شیعه در عصر عباسیان

۱۳۹۸-۰۷-۱۷

620 بازدید

اشاره:

شیعه، یکی از دو مذهب بزرگ دین اسلام است. برپایه مذهب شیعه، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به‌فرمان خداوند، حضرت علی(علیه السلام) را به جانشینی بلافصل خود برگزیده است. امامت از اصول اعتقادی شیعیان و وجه تمایز آنان با اهل‌سنت است. طبق این اصل، امام را خداوند تعیین و به‌واسطه پیامبر به مردم معرفی می‌کند. همه شیعیان به‌جز زیدیه، امام را معصوم می‌دانند و بر این باورند که آخرین امام، مهدی موعود است که در غیبت به‌سر می‌برد و روزی برای برقراری عدالت در جهان قیام خواهد کرد.

تشیع از آغاز دوران عباسیان، سال ۱۳۲ ه ق، تا پایان غیبت صغری، سال ۳۲۹ ه ق، در مقایسه با دوران امویان گسترش بیشتری داشت. شیعیان در دورترین نقاط سرزمین پهناور اسلامی پراکنده بودند؛ چنان که هنگام شکایت از امام کاظم علیه السلام نزد هارون گفته می شود که از مشرق و مغرب جهان برای او خمس می آورند. (۱) آن گاه امام رضا علیه السلام وارد نیشابور شد، ۲ تن از حافظان حدیث به نام های ابوزرعه رازی و محمد بن اسلم طوسی به اتفاق گروه بی شماری از طالبان علم بر حضرت درآمدند و از ایشان خواهش کردند به آنان روی بنماید، پس در حالی که طبقه های گوناگونی از مردم روی پا ایستاده بودند، دیدگان شان به جمال آن جناب روشن شد، تا آن که حضرت حدیث سلسه الذهب را برای آنان ایراد فرمود که فقط بیست هزار کاتب صاحب قلم و دوات این حدیث را نوشته بودند. (۲)
همچنین امام رضا علیه السلام در جواب مامون که پس از قبول ولی عهدی انتظارهایی از حضرت داشت، فرمود:
«… این امر (ولایت عهدی) هرگز نعمتی برایم نیفزوده است. من در مدینه که بودم دست خطم در شرق و غرب اجرا می شد». (۳)

همچنین اعتراف ابن ابی داوود، یکی از فقهای اهل سنت که خود به شدت دشمن و مخالف شیعه بود، دارای اهمیت است. پس از این که معتصم عباسی رأی امام جواد علیه السلام را در مقابل آرای فقهای اهل سنت، در مورد قطع دست سارق می پذیرد، این داوود در خلوت به او تذکر می دهد که چرا خلیفه سخن کسی را که نصف امت به امامت او قائلند، در حضور درباریان، فرماندهان، وزرا و کاتبان بر نظر تمام علمای مجلسش ترجیح می دهد. (۴) حتی تشیع به میان فرماندهان و رجال دولت عباسی نیز راه یافته بود؛ چنان که یحیی بن هرثمه نقل می کند:
«متوکل خلیفه عباسی مرا برای آوردن امام هادی علیه السلام به مدینه فرستاد. هنگامی که همراه آن حضرت به بغداد رسیدم، نزد اسحاق بن ابراهیم طاهری، حاکم بغداد رفتم. او به من گفت: ای یحیی! این مرد فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله است. متوکل را هم می شناسی. اگر متوکل را بر قتل او تحریک کنی، با رسول خدا صلی الله علیه و آله دشمن شده ای گفتم: من از او جز نیکی ندیدم آن گاه به سوی سامرا روانه شدیم. وقتی به آن جا رسیدم، پیش از هر کس نزد وصیف ترکی (۵) رفتم. او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر این مرد کم شود، با من طرف هستی». (۶)
سید محسن امین در جلد نخست کتابش تعدادی از دولت مردان عباسی را در شمار شیعیان آورده است که عبارتند از: ابوسلمه خلال (۷) ، نخستین وزیر خلافت عباسی که به وزیر آل محمد ملقب بود، ابوبجیر اسدی بصری، از فرماندهان و امیران بزرگ زمان منصور، محمد بن اشعث وزیر هارون الرشید. همین شخص هنگام دست گیری امام کاظم علیه السلام داستانی دارد که به تشیع او دلالت می کند، علی بن یقطین، یکی از وزرای هارون، یعقوب بن داود، وزیر مهدی عباسی و طاهر بن حسین خزاعی، حاکم خراسان در عهد مأمون و فاتح بغداد که بدین سبب حسن بن سهل او را به جنگ ابی السرایا نفرستاد. (۸)
از جمله قاضیان شیعه عبارتند از: شریک بن عبدالله نخعی قاضی کوفه و واقدی مورخ مشهور که در دوره ی مامون قاضی بود. (۹)
تشیع حتی در مناطق نفوذ عباسیان به اندازه ای گسترش یافته بود که خطری جدی برای آنان به شمار می رفت؛ چنان که هنگام تشییع جنازه امام کاظم علیه السلام، سلیمان بن منصور، عموی هارون، برای فرو نشاندن خشم شیعیان که اجتماع باشکوهی را تشکیل داده بودند، پابرهنه در مراسم تشییع آن جناب، شرکت کرد. (۱۰) همچنین وقتی که امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و خواستند پنهانی حضرت را دفن کنند، شیعیان با خبر شدند. دوازده هزار نفر از آنان مسلح و شمشیر به دست بیرون آمدند و آن جناب را با عزت و احترام تشییع کردند. (۱۱) هنگام شهادت امام هادی علیه السلام نیز زیادی جمعیت شعیان و ضجه و ناله آنان به اندازه ای بود که مجبور شدند حضرت را در خانه اش دفن کنند. (۱۲) خلفای عباسی بعد از دوره ی امام رضا علیه السلام مواظب بودند که رفتار محترمانه ای با ائمه ی اطهار علیه السلام داشته باشند، تا سبب خشم شیعیان نشوند؛ از این رو امام رضا علیه السلام در دوره ی هارون آزادی نسبی یافت و توانست به فعالیت های علمی و فرهنگی شیعیان رسیدگی کند، حتی امامت خود را آشکار سازد و تقیه را کنار بگذارد و با اصحاب سایر فرق و مذاهب به بحث و گفت و گو بپردازد و برخی از آنان را مجاب سازد. چنان که اشعری قمی نقل می کند:
«در زمان امام کاظم و امام رضا علیه السلام عده ای از مرحبه اهل سنت و زیدیان به تشیع گرویدند و معتقد به امامت این دو امام شدند. (۱۳) »
برخی از خلفای عباسی می کوشیدند تا با زیر نظر قرار دادن ائمه ی اطهار علیه السلام آنان را کنترل کنند. هنگام حرکت دادن این بزرگواران از مدینه می کوشیدند تا آنان را از مناطق شیعه نشین عبور ندهند. بدین سبب امام رضا علیه السلام را بر اساس دستور مأمون از راه بصره، اهواز و فارس به مرو بودند، نه از راه کوفه، جبل و قم که محل تجمع شیعیان بود. (۱۴) به نقل یعقوبی وقتی امام هادی علیه السلام را به دستور متوکل عباسی به سامرا می برند هنگامی که به نزدیکی بغداد رسیدند و خبردار شدند که جمعیت زیادی برای دیدار امام انتظار می کشند، ایستادند و شب وارد شهر شدند و از آنجا به سامرا رفتند. (۱۵)
از آن جایی که در دوران عباسیان، شیعیان در مناطق گوناگون و سرزمین های دوردست پراکنده بودند، ائمه ی اطهار علیه السلام اقدام به بنیان گذاری نهاد وکالت کردند و در نقاط گوناگون و شهرهای گوناگون نایبان و وکیلانی برای خویش برگزیدند، تا رابط میان آنان و شیعیان باشند.
این مطلب از زمان امام صادق علیه السلام شروع شد. آن گاه که کنترل دستگاه خلافت بر ائمه ی اطهار علیه السلام شدت می یافت و دسترسی شیعیان به امامان شان مشکل می شد، نهاد وکالت و نقش وکیلان پررنگ تر می شد. در کتاب تاریخ عصر غیبت آمده است: «مهم تر از همه تقویت و گسترش سازمان مخفی وکلا است. سازمانی که از دوره امام صادق علیه السلام پی ریزی شده و در دوره عسکریین با شتاب بیشتر رو به گسترش گذاشت». (۱۶)
استاد پیشوایی در این مورد می نویسد: «شرایط بحرانی که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبه رو بودند، آنان را واداشت تا ابزاری جدید برای برقراری ارتباط با پیروان خود جست و جو کنند. این ابزار چیزی جز شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق گوناگون توسط امام نبود.
هدف اصلی این سازمان جمع آوری خمس، زکات، نذر و هدایا از مناطق گوناگون توسط وکلا و تحویل آن به امام و نیز پاسخگویی امام به پرسش ها و مشکل های فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد موثری در پیشبرد مقاصد امامان داشت» (۱۷).
مناطقی که امامان معصوم علیه السلام در آنها وکیل و نایب داشتند، عبارتند از کوفه، بصره، بغداد، قم، واسط، اهواز، همدان، سیستان، بست، ری، حجاز، یمن، مصر و مدائن. (۱۸)
تشیع در قرن چهارم هجری، در شرق و غرب و تمام نقاط جهان اسلام رواج یافته و در اوج رشد و گسترش خود بوده که قبل و بعد از آن هیچ گاه از چنین گسترشی برخوردار نبوده است. فهرستی که مقدسی از شهرهای شیعه نشین، در سرزمین های اسلامی در این قرن ارائه داده، نشان دهنده این مطلب است. از این رو عباراتی از کتاب او را نقل می کنیم. در یک جا گفته: «بیشتر قاضیان یمن و کرانه مکه و صحار، معتزلی و شیعی اند. (۱۹)
در جزیرهالعرب نیز تشیع بسیار گسترده است». (۲۰) درباره ی اهالی بصره آمده است که: «بیشتر اهل بصره قدری، شیعی، معتزلی و سپس حنبلی هستند». (۲۱) مردم کوفه نیز در این قرن به جز کناسه، شیعه بوده اند. (۲۲) در مناطق موصل نیز مشتی شیعه وجود دارد. (۲۳) اهل نابلس، قدس و بیشتر عمان شیعه هستند. (۲۴) مردم بالای قصبه فسطاط و مردم صندفا شیعی هستند. (۲۵) در سرزمین سند، مردم شهر ملتان شیعه اند و در اذان و اقامه هر جمله را جفت آورند. (۲۶) در اهواز کشاکش بین شیعیان و سنی ها به جنگ می کشیده است. (۲۷)
مقریزی نیز با اشاره به حکومت آل بویه و فاطمیان مصری می نویسد:
«مذهب رافضی در بلاد مغرب، شام، دیار بکر، کوفه، بصره، بغداد، جمیع عراق، بلاد خراسان، ماوراء النهر، و همچنین حجاز، یمن و بحرین منتشر شد و بین آنها و اهل سنت درگیری هایی به وجود آمد که قابل شمارش نیست». (۲۸)
در این قرن شیعیان حتی در بغداد، مرکز خلافت عباسیان، تعداد بیشتری بودند به اندازه ای که می توانستند در روز عاشورا اشکارا عزارداری کنند؛ چنان که ابن کثیر می گوید:
«به خاطر کثرت شیعیان و همراهی دولت آل بویه با آنان، اهل سنت یارای جلوگیری از این مراسم را نداشتند». (۲۹)
در آن زمان به اندازه ای زمینه برای کوشش شیعیان هموار بوده که بیشتر سرزمین اسلامی زیر سلطه ی حاکمان شیعی بوده اند؛ در شمال ایران، گیلان و مازندران، علویان طبرستان حکومت می کردند. در مصر فاطمیان، در یمن زیدیان، در شمال عراق و سوریه حمدانیان و در ایران و عراق آل بویه زمام قدرت را در دست داشتند. البته در دوران برخی از خلفای عباسی چون: مهدی، امین، مأمون، معتصم، واثق و منتصر، شیعیان از آزادی عمل نسبی برخوردار بودند. دست کم در زمان این خلفا، سخت گیری های گذشته کاهش یافته بود. به نقل یعقوبی، مهدی عباسی طالبیان و شیعیان زندانی را آزاد کرده است. (۳۰) در مدت پنج سال حکومت امین نیز به سبب مشغولیت او به خوش گذرانی و جنگ با برادرش مامون، از پرداختن به شیعیان و سخت گیری بر آنان ناآگاه مانده بود. مامون، معتصم، واثق و معتضد عباسی نیز گرایشی شیعی داشتند؛ اما متوکل از دشمنان سرسخت خاندان پیامبر و شیعیان آنان بود. اگر چه در دوره ی او شیعه قابل کنترل نبود، با این حال او از زیارت قبر امام حسین علیه السلام جلوگیری می کرد. (۳۱)
ابن اثیر می گوید:
«متوکل خلفای پیش از خود مامون، معتصم و واثق را که به علی و خاندانش ابراز محبت می کردند، دشمن می داشت. کسانی چون علی بن جهم شاعر شامی، عمر بن فرج، ابو سمط – از فرزندان مروان بن ابی حفصه و از دوستداران بنی امیه- و عبدالله بن محمد بن داود هاشمی که ناصبی و از دشمنان علی علیه السلام به شمار می آمدند، همنشین و ندیم او بودند». (۳۲)
در این دوره شاعران ناصبی و بی دین جرات یافته بودند و برای نزدیکی به دستگاه متوکل، ضد خاندان پیامبر شعر می سرودند. ولی جانشین متوکل، منتصر خلاف روش او را در پیش گرفت و به شیعیان آزادی عمل داد و قبر امام حسین علیه السلام تعمیر، و جلوگیری از زیارتش برطرف شد. (۳۳) از این رو بحتری شاعر در دوره ی او چنین گفته است:
ان علیا لاولی بکم
و از کی یدا عندکم من عمر. (۳۴) (۳۵)

کنترل رهبران شیعه توسط عباسیان

حکومت عباسیان تا سال ۳۲۹ ه به طور کلی دو دوره برتری وزیران و کارگزاران ایرانی و چیرگی نظامیان ترک را گذرانده بود. هر چند در دوره ترکان دستگاه خلافت ضعیف شد و بیشتر وقت ها خلفای عباسی ابزار دست فرماندهان ترک بودند؛ سیاست کلی حکومت، ضد شیعی بود. به دلیل گسترش زیاد شیعه در دوران عباسی، سیاست خلفای عباسی بر این قرار گرفت که رهبران شیعه را زیر کنترل خویش درآورند؛ اگر چه رفتار خلفا با شیعیان با همدیگر فرق می کرد. برخی از آنان چون منصور، هادی، رشید و متوکل، مستبد، سخت گیر و خون ریز بودند. برخی دیگر چون مهدی عباسی، مامون و واثق سخت گیری پیشینیان خود را نداشتند و در زمان اینان شیعیان توانستند تا اندازه ای نفس راحتی بکشند. آن گاه که منصور عباسی از جانب محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم احساس خطر کرد، پدر، برادران و عموهای او را گرفت و زندانی کرد. (۳۶) منصور بارها امام صادق علیه السلام را به دربارش فراخواند و قصد کشتن آن حضرت را داشت که خواست خدا غیر از این بود. (۳۷) خلفای عباسی می کوشیدند رهبران شیعه را که رقیب آنها بودند، از سر راهشان بردارند. حتی منصور، شخصی به نام ابن مهاجر را با پولی به مدینه فرستاد که نزد عبدالله ابن حسن و امام صادق علیه السلام و تعداد دیگری از علویان برود و بگوید که از سوی شیعیان خراسانی آنان آمده و پول را تحویل دهد و دست خط بگیرد. امام صادق علیه اسلام به او متذکر شد که می داند او را منصور فرستاده و سفارش کرد که به منصور بگوید: «علویان تازه از دولت مروانیان راحت شده و محتاج هستند. با آنها حیله و نیرنگ نکن». (۳۸)
اسد حیدر می گوید: «منصور برای این که بهانه ای برای از بین بردن امام صادق علیه السلام داشته باشد، به انواع وسایل تمسک جست، از زبان شیعیانش به او نامه ها نوشت و از سوی آن ها اموالی برایش فرستاد، ولی در هیچ کدام از این ها موفق نشد». (۳۹) وقتی خبر شهادت امام صادق علیه السلام به منصور رسید به حاکم مدینه، محمد بن سلیمان، نوشت:
«اگر جعفر بن محمد شخص معینی را وصی خود قرار داده، او را بگیر و گردنش را بزن.»
حاکم مدینه در جواب نامه او نوشت:
«جعفر بن محمد این پنج نفر را وصی خود قرار داده است: ابوجعفر منصور، محمد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حمیده» در این هنگام منصور گفت: «نمی شود اینها را کشت». (۴۰)
مهدی عباسی در برابر علویان و شیعیان سخت گیری پدرش را نداشت. یعقوبی نقل می کند:
«مهدی به محض اینک که به خلافت رسید، دستور داد زندانیان علویان را آزاد کردند». (۴۱)
از این رو در زمان او هیچ قیام علوی رخ نداد. ابوالفرج اصفهانی تنها فقط دو تن از علویان را نام برده که در زمان مهدی درگذشتند، یکی علی بن عباس حسنی که با سم کشته شد و دیگری عیسی بن زید که در خفا از دنیا رفت و از زمان منصور پنهانی می زیست. (۴۲)
در زمان هادی عباسی، فشار شدیدی به علویان و رهبران و بزرگان شیعه وارد می شد؛ چنان که یعقوبی می نویسد:
«هادی در سخت گیری بر شیعیان و طالبیان پافشاری می کرد و آنان را به شدت ترسانده بود و حقوقی را که مهدی برای آنان مقرر کرده بود، قطع کرد و به حاکمان و فرمانداران مناطق و شهرها نوشت که طالبیان را تعقیب و دست گیر کنند.» (۴۳)
در اعتراض به خلافکاری های او، حسین بن علی از سادات حسنی (شهید فخ) قیام کرد که در این جنگ افزون بر حسین، عده زیادی از علویان کشته شدند. (۴۴) این جنگ باعث تشدید فشار ضد امام کاظم علیه السلام شد. هادی عباسی حضرت را تهدید کرد و چنین گفت:
«به خدا سوگند حسین (شهید فخ) به دستور موسی بن جعفر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است؛ زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم». (۴۵)
اما او به سبب فرا رسیدن زمان مرگش، موفق به اجرای این تهدید نشد. در قرن دوم هجری، بعد از منصور، هارون الرشید سخت گیرترین خلیفه نسبت به علویان و رهبران شیعه بود. هارون نسبت به علویان مستبد بود و با آنان رفتار بی رحمانه ای داشت. او یحیی بن عبدالله، برادر محمد نفس زکیه را بعد از این که امان داده بود، به طور بی رحمانه ای در زندان به قتل رساند. (۴۶) همچنین داستانی در عیون اخبار الرضا آمده که حاکی از نهایت بی رحمی هارون الرشید است. حمید بن قحطبه طائی طوسی نقل می کند:
«شبی هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد: این شمشیر را بگیر و دستور این خادم را عمل کن. خادم مرا جلوی منزلی آورد که درش بسته بود، در آن را باز کرد. در آن منزل سه اطاق و یک چاه بود. اطاق اول را باز کرد و بیست سید بیرون آورد که موهای بلند و بافته داشتند. در میان آنان پیرمرد و جوان دیده می شد. این دسته را با غل و زنجیر مقید ساخته بودند. نوکر هارون به من گفت: دستور امیرالمؤمنین این است که این عده را بکشی. اینها همه از اولاد علی و فاطمه هستند. من یکی را پس از دیگری کشتم و نوکر بدن های آنان را با سر در چاه انداخت. سپس اطاق دوم را باز کردم در آن اطاق بیست نفر دیگر از اولاد علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام بودند. با آنان نیز معامله بیست نفر سید قبل را انجام دادم. سپس اطاق سوم را باز کرد و در آن اطاق بیست نفر سید دیگر بودند. آنان را نیز به چهل نفر قبلی ملحق ساختم. تنها یک نفر پیر باقی مانده بود که متوجه من شد، گفت: ای مرد شوم! خدا نابودت کند، روز قیامت در پیشگاه جد ما، رسول خدا صلی الله علیه و آله چه عذری داری؟ در این هنگام دست های من لرزید. نوکر با نگاه غضب آلودی به من نگریست و مرا تهدید کرد. من پیرمرد را کشتم و نوکر بدنش را در چاه انداخت». (۴۷)
سرانجام هارون الرشید، امام کاظم علیه السلام را در حالی که اقرار به مقام آن جناب داشت، دستگیر و زندانی کرد و در نهایت آن حضرت را با زهر به شهادت رساند. (۴۸)
بعد از شهادت امام کاظم علیه السلام، هارون الرشید یکی از فرماندهان خود را به نام جلودی به مدینه فرستاد تا به خانه های آل ابی طالب حمله برد و لباس زنان را غارت کند و برای هر زنی فقط یک لباس بگذارد که امام رضا علیه السلام جلوی در ایستاد و دستور داد زنان لباس های خود را تحویل دهند. (۴۹)
مامون، سیاست مدارترین خلیفه عباسی، برای کنترل رهبران و امامان شیعه، روش جدیدی را نوآوری کرد که زیر نظر گرفتن ائمه ی اطهار علیه السلام بود. یکی از انگیزه های مهم مامون در ولایت عهدی امام رضا علیه السلام همین مطلب بود؛ چنان که مامون این سیاست را به طور دیگری در مورد امام جواد علیه السلام به کار گرفت و دخترش را به ازدواج حضرت درآورد، تا در مدینه نیز بر فعالیت های ایشان نظارت داشته باشد. خلفای بعد از مامون نیز همین روش را در پیش گرفتند و پیوسته امامان معصوم علیه السلام به اجبار در مراکز خلافت به سر می بردند. حتی امام دهم و امام یازدهم به دلیل زندگی در سامرا که شهری نظامی بود به عسکریین معروف بودند.

پی نوشت:

۱. شیخ مفید. الارشاد، ترجمه: محمد باقر ساعدی خراسانی، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۷۶ ه، ص ۵۸۱.
۲. شیخ صدوق. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ط قم، سال ۱۳۷۷ ه. ق، ج ۲، ص ۱۳۵.
۳. علامه مجلسی. بحارالانوار، المکتبه الاسلامیه، تهران، ۱۳۵۸ ه. ق، ج ۴۹، ص ۱۵۵.
۴. همان، ج ۵۰، ص ۶.
۵. از فرماندهان ترک.
۶. مسعودی. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ط اول، ج ۴، ص ۱۸۳.
۷. البته برخی از صاحب نظران معتقدند: اگر دلیل تشیع ابو سلمه، نامه ای باشد که -مبنی بر پیشنهاد خلافت- به امام صادق علیه السلام نوشته بود. دلیل کافی به نظر نمی رسید زیرا این حرکت را، یک حرکت سیاسی دانسته اند. رجوع شود: به پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، موسسه امام صادق علیه السلام، ط هشتم، ۱۳۷۸، ص ۳۷۸.
۸. اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ج ۱، ص ۱۹۱.
۹. همان، ص ۱۹۲ و ۱۹۳، البته در مورد تشیع واقدی در میان محققان، بحث و اختلاف نظر هست.
۱۰. امین، سید محسین. اعیان الشیعه، دار التعارف للمطبوعات بیروت، (بی تا)، ج ۱، ص ۲۹.
۱۱. حیدر، اسد. الامام الصادق و المذاهب الاربعه، دار الکتاب العربی، بیروت، ط سوم، ۱۴۵۳، ج ۱، ص ۲۲۶.
۱۲. ابن واضح. تاریخ الیعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، ج ۲، ص ۴۸۴.
۱۳. المقالات و الفرق، مرکز انتشاران علمی و فرهنگی، تهران، ص ۹۴.
۱۴. ر. ک: پیشوایی، مهدی. سیره پیشوایان، موسسه امام صادق علیه السلام، چاپ هشتم، ۱۳۷۸ ه. ش، ص ۴۷۸.
۱۵. ابن واضح. همان مأخذ، ص ۵۰۳.
۱۶. پور طباطبائی، سید مجید. تاریخ عصر غیبت، مرکز جهانی علوم اسلامی، ص ۸۴.
۱۷. پیشوائی، مهدی. همان کتاب، ص ۵۷۳.
۱۸. رجوع شود به. رجال نجاشی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی وابسته جامعه ی مدرسین، قم، ۱۴۰۴ ه. ص ۳۴۴، ۷۹۷، ۷۹۸، ۷۹۹، ۸۰۰، ۸۲۵، ۸۴۷.
۱۹. مقدسی، ابو عبدالله محمد بن احمد. احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه منزوی، شرکت مولفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۱، ج ۱، ص ۱۳۶.
۲۰. همان، ص ۱۴۴.
۲۱. همان، ص ۱۷۵.
۲۲. همان، ص ۱۷۴.
۲۳. همان، ص ۲۰۰.
۲۴. همان، ص ۲۲۰.
۲۵. همان، ص ۲۸۶.
۲۶. همان، ج ۲، ص ۷۰۷.
۲۷. همان، ص ۶۲۳.
۲۸. مقریزی، تقی الدین ابن العباس احمد بن علی. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (المعروف بالخطط المقریزیه)، دار الکتب العلمیه، بیروت، ط اول، ۱۴۱۸، ج ۴، ص ۱۹۱.
۲۹. البدایه و النهایه، بیروت، ۱۹۶۶، ج ۱۱، ص ۲۴۳.
۳۰. ابن واضح. تاریخ الیعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، ج ۲، ص ۴۰۴.
۳۱. طبری، محمد بن جریر. تاریخ الطبری، دارالکتب العلمیه، بیروت، ج ۵، ص ۳۱۲.
۳۲. الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت، ۱۴۰۲ ه، ج ۷، ص ۵۶.
۳۳. مسعودی، علی بن الحسین. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۱۱ ه، ج ۴، ص ۱۴۷.
۳۴. علی نسبت به شما از عمر نزدیکتر و پاکتر است.
۳۵. همان مأخذ.
۳۶. مسعودی، علی بن الحیسن. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۱۱ ه، ج ۳، ص ۳۲۴.
۳۷. ابن جوزی نقل می کند: زمانی که منصور به عزم مکه وارد مدینه شد، به ربیع حاجب گفت: جعفر بن محمد را حاضر کن؛ خدا مرا بکشد اگر او را نکشم. ربیع در احضار آن حضرت مسامحه می کرد؛ سرانجام ربیع در اثر پافشاری منصور آن حضرت را احضار کرد؛ هنگامی که امام حاضر شد آهسته -آهسته لبانش را حرکت می داد، سپس نزدیک منصور گردید و سلام کرد. منصور گفت: ای دشمن خدا! نابود گردی، در میان مملکت من اخلالگری می کنی؟. . . خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم.
امام صادق علیه السلام فرمود: سلیمان پیغمبر سلطنت یافت و شکر کرد و ایوب مصیبت دید، صبر نمود و یوسف مظلوم واقع شد و بخشید، شما جانشین آنان هستی و سزاوارتر است که از آنان سرمشق بگیری.
منصور سرش را پایین انداخت، بار دیگری سر خود را بلند کرده گفت: شما از جمله اقوام نزدیک ما و خویشاوندان متصل ما هستی؛ سپس با آن حضرت معانقه نموده و حضرت را در کنار خود نشانید و با ایشان مشغول صحبت شد و پس از آن گفت: هر چه زودتر جایزه و لباس جعفر بن محمد را آورده و او را مرخص کنید.
هنگامی که حضرت خارج شد، ربیع دنبال حضرت آمد و عرضه داشت: سه روز است که من از شما دفاع نموده و درباره شما مدارا می کنم موقعی که وارد بر او می شدی، دیدم که لبهای شما به هم می خورد و منصور نتوانست علیه شما کاری انجام دهد، چون من کارگزار سلطانم، محتاج این دعا هستم، دوست می دارم که به من یاد دهید.
حضرت فرمود: بگو:
اللهم احرسنی بعینک التی لا تنام و اکنفنی بکنفک الذی لا یرام او یضام و اغفرلی بقدرتک علی و لا اهلک و انت رجائی اللهم انک البر و اجل ممن اخاف و احذر اللهم بک ادفع فی نحره و استعیذ بک من شره.
بار خدایا! با چشم خود که خواب ندارد، مرا حفظ کن و با آن قدرتی که هدف بلا قرار نمی گیرد، مرا حفظ فرما که من هلاک نشوم؛ زیرا تو مایه امید من هستی؛ بار خدایا نعمت های فراوانی به من داده ای که نتوانسته ام شکرش را به جای آورم و از آن نعمت ها مرا محروم نکردی و چه بسا بلاهایی که مرا مبتلا کرده ای و کم صبری نموده ام؛ مرا رها کن؛ بار خدایا به پشتیبانی و قدرت دفاع تو از شر او محفوظ می مانم و از شر او به تو پناه می آورم. (تذکره الخواص، منشوارت المطبعه الحیدریه و مکتبتها، النجف الاشرف، ۱۳۸۳ ه، ص ۳۴۴. )
۳۸. ابن شهر آشوب. مناقب آل ابی طالب، موسسه انتشارات علامه، قم، (بی تا)، ج ۴، ص ۲۲۰.
۳۹. الامام الصادق و المذاهب الاربعه، دار الکتاب العربی، بیروت ، ط سوم، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۶.
۴۰. طبرسی، ابو علی فضل بن حسن. اعلام الوری، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، ۱۴۱۷ ه، ج ۲، ص ۱۳.
۴۱. ابن واضح. تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۴ ه، ج ۲، ص ۳۹۴.
۴۲. ابوالفرج، اصفهانی، مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۶ ه، ص ۳۴۲- ۳۶۱.
۴۳. ابن واضح. همان، ص ۴۰۴.
۴۴. ابوالفرج، اصفهانی. همان، مأخذ، ص ۳۶۶.
۴۵. علامه مجلسی، محمد باقر. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۵۱.
۴۶. ابوالفرج، اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۶ ه، ص ۳۸۱- ۴۰۴.
۴۷- صدوق. عیون اخبار الرضا، دار العلم، قم، ط ۱۳۷۷ ه. ق، ص ۱۰۹.
۴۸. طبرسی، ابو علی فضل بن الحسن. اعلام الوری، موسسه آل البیت لاحیاء التراث. قم، ۱۴۱۷ه، ج ۲، ص ۳۴.
۴۹. امین، سید محسن. همان، ص ۲۹.

منبع: کتاب تاریخ تشیع از آغاز تا پایات غیبت صغری.