- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
در زمان خلافت امام علی (علیه السلام) مرکز خلافت از شهر مدینه به شهر کوفه انتقال پیدا کرد. در نوشتار حاضر، به صورت مختصر به علت این انتقال مرکزیت پرداخته شده است.
خورشید اسلام در سرزمین مکه طلوع کرد و پس از گذشت سیزده سال در آسمان یثرب ظاهر شد و بعد از ده سال نور افشانى در مدینه افول کرد، در حالى که افق نوى به روى مردم شبه جزیره گشود و سرزمین حجاز و خصوصاً شهر مدینه به عنوان مرکز دینى وثقل سیاست معرفى شد.
پس از درگذشت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، گزینش خلیفه به وسیله مهاجرین و انصار ایجاب کرد که مدینه مقر خلافت اسلامى گردد و خلفا با اعزام عاملان و فرمانداران به اطراف و اکناف به تدبیر امور بپردازند و از طریق فتح بلاد و شکستن سدها و موانع، در گسترش اسلام بکوشند.
امیر مومنان (علیه السلام) که علاوه بر تنصیص و تعیین صاحب رسالت، از ناحیۀ مهاجرین و انصار برگزیده شده بود، نیز طبیعتا مى بایست همچون خلفاى گذشته مدینه را مرکز خلافت قرار دهد و از همانجا به رتق و فتق امور بپردازد.
او در آغاز کار خلافت از همین شیوه پیروى کرد و با نامه نگارى و اعزام افراد لایق و برکنار کردن افراد دنیا پرست و ایراد خطابه هاى آتشین و سازنده خود، امور جامعه اسلامى را اداره نمود و نظام اسلامى که در طى مدت بیست و پنج سال از آغاز خلافت ابوبکر در آن انحراف و کجی هایى پیدا شده بود در حال اصلاح بود که ناگهان مسئله «ناکثان» یعنى پیمان شکنى کسانى که پیش از همه با او بیعت کرده بودند، رخ داد و گزارش هاى هولناک و تکان دهنده اى به وى رسید و معلوم شد که پیمان شکنان به کمک مالى بنى امیه و نفوذ و احترام همسر پیامبر، جنوب عراق را تسخیر کرده اند و پس از تصرف بصره ده ها نفر از یاران و کارگزاران امام (علیه السلام) را به ناحق کشته اند.
رهسپار شدن امام علی (علیه السلام) از مدینه به بصره
این امر سبب شد که امام (علیه السلام) براى تنبیه ناکثان و مجازات همدستان آنان، مدینه را به عزم بصره ترک گوید و با سپاهیان خود در کنار بصره فرود آید. آتش نبرد میان سپاه بر حق امام و لشکریان باطل ناکثان مشتعل شد و سرانجام سپاه حق پیروز گردید و سران شورش کننده کشته شدند و گروهى از آنان پا به فرار نهادند و بصره مجددا به آغوش حکومت اسلامى بازگشت و اداره امور آن به دست یاران على (علیه السلام) افتاد و اوضاع شهر و مردم حال عادى به خود گرفت و ابن عباس، مفسر قرآن و شاگرد ممتاز امام، به استاندارى آنجا منصوب شد.
برگزیدن راه شهر کوفه
اوضاع ظاهرى ایجاب مى کرد که امام (علیه السلام) از راهى که آمده بود به مدینه باز گردد و در کنار مدفن پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و با همفکرى گروهى از یاران و صحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامى و معالجه مزاج بیمار جامعه و اعزام سربازان به نقاط دور دست براى گسترش نفوذ قدرت اسلامى و دیگر شئون خلافت بپردازد و از هر نوع کشمکش و رو در رویى با این و آن اجتناب کند. ولى این ظاهر قضیه بود و هر فرد ظاهر بینى به امام چنین تکلیفى مى کرد؛ بالاخص که مدینه در آن روز از قداست و معنویت و روحانیت خاصى برخوردار بود؛ زیرا مهد واقعى اسلام و مدفن پیام آور خدا و مرکز صحابه از مهاجرین و انصار بود که رشته گزینش خلیفه و عزل و خلع او را در دست داشتند.
با تمام این شرایط و جهات، امام (علیه السلام) راه شهر کوفه را برگزید تا مدتى در آنجا رحل اقامت افکند. این کار، که پس از شور و تبادل نظر با یاران انجام گرفت[۱] ، به دو جهت بود:
۱. در حالى که امیر مومنان علی (علیه السلام) با گروه انبوهى از مدینه حرکت کرد وگروه هایى در نیمه راه به او پیوستند، ولى بیشتر سربازان و جان نثاران امام را مردم شهر کوفه و حوالى آن تشکیل مى دادند؛ زیرا امام علی (علیه السلام) براى سرکوبى پیمان شکنان به وسیله صحابى بزرگ، عمار یاسر و فرزند گرامى خود امام حسن (علیه السلام) از مردم شهر کوفه، که مرکز مهم عراق بود، استمداد طلبید وگروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند و همراه نمایندگان وى عازم جبهه شدند.[۲]
هرچند گروهى مانند ابو موسى اشعرى و همفکران او از هر گونه نصرت و کمگ خود دارى کردند و با رفتار و گفتار خود در حرکت مردم به میدان جهاد کارشکنى کردند.
پس از آنکه امام در نبرد با ناکثان پیروز شد و دشمن را تار ومار ساخت، حق شناسى ایجاب مى کرد که از خانه و زندگى این مردم دیدن کند و لبیک گویان و جهادگران خود را تقدیر و متقاعدان و بازماندگان از جهاد را توبیخ و مذمت نماید.
۲. امام (علیه السلام) مى دانست که شورش پیمان شکنان گناهى است از گناهان معاویه که آنان را به نقض میثاق تشویق کرده بود و از روى فریب، غایبانه دست بیعت به آنان داده و حتى در نامه اى که به زبیر نوشته بود خطوط شورش را کاملاً ترسیم کرده و یاد آور شده بود که از مردم شام براى او بیعت گرفته است و باید هرچه زودتر شهر کوفه و بصره را اشغال کنند و به خونخواهى عثمان تظاهر کنند و نگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد.
اکنون که تیر این یاغى به خطا رفته و شورش پایان یافته بود باید هرچه زودتر ریشه فساد قطع و شاخه شجره ملعونه بنى امیه از پیکر جامعه اسلامى بریده مى شد. نزدیک ترین نقطه به شام همان شهر کوفه است. گذشته از این، عراق منطقه اى لشکر خیز و فدایى پرور بود و امام، بیش از هر نقطه باید بر آنجا تکیه مى کرد. امام (علیه السلام) خود در یکى از خطبه ها به این مطلب اشاره کرده است؛ آنجا که مى فرماید: «وَ اللّهِ ما أَتَیتُکُمْ اخْتِیاراً وَلکِنْ جِئْتُ إِلَیکُمْ سَوْقاً...»[۳]. یعنى: به خدا سوگند من به میل خود به سوى شما نیامدم بلکه از روى ناچارى بود.
این دو علت سبب شد که امام (علیه السلام) شهر کوفه را به عنوان مقر خود برگزیند و مرکز خلافت اسلامى را از مدینه به عراق منتقل سازد. از این رو، در دوازدهم ماه رجب سال سى وشش هجرى در روز دو شنبه همراه با گروهى از بزرگان بصره وارد شهر کوفه شد. مردم شهر کوفه و در پیشاپیش آنان قاریان قرآن و محترمین شهر از امام استقبال به عمل آوردند و مقدم او را گرامى داشتند.
محل سکونت امام علی (علیه السلام) در شهر کوفه
براى محل نزول امام (علیه السلام) قصر «دار الاماره» را در نظر گرفته بودند و اجازه خواستند که آن حضرت را به آنجا وارد کنند و در آنجا سکنى گزیند. ولى امام از فرود در قصر، که پیش از وى مرکز کجروی ها و ستم ها بود، ابا ورزید و فرمود: قصر مرکز تباهى است و سرانجام در منزل جعده بن هبیره مخزومى فرزند خواهر ام هانى (دختر ابوطالب) سکنى گزید.[۴] امیرالمومنین (علیه السلام) درخواست کرد که براى سخن گفتن با مردم در محلى به نام «رحبه» که سرزمین گسترده اى بود فرود آید و خود در آن نقطه ازمرکب پیاده شد.
نخست در مسجدى که در آنجا بود دو رکعت نماز گزارد و آنگاه بر فراز منبر رفت و خدا را ثنا گفت و به پیامبر او درود فرستاد و سخن خود را با مردم چنین آغاز کرد:
اى مردم شهر کوفه! براى شما در اسلام فضیلتى است مشروط بر این که آن را دگرگون نسازید. شما را به حق دعوت کردم و پاسخ گفتید. زشتى را آغاز کردید ولى آن را تغییر دادید… شما پیشواى کسانى هستید که دعوت شما را پاسخ گویند و در آنچه که وارد شدید داخل شوند. بدترین چیزى که براى شما از آن بیم دارم دو چیز است:
پیروى از هوى و هوس و درازى آرزو. پیروى از هوس از حق باز مى دارد و درازى آرزو سراى بازپسین را از یاد مى برد. آگاه باشید که دنیا پشت کنان، کوچ کرده و آخرت اقبال کنان به حرکت در آمده است و براى هر یک از این دو فرزندانى است. شما از فرزندان آخرت باشید. امروز هنگام عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل.
سپاس خدا را که ولى خود را کمک کرد و دشمن را خوار ساخت و محق و راستگو را عزیز و پیمان شکن و باطل گرا را ذلیل نمود. بر شما باد تقوا و پرهیزگارى و اطاعت از آن کس که از خاندان پیامبر خدا اطاعت کرده است، که این گروه به اطاعت اولى و شایسته ترند از کسانى که خود را به اسلام و پیامبر نسبت مى دهند و ادعاى خلافت مى کنند. اینان با ما به مقابله بر مى خیزند و با فضیلتى که از ما به آنان رسیده است بر ما برترى مى جویند و مقام و حق ما را انکار می کنند. آنان به کیفر گناه خود مى رسند وبه زودى با نتیجه گمراهى خود در سراى دیگر رو به رو مى شوند.
آگاه باشید که گروهى از شما از نصرت من تقاعد ورزید و من آنان را توبیخ و نکوهش مى کنم. آنان را ترک کنید و آنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانید تا رضاى مردم را کسب کنند و تا حزب اللّٰه از حزب شیطان باز شناخته شود. [۵]
دادگرى در تعیین فرمانداران
برخورد ملایم امام (علیه السلام) با کوفیان متقاعد در مذاق برخى از انقلابیون افراطى خوش نیامد. از این جهت، مالک بن حبیب یربوعى، که رئیس پلیس امام (علیه السلام) بود، برخاست و با لحن اعتراض آمیزى گفت: من این مقدار مجازات را براى آنان کم مى دانم. به خدا سوگند اگر به من امر کنى آنان را مى کشم. امام (علیه السلام) او را با جمله «سبحان اللّه» هشدار داد و فرمود: «حبیب، از حد و اندازه تجاوز کردى».
حبیب بار دیگر برخاست و گفت: شدت عمل و تجاوز از حد در جلوگیرى از وقوع حوادث ناگوار، از ملایمت ونرمش با دشمنان مو ثرتر است.
امام (علیه السلام) با منطق حکیمانه خود به هدایت او پرداخت و گفت:
خدا چنین دستورى نداده است. انسان در مقابل انسان کشته مى شود؛ دیگر ظلم و تجاوز چه جایى دارد؟ خداوند مى فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً»[۶]. هر کس مظلوم کشته شود به ولى او قدرت قانونى بخشیده ایم که انتقام بگیرد، ولى در قصاص اسراف نکنید، که به حق ولى مقتول مورد حمایت و نصرت الهى است. و اسراف در قتل این است که غیر قاتل را به جاى قاتل بکشند.
فضاى باز سیاسى
متخلفان شهر کوفه از مذاکره امام (علیه السلام )با رئیس شرطه ها، دادگرى على (علیه السلام) را به راى العین مشاهده کردند و فضاى سیاست را باز دیدند و لذا علل تخلف خود را بازگو کردند:
مردى از متخلفان به نام ابو برده بن عوف برخاست وعلّت عدم پیوستن خود به سپاهیان امام (علیه السلام) را از طریق سوال در باره مقتولان جمل روشن ساخت. او از امام پرسید: آیا کشتگان اطراف اجساد زبیر وطلحه را دیدى؟ آنان چرا کشته شدند؟ امام (علیه السلام) با بیان علت آن، اعتماد سائل را به راه و روش خود جلب کرد و گفت: آنان پیروان و کارگزاران دولت مرا از دم تیغ گذراندند و شخصیتى مانند ربیعه عبدى را با گروهى از مسلمانان کشتند.
جرم مقتولان این بود که به مهاجمان پیمان شکن گفتند که مثل آنان پیمان شکنى نمى کنند و با امام خود از در حیله و خدعه وارد نمى شوند. و من از ناکثان خواستم که قاتلان کارگزاران دولت را تحویل دهند تا قصاص شوند و آنگاه کتاب خدا میان من و آنان حکم و داورى کند. آنان از تحویل قاتلان ابا کردند و با من به جنگ برخاستند، در حالى که بیعت من برگردن آنان بود و خون قریب به هزار نفر از دوستان مرا ریخته بودند.
من نیز براى قصاص قاتلان و خاموش ساختن شورش ناکثان به نبرد پرداختم و شورش را سرکوب کردم. آن گاه امام افزود: آیا در این موضوع شک و تردید دارى؟ سائل گفت: من درحقانیت تو در تردید بودم، ولى پس از این بیان، نادرستى روش آنان بر من آشکار شد و فهمیدم که تو هدایت شده و واقع بین هستى.[۷]
کدام فضاى سیاسى بازتر از این که افراد متخلف از جهاد، در میان گروهى از سران ویاران امام (علیه السلام) علت تخلف خود را، که شک در حقانیت نظام حاکم بود، به صورت پرسش مطرح کنند وپاسخ آن را دریافت دارند؟ با این که شخص پرسش کننده پیش از آنکه علوى شود عثمانى بود و هرچند بعدها در رکاب على (علیه السلام) در جنگ شرکت کرد ولى در باطن با معاویه سر وسرى داشت، لذا پس از شهادت امام (علیه السلام) وتسلط معاویه بر عراق، در ازاى خوش خدمتی هایى که به معاویه کرده بود زمین وسیعى را در منطقه «فلوجه»[۸] به او واگذار کردند.[۹]
محمد بن مخنف مىگوید: پس از ورود امام (علیه السلام) به شهر کوفه با پدرم بر على (علیه السلام) وارد شدیم در حالى که گروهى از شخصیت ها و سران قبایل عراق در خدمت آن حضرت بودند و همگى از شرکت در جهاد با پیمان شکنان تخلف ورزیده بودند. امام آنان را نکوهش مى کرد و مى گفت:
شما که سران قبایل خود هستید چرا گام به عقب نهادید؟ اگر به سبب سستى نیت بود همگان زیانکارید و اگر در حقانیت من و یاریم شک داشتید همگان دشمنان من هستید. آنان به سخن پرداختند ویاد آور شدند که با دوست تو دوست و با دشمن تو دشمن هستیم. آن گاه هرکدام به عذرى، مانند بیمارى یا مسافرت، اعتذار جستند. امام (علیه السلام) در برابر پوزش خواهى آنان سکوت کرد ولى از خدمات پدر و قبیله ما تقدیر کرد و گفت: مخنف بن سلیم و قبیله او مانند آن گروه نیستند که قرآن آنان را چنین توصیف مى کند:
«وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَی إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً * وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَینَکُمْ وَ بَینَهُ مَوَدَّهٌ یا لَیتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً».[۱۰]
در میان شما افرادى (منافق) هستند که دیگران را به سستى وادار مى کنند. اگر مصیبتى به شما برسد مى گویند: خدا به ما نعمت داد که با افراد مجاهد نبودیم تا شاهد گرفتاری ها باشیم. واگر غنیمتى به شما برسد، درست مثل این که میان شما وآنان پیوند مودت در کار نبوده، مى گویند: اى کاش با آنان بودیم تا به پیروزى بزرگى نایل مى شدیم.
سرانجام امام (علیه السلام) با این بازجویی ها و پذیرش پوزش ها یا سکوت در برابر آن ها اعلام کرد که اگر این بار بخشوده شدند وعذر هایشان پذیرفته شد دیگر این کار در آینده نباید تکرار شود. اگر امام (علیه السلام) این مقدار به ملامت و سرزنش نمى پرداخت چه بسا ممکن بود که این گروه به تخلف خود در آینده نیز ادامه دهند.
خطبه نخستین نماز جمعه امام (علیه السلام) در شهر کوفه
امام (علیه السلام) پس از ورود به شهر کوفه قصد اقامت کرد و نماز خود را تمام خوانند و در روز جمعه نماز جمعه را با مردم شهر کوفه به جاى آورد. در یکى از خطبه هاى آن، رو به مردم کرد و پس از حمد و ثناى خدا و درود به پیامبر او چنین فرمود:
«شما را به تقوا سفارش مىکنم که تقوا بهترین چیزى است که خدا آن را به بندگان خود سفارش کرده است و بهترین وسیله براى جلب رضاى خدا و مایه نیک فرجامى در نزد اوست. شما به تقوا امر شده اید و براى نیکى و اطاعت از خدا آفریده شده اید….
کارهاى خود را براى خدا وبدون ریا وشهرت طلبى انجام دهید. هرکس براى غیر خدا کارى را انجام دهد خدا او را به آن کس که براى او کار کرده است واگذار مى کند. و هرکس کار را براى خدا انجام دهد خدا اجر آن را بر عهده مى گیرد. از عذاب خدا بترسید که شما را بى جهت و بیهوده نیافریده است.
خدا از کارهاى شما آگاه است و مدت زندگى شما را برایتان معین کرده است. فریب دنیا را نخورید که دنیا اهل خود را فریب مى دهد و مغرور آن کسى است که دنیا او را مغرور سازد. سراى دیگر، سراى زندگى حقیقى است، اگر مردم بدانند. از خدا مى خواهم که مقامات شهدا را و همنشینى با پیامبران و زندگى افراد خوشبخت را نصیبم فرماید».[۱۱]
اعزام فرمانداران
امیر مومنان علی (علیه السلام) پس از اقامت در شهر کوفه، به آن نواحى از سرزمین هاى اسلامى که تا آن زمان از جانب او والیان و فرماندارانى اعزام نشده بود مامورانى صالح و واجد شرایط اعزام کرد. تاریخ، نام و خصوصیات این فرمانداران و استان هاى آنها را به دقت ضبط کرده است.[۱۲]
پی نوشت ها
[۱] . الامامه و السیاسه، ص ۸۵ (طبع حلب).
[۲] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۲، ص ۱۸۷.
[۳] . نهج البلاغه، خطبۀ ۷۰.
[۴] . وقعه صفین، ص ۸.
[۵] . وقعه صفین، ص ۳؛ نهج البلاغۀ عبده، خطبههاى ۲۷ و ۴۱. مرحوم مفید در ارشاد (ص ۱۲۴) قسمت اوّل این خطبه را نقل نکرده است.
[۶] . سوره اسراء ، آیه ۳۳.
[۷] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۱۰۴؛ وقعۀ صفین، صص ۴ و ۵.
[۸] . فلوجه منطقه اى وسیع وحاصلخیز از عراق است که در نزدیکى «عین التمر» میان کوفه وبغداد قرار دارد.
[۹] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۱۰۴.
[۱۰] . سوره نساء، آیات ۷۲ و ۷۳.
[۱۱] . وقعۀ صفین، ص ۱۴؛ شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۱۰۸.
[۱۲] . . وقعۀ صفین، صص ۱۵-۱۴؛ شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۱۰۸؛ تاریخ طبرى، ج ۳، جزء ۵، ص ۲۳۳.
منبع
برگرفته از: سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ولایت، ص ۴۶۵ – ۴۷۵، قم، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم ۱۳۸۰ ش.