- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 15 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره
تاریخ پرداختن به فلسفه و علل و حکمت احکام به قرن دوم هجری، یعنی همزمان با انتقال حکومت اموی به عباسی و جابه جایی قدرت در زمان مامون باز می گردد.
حکومت اسلامی در دوران امام صادق و امام رضا علیهما السلام از نظر جغرافیایی، گسترش یافت و فرهنگ و اندیشه اسلامی با فرهنگ های جدیدی رویارو شد. در آن دوره، یک نهضت علمی، فکری، فرهنگی بزرگ به راه افتاد و نحله ها و مذهب هایی در اصول و فروع دین پدید آمد.
همچنین شور و اشتیاق مسلمانان برای فهم و تحقیق در مسائل دینی و ظهور افکار انحرافی و افراد منحرف و زندیق، زمینه را برای پرسش از احکام شرعی و عقاید فراهم کرد؛ از این رو امامان معصوم علیهم السلام و شاگردان ایشان به نقد افکار انحرافی و دفاع از حقایق و معارف دینی پرداختند.
در این میان، سؤال هایی نیز از محضر مبارک ائمه اطهار علیهم السلام در باب فلسفه احکام پرسیده شده است و ایشان به این پرسش ها پاسخ داده اند.
شیخ صدوق؛ محدث بزرگ شیعی با تألیف «علل الشرایع» سعی کرده است که این روایات را جمع آوری کند و به بحث از علل و فلسفه احکام بپردازد.
چند نکته
۱ـ آنچه نیازمند دقت و تأمل است این که: علت اساسی همه ی احکام اطاعت از مولی است. کسی شک ندارد که بنده باید مولی را اطاعت کند و از فرمان او سرپیچی نکند. این نوع نگاه به تعبد از فرامین الهی تعبیر می شود که قاعده ای عقلی و عقلایی است. و به تعبیری دلیل انجام بایدها و نبایدها اطاعت از خداست و آن چه به جز این از دلایل احکام شمرده می شود اغلب حکمت های آن است و دلیل نیست. و یک حکم ممکن است صدها حکمت داشته باشد ولی دلیل اصلی تنها یکی است و آن اطاعت از مولاست.
به عبارت دیگر انسان مسلمان باید اصول دین را از راه تحقیق به دست آورد یعنی برای خودش دلایلی داشته باشد تا در توحید، نبوت، امامت، عدل و معاد به یقین برسد و ملاک، رسیدن به یقین است هر چند دلایلی که او آن ها را قبول می کند بسیار ساده باشد. پس از قبول اصول، در فروع باید تقلید کرد و برای انجام اعمال دانستن دلیل و فلسفه احکام ضروری نیست، ولی دانستن حکمت های انجام اعمال از این نظر که یقین انسان را افزایش داده و به استحکام پایه های ایمان کمک می کند، مفید و بلکه لازم است.
مثال: خوردن گوشت خوک حرام است و امروزه متوجه شده اند که گوشت خوک دارای اشکالاتی است که با پختن هم از بین نمی رود و حکمت نخوردن گوشت خوک وجود ضررهایی است که مصرف آن برای انسان دارد ولی دلیل نخوردن آن اجرای دستور خداوند است و اگر روزی در علم توانستند این اشکالات را از بین ببرند باز هم خوردن گوشت خوک حرام است چون دستور خداوند است.
درباره ی مثالی که به آن اشاره شد توجه به این نکته نیز مهم است که ممکن است اشکالات دیگری وجود داشته باشد که در آینده مشخص شود.
نکته اینجا است که اگر ما بندگی خالق مهربان و حکیم خود را پذیرفتیم، دیگر چون چرای ما در حکم او جای ندارد. البته بعد از تعبد در مقابل اوامر و نواهی الهی، دانستن فلسفه احکام مهم است، چرا که این آشنایی باعث دین داری همراه با بصیرت می شود که بسی ارزش مندتر و استوارتر است.
۲ـ شاهدیم که هرچه پیشرفت علم و تأملات فکری بیشتر می شود، جهل بشر بیشتر آشکار می گردد و قوانین ساخت بشر، همواره دست خوش تغییر و تحول است و هنوز بسیاری از مجهولات بشر برای او کشف نشده است و همه این ها به دلیل محدودیت انسان ها در همه اعصار و زمان ها است و این که انسان محدود نمی تواند به مصالح و مفاسد واقعی خود پی ببرد.
۳ـ خدای متعال ما را آفرید و بهتر از هر کس به ساختار روحی و جسمی و صلاح و فساد ما آشناست و هر آن چه که در کمال ما و دوری از فساد و انحطاط ما دخیل است، به ما عنایت فرموده.
۴ـ هدف از خلقت بشر تکامل و سعادت و خوشبختی اوست و به همین جهت خداوند قوانین و مقرراتی وضع کرده و پیامبران و انبیاء معصوم و مصون از خطا و انحراف را نیز جهت ابلاغ این قوانین به سوی خلق فرستاده است.
۵ـ تمام آن چه در شریعت اسلام آمده، علت، مقصود، حکمت و هدفی دارد، آن چه خدا بدان امر یا از آن نهی کرده است یا حلال و حرام شمرده؛ همگی دارای مقاصد و غایاتی است و اهل علم باید در جست و جوی این مقاصد برآیند و در حد فهم خود آن را درک و اثبات و برای مردم بیان کنند.
۶ـ خداوند متعال برای این که بشر را به یک سلسله مصالح واقعی که سعادت او در آن است برساند، یک سلسله امور را واجب یا مستحب کرده و پاره ای از کارها را منع نموده است که آن حکمت ها، مطابق با مصالح حقیقی انسان می باشد، به نحوی است که اگر عقل انسان به آن ها آگاه گردد همان حکم را می کند که شرع کرده است.
۷ـ اسلام در اساس قانون گذاری، روی عقل تکیه کرده است، یعنی عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدأ برای قانون به رسمیت شناخته است و لذا فقها این مطلب را به عنوان یک مطلب مورد اجماع و اتفاق قبول کرده اند.
فلسفه احکام
مطالعه متون اسلامی، قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام نشانگر آن است که در قرآن به چند نمونه از این گونه سؤال ها و به فلسفه احکام اشاره شده است و پیوسته اصحاب ائمه علیهم السلام از احکام و فلسفه آن به کرات از ایشان سؤال کرده اند.
در مورد فلسفه و حکمت احکام الهی تذکر چند نکته ضرروی است:
الف) بر اساس نظریه صحیح و درست که فقهاء و دانشمندان شیعه بدان معتقدند، احکام خداوند بر اساس مصالح و مفاسد است؛ یعنی اگر انجام عملی دارای منفعت مهم و حیاتی است، آن عمل واجب خواهد بود یا اگر منفعت آن حیاتی نباشد آن عمل مستحب است؛ و اگر انجام عملی، دارای ضرر خطرناک و مهلک باشد، انجام آن حرام؛ و اگر ضرر آن خطرناک و مهلک نبوده، مکروه است؛ و در صورتی که منفعت یا ضرر آن غالب نباشد و مساوی باشد آن عمل مباح است؛ البته منظور از منفعت و ضرر صرف منفعت و ضرر مادی نیست بلکه به معنای عام و گسترده است که به جامعیت و گستردگی ابعاد وجودی انسان می باشد.
ب) هرچند اصل کلیت این قاعده که احکام الهی بر اساس مصالح و مفاسد است، قطعی و یقینی است ولی کشف مصالح و مفاسد در جزئیات و مصادیق، بسیار مشکل است. چون اولاً: نیازمند داشتن امکانات وسیع، در ابعاد مختلف علمی است. و ثانیاً: بشر هر قدر از نظر علم و صنعت پیشرفت کند، باز معلومات او در برابر مجهولاتش، قطره ای است در برابر دریا. قرآن نیز می فرماید: «جز اندکی از دانش به شما داده نشده است.»(۱)
و شاید یک علت عدم بیان علت و فلسفه ی تمام احکام، از سوی اولیاء الهی دین، این بوده که بیان تمام اسرار احکام برای انسان هایی که بسیاری از حقایق علمی هنوز برایشان کشف نشده، مانند گفتن معما است، که چه بسا موجب تنفر شنوندگان گردد، امام علی علیه السلام می فرماید: «مردم، دشمن آن چیزی هستند که نمی دانند»(۲) لذا اولیاء الهی در حد فهم انسان ها به بعضی از فلسفه ها و حکمت های احکام اشاره نموده اند.
نتیجه اینکه: تمام دستوراتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آورده است، قطعاً دارای فوائد و مصالح و مفاسدی است که رهرو را به سعادت و کمال خواهد رساند و هدف از دین و شریعت، آراستگی انسان ها به خوبی های و اجتناب از زشتی ها است و این هدف با عمل به شریعت به دست می آید، حتی اگر افراد فلسفه و حکمت احکام را ندانند. لذا مشروط ساختن اطاعت و پیروی از احکام شرعی، به پی بردن به اسرار و فلسفه احکام، سخنی ناروا و بیجا خواهد بود.
احکام و مقررات دینی نسخه هایی است که پیامبران الهی و پیشوایان دین از طرف خدا برای بشر آورده اند تا سعادت و خوشبختی آنان را از هر جهت تأمین نمایند. بدیهی است وقتی اعتقاد داشته باشیم که احکام از علم بی پایان خدا سرچشمه گرفته و به حکمت و لطف و مهربانی خدا ایمان داشته باشیم، نیز بدانیم که پیامبران خدا در تبلیغ و رساندن احکام به هیچ نحو گرفتار خطا و لغزشی نمی شوند، یعنی به معصوم بودن آن ها معتقد باشیم؛ در این صورت با کمال جدّیت و بدون هیچ اضطراب در عمل کردن به دستورهای دینی می کوشیم و هیچ نیازی نمی بینیم از خصوصیات فلسفه احکام و مقرراتی که قرار داده شده است سؤال نماییم، زیرا می دانیم هر چه مقرر شده به خیر و صلاح ما بوده و انبیای الهی در بیان احکام اشتباهی نکرده اند.
حال اگر کسی در وجود خدا، یا در دانش و حکمت او، یا در حقانیت انبیا و معصوم بودن آنان تردید داشته باشد، لازم است قبل از این سؤال، در اصل اعتقاد به خدا و صفات او و درباره ی حقانیت انبیا و صفات آنان بحث و تحقیق کند. بنابراین کسانی که پایه توحید و اصول عقاید خود را محکم ساخته اند تردیدی نخواهند داشت که تمام احکام و مقررات و دستورهای اسلامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از طرف خدا آورده است، دارای مصالح و فوایدی می باشد. چنین افرادی همیشه در صدد پیروی از دستورهای الهی هستند و دانستن و ندانستن جزئیات فلسفه احکام، در روحیه آن ها اثری نخواهد داشت.
حضرت رضا(ع) می فرماید: «ما می بینیم که خدای متعال چیزهایی را حلال کرده که مردم در زندگی و ادامه آن به آن چیزها نیازمند هستند و برای آنان مصلحت و فایده ای دارد، اما چیزهایی را حرام کرده که علاوه بر این که مورد نیاز بشر نیست موجب فساد و فنا و نیستی او می باشد.» (۳) و امام صادق علیه السّلام فرمودند: «هیچ حکمی در اسلام تشریع نشده، مگر به سبب حکمتی».(۴)
اقسام فلسفه احکام
احکام از حیث ذکر فلسفه آن ها و یا درک عقل بشری به چهار قسم تقسیم می شوند.
الف) احکامی که از اول فلسفه آن بر همه آشکار بوده و مردم همه به تناسب معلومات خود چیزی از آن درک می کردند مانند، تحریم دروغ، خیانت، تهمت، قتل نفس، سرقت و امر به عدالت، نیکی به پدر و مادر و… منتها برای این که مردم را به صورت عمومی موظف به انجام آن ها کنند شکل تشریعی به آن بخشیده اند.
ب) احکامی که فلسفه آن بر توده مردم آشکار نبوده و در متن قرآن و روایات اشاراتی به آن شده است؛ مثلاً شاید مردم آن عصر از فلسفه سه گانه روزه (اخلاقی، اجتماعی، بهداشتی) با خبر نبوده اند، لذا در قرآن در یک جا اشاره به تأثیر اخلاقی آن کرده و می فرماید:
«لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (۵) و در جایی دیگر امام صادق (ع) می فرماید:«لیستوی به الفقیر و الغنی»؛ برای اینکه فقیر و غنی در آن یکسان گردند.(۶) و در مورد دیگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید: «صُومُوا تَصِحُّوا» «یعنی روزه بگیرید تا سالم گردید».(۷) که اشاره به فلسفه بهداشتی روزه دارد.
ج) احکامی که با گذشت زمان پرده از فلسفه و اسرار آن ها برداشته شده و بشر با پیشرفت علم به آن ها دست یافته است، مثل اثرات زیان بار و سنگین مشروبات الکلی که هم به روح و جسم هر انسان و هم بر اجتماع اثرات منفی دارد و یا زیان های اخلاقی، اقتصادی رباخواری که بر هیچ کس پوشیده نیست.
د) احکامی هم هست که نه در آغاز، فلسفه آن ها روشن بوده و نه در متون چیزی درباره آن ها گفته شده و نه پیشرفت علم در کشف آن ها ثمری داشته، مانند تعداد رکعات در نمازها و این که واقعاً چه سری در به جا آوردن نماز به این گونه هست، یا حد نصاب اجناس نه گانه زکات و یا بعضی از مناسک حج در این سری قرار دارند.
امیرمؤمنان علیه السلام در این باره فرموده اند: «خداوند از بیان چیزهایی ساکت ماند و بیان نکرد و این کار از روی فراموشی نبوده، شما نیز (هر جا که خدا ساکت مانده) خود را به مشقت نیاندازید.»(۸)
دو تعبیر، دو معنا
همانگونه که اشاره شد در فلسفه احکام دو تعبیر ذکر شده است:
الف) علل احکام: که در واقع فلسفه تشریع احکام همان عللی است که بعضاً برای آن ذکر می شود (به جز علت اصلی)؛ یعنی این که با رفع این علت، وجوب و حرمت حکم مربوطه نیز برداشته می شود.
ب) حکمت احکام: که آن چه در بعضی روایات و یا به حکم عقل در بعضی از احکام به عنوان فلسفه احکام ذکر شده غالباً از این باب است که این طور نیست که با رفع این حکمت ها وجوب و حرمت احکام برداشته شود؛ مثلاً در بیان فلسفه احکام روزه روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می کنند که «تا ثروتمندان و مستمندان یکسان زندگی کنند» و ثروتمندان از حال مستمندان آگاه شوند و به کمک آن ها بشتابند. قطعاً تمام فلسفه روزه به این ختم نمی شود؛ چون در روایات دیگری سلامتی و صحت و تقوی و… نیز جزء فلسفه روزه شمرده شده است و ضمن این که مثلاً اگر استواء و یکسانی فقیر و ثروتمند برداشته شود (روزی بیاید که همه یکسان باشند، روزه برداشته نمی شود؛ چون علت تمام روزه این نکته که ذکر شد نیست، بلکه یکی از حکمت های آن است).
تفاوت حکمت و علت
احکام الهی یک حکمت دارند و یک علت، ما دسترسی به علت احکام نداریم، مگر این که علت آن ها توسط پیامبر یا ائمه معصومین علیهم السلام بیان شده باشد. اما اگر علت حکمی را بیان نکرده باشند، هر چه در مورد خوبی و مصلحت یک حکم مقبول بدانیم، از نوع حکمت است نه علت.
بنابراین علت همواره با حکم است، گرچه برای ما معلوم نباشد؛ ولی حکمت ها در بیشتر موارد، با احکام حاضرند، اما از توجیه همه موارد اجرای حکم، عاجزند.
به تعبیر دیگر: فرق علت و حکمت یک حکم در این است که با وجود علت تامّه همواره معلول و حکم موجود است و با رفتن علت، معلول هم از بین می رود. اما حکمت این گونه نیست. بعضی حِکم ممکن است در مواردی باشند و در موارد دیگری نباشند، بعضی حکمت ها شاید بدیل یکدیگر باشند، گاهی چند مصلحت بر روی هم موجب ایجاد یک حکم می شوند و از مجموعه مصالح یا مفاسد یک حکم ممکن است ما برخی را بدانیم و بعضی را درک نکنیم. در نتیجه اگر یکی از حکمت های یک حکم در جایی نبود، ممکن است حکمت دیگری در آن جا مورد نظر خداوند باشد. یا به جای حکمت الف و ب، حکمت ج و د در برخی موارد تأثیرگذار باشند. لذا اگر در بحث فلسفه احکام، برای یک حکم شرعی یک یا چند حکمت شمرده شد، نباید اشکال کرد که چرا در فلان مورد این حکمت وجود ندارد، اما باز حکم عمومیت دارد. برای این که شاید مصالح دیگری موجود باشد و جایگزین آن شوند که ما از آن ها بی خبریم. اساساً بحث از حکمت ها و مصالح برای اطلاع و بصیرت بیشتر از رموز و اسرار قوانین دینی است نه برای پذیرش و ردّ یا نقد آن ها. شیخ صدوق در کتاب شریف توحید، ضمن نقل روایت مفصلی، گفت و گوی ابن ابی العوجاء را با هشام بن حّکّم، یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام بیان می کند. ابن ابی العوجاء که دهری زیرک و پر جدال زمان امام صادق و امام باقر علیهما السلام بود، به این شخص اعتراض کرد که در آیات کتاب شما تناقض وجود دارد.
هشام پرسید: تناقض در کجا است؟ او گفت: در این جا که در یک آیه قرآن می گوید که اگر مردان بخواهند بیش از یک زن اختیار کنند، تا چهار زن را می توانند به عقد دائم خود درآورند، ولی به شرط آن که عدالت را رعایت کنند. آن گاه در آیه دیگر می گوید که شما هرچه کنید، نخواهید توانست بین همسران خود عدالت برقرار کنید؛ ولی تلاش کنید که همه میل و توجهتان را به یکی معطوف ندارید، آن چنان که دیگری رها و مانند زن بدون شوهر بماند.
به بیان دیگر، یک جا به طور ضمنی می گوید: مردانی هستند که عدالت بورزند و در جای دیگر تصریح می کند که کسی نمی تواند در موضوع مورد نظر، عدالت را رعایت کند.
هشام درمانده شد و به خدمت امام صادق علیه السلام رسید و چاره خواست. حضرت فرمودند: هریک از دو حکم، متعلق خاصی دارد. آن جا که عدالت را بر مرد واجب می کند، مرادش عدالت در ادای حقوق واجب، مانند نفقه است و آن جا که از آن نفی می کند، مرادش عدالت در تقسیم محبت است.(۹)
در مقابل، گاهی نیز ائمه علیهم السلام از تفحص درباره ی حکم منع کردند؛ مانند گفت و گویی که بین امام و ابان بن تغلب درباره ی دیه عضو درگرفت. راوی از امام درباره ی دیه قطع انگشت می پرسید که تا قطع سه انگشت، دیه مرد و زن مساوی است؛ ولی در انگشت چهارم، دیه زن نصف می شود. راوی با تعجب علت را پرسید و آن را با سه حکم قبل مقایسه کرد. امام با قاطعیت او را از قیاس و استدلال های غیرقطعی ذهنی، که راه به جایی نمی برد، منع کرده و فرمودند: «یا أَبَانُ إِنَّک أَخَذْتَنِی بِالْقِیاسِ وَ السُّنَّهُ إِذَا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّینُ ـ ای أبان تو مرا با قیاس مأخوذ داشتی، در حالی که سنّت چنانچه با قیاس سنجیده شود دین نابود خواهد شد.».(۱۰)
مصادیقی از فلسفه و حکمت احکام
این بحث را با ذکرچند نمونه از روایات و پاسخ های مرتبط با فلسفه و حکمت احکام به پایان می بریم.
حکمت وجوب نماز
هشام بن الحکم، چنین نقل می کند: «درباره حکمت وجوب نماز از حضرت امام صادق علیه السلام سؤال کردم و به محضرش عرض کردم چگونه خداوند، نماز را واجب ساخته است با این که این عبادت، مردم را از برآوردن نیازمندی هایشان بازمی دارد و بدن هایشان را به رنج می اندازد؟!»
حضرت فرمود: «در آن، اسرار و عللی است. توضیح آن، این است که اگر مردم به حال خود واگذارده شده بودند و فقط کتاب خدا در دستشان باقی می ماند، حالشان همچون حال مردمان اوّل می شد؛ زیرا آنها دین را اخذ کردند و مردمانی را هم به کیش و آیین خود فرا خواندند و با آن ها به مقاتله نیز پرداختند؛ ولی پس از رفتن از این دنیا، اسمشان از یادها رفت. خداوند تبارک و تعالی اراده کرده است که دین، آیین و امر محمد صلی الله علیه و آله وسلم فراموش نشود و بدین سبب، نماز را بر امتش واجب کرد. مردم در این نماز، هر روز، پنج بار با صدای بلند نام پیامبر را می برند و با انجام افعال نماز، خدا را عبادت می کنند. بدین ترتیب از آن حضرت غافل نمی شوند و وی را فراموش نمی کنند و در نتیجه ذکر او کهنه نمی شود.»(۱۱)
همچنین امام رضا(ع) در پاسخ به رمز واجب شدن نماز، چنین مرقوم فرموده است: «علت واجب شدن نماز امور ذیل است: اقرار به ربوبیت حق عزوجل و خلع انداد و اضداد، ایستادن در مقابل جبار جل جلاله با حالتی خوار و نیازمندانه، خضوع و اعتراف به گناه و درخواست عفو از آن ها، گذاردن صورت در هر روز، پنج بار روی خاک برای تعظیم و بزرگ داشت حق عزّوجل، متذکر خدا بودن و فراموش نکردن او، خاشع و خاضع بودن در مقابل حضرتش، راغب و طالب بودن در زیادی دین و دنیا، انزجار از غیر خدا و مداومت به ذکر حق عزوجل در شب و روز تا بدین ترتیب، بنده؛ سید، سرور، مدبر و خالق خود را فراموش نکرده و طغیان نکند. فایده به یاد پروردگار بودن، آن است که شخص، از معاصی منزجر می شود و از انواع فساد کناره می گیرد.»(۱۲)
حکمت وجوب غسل جنابت
به طور کلی فلسفه غسل، نظافت بدن است که لزوم آن بر هیچ کس مخفی نیست. در علل الشرایع و عیون اخبار الرضا علیه السلام از امام هشتم علیه السلام نقل شده است که ایشان در پاسخ به محمد بن سنان درباره ی فلسفه این کار فرمودند که غسل، سبب پاکیزگی جسمی و روانی است. در حدیثی از حضرت رضا(ع) چنین نقل شده است:
«مردم به انجام غسل جنابت امر شده اند؛ اما امر نشده اند که پس از قضای حاجت (توالت رفتن)، غسل کنند؛ در صورتی که آن (خروج مدفوع) نجس تر و پلیدتر از [خروج منی و] جنابت است؛ [دلیل غسل نکردن برای خروج مدفوع آن است که] جنابت از ذات انسان حادث و از همه بدن خارج می شود؛ اما مدفوع آدمی از ذات انسان به وجود نمی آید و جز این نیست که غذا از مجرایی، وارد [معده] می شود و از مجرای دیگری خارج می شود.»(۱۳)
یافته های دانشمندان این دوران نیز مؤید چنین امری است که در فرمایش امام علیه السلام اشاره شده است. طبق تحقیقات، در بدن انسان، دو سلسله اعصاب خودمختار وجود دارد که تمام فعالیت های بدن را کنترل می کنند. این اعصاب عبارتند از: اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک. این دو رشته اعصاب در سراسر بدن انسان و در اطراف تمام دستگاه های داخلی و خارجی گسترده شده اند. وظیفه اعصاب سمپاتیک، تند کردن و به فعالیت واداشتن قسمت های مختلف بدن و وظیفه اعصاب پاراسمپاتیک، کند کردن فعالیت آن هاست. در واقع، یکی نقش گاز اتومبیل و دیگری، نقش ترمز را دارد. تعادل این دو دسته اعصاب سبب می شود دستگاه های بدن، به طور متعادل کار کنند.
گاهی جریان هایی رخ می دهد که این تعادل را بر هم می زند؛ از جمله این جریان ها مسئله شهوت یا اوج لذت جنسی است که معمولاً مقارن خروج منی صورت می گیرد.
در این موقع، سلسله اعصاب پاراسمپاتیک بر اعصاب سمپاتیک پیشی می گیرد و تعادل به شکل منفی به هم می خورد. این موضوع، ثابت شده است که از جمله اموری که می تواند اعصاب سمپاتیک را به کار وا دارد و تعادل از دست رفته را تأمین کند، تماس آب با بدن است. از آن جا که تأثیر شهوت بر تمام اعضای بدن به طور محسوسی دیده می شود و تعادل این دو دسته اعصاب در سراسر بدن به هم می خورد، دستور داده شده است که پس از آمیزش جنسی یا خروج منی، تمام بدن با آب شسته و در پرتو اثر حیات بخش آن، تعادل کامل، میان این دو دسته اعصاب در سراسر بدن برقرار شود.(۱۴)
فلسفه حرمت مسکرات
امام رضا علیه السلام می فرماید: «خداوند شراب را حرام کرد به این دلیل که در آن مفاسد است از آن جمله سبب تغییر قوه عاقله و خرد شراب خواران است در نتیجه آن وادار کردن آن ها را بر انکار خدای عزوجل است و نیز دروغ بستن بر خدا و رسولش و سایر محرمات دیگر که خدا و رسولش منع کرده اند مانند؛ قتل، تهمت های ناروا، زنا و نگه نداشتن خود از هر چیز حرام. به همین دلیل حکم کردیم هر مست کننده ای از مشروبات حرام است. پس هرکس ایمان به خدا و روز قیامت دارد و ما را دوست دارد و ادعای محبت ما را می کند باید دوری کند، زیرا که میان ما و شراب خوار نسبتی نیست.(۱۵)
فلسفه حرمت گوشت خوک
امام رضا علیه السلام می فرماید: «(گوشت) خوک حرام شده است زیرا او بدچهره و نکوهیده است و خدا آن را مایه عبرت گرفتن خلق آفریده تا بترسند (از شهوترانی و بی بندوباری که موجب این می شود که خداوند صورت زیبای بشری را از ایشان گرفته و به صورت خوکشان کند و مسخ شوند) و نیز خوک را در بین بشر گذارد تا دلیلی برای گذشتگانی که به این صورت درآمده بودند باشد و (علت دیگر) این که خوراک خوک پلیدترین پلیدی ها و کثیف ترین کثافت هاست.»(۱۶)
در این حدیث شریف امام هشتم علیه السلام به دو جنبه از فلسفه های حرام بودن گوشت خوک اشاره می فرماید: از جنبه ی اخلاقی و از جنبه ی بهداشتی، اما از جنبه اخلاقی این که: در علوم طبیعی ثابت شده که هر حیوانی دارای صفاتی است که این صفات از طریق غده ها و تراوش آن ها در اخلاق کسانی که از آن تغذیه می کنند اثر می گذارد. خوردن گوشت خوک باعث می شود در انسان اخلاق خوک تولید شود زیرا خوک سمبل بی غیرتی و بی ناموسی است که هیچ گونه ادبی در زناشویی ندارد و خود اروپاییان که از گوشت خوک بیشتر استفاده می کنند این را می دانند و حتی اگر بخواهند کسی را به یرتی سب کنند او را به نام خوک می خوانند و این یکی از بزرگ ترین ناسزاهای آنان است و اما از جنبه بهداشتی: این که این حیوان هرگونه کثافتی را پیدا کند می خورد و گاهی نیز از فضولات خودش تغذیه می کند و در نتیجه وجودش سراپا آلودگی است و به همین دلیل ثابت شده است که گوشت این حیوان دارای انگل های بسیار خطرناکی است.(۱۷)
پی نوشت:
۱) «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً» اسراء/ ۸۵
۲) «الناس اعداء ما جهلوا»، غررالحکم شماره ۸۶۹
۳) علل الشرایع، ج۲ ص۳۱۶
۴) بحار الانوار ج ۶ ص۱۱۰
۵) بقره۱۸۳
۶) علل الشرایع ج۲ ص۳۷۸
۷) مستدرک الوسائل ج۷ ص۵۰۲
۸) نهج البلاغه حکمت ۱۰۵
۹) کافی، ج ۵، ص ۳۶۲، باب فیمااحلّه الله ـ عزوجل ـ من النساء. التهذیب، ج ۷، ص ۴۲۰
۱۰) الکافی ج۷ ص۲۹۹ ـ من لایحضره الفقیه ج۴ ص۱۱۸ ـ وسائل الشیعه ج۲۹ ص۳۵۲
۱۱) علل الشرایع، ج ۲، ص ۴۹
۱۲) علل الشرایع، ج ۲، ص ۴۹ و ۵۰
۱۳) وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۱۸۰
۱۴) تفسیر نمونه، ج۴، ص ۲۹۲ و ۲۹۳
۱۵) عیون اخبارالرضا ج٢ ص ٩٨
۱۶).عیون اخبارالرضا ج٢ ص ۴٨۵
۱۷). تفسیر نمونه، ج١، ص۵٨۶
نویسنده : حجت الاسلام رضا اخوی
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6442/7639/95754/%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA-%D9%88-%D8%AF%D9%84%DB%8C%D9%84-%D8%A7%D8%AD%DA%A9%D8%A7%D9%85