص۱۸۰.
[۶]. در قاموس المحیط می گوید: الرفس: الصدمه بالرجل فی الصّدر، ماده رفس. یعنی رفس به معنی صدمه زدن با پا بر سینه است.
[۷]. لسان المیزان، بیروت، ج۱، ص۲۶۸، ح۸۲۴.
[۸] . رک: الإمامه و السیاسه المعروف بتاریخ الخلفاء، ج۱، ص ۳۰-۳۱.
[۹] . رک: الإمامه و السیاسه المعروف بتاریخ الخلفاء، ج۱، ص ۳۰-۳۱.
[۱۰] . رک: الإمامه و السیاسه المعروف بتاریخ الخلفاء، ج۱، ص ۳۰-۳۱.
منابع
۱. ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الإمامه و السیاسه المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چ۱، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
۲. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، نجف اشرف، دار النعمان للطباعه والنشر، ۱۳۸۶ – ۱۹۶۶ م، تحقیق: تعلیق و ملاحظات: السید محمد باقر الخرسان.
۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری (الجامع الصحیح المختصر)، بیروت، دار ابن کثیر، الیمامه، چ۳، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م. تحقیق: د. مصطفى دیب البغا.
۴. شهاب الدین أبی الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، لسان المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چ۳، ۱۴۰۶ق.
۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، الطبعه الثانیه، ۱۴۰۲ق.
۶. مسعودى، على بن حسین، ترجمه إثبات الوصیه، ترجمه محمد جواد نجفی، تهران، اسلامیه، چ۲، ۱۳۶۲ ش.
۷. مقاتل بن عطیه، مؤتمر علماء بغداد، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چ۱، ۱۳۷۷ش. تحقیق: مراجعه و تحقیق: السید مرتضى الرضوی.